1392/7/4 ۱۲:۲۴
ابراهیم فیاض پژوهشگر حوزه جامعهشناسي و انسانشناسي و استاديار گروه انسانشناسي دانشگاه تهران و دكتراي رشته فرهنگ و ارتباطات از دانشگاه امام صادق است. او در گفتوگوي خود با مهرنامه، طرح گفتمان اعتدال را در تداوم نظريه جمهوري اسلامي و تز، آنتيتز و سنتز ميان دولتهاي پراگماتيست و مخالفان چپگراي آنها پس از مشروطه تحليل كرده و ظهور دوباره جريان چپ در رقابت فكري با اين گفتمان را پيشبيني كرده است.
آقاي دكتر! به نظر شما زمينه طرح گفتمان «اعتدال» در صحنه سياسي و اجتماعي ايران چه بود؟ زمينه اين گفتمان را ميتوان از كجا در نظر گرفت و تحليل كرد؟
براي پاسخ به اين پرسش، بايد نظريه «جمهوري اسلامي» را بازشكافت. متأسفانه، در اين زمينه كار چنداني نشده است. البته، دكتر سروش بحثهايي داشت، اما به سرانجامي نرسيد. يعني، به اين پرسش كه ساختار جمهوري اسلامي چيست و اگر اين ساختار بخواهد تجديد ساختار كند، به چه شكل خواهد بود؛ پاسخ مشخصي داده نشد. اگر ما پاسخ اين پرسش را به دست نياوريم، در مورد مفهوم «اعتدال» هم دچار مشكل خواهيم شد. به هر حال، ما از هر منظري كه بخواهيم به «اعتدال» بنگريم، اين مفهوم همانند مفاهيم «اصولگرايي» و «اصلاحطلبي» از سوي يك گروه سياسي و رئيسجمهور منتخب مردم اعلام شده است. در تحليلهاي سياسي كه ارائه ميشود، كساني رئيسجمهور منتخب و جريان اعتدال را همسو با اصولگرايان و برخي همسو با اصلاحطلبان ميخوانند. اما به نظر من، جريان اعتدال هيچيك از اين دو نيست. اگر بود، روحاني مثلا ميگفت اصلاحطلبم و يا اصولگرا. در حالي كه ميخواهد بگويد از پسِ اصلاحطلبي و اصولگرايي رويه جديدي آورده است. همانطور كه ميدانيد، جامعه ما جامعه پويايي است كه توان تمايزپذيري بالايي دارد و هر چه جلو ميرود، تمايزات آن بيشتر ميشود. چنانكه در ابتدا اصلاحطلبي بعد از آن، اصولگرايي و حال هم، اعتدالگرايي آمده است. بنابراين، بايد بپذيريم با جرياني متمايز مواجهيم. اگر اين را قبول نكنيم، دچار نوعي بازگشت به عقب، نفهميدن جريانهاي جديد و فقدان تعريف تئوريك از جريانات اجتماعي خواهيم شد.
اينكه شما از «اعتدال» بهعنوان جرياني جديد نام ميبريد، يعني با جرياني «هماين و همآن» مواجه هستيم يا جرياني «نهاين و نهآن»؟
با يك سنتز مواجه هستيم. يعني، جنگ اصلاحطلبي و اصولگرايي خودبهخود جرياني جديد را شكل داده است. يعني، جريان اعتدال بهعنوان سنتز دو جريان، توانسته از هر دو جريان استفاده كند. يعني، عدالتگرايي اصولگرايي در آن هست و فردگرايي اصلاحطلبي هم در آن هست.
شما اينها را قابلِ جمع ميدانيد؟
بله. هرگاه جنگ دو جريان اوج ميگيرد؛ سپس با هم جمع ميشوند. مثلا در اعتدال، نوعي «عدالتِ فردي» ترسيم ميشود. چرا كه اعتدال، يعني پذيرشِ دروني ميانهروي و حتي عدالت. چون اعتدال، از بابِ افتعال است. عدالت مفهومي بيروني است؛ همچون عدالت اجتماعي. اما اگر دروني شود، تبديل خواهد شد به اعتدال. به اين معنا، در اعتدال عدالتطلبي اصولگرايي هست؛ اما فردگرايي جريان اصلاحطلبي هم هست. جريان اعتدال ميخواهد از عدالت فردي به سمت عدالت اجتماعي حركت كند. مثل جريان اصولگرايي نيست كه ميخواهد عدالت را در وجهِ اجتماعي و بيروني مطرح و حمله كند. اصولگرايي ميخواست با عدالت اجتماعي به ساختارهاي اجتماعي حمله كند. كاري كه در دوران دكتر احمدينژاد رخ داد. به خاطر همين رويكرد تهاجمي، نوعي خشونتگرايي درون اصولگرايي وجود دارد؛ اما اعتدال ميخواهد اين عدالت را دروني و از خشونتِ آن دوري كند و به همين دليل، از پذيرشِ دروني شروع ميكند. از اين جهت، در اين گفتمان «عدالت» و «آزادي» خيلي به هم نزديك ميشوند. در نتيجه، مقولهاي چون «انصاف» كه نظريهپردازاني چون جان رالز آن را مطرح كردهاند؛ در اينجا ديده ميشود. ما اين را در جوامع ليبرال همچون آمريكا نيز شاهد هستيم. اينكه الآن اوباما به توسعه تأمين اجتماعي روي آورده، ناشي از همين رويكرد و نوعي اعتدال است. ما در نگاه به غرب، بايد اين مسايل را ببينيم. غرب، فقط پيشرفت و تكنولوژي نيست. كمونيسم و فاشيسم هم در غرب بوده است. حال، اينكه جامعه ليبرالي مثل آمريكا سراغ تأمين اجتماعي ميرود؛ يعني نوعي اعتدال. در اينجا، اعتدال يعني همه بپذيريم كه انصاف داشته باشيم.
يعني، شما تصويري كه از اعتدال داريد؛ مشابه راه سومي است كه جامعهشناساني نظير گيدنز در غرب مطرح كردند؟
تقريبا چنين چيزي است. اينكه يك طرف، روحاني را اصولگرا و ديگري اصلاحطلب ميخواند، ناشي از همين است. البته، ايشان يك روحاني و عضو جامعه روحانيت مبارز بوده است و به اين تعبير ميشود سنتگرا. از آن طرف، افكار نويي هم دارد و به اين تعبير، به اصلاحطلبان نزديك ميشود. اينكه هر دو طرف روحاني را متعلق به خود ميدانند، به آن دليل است كه ريشههاي مشتركي را بين خود با او ميبينند و هر يك ميخواهد به قسمت خود در اين جريان، فضلبخشي كند. اينكه خود رئيسجمهور منتخب هم شعار كابينه فراجناحي داده؛ به همين معناست كه ميخواهد هر دو جناح در آن حضور داشته باشند. اما درباره اينكه ريشه اعتدال كجاست و چه رخ داده تا به اين نقطه رسيديم، من معتقدم كه نهاد اقتصادي بهشدّت در حال تسلط بر عرصه اجتماعي است. در همين مباحث انتخابات رياستجمهوري، همه درباره اقتصاد سخن ميگفتند. يعني، نهادهاي اجتماعي در حال مسلط شدن بر فرد هستند و ديگر، آن فرديت كامل وجود ندارد. يعني، نهادهاي اجتماعي در حال جلو آمدن هستند و مردم هم اين را پذيرفتهاند. به همين دليل هم، در شرايط دشوار اقتصادي با مشاركت 70 درصدي در انتخابات وارد شدند. اين، نشان ميدهد كه همه ميخواهند در سطح نهادهاي اجتماعي چانهزني كنند. حتي مواضع رسانههاي خارجي در راستاي پذيرش نهادهاي اجتماعي در ايران است. اما اينكه چرا نهاد اجتماعي در حال تسلط بر فرد است؛ به آن برميگردد كه نهاد اقتصادي در حال اوج گرفتن است و فعاليتهاي اقتصادي بهشدت اوج دارد. همين الآن و عليرغم ركودي كه وجود دارد، تحليلگران اقتصادي در روزنامهها پيشبيني ميكنند با آغاز دولت جديد، اقتصاد ثبات پيدا ميكند. با اوج گرفتن فعاليتهاي اقتصادي، مباحث عميق اقتصادي در دانشگاهها هم رونق ميگيرد. همين الآن، در دانشگاه امام صادق از من خواستهاند تا جامعهشناسي اقتصاد درس دهم. خود من قصد دارم در دانشگاه تهران، تدريس مردمشناسي اقتصادي را آغاز كنم. اينها به علت برجسته شدن شديد موضوعات اقتصادي است. اين مسأله حتي در بعد بينالمللي هم ديده ميشود. الآن مباحثي هم در آمريكا و هم ايران شروع شده كه چطور ميتوان باوجود قطع روابط سياسي، همكاريهاي اقتصادي دو كشور را گسترش داد. اتاقهاي فكر دو طرف معتقدند براي برقراري روابط سياسي، جز برقراري ارتباطات اقتصادي راهي نداريم. اين نشان ميدهد كه اقتصاد حتي از نهاد سياست هم، در حال پيشي گرفتن است. در مرحله بعد، اقتصاد خود را در نهادهاي حقوقي برجسته خواهد كرد. اگر در جامعه نهادهاي اجتماعي و اقتصادي بر فرد مسلط شود، اولين قدم براي ايجاد «عقلانيت بومي» در كشور برداشته خواهد شد. به همين جهت هم، شعار اعتدال كه همراه با عقلانيت است، در جامعه ما در حال پيشروي است و اين اتفاق، از نوعي جبر اجتماعي ناشي ميشود. عقلانيت اجتماعي بهشدت در حال تحميل كردن خود به جامعه است و جامعه ديگر افراط و تفريط را نميپذيرد. اگر ما افراط و تفريط را ناشي از جهل عمومي يا جهل گروههاي سياسي تلقي كنيم، در اعتدال نوعي علمگرايي و دانشگرايي و نتيجتا «خردگرايي» را شاهد هستيم. ما اگر بخواهيم اعتدال را پايدار كنيم، بايد بهشدت دانشمحور باشيم. ما اين رويكرد را بهشدت نزد آقاي روحاني و تيم ايشان ميبينيم. در آينده، ما به سمت دانشمحوري خواهيم رفت و از فرصتطلبيها و از جامعه مبهم دور خواهيم شد. چرا كه گفتمان، گفتمانِ رقيب را ميسازد و قدرت هم از اين پس، با اين دانشها تفسير خواهد شد. من الآن در ميان گروههاي بازنده انتخابات هم ميبينم كه معتقدند انتخابات را به انديشه رقيب باختهاند و به دنبال انديشههاي بديلي هستند كه قدرت بسازد. يعني، همه به سمت اقتدار حركت ميكنند و مقدمه اقتدار را هم، دانش ميدانند. دانشي كه بايد نوعي قدرت مشروع بسازد تا جامعه آن را قبول كند. در اين روند، جامعه بهشدت از ابهام خارج خواهد شد و به سمت شفافيت و رقابت انديشگي خواهد رفت. ضمن آنكه مجموعه تحولات جهاني و توسعه روزافزون ارتباطات هم به اين روند كمك ميكند. در عين حال، نهادهاي سنتي ما همچون خانواده برهم خواهد خورد كه آسيبشناسي بحران در اين نهادها كه اينك هم آشكار شده، بايد مورد توجه قرار گيرد.
آقاي دكتر! مقداري برگرديم به سويه سياسي بحث. همانطور كه ميدانيد بين آقاي روحاني با جريان سازندگي و دولت آقاي هاشمي پيوند خيلي نزديكي تصوير و تصور ميشود. نهايتا هم با حمايت ايشان بود كه آقاي روحاني در ائتلاف قرار گرفتند و رأي آوردند. با توجه به تجربهاي كه در دولت سازندگي وجود داشت و انتقادهايي كه هم از طرف برخي طيفهاي راست (كه آن زمان «راست افراطي» يا «چپ جديد» خوانده ميشدند) و هم از طرف چپ سنتي عليه ايشان شكل گرفت و تا سالها هم تداوم پيدا كرد؛ جنابعالي چه نسبتي ميان گفتمان اعتدال آقاي روحاني با رويكردهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي دولت هاشمي قائل هستيد؟ آيا عينا همان خواهد بود يا شما، تفاوتها و تمايزهايي را پيشبيني ميكنيد؟
آن زمان آقاي هاشمي پراگماتيست بود. البته درون دولت هاشمي هم انقلاب شد. خود آقاي هاشمي هم، ثابت نبود. هاشمي قبل از پايان جنگ شخصيتي سوسياليست بود و بهشدت در نمازهاي جمعه در دفاع از مالكيت دولتي سخنراني ميكرد. او در نمازهاي سال 62 سوسياليسمي آرماني را مطرح ميكرد. حتي ميگفت اگر اين حرفها كمونيستي است؛ پس شيخ مفيد هم كمونيست بوده است. حتي برخي مدرسين قم ميگفتند زير عمامه ايشان، داس و چكش است. در سالهاي 62 تا 64 قم با هاشمي ميجنگيد و تفكرات او را ماركسيستي ميدانست. در شب نيمه شعبان كه ايشان براي سخنراني به فيضيه ميآمد و خود من هم در آن سخنرانيها شركت داشتم، با زور ميآمد و بهراحتي او را راه نميدادند. آيتالله العظمي فاضل لنكراني كه آن زمان رئيس فيضيه بود، روي چندان خوشي به حضور ايشان و طرح مباحث (به قول آنها) چپ و سوسياليستي در سخنرانيها نشان نميداد و با پيگيري دفتر تبليغات اسلامي قم كه آن زمان چپ بودند و مرحوم عبايي خراساني رياست آن را برعهده داشت، آقاي هاشمي براي سخنراني ميآمد و طي چند سال مباحثي را تحت عنوان «قيام مستضعفين» ايراد ميكرد. اما از سالهاي 66 و 67 با ظهور دكتر سروش و مشخص شدن چهره واقعي جنگ و مسايل اقتصادي ديگر، هاشمي به آدمي پراگماتيست تبديل شد. بدين ترتيب، بعد از جنگ هاشمي از سوسياليسم به پراگماتيسم رسيد.
يعني از نظر شما، آقاي هاشمي تحت تأثير دكتر سروش قرار داشت؟
بله. اينكه از واضحات بود. اگر يادتان باشد همان موقع، سروش با روزنامه «سلام» و بچههاي آن درگير شد. يعني، آن تندروي چپ سياسي به شكلي بود كه هاشمي از آن جدا شد. اين، در چارچوب بحث كلاني ميگنجد كه از نظر من براي فهم تحولات سياسي ايران بسيار مهم است. از نظر من، در ايران دوگانهاي وجود دارد كه از مشروطه تاكنون با ماست. ما همان زمان هم پراگماتيستها (اعتداليون) و سوسيالدموكراتها (اجتماعيون عاميون) را داشتيم. اين همان دوگانههايي است كه در مباحث تحليل تاريخ هگل و بحث نمونه آرماني (Ideal Type) ماكس وبر هم ميبينيم. در جامعه ما هم پراگماتيسم به واسطه مليگرايي اوج پيدا ميكند. به همين دليل، در كشور ما همواره دوگانه مليگرايي و سوسياليسم در برابر هم قرار داشتهاند. بعد از مشروطه، اين دوقطبي در ايران بهشدت حاد بود و در دوران رضاشاه و محمدرضا پهلوي هم ديده ميشود. وقتي روند نوسازي جامعه توسط رضاشاه آغاز ميشود، متقابلا جريان سوسياليستي تقي اراني شكل ميگيرد و در دوران محمدرضا هم، باندهاي بسيار متفاوت سوسياليستي در برابر نوسازي مليگراي او وجود دارد. بعد از انقلاب هم، اين روند تداوم يافت. در دولت مهندس بازرگان كه مليگرايي را تعقيب ميكرد، جريانهاي چپ مذهبي مقابل آن قرار گرفتند. مرحوم بازرگان ميخواست با رويكردي پراگماتيستي اهداف انقلاب را پيش ببرد، اما جريانهاي چپ مذهبي زير بار نرفتند. حتي خود سروش هم در آن زمان، چپ است كه اين موضع در ماجراهاي انقلاب فرهنگي ديده ميشود. پس از گذشت پنج شش سال از جنگ كه جامعه چهره واقعي اقتصادي و سياسي را نشان ميدهد؛ كمكم از رويكرد سوسياليستي دولت عدول ميشود. خود سروش در اين زمينه، اولين نفر است و هاشمي هم اين راه را در پيش ميگيرد. با رونق گرفتن مباحث سروش و تشكيل دولت هاشمي، ما بار ديگر وارد فضاي پراگماتيستي ميشويم. اين، اتفاقي بود كه از نظر تحليل روابط سياستمدار و روشنفكر نيز حائز اهميت است. سروش از اولين افرادي بود كه در اين جهت گام برداشت و نتيجه آن دولت پراگماتيستي هاشمي شد. يعني وقتي سروش فلسفه تحليلي را مطرح كرد، اين مباحث كه روي هوا طرح نميشد. يك ساختار اجتماعي پشت آن بود كه آن ساختار، همان سرمايهداري صنعتي آنگلوساكسوني بود. بدين ترتيب، ميبينيم كه هاشمي رفسنجاني يكباره از سوسياليسم فرانسوي (و حتي سوسياليسم تخيلي) كه بهشدت در آن غرق شده و بحث ميكند؛ به پراگماتيسم آنگلوساكسوني سوق پيدا ميكند كه خود هاشمي، از آن با عنوان «دولت كار» ياد ميكند. اولين نمود اين رويكرد، كنار گذاشتن آقاي محتشمي بهعنوان يكي از چهرههاي شاخص چپ، جانباز و مؤسس حزبالله لبنان و فعال در تحولات انقلابي خاورميانه از دولت بود. اين بحث را همان زمان در تحليلهايي كه راديوهاي خارجي داشتند، نيز ميديديم. در مقابل پراگماتيسم هاشمي، نوعي سوسياليسم شكل ميگيرد. يعني، هاشمي به مظهر مدرنيسم و نوسازي ملي تبديل ميشود و چپهاي مذهبي در برابر آن ميايستند.
البته ما در جناح راست هم مخالفان هاشمي را از قبيل هفتهنامه «صبح» و انصار حزبالله داشتيم...
اينها حاشيه بودند؛ مخالف اصلي نبودند. من همان زمان يكبار آيتالله اسدالله بيات را در قم ديدم. ايشان ميگفت: «الآن جامعه روحانيت و جامعه مدرسين با آقاي هاشمي هستند؛ اما او در آينده، آنها را هم زير پا خواهد گذاشت. همانطور كه ما را زير پا گذاشت». ميخواهم بگويم آن زمان راست سنتي با هاشمي حركت ميكرد و اتفاقا، بيشترين دليل رأي نياوردن ناطق نوري همين بود. اگر شما خطبههاي آقاي هاشمي در آن سالها را ببينيد، خواهيد ديد كه به مخالفانش ميگويد شما ولايت فقيه را هم قبول نداريد. اين، نشان ميدهد كه او چپ مذهبي را ميكوبيد و اين جريان را مقابل خود ميديد. كمكم در انتهاي دوره هاشمي، آن سنتز هگلي رخ ميدهد. يعني، هاشمي ميآيد و حاشيهاي را به نام مركز مطالعات استراتژيك ايجاد ميكند و نيروهاي چپ را در آنجا جمع ميكند. چپها هم در حالت بينابين همراهي/ناهمراهي با هاشمي، انتخابات بعدي را ميبرند. هر چند هاشمي در پديد آمدن دوم خرداد و رأي آوردن خاتمي ايفاي نقش كرد؛ اما در عمل بدنه جريان چپ ميخواست هاشمي را بزند كه به مسايل انتخابات مجلس ششم و ماجراي «عاليجناب سرخپوش» انجاميد. ما اين را در دولت اصلاحات هم ميبينيم. شما اگر به اولين سخنراني خاتمي پس از پيروزي در ميدان نقش جهان اصفهان مراجعه كنيد، خواهيد ديد در آنجا بهشدت مواضع سوسياليستي را بيان ميكند. اما خاتمي هم كه با رويه چپ آمده بود، بهتدريج به سمت پراگماتيسم ميرود و مقابل او هم، «عبور از خاتمي» مطرح ميشود. يعني، براي طيف تندرويي كه در بدنه جريان دوم خرداد حضور داشتند، ديگر خاتمي پراگماتيست و مليگرا قابل پذيرش نبود. اتفاقا بيشترين رأي خاكستري كه در دولت بعد به سمت احمدينژاد هدايت شد، همين رأي موجود درون بدنه اجتماعي دوم خرداد بود. يعني، قشري كه درون دوم خرداد بود؛ اما از خاتمي راضي نيست. اين قشر، رأي مردم را به احمدينژاد منتقل كرد. همين اتفاق، در انتخابات اخير رخ داد. يعني، بيشترين جابهجايي رأي از طرف خود اصولگراها به طرف روحاني بود. بنابراين، ميبينيم سوسياليسمي كه در ساختار اجتماعي وجود دارد، دائما با پراگماتيسم درگير است. بر همين اساس، اولين بحثي كه پيشروي دولت اعتدال وجود دارد آن است كه آيا ميخواهد عدالت اجتماعي را مطرح كند يا نه. اگر دولت جديد تكليف خود را با عدالت اجتماعي روشن نكند، حتما قشر جديدي اعم از اصلاحطلبان، اصولگرايان و مردم عادي بهعنوان رقيب فكري و آنتيتز دولت اعتدال سر بر خواهند آورد. من احتمال زيادي ميدهم كه اين امر رخ دهد و نوعي سوسياليسم بروز پيدا كند.
بنابراين، شما احتمال آنكه آقاي روحاني پراگماتيسم آقاي هاشمي را تكرار كند، زياد ميبينيد؟
دقيقا. اما در اينجا نوعي توجه به عدالت ديده ميشود؛ چون شعار «اعتدال» را مطرح كرده كه نوعي «عدالت نرمشده» است. اما اگر در بعد تئوريك تكليف خود را با عدالت اجتماعي روشن نكنند، بحرانهايي در پيش خواهد بود. آينده جريان دانشجويي هم چنين چشماندازي را ارائه ميدهد. الآن، من در دانشگاه ميبينم كه بچههاي اصلاحطلب در اين وادي زياد هستند. انتظار من آن است كه يكسال ديگر، بچههاي تحكيم وحدت به سمت عدالت اجتماعي حركت كنند و بار ديگر، جناح چپ ظهور كند. خصوصا اينكه طيف پراگماتيست نيروهاي فكري خود را براي حضور در دولت و كارهاي اجرايي از دانشگاه بيرون خواهد كشيد و كساني كه خواهند ماند (اعم از اصلاحطلب و اصولگرا)، رقيب دولت آينده خواهند شد يا انديشههاي سوسياليستي توليد خواهند كرد. من در گزارشهايي كه از ميزگرد انجمن جامعهشناسي درباره انتخابات خواندم، ديدم چنين جرياني از هماكنون در حال شكلگيري است. يعني، استاداني از هماكنون نقد دولت جديد را آغاز كردهاند. با چنين روندي، مطمئن باشيد طيفهاي تحكيم وحدت و بسيج در قالب گفتمان «عدالتطلبي» به هم خواهند رسيد. ممكن است اين گفتمان فوكويي باشد يا بورديو باشد. اما اين مباحث خود را آشكار خواهد كرد. مخالفت با جهانيسازي و جهاني شدن آنگلوساكسوني هم خودبهخود شروع ميشود.
بهعنوان سؤال آخر؛ فكر ميكنيد با توجه به طرح گفتمان «اعتدال» و در اختيار گرفتن دولت توسط اين گفتمان، نهادهاي خارج از دولت كه بخش عمده قدرت را در اختيار دارند؛ با اين گفتمان همراهي خواهند كرد يا آنكه تقابلي مشابه دوران اصلاحات شكل خواهد گرفت؟ پيشنهاد شما چيست؟ آيا بايد همراهي كنند يا مقاومت؟
همانطور كه گفتم، وقتي ساختار اجتماعي برجسته ميشود؛ دولت خودبهخود كوچك خواهد شد. يعني دولت را درون خود ميكشد و آن را به دولتي نازل تبديل ميكند. در اين مورد، شك نكنيد. من الآن اطلاع دارم كه بالاترين سطوح سياسي كشور هم موجوديت ساختار اجتماعي را پذيرفتهاند و ميدانند بايد با آن راه بيايند. من معتقدم در اين دوره برخلاف دوران اصلاحات، نه اين طرف و نه آن طرف ماجرا آنقدر تند نخواهند رفت. اما قشرهاي پايين اجتماعي در حوزه فكري مانند دانشجويان و دانشگاهيان همچنان راديكال خواهند بود. اتفاقا، در اين دوره دانشگاهيها در معارضه و برخورد برجسته خواهند شد. اما در حوزه سياسي، برخورد نهادها وجود نخواهد داشت؛ همكاري است. بحث دولت فراجناحي هم، الآن مهم است كه ميبينيم نهادهاي مختلف ميخواهند خود را به روحاني تحميل كنند تا در دولت سهم داشته باشند. ما ساختار پيچيدهاي را ميبينيم كه نزديكان روحاني را هم شوكه كرده است. اين حرفي هم كه ميزنم، مربوط به نهادهاي اجتماعي است و نه افراد. نهادها در حال تحميل خود هستند. اين، به خاطر اوج گرفتن عقلانيت اجتماعي است. در عقلانيت اجتماعي، ديگر احساسات، كنشهاي تند و تحريكات فكري-سياسي وجود ندارد. به همين دليل، حتي انديشهپردازان ميكوشند تا حتما رقيب خود را هم بر سر ميز آورند. چون ميدانند در اين صورت است كه رشد ميكنند. ما در روششناسي ميگوييم كه وضعيت سوژه- ابژه ديگر در كار نيست؛ سوژه- سوژه است. يعني، عقلانيت ابزاري كه به شكل سوژه- ابژه بود به «عقلانيتي تفاهمي» تبديل خواهد شد. اين، اتفاق ميموني است كه طي آن، دانشگاهها در تئوريسازي اوج خواهند گرفت. انديشههاي مفيد اوج خواهد گرفت و فرصتطلبيها رها خواهد شد. البته، آنچه ميتواند اين روند را خراب كند؛ ساختار مرده آموزش عالي ماست. گرايش فنيزدگي در آموزش عالي ما باعث نابودي خلاقيتهاي انديشگي است و در صورت تداوم اين روند در دولت آينده، جنگي درون آموزش عالي بين جريانهاي خلاقانه فكري با گرايشهاي فني درخواهد گرفت تا خود را اثبات كند. بنابراين، من در سطح سياسي نه تنها بدبين نيستم، بلكه بسيار هم خوشبين هستم. چنانكه ميبينم گروههاي رقيب روحاني هم بهشدت در حال حركت به سمت تئوريسازي هستند و وقتي تئوريسازي كنند، ديگر خشونت نخواهند داشت. بلكه ميخواهند به سمت مبارزه نرم بروند. در اين روند، ما با رشد زياد مجلات و كتاب و سينما مواجه خواهيم بود كه نشانه بارز پويايي دروني كشور در سالهاي آينده است
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید