گفت‌وگو با سیدمحمد خاتمی: باید به همزیستی بیندیشیم و این مستلزم تحمل دیگری است

1392/7/8 ۱۰:۱۸

گفت‌وگو با سیدمحمد خاتمی: باید به همزیستی بیندیشیم و این مستلزم تحمل دیگری است

«باید پذیرفت که غرب اکنون با بحرانی جدی مواجه است؛ بحران در تفکر و در همۀ شؤون زندگی... پاسخ دادن به این سؤال که آیا بحران موجود حکایت از احتضار تمدن غرب می‌کند یا نه، کار آسانی نیست.» این را سیدمحمد خاتمی، ۲۰ سال قبل در کتاب «بیم موج» نوشت؛ ۴ سال پیش از آنکه موج امید، او را به اوج آرای مردم ببرد.خاتمی یک سال بعد از آن، شعار انتخاباتی‌اش را به نیویورک برد: «به نام جمهوری اسلامی ایران، پیشنهاد می‌کنم که به عنوان گام اول، سال ۲۰۰۱ از سوی سازمان ملل سال گفت‌و‌گوی تمدن‌ها نامیده شود، با این امید که با این گفت‌و‌گو نخستین گام‌های ضروری برای تحقق عدالت و آزادی جهانی برداشته شود.»

 

 

«باید پذیرفت که غرب اکنون با بحرانی جدی مواجه است؛ بحران در تفکر و در همۀ شؤون زندگی... پاسخ دادن به این سؤال که آیا بحران موجود حکایت از احتضار تمدن غرب می‌کند یا نه، کار آسانی نیست.» این را سیدمحمد خاتمی، ۲۰ سال قبل در کتاب «بیم موج» نوشت؛ ۴ سال پیش از آنکه موج امید، او را به اوج آرای مردم ببرد.خاتمی یک سال بعد از آن، شعار انتخاباتی‌اش را به نیویورک برد: «به نام جمهوری اسلامی ایران، پیشنهاد می‌کنم که به عنوان گام اول، سال ۲۰۰۱ از سوی سازمان ملل سال گفت‌و‌گوی تمدن‌ها نامیده شود، با این امید که با این گفت‌و‌گو نخستین گام‌های ضروری برای تحقق عدالت و آزادی جهانی برداشته شود.»

 تقارن عجیبی بود که مجمع عمومی سازمان ملل در سال‌روز ۱۳ آبان (تسخیر سفارت آمریکا) در‌‌‌‌ همان سال (۱۳۷۷) پیشنهاد خاتمی را تصویب کرد و باز تقارن عجیب دیگر اینکه‌‌‌ همان سالی که در تقویم جهانی به نام گفت‌و‌گوی تمدن‌ها ثبت شد، موج افراط، تروریسم را به اوج سازمان تجارت جهانی در نیویورک برد.

 درست در‌‌‌ همان روزی که خاتمی برای بار دوم پشت تریبون مجمع عمومی سازمان ملل ایستاد و پرسید: «آیا سیاست‌مداران و قدرت‌مداران نیز می‌توانند از راه‌کار گفت‌وگوی تمدن‌ها تمکین کنند تا مرزهای خطر با طرح رویارویی تمدن‌ها از حد دولت‌ها به حد تمدن‌ها کشانده نشود؟» و داوری دربارۀ سؤالش را به آینده موکول کرد؛ گفت‌وگویی از اسامه بن لادن، رهبر سازمان تروریستی القاعده، منتشر شد که در آن می‌گفت: «ما به گفتۀ پیامبر خود برای انتشار کلام خدا در جهان عمل می‌کنیم.» ۱۵سال پس از پیشنهاد رسمی گفت‌و‌گوی تمدن‌ها (۳۰ شهریور ۱۳۷۷) «اندیشۀ پویا» در گفت‌وگو با خاتمی، که ۲۱ مهر امسال ۷۰ساله می‌شود، داوری او دربارۀ آن سؤالش را جویا شده است.

****

شما اولین‌بار در سال ۷۵، هم‌زمان با رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری، ایدۀ گفت‌وگوی تمدن‌ها را مطرح کردید. این طرح، ابتکار و دغدغه‌ای شخصی بود یا برایند ایده‌ای جمعی و هم‌فکری چندساله‌ای که به دوران حضور شما در وزارت ارشاد یا کتابخانۀ ملی بازمی‌گشت و در‌‌نهایت در جریان انتخابات مطرح شد؟

 طرح موضوع گفت‌وگوی تمدن‌ها برخاسته از دغدغه‌ای است که سال‌ها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. البته این مسئله ممکن بود آثار سیاسی و دیپلماتیک داشته باشد، ولی طرح آن متأثر از شرایطی بود که سال‌ها پیش از آن در عرصۀ بین‌المللی مطرح شده بود. در دهۀ ۱۹۸۰ میلادی، ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور اسبق آمریکا، در آخرین کتابش پیش‌بینی کرد دوران هیمنه و قدرت اتحاد شوروی رو به پایان است. بعد از دهه‌های متمادی تقابل دو قطب سوسیالیسم و کاپیتالیسم، که گاهی تا مرز جنگ سخت هم پیش رفت و مهم‌ترین نمود آن در جنگ سرد بود، نیکسون پیش‌بینی کرد که کمونیسم به پایان راه می‌رسد و اسلام را دشمن آیندۀ آمریکا معرفی کرد. این دیدگاه از‌‌‌ همان منطقی ناشی می‌شود که همیشه به دشمن احتیاج دارد و خودش را در درگیری با دشمن تعریف می‌کند. حاصل نگاه آن‌هایی که خودمحورند، خودشان را حق مطلق می‌دانند و برای خود، مقام و منزلتی ورای دیگران قائل هستند و معتقدند که دیگران یا باید به آن‌ها بپیوندند و تسلیمشان شوند یا ازبین بروند، در عرصۀ اجتماعی به‌صورت تمامیت‌خواهی تجلی پیدا می‌کند. اگر این تمامیت‌خواهی درون یک کشور باشد، در قالب رژیم‌های خودکامۀ غیرمتحمل و غیرروادار ظاهر می‌شود که همه چیز را تحت‌سلطۀ خود می‌خواهند، و اگر در عرصۀ بین‌المللی ظاهر شود، سلطۀ هژمونیک دارد و دنیا را اقمار خود می‌بیند. این تمامیت‌خواهی، در هر دو وجه، برای حفظ وجود خود باید دشمن بتراشد. دشمن هم دارد؛ در کشورهای دیکتاتوری، ملت دشمن آن‌هاست و در عرصۀ بین‌المللی، دشمن واقعی یا فرضی، توجیه‌کنندۀ سیاست‌ها، رفتار و روابط این قدرت‌ها می‌شود. آمریکا، به‌مثابۀ یک قدرت بزرگ، به‌خصوص بعد از جنگ جهانی دوم، خود را ارباب دنیا، برادر بزرگ اروپا و نجات‌بخش غرب می‌داند، که با ورودش سرنوشت جنگ را تغییر داد و در مقابل جریانات دیگر از هستی و حیات آن دفاع کرد. درمقابل آمریکا، قدرت بسیار نیرومند شوروی قرار داشت که دشمنی این قطب با امپریالیسم جهانی، تقویت‌کنندۀ اردوگاه شرق بود. با این پیشینه و پیش‌بینی در پایان عمر کمونیسم، نیکسون پرسید دشمن ما کیست؟ طبق آن دیدگاه، در نبود دشمن واقعی یا فرضی، باید پی دشمن دیگری گشت و به این ترتیب، به‌جای کمونیسم، اسلام را دشمن آیندۀ خودشان معرفی کرد. چند سال پس از آن هم نظریۀ «پایان تاریخ» مطرح شد که مبتنی بر این دیدگاه بود که تاریخ در غرب و غرب در لیبرال‌دموکراسی و لیبرال‌دموکراسی در آمریکا به کمال خود رسیده‌اند. بنابراین، تاریخ به پایان خودش رسیده؛ یعنی به هدف نهایی خود که نحوۀ زندگی آمریکایی در عرصۀ اقتصاد، فرهنگ، سیاست و روابط بین‌الملل است دست پیدا کرده. تاریخ در نقطۀ پایان و مقصد نهایی خود قرار دارد. همۀ دنیا یا باید آمریکایی شده یا از صحنه خارج شوند. بعد از آن هم ایدۀ «برخورد تمدن‌ها» مطرح شد که معتقد به ایجاد بحران در گسل‌های تمدنی بود و انگیزۀ جنگ‌های آینده را پیش‌بینی و توجیه می‌کرد. این سه دیدگاه، حتی برای کسانی که به تمدن غرب هم خیلی بدبین نبودند، وحشتناک بود. اینکه حاصل تمدن غرب و قدرت غول‌آسایش تسلط بر همۀ دنیا باشد و اگر نپذیرفتند، با زور مواجه شوند، شرایط نگران‌کننده‌ای ایجاد می‌کرد که دغدغۀ خاطر من بود. طرح این دغدغه نه از دیدگاه چپ، که از خاستگاه جدیدی بود که می‌پرسید آیا سرنوشت محتوم بشر خصومت، ستیز، سلطه و وابستگی است، یا سرنوشت دیگری هم می‌تواند داشته باشد؟ من در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری، این مسئله را مطرح کردم و به‌طور خاص از نظریۀ «برخورد تمدن‌ها» ی هانتینگتون نام بردم و گفتم آیا می‌توان تئوری و نظریۀ دیگری درمقابل آن گذاشت که به‌جای اینکه نگران جنگ، درگیری و ویرانی جهان باشیم، امیدوار به زندگی همراه با هم‌زیستی و صلح شویم که همه، با هر آیین و گرایشی، از مزایای آن بهره ببریم؟ با این دیدگاه که انسان حیوانی است ناطق و نطق نشانۀ عقلانیت اوست و باید رابطۀ بین انسان‌ها براساس منطق باشد، نه برپایۀ سلاح، زور و تزویر، این مسئله مطرح شد. بنابراین، خاستگاه ایدۀ گفت‌وگوی تمدن‌ها نه سیاسی است، نه اقتصادی و نه ناسیونالیستی، بلکه انسانی است و با دیدگاهی که از اسلام دارم، معتقدم این ایده، با نظر به محتوای اصلی دین، کاملاً با واقعیت سازگار است. دین همیشه در جهان بوده و خواهد بود. ادیان ابراهیمی بزرگترین نقش را در تاریخ بشر داشته‌اند و دارند. البته انکار نمی‌کنم که در شرق، چین و هند تمدن‌های بزرگی وجود دارند، ولی تمدن‌های تأثیرگذار در جهان، هم در حوزۀ فکری و هم در حوزۀ سیاسی، ادیان ابراهیمی هستند که جوهر و گوهر آن‌ها یکی است. بنابراین، چرا باید بین آن‌ها اختلاف باشد؟ تمدن بشری، چه در شرق و چه در غرب، مبتنی است بر سلسله اصول و معیارهایی که می‌توان مشابهت‌هایی در آن‌ها پیدا کرد. وجود اختلاف، امری طبیعی است؛ اما آیا اساس رابطۀ ما با دیگران باید برمبنای جنبه‌های اختلافی باشد؟ یا می‌توانیم، در عین داشتن اختلاف، بر جنبه‌های مشترک تکیه کنیم؟ من ازنظر منطقی فکر می‌کردم که این امر ممکن است. البته این موضوع هم مطرح شد که اساساً گفت‌وگو بین دو تمدن یا حتی بین دو فرد امکان‌پذیر هست یا نه؟ سؤال دیگر این بود که انسان‌ها یا جوامع، محوطه‌های دربسته‌ای هستند که امکان ورود به آن‌ها نیست یا اینکه می‌شود گفت‌وگو کرد؟ من، ازجنبۀ فلسفی، احساس می‌کردم که گفت‌وگو می‌سر است و راهی جز گفت‌وگو نیست. ابزار اصلی انسان هم نطق و گفت‌وگو است. با مجموعۀ این دیدگاه‌ها، گفت‌وگوی تمدن‌ها را مطرح کردم.

 

برخلاف تئوری هانتینگتون که تکانش‌های آتی جامعۀ بشری را روی گسل‌های تمدنی جست‌وجو می‌کند و تفاوت‌های فرهنگی را نقطۀ جوش برخورد‌ها می‌داند، گفت‌وگوی تمدن‌ها در منظومۀ فکری شما، از فرهنگ به‌مثابۀ عامل تعالی یاد می‌کند که با به رسمیت شناختن تنوع و تفاوت فرهنگ‌ها، درصدد برقراری گفت‌وگو بین آن‌هاست. در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل در سال ۲۰۰۱ هم گفتید گفت‌وگوی تمدن‌ها پارادایم روابط و رفتار ملت‌ها و فرهنگ‌ها برای جهانی است که می‌خواهد در صلح و امنیت به‌سر ببرد. با این تعریف، آیا هدف، ارائۀ پارادایم جدیدی بود که علاوه‌بر قرار دادن گفت‌وگو در مقام کاشف حقیقت و کاهندۀ موانع فهم دیگری به‌منزلۀ یک مکتب معرفتی، ازنظر پراتیک سیاسی هم درصدد تغییر در مناسبات بین‌المللی و حتی روابط دیپلماتیک بین کشور‌ها بود؟

 من احساس می‌کردم پارادایمی که در قرن بیستم به اوج خود رسیده بود و با نظریات «پایان تاریخ» و «برخورد تمدن‌ها»، جنگ و برخورد را پیش‌بینی می‌کرد، آیندۀ خیلی وحشتناکی را نوید می‌داد. وقوع دو جنگ جهانی، جنگ سرد و جنگ‌های منطقه‌ای نشان‌دهندۀ این است که عیبی در کار هست که بشر این‌گونه قربانی می‌شود که آن، غلبۀ پارادایم تحمل‌ناپذیری و اثبات وجود خود در نفی دیگری است. معتقد بودم این پارادایم همچنان در این نظریات تبلور پیدا کرده است و این‌گونه به‌نظر می‌آید که از جنگ گریزی نیست و جنگ، نعمت است. بنابراین، درپی طرح این موضوع بودم که آیا می‌توان پارادایمی پیدا کرد که براساس تفاهم و داشتن سرنوشت مشترک، راهی جز جنگ را پیشنهاد دهد؟ واقعیت نشان‌دهندۀ این بود که امنیت، امری جهانی است. باوجود اینکه بسیاری از قدرت‌ها به‌بهانۀ حفظ امنیت خود، متوسل به جنگ و فشار بر دیگران یا کودتا می‌شدند، یا برخی از رهبران در درون کشور‌ها برای حفظ امنیت، سرکوب می‌کردند، امنیت در دنیا لحظه‌به‌لحظه بیشتر لطمه می‌خورد و، درعین حال، جنبۀ جهانی خود را بیشتر نشان می‌داد. من در یک سخنرانی در آمریکا گفتم این کشور نمی‌تواند بدون اینکه امنیت دور‌ترین نقطۀ آسیا، آفریقا یا آمریکای لاتین را درنظر داشته باشد، امنیت خودش را تامین کند؛ این‌ها به هم پیوسته است. شما نمی‌توانید به‌بهانۀ حفظ امنیت خودتان، هر اقدامی را برای برهم زدن امنیت دیگران انجام دهید و انتظار داشته باشید که آن‌ها امنیت شما را به‌خطر نیندازند. در آغاز قرن بیست‌ویکم، دیدیم که چه ناامنی‌هایی در قلب کشورهایی که خود را مهد تمدن و قدرت می‌دانستند پیش آمد. بنابراین، ازنظر منطقی توجیه‌پذیر بود که پارادایمی که منتهی به این جریان شده بود باید تغییر کند. ما اگر به امنیت می‌اندیشیم، باید به امنیت بشر بیندیشیم. اگر به صلح و توسعه می‌اندیشیم، باید به صلح و توسعۀ انسان بیندیشیم. نمی‌شود در دنیایی که بخشی از آن، همۀ امکانات را دارد و بخشی هیچ امکاناتی ندارد، امنیت برقرار کنیم. این‌ها مجموعۀ مسائلی بود که با تکیه بر آن‌ها، گفت‌وگوی تمدن‌ها را هم ازنظر فلسفی و هم ازنظر سیاسی، اجتماعی و روان‌شناختی مطرح کردم.

هنگامی که این موضوع مطرح شد، در دنیا انعکاس عجیبی یافت. سیاستمداران و نهادهای سیاسی یکسره به این ایده تن دادند و حتی در مجمع عمومی سازمان ملل بدون هیچ مخالفتی تصویب شد. با این اجماع، حتی برای کسانی که ته دلشان به گفت‌وگوی تمدن‌ها بدبین بودند، فضا به‌گونه‌ای بود که نمی‌توانستند با آن مخالفت کنند. این نشان می‌داد که بشر هم به این موضوع نیاز داشت. به‌واقع، درد و رنجی داشت که احساس می‌کرد ممکن است گفت‌وگوی تمدن‌ها آن را در درازمدت درمان کند. صدا‌ها همیشه در تاریخ شنیده نمی‌شود. صداهای بسیار عظیم و دوست داشتنی‌ای در تاریخ بودند که در زمان خودشان شنیده نشدند. صدای حضرت مسیح (ع) ۳۰۰ سال پس از زمان ایشان شنیده شد. اسلام البته با سرعت بیشتری گسترش پیدا کرد و تشکیل حکومت داد، ولی مسیحیت ۳۰۰ سال بعد می‌ه‌مان حکومتی مستقر در رم شد. با این حال، اگر صدایی شنیده شود، نشانۀ این است که تقدیر تاریخ ایجاب می‌کند که این صدا در دل‌ها و گوش‌ها شنیده شود. صدای گفت‌وگوی تمدن‌ها شنیده شد و عمدتاً در عرصۀ جریان‌های فکری، روشنفکری و آکادمیک بازتاب پیدا کرد. این بازتاب در عرصۀ سیاسی هم بود و چون نگاه سیاسی معمولاً می‌خواهد از همه چیز به‌مثابۀ ابزار خودش استفاده کند، به گفت‌وگوی تمدن‌ها، که جنبۀ بشری دارد، نیز به دید ابزاری نگاه کرد که به آن ضربه زد. از همین منظر، گفته شد که خاتمی گفت‌وگوی تمدن‌ها را مطرح کرده که با آمریکا رابطه برقرار کند. این نگاه، کوچک کردن اصل مسئله است که خیلی‌ها این کار را کردند. برای نمونه، وقتی‌که ایدۀ ائتلاف تمدن‌ها (Alliance of Civilizations) به‌ابتکار ترکیه و اسپانیا مطرح شد، از من هم دعوت کردند و جزو ۱۸ عضو گروه بلندپایه‌ای بودم که آقای کوفی عنان، دبیرکل وقت سازمان ملل، معین کرده بود. در آخرین جلسه در نیویورک، که اساسنامه‌ای هم برایش تنظیم شد، گفتم که اولاً تمدن‌ها قبل از اینکه گفت‌وگو کنند، چگونه می‌خواهند ائتلاف کنند؟ ثانیاً نباید به ائتلاف تمدن‌ها به‌منزلۀ امری سیاسی که می‌تواند مشکلات روزمرۀ ما را حل کند، نگاه کنیم؛ این موضوع خیلی عمیق‌تر و ریشه‌دار‌تر است. البته ائتلاف تمدن‌ها سرنوشت گفت‌وگوی تمدن‌ها را پیدا کرد. وقتی دولت‌هایی که پشتیبان آن هستند از عرصۀ قدرت کنار می‌روند، درحالی‌که موضوع هنوز در عرصۀ بین‌المللی جا نیفتاده و نهادینه نشده است، این ایده‌ها به‌تدریج کمرنگ می‌شوند؛ همچنان‌که گفت‌وگوی تمدن‌ها طنین ایجاد کرد، اما لازم بود از آن مراقبت و آن را در عرصۀ بین‌المللی نهادینه کنند. وقتی دولتی که پشتیبان آن است، می‌رود و دولتی دیگر می‌آید که اصلاً علاقه‌ای به آن ندارد، خودبه‌خود نهال‌های کوچکی هم که کاشته شده کم‌کم ازبین می‌رود.

  صدای گفت‌وگوی تمدن‌ها کم‌طنین‌تر شد یا توجیه فلسفی و اجرایی آن سخت‌تر شد؟ واقعۀ ۱۱ سپتامبر، حمله به دو همسایۀ ایران و امنیتی شدن فضای بین‌الملل، کار را برای بسط و تبیین گفت‌وگوی تمدن‌ها دشوار و امید به تأثیر آن را کمرنگ نکرد؟

 در ابتدای قرن بیست‌ویکم، سال ۲۰۰۱ «سال گفت‌وگوی تمدن‌ها» نام‌گذاری شد. سازمان ملل تشکیلاتی ایجاد و پنج سال برای آن برنامه‌ریزی کرد، که من هم با آن‌ها در ارتباط بودم، و پنج سال بعد هم آن را تمدید کرد. اما در همین سال، حادثۀ بزرگ ۱۱ سپتامبر رخ داد. جریاناتی که در تلاش برای حذف و بی‌اثر کردن گفت‌وگوی تمدن‌ها بودند، چنان اوجی گرفتند که در گذشته هم سابقه نداشت. به‌دنبال آن، دو جنگ افغانستان و عراق رخ داد. من فکر می‌کنم این رخداد‌ها، حداقل غیرآگاهانه، عکس‌العمل بنیادگرایی تمامیت‌خواه جنگ‌طلبی بود که به چیزی جز جنگ نمی‌اندیشید. این بنیادگرایی احساس خطر کرد و همۀ وجودش را به بروز و ظهور رساند. در یک طرف، القاعده قرار گرفت؛ در طرف دیگر، نومحافظه‌کاران آمریکایی. در هر دو دیدگاه، تمام خصوصیات تمامیت‌خواهی، انعطاف‌ناپذیری، خودبرتربینی و وجود خود را در نفی دیگری دیدن، جمع بود؛ یکی به‌نام اسلام و دیگری به‌نام مسیحیت یا تمدن غرب. آن‌ها (نومحافظه‌کاران)، مسیحیان کاملاً پایبندی بودند که توجیه مذهبی هم داشتند، ولی در جایگاه نمایندۀ حضرت مسیح، این کار را نمی‌کردند. آن‌ها در جایگاه نمایندۀ تمدن غرب این درگیری‌های شدید را ایجاد کردند و اتفاقاً این نشان داد که اولاً آن‌ها از مسئله‌ای که ما می‌گوییم احساس خطر کردند، ثانیاً فجایعی که به‌دنبال آن پیش آمد، توجیه‌کنندۀ بسیار قوی‌تری برای اثبات درستی راه گفت‌وگوی تمدن‌هاست. الآنکه این موج‌ها فرونشسته، از یک سو آمریکا و اروپا را می‌بینیم و ازسوی دیگر، افغانستان و عراق را. هزینه‌هایی که انسان‌ داده و تندروی‌هایی که انجام شده است، توجیه‌کنندۀ بسیار خوبی است برای اثبات نادرستی آن راه و درستی این راه. اما زمانه باید آمادۀ پذیرش این امر شود؛ هم به‌لحاظ فلسفی و هم به‌لحاظ مشاهدۀ آثار عملی تندروی‌ها و افراط‌های دو طرف. به این نتیجه می‌رسیم که اگر امیدی باشد، امید به تز گفت‌وگوی تمدن‌هاست. من نمی‌خواهم بگویم نمایندۀ منحصربه‌فرد گفت‌وگوی تمدن‌ها هستم. خودِ این پارادایم باید در جهان جا بیفتد و اگر ما مسائل را تاریخی ببینیم، که پنج سال و ده سال و صد سال در تاریخ خیلی کوتاه است، بنابراین نسبت به آیندۀ این جریان بسیار امیدوارم.

 

ده سال قبل، وقتی هنوز مسئولیت ریاست‌جمهوری را برعهده داشتید، به اقبال و اجماعی که از طرح گفت‌و‌گوی تمدن‌ها شد اشاره کردید و گفتید بروز و ظهور این ایده در جهان، بیشتر از ایران بود. طی این ده سال، کمابیش وضعیت همین‌طور بوده است. اینجا باید علاوه‌بر بنیادگرایی تمامیت‌خواه جنگ‌طلب، درپی عوامل دیگری گشت که مانع از تمایل به گفت‌و‌گو با تمدن غرب می‌شود. از نظرِ آن روشنفکر مذهبی که گفت هر فرهنگی عناصری دارد که باید از آن‌ها توبه کرد و عناصری هم دارد که باید با آن‌ها آشتی کرد، تا فهم و تعریف رایج و رسمی از بنیان انسان و جامعۀ غربی که می‌گوید درحال انحطاط و فروپاشی است. با این پیش‌داوری‌ها، چطور می‌توان گفت‌وگو کرد و اصلاً طرف مقابل را قابل گفت‌وگو دانست؟ به‌نظر شما، شرایط این گفت‌وگو را چطور می‌توان فراهم کرد؟

من در زمان ریاست‌جمهوری، خطاب به برخی مسئولان در داخل می‌گفتم دنیای غرب را نقد کنید، ولی واقعیت این است که امروز لیبرالیسم، دین بخش عظیمی از دنیاست. من نقدهای خیلی اساسی به لیبرالیسم دارم و معتقدم مشکلات بزرگی برای بشر دارد، اما نقد کردن با ناسزاگویی فرق می‌کند که بگوییم فرهنگ منحط کثیف لیبرالیسم. خداوند در «قرآن کریم» می‌فرماید: «وَ لاتَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ» (و آن‌هایی را که جز خدا مى‏خوانند دشنام مدهید که آنان ازروى دشمنى و به‌نادانى، خدا را دشنام خواهند داد). برای زمینه‌سازی گفت‌وگوی تمدن‌ها، به‌خصوص اسلام و غرب، باید شرایطی فراهم شود که اصول و معیار‌ها حفظ و، درعین حال، به هم‌زیستی منتهی شود. تلاش من این بود که بگویم تمدن غرب دو وجه دارد؛ یکی جنبۀ فکری و فلسفی و دیگری جنبۀ سیاسی و به‌خصوص روابط بین‌الملل. خطاب به خارجی‌ها می‌گفتم در عرصۀ سیاسی غرب، تساوی در حقوق را می‌بینید. شهروندان می‌توانند بالا‌ترین مقام کشور را نقد کنند، بدون اینکه کسی به آن‌ها کاری داشته باشد. حقوق شخصی مردم محفوظ و وضعیت بیمه و تحصیل، مناسب است. اما من از غرب این ویژگی‌ها را ندیدم. من حکومت‌های خودکامه جبار بی‌منطقی را دیدم که با حمایت‌های غرب بر من حکومت کردند. چهرۀ غرب نزد منِ شرقیِ استعمارزده با چهرۀ غرب نزد شما خیلی فرق می‌کند. من از غرب استعمار و سرکوب و کودتا را دیدم. اما همۀ غرب، نه این است نه آن. من که می‌گویم گفت‌وگوی تمدن‌ها، روی صحبتم با جنبۀ فکری و تمدنی غرب است که تمدن عظیمی به‌شمار می‌آید که دستاوردهای بزرگی برای بشر دارد. قرار گرفتن دموکراسی به‌مثابۀ گفتمان غالب دنیا، دستاورد غرب است. من نمی‌توانم از آن بگریزم. اصل حقوق بشر نیز همین‌طور است. ممکن است دربارۀ موارد و مصادیق حقوق بشر نظرات متفاوتی داشته باشیم، اما فراگیری آن از دستاوردهای غرب است. علاوه‌بر آن، دستاوردهای شگفت‌انگیز در علم، تکنولوژی و... متعلق به غرب است. من نمی‌توانم این چهرۀ غرب را نادیده بگیرم؛ درعین حال، نباید چنان شیفته‌اش باشم که چهرۀ دیگرش را نبینم.

به‌منظور آمادگی برای گفت‌وگوی ما و غرب، باید این مسائل مطرح شود: اولاً این تفکیک را بین دو وجه غرب قائل شویم و ثانیاً هم غرب و هم ما مواردی را بپذیریم. غرب باید بپذیرد که تمدنش از معنا تهی شده است. نگاهم شبیه حملۀ بی‌رحمانۀ پست‌مدرنیست‌ها به مبانی تفکر و تمدن غرب نیست که به‌کلی عقلانیت ابزاری مطلق‌انگار را زیر سؤال می‌برد که در قرن نوزدهم و بیستم رواج داشت و می‌گفت عقل، عقل من است و عقل، تجربی و ابزاری است و همۀ دنیا باید تابع آن باشد. این نگاه که گذشته یا دورۀ اسطوره بوده یا دورۀ فلسفی و دینی و حال، دورۀ علم است، شکست خورده. وقتی معنویت، امر قدسی و تعالی از عرصۀ زندگی دور شود، زندگی بر بشر تنگ می‌شود و جنگ و دروغ و تزویر حاکم خواهد شد. غرب باید این را بداند و اتفاقاً دارد به این نتیجه می‌رسد. غرب متوجه شده است که باوجود همۀ دستاوردهای بزرگش، گمشده‌ای دارد که در ادیان ابراهیمی و عرفان‌های دیگر جست‌وجو می‌شود. غرب در وهلۀ نخست این را بپذیرد، از آن تبخ‌تر دست بردارد و نگاه استعمارگرایانه را کنار بگذارد. استعمار یعنی من این صلاحیت را دارم که بروم ولیِ دیگران بشوم و برایشان عمران و آبادانی بیاورم؛ چون خودشان صلاحیت این کار را ندارند. غرب باید این خودخواهی‌ها را کنار بگذارد. ازسوی دیگر، طرفین بپذیرند که انسان امروز، انسان متفاوتی است. در روابط اجتماعی خط‌کشی‌هایی به‌وجود آمده که انسان‌ها را از همدیگر دور کرده است. باید این قرارداد را بپذیریم که در عرصۀ حیات اجتماعی، با هم باشیم. امروز در دنیا با پدیده‌ای به‌نام «ملت» سروکار داریم. امت جای خود؛ امت مسیح و امت اسلام، که البته در همین نیز اختلافات زیادی هست. اما در محدودۀ ملت، همه‌گونه انسانی وجود دارد که حکومت باید آن‌ها را به دید اجزای مساوی بنگرد. آیا ما می‌توانیم دین را به‌نحوی بفهمیم که در درون ملت خط‌کشی نکند؟ اگر این‌گونه باشد، می‌توانیم حکومت دینی خوبی داشته باشیم. اگر غرب تبخ‌تر را کنار بگذارد و دیگران را به‌منزلۀ همتایان خود بپذیرد و این‌طرف هم قبول کند که نمی‌تواند دستاوردهای بزرگ غرب، ازجمله در عرصۀ حکومت‌داری، را انکار کند، دل‌ها به هم نزدیک و عرصه برای گفت‌وگو مهیا خواهد شد. این افراط و تفریط و جنگ از این منطق ناشی می‌شود که هرکس با ما نیست، بر ماست، و من باید با هر امکانی که دارم، آنکه را بر ماست تسلیم یا نابود کنم. این منطق دقیقاً مانند منطق نومحافظه‌کاران آمریکا و القاعده است. بوش می‌گفت «هرکه با ما نیست، بر ماست» و سپس ائتلاف برای جنگ راه انداخت. بن‌لادن هم می‌گفت هرکه با من نیست، کافر است و من حق دارم کافر را هرطور می‌خواهم بکشم. با این منطق نمی‌شود دیالوگ کرد. حتی اگر طرفین بخواهند مذاکره کنند، باید حداقل به‌صورت دو فاکتو همدیگر را قبول داشته باشند تا در آن امتیازی بدهند و امتیازی بگیرند. نه اینکه فقط بخواهند امتیاز بگیرند؛ این به جنگ منتهی می‌شود. من معتقدم باید هم در غرب و هم در شرق تحول روحی بزرگی ایجاد شود تا بتوانیم دیالوگ را پایدار کنیم. متفکران خیرخواه و مصلحان جامعه می‌توانند پیشگام این موضوع باشند.

 

در سال ۷۶ که شما سکان اجرایی کشور را دردست گرفتید، ایران زیر بار اتهامات سنگینی در عرصۀ بین‌المللی بود. طرح موضوع گفت‌وگوی تمدن‌ها در آن شرایط می‌توانست مفری از این هجمه‌ها باشد و باعث شود جهان، ایران دیگری را ببیند و از ایران صدای دیگری بشنود. همان‌طورکه گفت‌وگوی تمدن‌ها پارادایمی در تغییر مناسبات بین‌المللی است، چقدر می‌شد آن را پارادایمی نو در تعاملات سیاسی کشور‌ها تعریف کرد؛ بی‌آنکه بخواهیم با این تعریف و انتظار از کارکرد آن، نیازی جهانی و درازمدت را به خواستی داخلی و زودبازده تنزل دهیم. این اقبالی که از گفت‌و‌گوی تمدن‌ها شد را چقدر مدیون شنیدن این صدای جدید از ایران می‌دانید؟ به‌واقع، نیازی جهانی بود به دیدن ایرانی نو؟

  موضوع گفت‌وگوی تمدن‌ها بیشتر درمیان اهل فکر، فیلسوفان و دانشگاهیان انعکاس داشت. طنین گفت‌وگوی تمدن‌ها در مجامع علمی، دانشگاهی و فلسفی جهان به‌مراتب بیشتر بود تا مجامع سیاسی. علتش این است که سیاستمداران بیشتر به منافع روزمرۀ خودشان می‌اندیشند و به‌دنبال این هستند که چه چیزی با قدرت فعلی آن‌ها سازگار است. گفت‌وگوی تمدن‌ها لوازمی داشت؛ یعنی می‌بایست معیار‌ها و ملاک‌های سیاسی در روابط بین‌الملل به‌کلی تغییر می‌کرد. ما باید به همزیستی بیندیشیم و همزیستی مستلزم این است که دیگری را تحمل کنیم. همزیستی مستلزم این است که آنچه برای خود می‌خواهیم برای دیگری هم بخواهیم و آنچه برای خود نمی‌خواهیم، برای دیگری هم نخواهیم. وقتی برخی قدرت‌ها منافع خود را در نابودی منافع دیگران تعریف می‌کنند، طبیعی است که نمی‌توانند نظر و خواستی خلاف دیدگاه خودشان را بپذیرند. بنابراین، بسیاری از سیاستمداران اگرچه ظاهراً با گفت‌وگوی تمدن‌ها موافقت کردند، در عمق وجودشان احساس می‌کردند قاعده‌ای در حال تغییر است که ممکن است اساس و سازوکار قدرت در دنیای امروز را عوض کند. اما متفکران، اندیشمندان و فرهیختگان جهان خیلی به این مسئله پرداختند. کمتر دانشگاهی بود که دربارۀ گفت‌وگوی تمدن‌ها بحث نکرد. کمتر رشته‌ای در علوم انسانی مثل جامعه‌شناسی و علوم سیاسی بود که نگارش تزهایی متعدد در این زمینه را برای دانشجویان معین نکرد. صد‌ها کتاب نوشته شد. کمتر مجله و روزنامه‌ای بود، بخصوص آن‌ها که صبغۀ فرهنگی بیشتری داشتند، که به این موضوع نپردازند. ده‌ها نهاد بین‌المللی برای آن ایجاد شد که هنوز هم فعال‌اند؛ البته در فضای جنگ‌زدۀ کنونی، کم‌طنین‌اند. طنین این موضوع دربین متفکران بود و البته متفکران، پیشتاز تمدن‌اند. متفکران، آینده را برای جامعۀ بشری ترسیم می‌کنند که از همین رو، دربرابرشان مقاومت‌هایی می‌شود. موافقت آن‌ها با گفت‌وگوی تمدن‌ها نشان‌دهندۀ این است که آینده متعلق به این ایده خواهد بود. بنابراین، بیشتر ازسوی مجامع علمی و فرهنگی به گفت

 منبع: اندیشه پویا

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: