1392/7/8 ۱۰:۵۵
در این روز پاییزی که آفتاب پهن است، شب حرمت باطنی گرفته. تا اسمش میآید جستوجویی در دلم آغاز میشود و در هزارتوی خیال، پرواز میکنم. به شوق نام او و پیگرفتن راه او مدتی دم به خمره زبانشناسی زدم؛ اما معلم آن روزگار ما بدمروت نسقچی بود که رمق و رُس همه را کشید و من هم از ادا و اطوارش، زهرهام را باخته بودم و زنبقم آب شده بود و ته دل میگفتم کاش باطنی استاد ما میبود؛ اما خیالم هر بار اردک میرفت و غاز میآمد و با آن معلم از خودممنون که نمیشد اره داد و تیشه گرفت.
بخارا، در این روز پاییزی که آفتاب پهن است، شب حرمت باطنی گرفته. تا اسمش میآید جستوجویی در دلم آغاز میشود و در هزارتوی خیال، پرواز میکنم. به شوق نام او و پیگرفتن راه او مدتی دم به خمره زبانشناسی زدم؛ اما معلم آن روزگار ما بدمروت نسقچی بود که رمق و رُس همه را کشید و من هم از ادا و اطوارش، زهرهام را باخته بودم و زنبقم آب شده بود و ته دل میگفتم کاش باطنی استاد ما میبود؛ اما خیالم هر بار اردک میرفت و غاز میآمد و با آن معلم از خودممنون که نمیشد اره داد و تیشه گرفت. بعدها هم حسم دروغ نگفت و آن امامزادهای پاردُم سابیده تنها برای نام و نان به زبانشناسی آمده بود؛ اما باد توی بوق میداد و پیزُر لای پالان میگذاشت.
سال آمد و سال چرخید تا یکی از آشناروشناهای دیرسال باطنی، اسباب آشنایی فراهم کرد و راستش دلم غنچ میزد از این آشنایی و بگویی نگویی دیدگانی پر نفوذ داشت و کلامی شیرین که نه باد و بروت داشت و نه اهن و تلپ. همیشه هم از مراودت و دوستیاش بادی به غبغب و آستینم انداختهام که باطنی هم باصفتی کرده و پر به پرم داد که اگر در زبانشناسی بُز آوردهام و بارم بار نمیشود، راه پر سنگلاخ تاریخ معاصر را برگزینم؛ اما دیگر ذرع نکرده، پاره نکنم! اما واقعا برای من زبانشناس شدن غیر ممکن مینمود؛ گرچه یک ذرع و نیم هم زبان داشتم؛ اما انگار کار به پشت گرده آهو بسته بودند و غیر ممکن مینمود؛ وليكن همکلام شدن با او، روحم را پرواز میداد و با آدمهای قبلی، مثقالی هفت صنار فرق داشت یا اصلا رودست نداشت. گرچه گاه سردماغ بود و گاه دلش خون؛ اما حرفش را نمیپیچاند و دو کلام حرف حسابش را میزد؛ حتی درباره مردگان هم حق و ناحق نمیکرد که مبادا خاک برایشان خبر نبرد! باج به فلک هم نمیداد، حقش را بخواهی، از اینکه ور دلش بنشینم و رک سخن بگوید، مسرور بودم.
کفر ابلیس است از ایامی که عاقله مرد شده و عرادهاش روی غلتک افتاده همیشه همان حق را گفته و نخواسته که خاک در چشم و عقل بپاشد؛ اما آنان که سگ را گشودند و سنگ را بستند، عنقشان از منش و اندیشه باطنی منکسر شد و در همان دوران سگساران، برای طاق ابرو و گل روی عصیان باوران خوابنما، سر قوز افتادند و باطنی را اخراج و بعد هم حکم بازنشستگی را امضا کردند با جوهری عین آب دهان مرده؛ اما گربه رقصانیشان بی فایده بود، باطنی سکه را داغ کرد و به نوشتن فرهنگ واژگان پرداخت و همین کار مضمون دستش میداد و رسم روزگار است دیگر ... همان هم پالکیهای منتر پول و مقام که تصورکردند، اسب مراد سوارند، حب جیم را خوردند و رانده و آواره شدند؛ اما باطنی در این ملک و مملکت، ماند که ماند و بعدها هم نفهمیدند که خشت بر آب زدند و باد به قفس کردند و تنها قدرت مسلط زمانه ایامی برای آن چاپلوسان، آخور بسته بود و آنها همچو خل وردوهای خوشرقص، تنها در آن دخمسه، دستک دمبک به قدرت مسلط گذاشتند و فرهنگ مام میهن را تاراج کردند و سوزانیدند و از آن شیلانکشان هم حلوایی نخوردند؛ اما با کوران حوادث، باطنی بر خط آزادی و استقلال ماند و شاخ به شاخ هم نشد و با حیله هم شاخ در جیب قدرتمداری نگذاشت. شرق دست داشت و خاک از گردهاش بلند بود و گرم و سرد چشیده روزگار و گوشهای نشست و زبان به کام گرفت و نوشت ...
حذف اندیشه و قلم باطنی، دهل زیر گلیم زدن بود و آفتاب را با گل اندودن و آیینهداری در محفل کوران. از زور پیسی نمیشد که سر سیاه زمستان، همه را چغندر زردک دید و افکارشان را مسخ کرد؛ همیشه بودند، روشنفکرانی مانند باطنی که در زمانهای که ملک فرهنگ و اندیشه به تاراج لوطیان رفته بود، چیزی دیگر را در خشت انداخت و خوشنام باقی ماند... نه مانند قلم به دستانی مدعی روشنفکری که در آن وردار ورمال؛ روی گرده تختبازان سوار شدند و شپششان منیژه خانم شد و روی سبیل شاه نقاره زدند و خر کریم را نعل کردند و دیگ حلوا بار گذاشتند ...؛ اما در رستخیز تاریخ فرهنگ و ادب ایرانزمین، هفت در را به یک دیگ محتاجاند و رویم سیاه، شهرت ا... بختکیشان هم پایدار نیست... با آمدن نسل جدید اهل قلم، مراقشان میگیرد یا گیوهها را در میکشند و از این وادی میگریزند ... و باید تنها اسمشان را روی یخ نوشت و گذاشت جلوی آفتاب!
اما نام نیک باطنی و قلم میماند؛ هرچند این قافله تا به حشر، لنگ است در این سرزمین؛ ولی با یاد و نام باطنی، اندک شرری هست هنوز. عمرش به 80 رسیده و میدانم این زبانشناس بزرگ ایرانزمین، هنوز هم برای مشتاقانش از یمین و یسار، سخن فراوان دارد. عمرش دراز باد و راهش پر رهرو...
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید