1392/7/6 ۱۴:۴۷
به تازگي کتاب «خاطرات سياسي قوام السلطنه» با مقدمه مفصل و تحليلي غلامحسين ميرزاصالح از طرف انتشارات معين چاپ و منتشر شده است. چاپ اول اين کتاب به سرعت فروش رفت و به چاپ دوم رسيد. کتاب «در تيررس حادثه» نوشته حميد شوکت نيز چنين سرنوشتي داشت و با استقبال روبه رو شد.
به تازگي کتاب «خاطرات سياسي قوام السلطنه» با مقدمه مفصل و تحليلي غلامحسين ميرزاصالح از طرف انتشارات معين چاپ و منتشر شده است. چاپ اول اين کتاب به سرعت فروش رفت و به چاپ دوم رسيد. کتاب «در تيررس حادثه» نوشته حميد شوکت نيز چنين سرنوشتي داشت و با استقبال روبه رو شد. درست برعکس سرنوشت خود قوام که پر از بي مهري و جفا بوده. شايد استقبال از کتاب هاي قوام نشانگر اين نکته است که سياست امروز ايران دستخوش تغييراتي جدي شده است. انگار قوام از خواب سنگين تاريخ بيدار مي شود تا دوباره کارايي منش سياسي اش را متذکر شود. مردي که همواره در زير سايه سنگين محبوبيت مصدق از ديده ها پنهان ماند. اما قوام هرگز به محبوبيت مصدق رشک نبرد و حتي گاه از آن براي پيشبرد مقاصد سياسي خود هرچند به طور غيرمستقيم بهره برد. اشاره ام به مجلس چهاردهم است که نمايندگان مي خواستند دوره نمايندگي خود را به بهانه شرايط حاد کشور تمديد کنند تا چوب لاي چرخ دولت قوام بگذارند که مصدق نگذاشت. در هر صورت محمد مصدق و احمد قوام دو شخصيت و دو منش متفاوت در تاريخ سياسي ايران هستند و شايد زنده بودن و مطرح بودن آنها بستگي به وضعيت سياسي روز ايران دارد. همان طور که آرمان گرايي دوره اول انقلاب و مبارزه با آمريکا، و روي کار آمدن حکومتي ديني در زنده ماندن نام مصدق تاثير رواني داشته، به همان نسبت موجب ناديده گرفتن قوام شده است. قوامي که بعد از رسيدن به نخست وزيري با صراحت در بيانيه اي دين را از سياست جدا مي کند و بعد از آن است که روزهاي سخت قوام آغاز مي شود. به هرحال اين نکته بديهي است که کمتر سياستمداري را در آن دوره پيدا مي کنيد که با جسارتي چنين، آنچه را که فکر مي کند درست است بر زبان بياورد. به هر تقدير روشن است که قوام به سياست پيش تر از خودش عشق مي ورزيد. انگار سياست چيزي در بيرون از اوست که بايد براي رسيدن به آن و پيروزي در آن از خود گذشت. با داشتن چنين انديشه اي است که او متحمل تهمت ها و افتراهاي بسيار مي شود. با اينکه انگليسي ها از او متنفرند و دسيسه هاي بسياري مي چينند تا دولت او سقوط کند، مخالفانش او را نوکر انگليس خطاب مي کنند. قوام، هرگز شيفته عوام نبود. شيفته يافتن چگونگي راه درست در سياست و امکان پذير کردن سياست بود. چنان که در خاطرات سياسي اش مي گويد: «روزنامه هاي اطلاعات و کيهان عليه من و دوستان نزديکم مقالات تند و انتقادآميزي منتشر ساختند. روزنامه هاي موسمي که معمولادر مواقع لازم با دريافت کمک هاي مالي به وسيله استعمار انگلستان مورد استفاده واقع مي شوند و عليه آزاديخواهان و وطن پرستان به کار مي روند... از هيچ گونه هتاکي و اهانت به من و همکاران وفادارم دريغ نورزيدند.» مقايسه احمد قوام و محمد مصدق تاثير بسيار مهمي در سياست امروز ايران دارد. شايد در قياس اين دو چهره سياسي بتوان راهبردهاي جديدي پيدا کرد. با اينکه منش سياسي قوام و مصدق بسيار از هم دور است اما بودن هر يک منوط بر بودن ديگري است و گويا لازم، ملزوم يکديگرند. نمي دانم اين تصور تا چه حد حاوي واقعيت، تخيل و توهم است. اما بازگشت قوام به گفتمان اين روزهاي ما دست کم نشانگر احضار تکه اي جامانده از تاريخ ايران است که گويي هنوز تمام نشده و تا امروز امتداد يافته است. با انتشار کتاب مهم «خاطرات سياسي قوام السلطنه» در چنين وضعيتي، ضرورت تامل درباره اين کتاب و شخصيت و منش سياسي قوام بيشتر آشکار مي شود. گفت وگو با غلامحسين ميرزاصالح درباره کتاب اخيرش را مي خوانيد:
قوام فراتر از چپ ها و راست ها ايستاده است. افکار او شخصيتي جدا از جريان هاست. به نظرتان جايگاه قوام کجاست؟
قوام در باب سياست صرفا به حکومت و ابزارهاي اعمال حاکميت در محدوده قدرت سياسي نظر داشت. اين مقوله در ميان دولتمردان ايران در سال هاي پس از نهضت مشروطه ناشناخته بود. به عبارت ديگر هيچ يک از آنان موفق به ايجاد توازن ميان دو پارادوکس امنيت و آزادي نشدند. کوشش هر يک از دولتمردان به يکي از اين دو مقوله باعث تقويت ديگري مي شد. چون که به ناگزير مي بايست يا آن را با اعمال قدرت برقرار مي کردند يا توان سرکوب آن را مي داشتند. قوام تنها رجل دوران معاصر است که احساس مي کرد مي تواند اين پارادوکس را از پيش پاي رژيم حاکم بر کشورش بردارد. با اينکه در جايي يا در نامه هاي خصوصي او نخوانده ام که حرفي از ماکياول زده باشد، ولي عملايک ماکياوليست بود و آشنا به رموز کشور داري و حفظ منافع ملي که لاجرم گاه و بيگاه توام با دسيسه و توطئه بود.
هرکسي با نمونه اي از اعمال اين سياست او در مورد قضيه آذربايجان آشناست، اما از ده ها مورد ديگر آن اطلاعي ندارد. بعضي ها دو نامه معروف و بسيار تند او خطاب به شاه را خوانده اند، اما از نامه چاپلوسانه ديگرش با امضاي «غلام آستان اعليحضرت شاهنشاهي- احمد» خبر ندارند.
در پاسخ به «جايگاه قوام السلطنه» که مي پرسيد بايد بگويم کسي که در روزگار پنج پادشاه مصدر مشاغل گوناگون بوده، 24 فرمان وزارت دريافت کرده، 13بار وزير داخله شده، چهاربار وزيرخارجه و ماليه و دو بار وزيرجنگ و حتي يک بار وزير عدليه و طي 31 سال، 11فرمان نخست وزيري برايش صادر شده، نمي تواند جايگاه ويژه اي در تاريخ معاصر ايران نداشته باشد. قوام هميشه تاثير گذار بود و باعث تغيير و تحول در محيط شغلي خود مي شد. چه زماني که به خاطر مناجات نويسي به خط خوش «دبيرحضور» و «وزيرحضور» شد و چه در زماني که بر کرسي صدراعظمي تکيه داشت. خصلتي که حتي سيدحسن مدرس به هنگام مقايسه قوام و مستوفي الممالک از آن آگاه بود و در يکي از نطق هاي خود گفت: «مستوفي شمشير جواهرنشاني است که به درد روزهاي سلام و بزم مي خورد، ولي قوام السلطنه شمشير فولادي و برنده است که روز رزم به کار مي آيد. امروز مملکت احتياج به شمشير فولادي دارد.»
قوام از جمله نادر سياستمداراني است که در دورانش به ضرورت حزب پي مي برد و حزب دموکرات را تاسيس مي کند تا جلو حزب قدرتمند توده را بگيرد. البته اين کار به او ضربه هم مي زند. ناگفته پيداست که در جريان مذاکراتش با روسيه در سال 1324 از مفهوم آزادي احزاب و روزنامه ها سوء استفاه مي کند. هدف او صرفا آزادي احزاب نيست. او دستور آزادي احزاب و روزنامه ها را مي دهد تا ديپلماسي خودش را پيش ببرد. نظر شما چيست؟
حزب به عنوان يک تشکيلات سياسي منضبط، جديدترين نهاد اساسي در حوزه علم سياست است. بنيانگذاران نخستين جمعيت سياسي ايران شماري از روشنفکران و نخبگان سياسي و فرهنگي بودند. کساني چون جلال الدين ميرزا، ذوالفقاربيگ مهندس، رضاقلي خان هدايت، ميرزا محمدخان مجدالملک، محمودخان ملک الشعرا، ملک الکتاب، سيدصادق طباطبايي، ميرزا يعقوب، ميرزا مهدي بدايع نگار، ملکم خان، حکيم الهي و ديگران. «اعتداليون» و «اجتماعيون» نيز در يک پروسه پارلماني به شهرت رسيدند. اما حزبي که قوام السلطنه در انديشه تاسيس آن بود هيچ شباهتي به آنچه که دانستيم نداشت. حزب مورد نظر قوام نه با حزب چپ گراي «آزادي» ارسنجاني و ملک الشعراي بهار و سپهر همخواني داشت و نه با «ايران نو» راست گرا. قوام در فکر تاسيس حزبي بود فراگير و حتي پر نفوذتر از حزب توده، با عنواني انقلابي، چون «دموکرات» و برچسبي وطني چون «ايران». قوام به هنگام نطق راديويي به منظور اعلام موجوديت حزب خود، به نمايندگان مرتجع تاخت و وعده رسيدن به «ايران آزاد و دموکراتيک» داد و از عناصر چپگرا دعوت کرد که «رفيق راهش» شوند و «رهبري» او را بپذيرند. قوام با اين کار قصد داشت دست کم يکي از معماهاي ديرين ميان گروه هاي سياسي و حکومت را که راه و رسم احزاب موجود بود باطل کند. قوام که در مدت اقامت در اروپا به نقش حزب در تثبيت حکومت و مزاياي آن در نظم سياسي آشنا شده بود، «حزب آزادي» ملک الشعراي بهار، حسن ارسنجاني، ابوالقاسم اميني را و همچنين حزب «ايران نو» دکترعلي اميني، عبدالحسين نيکپور، مسعودي و احمد دهقان که خود را وابسته به قوام مي دانستند شايسته برنامه هاي سياسي خود ندانست و از مظفر فيروز خواست تا اساسنامه حزب جديدي را تدوين کند. قوام پس از بازگشت از مسکو تنها راه مقابله با حزب توده، فرقه دموکرات آذربايجان و حزب کوموله را در تاسيس هرچه زودتر حزب خود به نام «حزب دموکرات ايران» مي دانست.
در جواب به سوءاستفاده قوام از آزادي مطبوعات در نشر مقالات سياسي و انتقادي و توقيف نشريات تندرو و انواع و سوابق آنها بايد بگويم که اين موضوع منحصر به ادواري نيست که قوام در مصدر مشاغل مهم بود. روزنامه هاي سياسي نويس و به طور کلي جرايد به اصطلاح تندرو و افراطي از همان آغاز آلت دست اين و آن و اين دسته و آن دسته بودند. در ماده 38 اولين قانون مطبوعات که با راي 86نفر از 88 نماينده حاضر در مجلس شوراي ملي دوره اول به تصويب رسيد آمده بود که: «نوشتن فحش و الفاظ قبيحه اکيدا ممنوع است. مرتکب، به قيد التزام در صورت ارتکاب چهارتومان الي 50تومان مجاني دادني خواهد شد.» نمايندگان همين مجلس بارها به ارباب جرايد اخطار کردند که حق ندارند به مقامات توهين کنند و به شايعه پراکني درباره آنان بپردازند. وزير علوم که مسوول جرايد بود گفت: «من نمي گويم چطور بنويسند... بنده بر حسب تکليف روزنامه روح القدس را که فحاشي مي کرد توقيف کردم.» نماينده ديگري فرياد برآورد که: «اين اوقات هرکسي مي خواهد به يکي فحش بدهد مي گويد مستبد» و حرف آخر را آقا سيد علينقي بر زبان راند که: «... اين روزنامه نويس ها اغلب چيزهايي که مي نويسند، اغلب هم تقصير ايشان نيست. يک عده هستند که اين القائات را مي کنند، بايد آنها را از سر رفع کرد... يک عده در اين مملکت طالب هرج و مرج هستند که اين کارها به تحريک آنهاست و لوايح نوشته به روزنامه ها مي دهند.»
توقيف عمومي روزنامه ها در تهران و شهرستان ها 96 سال پيش و به دستور ميرزا حسن خان مستوفي الممالک دموکرات صورت گرفت و 25سال بعد دکتر علي اکبر سياسي وزير فرهنگ لايحه اي با قيد دو فوريت براي لغو امتياز کليه نشريات، اعم از روزنامه و هفته نامه و ماهنامه را به تاييد مجلس رساند.
قوام در 22بهمن 1324 يعني شش روز قبل از آن که مردم گردهم آمده در ميدان بهارستان او را بر سر دست بلند کنند و به داخل مجلس ببرند، طي اعلاميه اي، به رغم حکومت نظامي، آزادي احزاب و اجتماعات را بلامانع دانست و از «مديران جرايد» خواست «با ابراز متانت و حسن نيت» در آن «موقع مشکل، توحيد مساعي و همراهي» کنند. اين به اعتباري مودبانه ترين توصيه حکومت به روزنامه نگاران بود و به اعلاميه 24 سال پيش او اشاره داشت که مهر مجددي بود بر اصل ستايش انگيز 79 قانون اساسي. از آن پس تا تقريبا اواسط سال 1332 جدال مطبوعات با يکديگر در دفاع از آرمان ها و اغراض سياسي خود و از سوي ديگر برخورد با حکومت وقت تداوم داشت که به چند مورد آن اشاره مي کنم:
محمدمسعود وقتي قوام السلطنه با روزنامه اش مخالفت کرد براي سر قوام جايزه تعيين کرد.
روزنامه طلوع
لالايي:
بچه بخواب دزد توي خانه است
هيس که اين مرد که ديوانه است
ننه بخواب يک سر و دوگوش آمده
مصدق لحاف به دوش آمده
ننه اگر دولت ملي اينه
بيشتر از اين به مملکت ...
زير پتو مصدق از بس خزيد
خير سرش مملکتو به ... کشيد
روزنامه کي به کيه
آقاي دکتر مصدق گريه کنيد اما نه گريه تصنعي براي اغفال مردم بلکه به حال زار مردم.
روزنامه «پرخاش» کاريکاتوري از يک سگ که صورت قوام السلطنه را داشت چاپ کرد که زير آن نوشته شده بود: ملت اين سگ هار را به زنجير درآورد.
روزنامه ديگري کاريکاتوري از قوام داشت که او را به شکل شمر در صحراي کربلانشان مي داد که شلوارش افتاده بود و سمبل ملت به او مي گويد «بيلاخ» و زير آن اين به اصطلاح شعر به چشم مي خورد:
اي جناب اشرف اي رفيق اعلا
تنبونت افتاد بکش بالا
نشريات سياسي آن روزگار پر بود از کلمات و عباراتي چون: دزد، غارتگر، مزدوران استعمار، حشرات پليد و جز آن.
ايجاد سازمان مخفي براي جاسوسي و مخبري از مخالفان و موافقانِ قوام، گرچه برايش سودمند بود اما نکته دردناک ديگري نيز در آن نهفته است؛ اگر روشنفکري با چنين زيرساخت فکري به قدرت بيشتري مي رسيد، شايد تفکرات خطرناکي را پيش مي برد. اين طور نيست؟ لطفا نگوييد شرايط ايجاب مي کرد. چون اطرافش پر از عوامل انگليس، آمريکا و روسيه بود. ايجاد سازمان جاسوسي با هر انگيزه اي تامل برانگيز و مذموم است، آن هم از سوي قوام که خود را مدافع آزادي و مشروطه مي خواند.
پارت ها سازمان اطلاعاتي بسيار کارساز و کارآمدي داشتند. ماموريت تيرداد سردار ايراني در سفر رسمي به روم کسب اطلاعات درباره اوضاع آشفته آن امپراتوري براي بلاش اول. از دوران رنسانس ديپلماسي و جاسوسي مقوله اي توامان بود. دوحرفه اي که سفيران و فرستادگان دولت ها، يکي آشکار و ديگري در خفا، به عهده داشتند و جمهوري ونيز از اين نظر سرآمد بود. در دوران سلطنت اليزابت اول کار جاسوسي به يکي از مشاغل مهم دولتي تبديل شد. در روزگار جنگ هاي ناپلئوني فعاليت هاي جاسوسي بيش از پيش گسترش يافت. فوشه و رُنه ساواري در اين امر نقش مهمي ايفا کردند. پيروزي انقلابيون آمريکايي بر ارتش مدرن بريتانيا مديون جمع آوري اطلاعات از قرارگاه هاي اشغالگران بود. پيش از شروع جنگ آلمان و فرانسه در 1870 آلمان ها 30 هزار جاسوس در فرانسه داشتند. استفاده از قطار، کشتي بخار، زيردريايي و اندکي بعد راديو و هواپيما و در دوران معاصر ماهواره و اينترنت سال به سال بر ابعاد کار جاسوسي و ضدجاسوسي افزود و به مرور به بهانه حفظ حاکميت و منافع ملي، به سازمان ها و وزارتخانه هاي عريض و طويل با بودجه هاي نجومي تبديل شدند که قضيه اسنودن، افشاگر بخش کوچکي از آن است.
قوام که با تاريخ قديم و جديد آشنا بود و خود در طول عمر شاهد توطئه ها و دسيسه هاي پنج دربار و مقامات کشوري و لشکري هر يک از آن شاهان بود، براي پيشبرد برنامه هايش راهي به جز کسب اطلاع از مقاصد مخالفانش نداشت. جاسوسي از ديگران تا آن زمان تنها منحصر به شيوه اي بسيار ساده و بدوي بود که به آن «خفيه نويسي» مي گفتند. به اين شرح کساني به دستور حکومت در مجامع گوناگون حضور مي يافتند و در پايان حرف هاي به اصطلاح «بودار» را روي تکه اي کاغذ مي نوشتند و به دست مقام مربوطه مي رساندند. نمونه هايي از اين خفيه نويسي را من در کتاب رضاشاه چاپ کرده ام.
بحران آذربايجان در نوع خود در تاريخ معاصر ايران بي سابقه بود و به هيچ يک از چهار مورد جمهوري و استقلال خواهي ديگر در اين کشور شباهت نداشت. در مهرماه 1324با پيوستن حزب توده آذربايجان به فرقه دموکرات، ارسال سلاح از آذربايجان شوروي و در حقيقت از سوي دولت شوروي به آذربايجان شروع شد. 23روز قبل از اعلام موجوديت حکومت فرقه براساس تصميم کنگره موسسان فرقه قطع خطوط تلفن و تلگراف و گروه هاي مسلح فرقه از اردبيل شروع و در مدت سه هفته سراسر آذربايجان به اشغال فرقه دموکرات درآمد. حادثه اي که آغازگر دوراني موسوم به جنگ سرد در نظام بين المللي شد و تا فروپاشي ديوار برلين تداوم يافت.
نيروهاي نظامي نحيف و چنگ زده ايران هم از حق جا به جايي قواي خود محروم بودند. در اينجا من نمي خواهم به شرح بقيه ماجرا بپردازم، فقط منظورم اين است که قوام به جز سازمان دادن يک تشکيلات کوچک براي اطلاع از وقايع تهران و شهرهاي مهم و به خصوص آذربايجان و همچنين توطئه افراد وابسته به دو سفارت روس و انگليس که در ايران فرمانفرمايي داشتند و ماموراني در سطح وزير و معاون نخست وزير، چه کار ديگري مي توانست انجام دهد. او در تاييد اقدام خود مي گويد: وقتي که فرقه دموکرات بين تهران و آذربايجان مرزهاي مصنوعي ايجاد کرده بودند... «گزارش اقدامات آن ها و ملاقات ها و مذاکراتشان در تبريز و محافل محرمانه سران فرقه مي آمد... و هر روز در تهران تسليم من مي شد... کسي ندانست که دولت با چه وسايلي از نقشه هاي آنها اطلاع پيدا کرده و از حدوث انقلاب که به طور قطع تمام کشور را فرا مي گرفت جلوگيري نموده است.»
به هرحال تشکيلات اطلاعاتي يا به قول شما جاسوسي و همين طور حزب دموکرات قوام ديري نپاييد و با خروج کساني چون اقبال، هژير، علي اصغر حکمت، محمود جم و دکتر سجادي که هميشه مورد حمايت قوام بودند و کتبا تعهد وفاداري به او سپردند، از حزب و تقديم استعفاهاي خود به شاه، ادامه زمامداري او را ناممکن ساخت. او در نطقي خطاب به مجلسيان سرانجام خود را با سيپيون سردار رومي قياس کرد که پس از مغلوب کردن آنيبال، جنگجوي بزرگ کارتاژ و نجات دادن مردم رم، مورد حسادت و بغض هم قطاران خود قرار گرفت و او را متهم به سوءاستفاده مالي کردند.
شايد جالب ترين بخش هاي خاطرات سياسي قوام درباره دکترمحمد مصدق است. او تمام اقدامات مثبت مصدق را با صداقت بيان مي کند و گاه ستايشش مي کند. نگاه قوام به مصدق به عنوان فردي که در سياست و حتي در منش با او تفاوت چشمگيري دارد و حتي رقيب يکديگرند، ستودني است. نظر شما چيست؟
قوام السلطنه و مصدق السلطنه با هم خويشي داشتند. دختر ميرزا محمدخان قوام الدوله همسر ميرزا حسين خان، پسر ميرزا هدايت الله وزير دفتر و برادر محمدخان مصدق السطنه بود. ميرزا هدايت الله وزير دفتر شوهر دوم از سه شوهر ملک تاج خانم نجم السلطنه مادر محمد مصدق بود.
قوام در کابينه اول خود مصدق را به سمت وزير ماليه منصوب کرد و به رغم مخالفت سليمان محسن اسکندري ليدر فراکسيون دموکرات مجلس چهارم، با طرح لايحه اي تقاضاي اختيارات به مدت سه ماه براي مصدق کرد. به موجب اين ماده واحده که پس از سه ماه بحث و مجادله در بيستم آبان 1300 به تصويب نهايي رسيد، مصدق مي بايست با اختيار کامل ضمن اصلاح وزارت ماليه و تنظيم دخل وخرج کشور، کارکنان خاطي را از کار برکنار سازد. طرح مصدق براي سروسامان دادن امور مالي به تصويب مجلس نرسيد و در دور بعدي کابينه قوام به دست ميلسپو سپرده شد. مصدق در مورد تصفيه کارمندان نيز راه به جايي نبرد و ظاهرا پس از تهديد او از سوي پاره اي از کارکنان متهم به سوءاستفاده هاي مالي، نگران جان خود شد. قوام السلطنه دو هفته بعد از شروع زمامداري به حل وفصل مسايل بحراني کشور پرداخت و به قضيه کلنل پسيان و امير مويد سوادکوهي و ميرزا کوچک خاتمه بخشيد، قرار داد 1921 ايران و شوروي را به تصويب مجلسي رسانيد که هفت سال در فترت به سر برده بود؛ ارتش متحدالشکلي تاسيس کرد؛ با دولت چين و افغانستان روابط سياسي و تجاري برقرار کرد. به تصويب رساندن لايحه قرارداد واگذاري نفت شمال با شرکت آمريکايي استاندارد اويل که به قول ملک الشعراي بهار «مثل بمب ترکيد و آواز انفجارش را دنياي آن روز شنيد و مخالفت از طرف دو همسايه به فور شروع گرديد.»قوام در حمايت از مصدق و به خاطر حمله شديد سوسياليست هاي مجلس و توهين سليمان ميرزا به او در جلسه 29دي 1300 از مقام خويش استعفا داد.
اندکي بعد مسير سياسي زندگي قوام و مصدق تغيير کرد. قوام السلطنه راه تبعيد پيش گرفت و مصدق السلطنه سر از مجلس درآورد و پس از سال ها زندگي در ملک خصوصي خودش و به جز دوسال آخر فعاليت سياسي، نقش يک پارلمانتر منتقد را ايفا کرد.
نخستين رويارويي سياسي قوام و مصدق پس از بازگشت هر دو از تبعيد، به هنگام برگزاري انتخابات دوره پانزدهم و تاسيس و معرفي کانديداهاي حزب دموکرات و سخنراني مصدق در صحن مسجد شاه رخ داد. اما آنچه که اين دو رجل سياسي را به دشمني با يکديگر وادار کرد، واپسين دور نخست وزيري قوام بود.
شش روز پس از صدور فرمان نخست وزيري مصدق او ضمن تقديم اسامي وزراي خود به شاه در پاسخ به او که نام وزير جنگ را در فهرست نديده بود گفت: «چاکر عهده دار وزارت جنگ خواهم بود.» مخالفت شاه با اين پيشنهاد منجر به استعفاي نخست وزير شد. روز بعد مجلس شوراي ملي تشکيل جلسه داد که 28نفر از نمايندگان طرفدار نخست وزير سابق از حضور در آن خودداري ورزيدند. از 42نماينده حاضر در مجلس 40نفر به نخست وزيري قوام راي تمايل دادند و در نتيجه فرمان نخست وزيري او صادر شد. از حوادث چند روز بعد آگاهيم و اشاره اي به آن نمي کنم. در نهايت قوام به دستور شاه استعفا داد و مجلس اين بار از سر ترس و با راي موافق 61 نماينده از 64نفر به بازگشت مصدق راي تمايل داد. اينچنين بود ماجراي غيرقانوني تشکيل هشتادوچهارمين کابينه و شصت وسومين نخست وزير تاريخ استقرار مشروطيت در ايران.
خانه قوام السلطنه براي پنجمين بار به وسيله اراذل آن دوران غارت شد. 13روز بعد با اطلاع مصدق «لايحه شگفت انگيز» ضبط و مصادره اموال قوام به تصويب مجلس رسيد. به اعتراض قانوني قوام به اين مصوبه غيرقانوني و خلاف اصل تفکيک قوا در قانون اساسي اعتنايي نشد. قوام با شنيدن اين پاسخ از زبان مصدق در يک مکالمه تلفني که آتش بياران معرکه چند روز اخير همان چاکران و حلقه به گوشان سابق حزب دموکراتش بوده اند، از اين نويد «نخست وزير» که جانش در امان خواهد بود، چون سيپيون آفريقايي شاد نشد. او دو سال بعد در بامداد روزي که چند ساعت از سي ام تير سپري شده بود درگذشت.
آيا در مورد وقايع آذربايجان کار ديگري در دست داريد؟
اگر منظور دوران يک ساله حزب دموکرات آذربايجان است، بايد بگويم بله. اسنادي را به زودي چاپ مي کنم که شامل گزارش هاي فداييان فرقه از گوشه و کنار تبريز و شهرهاي ديگر به شخص پيشه وري و مقامات ديگر فرقه است. اين جاسوسي نويسي ها افشاگر اوضاع واقعي نقاط حساس شهرهاست که بدون سانسور و لفت ولعاب هاي اداري و تعارفات مرسوم به زباني عاميانه و به جز معدودي به زبان ترکي نوشته شده است. علاوه بر اين شماري تلگراف و يادداشت است که ميان قاضي محمد و پيشه وري ردوبدل شده.
لطفا به يکي دو نمونه آن اشاره بفرماييد.
فرقه دموکرات در روزهاي آخر عمر خود مي کوشيد با انگشت گذاشتن بر روي احساسات مذهبي مردم آذربايجان، ضمن پنهان کردن آرمان هاي بلشويکي، آنان را بر ضد حکومت مرکزي و شخص قوام السلطنه بشوراند. به يک نمونه آن اشاره مي کنم:
کميته مرکزي «آذربايجان دموقرات فرقه سينين» در متحدالمال يا به قول امروزي ها بخشنامه اي به تاريخ 3/9/1325 (هجده روز پيش از سقوط حکومت پيشه وري) خطاب به «عزيز يولداشلار» اعلام مي کند که: «پس از پايان مذاکرات با حکومت مرکزي، ما خودمان زنجان را تخليه کرديم. سران دولت [مرکزي] با عناصر ارتجاعي برعليه ما اقدام به اعزام قشون کردند و شهر بي دفاع زنجان را با قواي مسلح اشغال کردند... قشون پس از ورود به زنجان چاقوکش ها و اوباش را تحريک کرده به خانه اعضاي فرقه ما و به سازمان هاي فرقه حمله کردند و بيش از بيست نفر از دوستان ما را به طرز شديدي زخمي کردند و يکي از روحانيون بزرگ ما آقاي شيخ محمدعلي آل اسحاق را شهيد نمودند. اين معناي حسن نيتي است که آقاي قوام السلطنه گفته بود... روز چهارم آذر در تمام آذربايجان به مناسبت شهادت شيخ محمدعلي آل اسحاق مجلس عزا برپا خواهد شد و بايد در مورد قهرماني هاي او در راه آزادي مردم را مطلع نماييم... شيخ محمدعلي يکي از مقدس ترين و بزرگترين عالم آزاديخواه آذربايجان است... او را در مقابل چشمان اين ماموران از پنجره محضرش به زمين انداختند و به طور وحشيانه اي به قتل رساندند...»
در ادامه مي خوانيم که ماموران جنايتکار قوام السلطنه مي خواستند «جنازه را بسوزانند در نتيجه فداکاري اعضاي فرقه از اين عمل وحشيانه جلو گيري شد.»
و اين متن تلگراف پدري است به «جناب آقاي پيشه وري رييس فرقه دموکرات آذربايجان، جناب آقاي شبستري رييس انجمن ايالتي، جناب آقاي عظيما رييس عدليه، جناب آقاي ابراهيمي سرمدعي العموم، جناب آقاي بي ريا رييس معرف»:
پسر من مجيد هاشمي دبير متوسطه سلماس به همراه ساير دبيران 20روز است در تبريز بي گناه و بلاتکليف در حبس در گوشه زندان مانده است. خلقي که در حيطه عدالت دموکرات آذربايجان و تحت رهبري آن جنابان زندگي مي کنند، دست اميد خود را همزمان با اين تلگراف از زندان به طرف شما دراز مي کنند و با اميد استدعا مي نمايم مقرر فرماييد مرخص کنند. به خاطر 27 رجب مبعث حضرت پيغمبر صلوات الله بنده و چند خانواده را شاد فرماييد - نعمت الله هاشمي
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید