1392/7/7 ۱۰:۴۵
تلنبار مشکلات اقتصادی و اجتماعی باقیمانده از دولتهای گذشته و راهکارهای خروج از این مساله با تکیه بر مفهوم «طبقه» اهمیت مباحث اقتصاد سیاسی را در دوره کوتاه پس از استقرار دولت یازدهم پررنگ کرده است. در این بین بحثهای مختلفی بین موافقان و مخالفان سمتوسوی اقتصادی دولت جدید درگرفته است.
جدول حجم طبقات در دهههای مختلف
تلنبار مشکلات اقتصادی و اجتماعی باقیمانده از دولتهای گذشته و راهکارهای خروج از این مساله با تکیه بر مفهوم «طبقه» اهمیت مباحث اقتصاد سیاسی را در دوره کوتاه پس از استقرار دولت یازدهم پررنگ کرده است. در این بین بحثهای مختلفی بین موافقان و مخالفان سمتوسوی اقتصادی دولت جدید درگرفته است. در هفتههای گذشته موسسه رخداد تازه طی دو نشست از همین منظر به بررسی چشمانداز سیاسی ایران در سالهای پیشرو پرداخت. اولی با حضور علیرضا علویتبار با عنوان «بررسی طبقات اجتماعی در ایران» و دومی با حضور محمد مالجو با عنوان «جهتگیری طبقاتی دولت یازدهم». علویتبار تحول اجتماعی را در گرو همسویی جریانهای متضاد طبقاتی با هم میداند و آن را امری ممکن تلقی میکند. او از شعار گسترش فضای کسبوکار دولت یازدهم حمایت میکند و «فرصتی تاریخی» برای جامعه ایران متصور است که «در آن در این مقطع زمانی بالاترین طبقات یعنی صاحبان کسبوکار با پایینترین طبقات منافعی مشترک دارند.» مالجو اما به نقد گفتار غالب روشنفکران ایرانی در برهه کنونی میپردازد و از جمله این تلقی را زیر سوال میبرد که بهبود فضای کسبوکار بهمدد سیاستهای سودمحور منجر به بهبود وضع همه اقشار جامعه خواهد شد. به اعتقاد او اگر بهدنبال رشد اقتصادی هستیم باید سیاستهای بازتوزیع سلامت، بهداشت، درمان، آموزش و... را تشدید کنیم و همهچیز را بهدست نیروهای بازار نسپاریم. مالجو در صحبتهای خود نتایج عملی چنین سیاستهایی را بررسی میکند و میگوید: «در کجای دنیا محرمانهترین اسرار دولت که قاعدتا باید نماینده همه مردم و طبقات باشد در دست قدرتمندترین نهاد بخش خصوصی یعنی اتاق بازرگانی قرار دارد، آن هم از رهگذر نشستن رییس اتاق بازرگانی بر مسند ریاست دفتر رییسجمهور؟» آنچه در پی میآید متن سخنرانی علیرضا علویتبار و محمد مالجو است. بحثی که از اینپس احتمالا به مهمترین مناقشه روشنفکران موافق و مخالف سیاستهای دولت بدل خواهد شد. این دو سخنرانی هر یک جداگانه در موسسه رخداد تازه برگزار شد اما به جهت اهمیت موضوع و محتوای آن در کنار یکدیگر چاپ میشوند.
طبقات اجتماعی از زوایای مختلف قابل بررسی است. دغدغه من بررسی نقش طبقات اجتماعی در ایجاد خطمشیهای عمومی یا همان public policy است. زندگی ما در تمام ابعاد درگیر و تحتتاثیر خطمشیهای سیاست عمومی است. این خطمشیهای عمومی هم محدودیت برای ما ایجاد میکنند و هم فرصتهایی به ما میدهند. اگر بخواهیم از سلطه یکجانبه این خطمشیها رها شویم و تابع محض آنها نشویم، باید مضمون واقعی آنها را در پس الفاظ بفهمیم. چرا و چگونه این خطمشیها پدید میآیند؟ مفهوم طبقات اجتماعی زاویه نگاهی است به تبیین خطمشیهای عمومی. یعنی از مفهوم طبقات برای فهم خطمشیها استفاده میکنیم. نگرش سیستمی به خطمشیهای عمومی آن را بهعنوان بروندادهای یک سیستم در نظر میگیرد. همچون هر سیستم دیگر مقداری درونداد داریم: منابع، امکانات، حمایتها، فشارها و مخالفتها. روی این پارامترها پردازش صورت میگیرد و برونداد به وجود میآید که همان خطمشی عمومی است. اگر بخواهیم بفهمیم چرا خطمشیهای مختلف باهم ناسازگارند و یکدیگر را حمایت نمیکنند و چرا در خدمت هدفی که اعلام میکنند قرار نمیگیرند باید به تبیین آنها بپردازیم. طبقات اجتماعی در فهم دروندادهای سیستم به ما کمک میکنند؛ اینکه چه حمایتها و چه فشارها و چه مطالباتی وارد سیستم کردهاند. در عین حال در تنظیم روابط داخلی سیستم هم نقش دارند، یعنی به فهم ساختار سیستم خطمشیگذاری عمومی کمک میکنند، مثلا بررسی اینکه چرا قوهمقننه نقش بیشتر یا کمتری نسبت به سایر قوا دارد یا امثال این موارد. پس برای فهم دروندادها و همچنین ساختار سیستم، روش خطمشیگذاری را بررسی میکنیم. زندگی همه ما به خطمشیگذاری عمومی بستگی دارد. اما اگر طبقات اینقدر اهمیت دارند، چرا در سالهای اخیر کار جدی در مورد طبقات اجتماعی نمیبینیم؟ این امر دلایل متعددی دارد که در ذیل به سه مورد از آنها اشاره میکنم:
مشکل اول مارکسیسم است. بحث طبقات همواره به ایدئولوژی مارکسیسم گره خورده و کسی که این کار را میکند، دلبسته ایدئولوژی است. پس از فروپاشی شوروی، مارکسیسم بهعنوان ایدئولوژی ضربات بزرگی خورد. ممکن است هنوز در علوم انسانی نقشی پررنگ داشته باشد اما بهعنوان ایدئولوژی موقعیت گذشته خود را از دست داده است. وقتی مارکسیسم ضربه خورد مفاهیم تحلیل طبقاتی نیز ضربه خورد و بهعنوان یکی از میراثهای مارکسیستی کنار گذاشته شد.
مشکل دوم رواج چیزی بود که به آن فردگرایی روششناختی گفته میشود؛ روش خاصی در تحلیل کنشهای اجتماعی که میگوید باید به فرد برگردیم. از نظر این دیدگاه جهان اجتماعی چیزی جز فرد و روابط بین افراد نیست و از بررسی پدیدههای کلیتر از فرد پرهیز میشود. در این نگاه طبقات اجتماعی جزو مفاهیم فرافردی است. این روش در سالهای اخیر در ایران رواج زیادی یافته است.
سومین دلیل هم این است کسانی که مفاهیم طبقات اجتماعی را بهکار میبردند، در چارچوب تئوریک ضعیفی بحث میکردند. فرض میگرفتند که طبقات وجود قطعی دارند. سپس نتیجه میگرفتند که طبقات، منافع مختلفی دارند. بنابراین هر طبقه تلاش خود را برای تاثیرگذاری در ایجاد خطمشیهای عمومی انجام میدهد، مثلا در مورد اینکه چرا شکل یارانهها تغییر میکند، نگاه میکردند ببینند تغییر شکل یارانه منافع کدام طبقه را تامین میکرده است. این پیشفرضها برخی درست است و برخی اشتباه. اینکه طبقات وجود دارند، حرف درستی است. میتوان نشان داد هر جامعه طبقات مختلفی دارد: فرادست، متوسط سنتی، متوسط جدید و کارگر (یا دستورز که کشاورزان را هم دربر میگیرد). اما این یک نوع دستهبندی است، مثل تقسیمبندی بر اساس جنسیت. از این بحث نمیتوان نتیجه گرفت که همه این طبقهها حضور مهم اجتماعی دارند. آنها از وجود یک مقوله به وجود یک گروه میرسیدند. از category به group میرسیدند. در گروه احساس اشتراک هویتی (ما) وجود دارد و اعضای یک گروه از هنجارهای خاص بهره میبرند. اما در مقولات چنین اتحادی وجود ندارد. برای تبدیل دسته به گروه باید سیری طی شود که آنها از آن غافل بودند. آیا این سیر در ایران طی شده است یا خیر؟ به تعبیر وبر بین دو طبقه اقتصادی و اجتماعی تفاوت وجود دارد. طبقات اقتصادی در همه جوامع وجود دارند. اینکه این طبقات به طبقات اجتماعی تبدیل شوند و تاثیرگذار باشند، نیاز به تحولاتی خاص در جامعه دارد. ممکن است در یک جامعه طبقه اقتصادی داشته باشیم اما طبقه اجتماعی نه. در این صورت نمیتوان از کنش جمعی حرف زد. وقتی میتوان گفت طبقه سرمایهدار فلان کار را میکند که از صورت یک دستهبندی به یک گروه رسیده، خواسته مشترک، هنجار مشترک و هویت مشترک ایجاد شده باشد. مارکسیستها از طبقه «در خود» و «برای خود» حرف میزنند. گفتمانهای جدیدتر میگویند طبقات اجتماعی فرصتهای جدیدی برای زندگی به انسان میدهند و بعد از آن میراث اجتماعی مشترک همچون زبان خاص، گرایشهای فکری خاص و ارزشهای خاص صورت میگیرد. از ترکیب این دو، سبک زندگی به وجود میآید. سبک زندگی از ترکیب «فرصت» و «میراث» ساخته میشود. مسکن، پوشش، نحوه گذراندن اوقات فراغت و... المانهای سبک زندگی هستند. وقتی یک طبقه سبک زندگی مشترک پیدا کرد به طبقه اجتماعی تبدیل میشود. تا زمانیکه طبقات اقتصادی سبک زندگی پیدا نکردهاند، نمیتوانیم از منش طبقاتی حرف بزنیم. البته دلایل دیگری هم دخیل هستند؛ مثلا انسداد طبقاتی، یعنی شرایط باید بهگونهای باشد که رفتوآمد بین طبقات بهسختی صورت گیرد و تفکیک اجتماعی و تخصصی به وجود بیاید. در این صورت است که طبقه اجتماعی به وجود میآید. وقتی طبقه اجتماعی پدید آمد، نیاز به ایدئولوژی طبقاتی و تشکل طبقاتی هم پیدا میشود. ایدئولوژی است که مفهوم «ما» ایجاد میکند و «دسته» را به «گروه» تبدیل میکند. مشکل تحلیلهای طبقاتی در ایران این بود که این چیزها را نمیدید. طبقات هنوز به طبقات اجتماعی تبدیل نشده بودند. دردهای مشترک، هنجارهای مشترک و تعریفی که خوب و بد را توضیح دهد، بین اعضای آن طبقه وجود نداشت. پس همه جوامع طبقات اقتصادی دارند اما طبقات اجتماعی ندارند. در جامعه ما نیز این اتفاق برای همه طبقات نیفتاده است. رانت نفتی موجب میشود انسداد سیاسی از بین برود و آدمهای نوکیسه و تازهبهدورانرسیده زیاد داشته باشیم. گیدنز هم جوامع را بهجوامع طبقات اجتماعی و جوامع طبقات اقتصادی تقسیم کرده بود. در اولی توزیع ثروت توزیع قدرت را ایجاد میکند اما در دومی توزیع قدرت توزیع ثروت را بهوجود میآورد.
4 طبقه؛ 12 قشر
با سه معیار میتوان وضعیت ایران را بررسی کرد. اولین معیار امتیازات تولیدی است. سختافزار و دارایی و تخصص و نیروی کار در این معیار مهم هستند. کسی که کار میکند کدام را دارد؟ پول دارد؟ تخصص دارد؟ یا نیروی کار است؟ معیار دوم این است که فرد چه نقشی در تصمیمگیری دارد؟ جایگاه راهبردی دارد یا جایگاه مجری یا جایگاه نفوذ. معیار سوم هم بحث قیمت است. اینکه سازنده قیمتprice maker باشد مثل ایرانخودرو یا price taker مثل یک کارگر ساده. با این سهمعیار میتوان چهار طبقه اقتصادی در ایران متصور شد:
1- فرادست یا سرمایهدار که صاحب داراییهای فیزیکی و مالی است و در تصمیمگیریها نقش راهبردی دارد و price maker است.
2- متوسط قدیمی که در ادبیات مارکسیستی به او خردهبورژوا میگویند. دارایی دارد ولی خودش هم کار میکند. مغازهدار است. نقش راهبردی در مورد داراییهای خود دارد اما price maker نیست و بازار در مورد قیمت اجناس او تصمیم میگیرد.
3- متوسط جدید یا مدرن. دارایی فیزیکی و مالی ندارد. تخصص دارد. از طریق سرمایه انسانی امرار معاش میکند. در تصمیمگیریها نقش راهبردی ندارد اما ذینفوذ است؛ Price taker است.
4- طبقه کارگر یا دستورز. تنها عامل تولیدی او نیروی کار است. از طریق فروش نیروی کار امرار معاش میکند. تخصص ندارد. نقش راهبردی ندارد و مجری است. گیرنده قیمت است.
در جامعه ما دو طبقه به طبقه اجتماعی تبدیل شدهاند؛ میراث مشترکی بین آنها میبینیم، رایدادنشان به هم شبیه است، نظرشان در مورد دولت شبیه است: یکی فرادست بازاری؛ دیگری متوسط مدرن که بهتدریج به طبقهای اجتماعی تبدیل میشود. توجهی که به آموزش کودکانشان نشان میدهند، نوع تفریح، نوع پوشش و... نشان میدهد که هویت گروهی دارند.
در هر طبقه هم میتوان سه قشر درآمدی متصور شد. قشر پایین، متوسط و بالا. پس از نظر درآمدی 12 قشر مختلف داریم. ایراد تحلیلهای قدیمی این بود که وجود همه طبقات را مفروض میگرفتند. قشر بالای متوسط سنتی شبیه طبقه فرادست رفتار میکند و خواستههای مشترکی با آنها دارد. اما قشر متوسط و پایین آنها بیشتر با متوسط مدرن همسو است. در طبقه متوسط سنتی جدید و قدیمی قشر پاییندرآمدی بیشتر با کارگران همسو هستند. پس میتوانیم سه جریان جهتدار اجتماعی تعریف کنیم که اهداف مشترکی در تعیین خطمشی عمومی دارند:
جریان اول فرادست (هر سه قشر) بههمراه قشر بالای متوسط سنتی. خواست اصلی آنها رشد و رونق اقتصادی است؛ مبادلات و معاملات پررونق باشد، به تولید ملی و بازرگانی بها داده شود، سود سرمایهگذاری بالا رود، وام راحت دهند، سود وام پایین باشد و...
گروه اجتماعی دوم متشکل از طبقات متوسط جدید و بخش میانی متوسط سنتی است که در عرصه خطمشیگذاری عمومی هدف اصلی او دموکراسی است؛ مشارکت سیاسی میخواهد، در تصمیمگیریهای عمومی پرچمدار جنبشهای اجتماعی است.
جریان سوم طبقات فرودست و قشرهای پایینی متوسط سنتی و متوسط جدید که هدف اصلی آنها بازتوزیع است و به توزیع مجدد درآمدها فکر میکنند. در ایران هرگاه این سه جریان همسو شدند، تحول اجتماعی صورت میگیرد. ایران یک شانس تاریخی دارد. مطالعات اقتصادسنجی نشان میدهد نرخ تورم بالاتر ضریبجینی را بالا میبرد. افزایش نرخ بیکاری هم ضریبجینی را بالا میبرد. اما افزایش نرخ رشد ضریبجینی را کاهش میدهد. پس رشد بیشتر هم مستقیم تاثیر میگذارد و هم با افزایش اشتغال نرخ بیکاری را کاهش میدهد. تقدیر تاریخی دو گروه متضاد را در اقتصاد امروز ایران همجهت کرده و موجب شده است بالاترین اقشار با پایینترین اقشار متحد شوند. تجربه نشان داده است بهترین دورهها برای اقتصاد ایران دورههای دموکراتیک بوده است. البته این همسویی در همه کشورها وجود ندارد. روابط پارامترهای اقتصادی الاکلنگی و بدهبستانی است و رشد بیشتر لزوما به عدالت و توزیع عادلانه درآمد منجر نمیشود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید