1392/7/3 ۱۳:۲۸
« جلال آل احمد در سال 1339 در منزل خلیل ملکی آشنا شدم، اگر چه او را از روی نوشتههایش خوب میشناختم، و در همان دیدار و آشنایی نخست او را آدمی رُک و صمیمی و خوش بیان و خونگرم یافتم. او بر خلاف گذشتهاش در حزب توده و نیروی سوم کار سازمانی سیاسی نمیکرد و به جامعۀ سوسیالیستها که ملکی و یارانش همان روزها تشکیل داده بودند نپیوسته بود. امّا علاقه و ارادات بیکرانی به شخص ملکی داشت و نسبت به او نرمی و فروتنی بسیاری از خود نشان میداد، و در جلساتی هم که هفتهای یک بار در منزل ملکی برای بحث و گفتگو دربارۀ زیباشناسی و تاریخ هنر، از جمله با حضور هوشنگ کاووسی، بهرام بیضایی، داریوش آشوری و سیروس طاهبار تشکیل میشد شرکت میکرد.
به یاد دارم که شادروان رضا ملکی برادر کوچکتر ملکی که به او سخت ارادت میورزید در ولنجک که در آن تقریباً بیابان دوردستی بود خانهای ساخته و ملکی و چند تن از ماها را ( به اصطلاح آل احمد) به شامی و گپی دعوت کرده بود، ملکی و صبیحه خانم و من با اتوموبیل پسرشان پیروز به خانه « داداش رضا» رفتیم. اکنون که این سطور را مینویسم میبینم که جُز من دست صاحبان خانه و همۀ مدعوین که چند تن بیش نبودند از این جهان کوتاه شده است : ملکی و صبیحه خانم و پیروز، رضا ملکی و خانمش، آل احمد و خانم سیمین، منوچهر صفا، مرتضی مظفّری و دکتر هوشنگ ساعدلو. ما را به سخت جانی خود این گمان نبود، ولی این هم هست که من در آن زمان هیژده سال بیشتر نداشتم.
دکتر علی امینی تازه نخست وزیر شده بود و هیأت دولتش را اعلام کرده، ولی جای وزارت فرهنگ را ( که در آن زمان فرهنگ و علوم و آموزش را دربرمیگرفت) خالی گذاشته بود. محّمد درخشش رهبر جامعۀ معلمیّن بود که اعتصاب گسترده اخیرشان یکی از علل بلافصل نخست وزیر شدن امینی بود، و حالا در محافل بحث بر این بود که چه کسی را وزیر فرهنگ میکند، اگرچه بیشترین احتمال به درخشش بود. وقتی آل احمد این سئوال را طرح کرد ملکی اطلاع داد که درخشش وزیر فرهنگ شده زیرا عصر همان روز با لباس رسمی وزارت یکسره به منزل ملکی رفته و مصرااز او برای اصلاح وزارت فرهنگ درخواست کمک کرده است. و وقتی ملکی در پاسخ آل احمد گفت که او حاضر به ارائۀ برنامههای اصلاح شده است ، آل احمد به اعتراض از جا پرید که در این صورت چرا خودتان وزیر فرهنگ نمیشوید. این حرف به ملکی برخورد و سخت بر آل احمد تاخت و حتی به او ( که پیدا بود پیشمان است) اجازه عذرخواهی نمیداد، چنانکه وقتی سیمین دانشور برای فرو نشاندن تنش به ملکی گفت،« شما که میدانید ما چقدر به شما ارادت داریم.» ملکی بیتابانه گفت،« سیمین خانم من روشنفکر جماعت ]را[ خوب میشناسم؛ با قدرت میآید و با قدرت هم میرود.» اشاره اش به یادداشتی بود که آل احمد اندکی پس از ٢٨ مرداددر یکی از روزنامه ها نوشته بود که فعال سیاسی نیست و در سیاست دخالت نمی کند، درست در زمانی که ملکی در زندان بود.
آن شب آشتی نشد و لی دو سه روز بعد که به دیدار ملکی رفتم صدای غش غش خندۀ آل احمد بلند بود. چیزی هم نگذشت که آل احمد تشخیص ملکی را که به رغم روش جبهۀ ملی دوم نباید با امینی « مبارزۀ حیاتی مماتی» کرد پذیرفت و خود او به برنامۀ اصلاح فرهنگ پیوست، چنانکه تا دو سه ماه بعد که من به انگلستان رفتم ملکی و درخشش و آل احمد هفتهای یک بار در منزل مکی دربارۀ پیشرفت کار و برنامههای بعدی ملاقات میکردند. آخرین باری که آل احمد را در ایران دیدم دو سه روز پیش از سفر بود، ملکی جمعی از دانشجویانی را که از اروپا بازگشته بودند به چای و شیرینی دعوت کرده بود به علاوه چند تن از دوستان، از جمله دکتر رحیم عابدی، آل احمد و من. به یاد دارم که دکتر هوشنگ شیرنیلو که تخصص گرفته و پس از سالها به ایران بازگشته بود، از دوستان قدیم آل احمد در نیروی سوم بود . در ارتباط با همان موضوع « با قدرت آمدن و رفتن روشنفکران»، شوخی ای با آل احمد کرد با خنده و شوخی، و آل احمد خندهکنان گفت،« گه خوردم، گه خوردم، دست از سرم برداریددیگر.»
سال بعد ـ 1341 ـ آل احمد در لندن پیدایش شد. سفری به فرنگستان آمده بود ، گمان میکنم با بورسی ، و پس از سویس و آلمان و فرانسه و هلند به لندن رسیده بود. تلفن که زد با حمید محامدی به دیدارش شتافتیم ، در هتل متوسطی در مرکز لندن. در آینه بزرگ تالار انتظار هتل او را دیدم که تقریباً دوش به دوش با خانمی که هلندی به نظر میآمد از پلهها پایین میآمد. من فکر کردم که آن خانم راهنمای اوست، ولی به پایین پله که رسیدند خانم از سوی دیگر رفت و آل احمد لبخندزنان به سوی ما آمد. بعدها که سنگی بر گوری را خواندم کل داستان به دستم آمد و مسئله عقیم بودن آل احمد که اصلاً به خاطرم نرسیده بود و مسائل و مشکلات آن برای او و دانشور.
آل احمد هشت نسخه از کتاب غربزدگی را به من داد و با خنده گفت، « یکی چهار شلینگه» چون بهای شلینگ انگلیس در آن زمان یک تومان بود. شوخی میکرد، و توضیح داد که این کتاب در چاپخانه توقیف شده بود و آنها دویست نسخه آن را بیرون زده بودند که سی نسخه باقیمانده را با خود به فرنگ آورده بود. و اینک این هشت نسخه آخر . قرار شد به سرعت آن را بخوانم تا پیش از بازگشتش دربارۀ آن گفتگو کنیم.
من صِرف مقوله غربزدگی را موضوع جالبی یافتم که دست کم بر عکس تحلیلهای متداولی که مدام از بورژوازی و خرده بورژوازی و پرولتاریا سخن میگفتند، وارداتی نبود و پایش روی زمین ایران بود و مسائل ملموس را مطرح میکرد. امّا در عوض ارائۀ مطلب را هم تندروانه هم ضعیف یافتم: از تئوری توطئه تا عدم اطلاع درست از تاریخ تا فریاد و فغان مکرر از دست «ماشین». به او گفتم که این دشمنی با ماشین یادآور انگلیس در صد و پنجاه سال پیش است که گروههای کارگران صنایع دستی به راه میافتادند و با چوب و چماق ماشینهای صنعتی جدیدالاختراع را میشکستند. او به کلی انکار کرد و عیناً گفت، «من عاشق اتوموبیلم هستم و وقتی در سربالایی جاده شمیران ناگزیر از دنده سه میگذارم دنده دو و میگوید غووم، من میگویم آخ جون!» جواب دادم، در این صورت باید به دنبال هر نسخه از کتابش راه بیفتد و این نکته را به هر که آن را میخواند بگوید. به هر حال از همان پاسخ او پیداست که خودش دریافته بود که تندروی کرده بود، و این گونه دور برداشتنهای ناخودآگاه در بعضی از کارهای دیگرش نیز دیده میشود.
اما برای رعایت انصاف و توجه به واقعیت باید بگویم که تز غربزدگی آل احمد که کمتر کسی در زمان حیات کوتاهش خواند امری بود و شعار فراگیر غربزدگی که در دهان پیر و جوان و دارا و ندار و مدرن و سنتی و چپ و راست افتاد امر کاملاً دیگری. شعار غربزدگی یک مانیفست ضد غربی بود، یعنی نه فقط مخالفت با سیاست غرب در ایران بلکه ضِدیّت با کل دستاوردهای غربی حتی در خود غرب. حال آنکه آل احمد مردی کاملاً مدرن و امروزی بود که حتی در آخر همان کتاب غربزدگی از رُمان لولیتا و فیلم مُهر هفتم که تازه در غرب به بازار آمده بودند سخن میگوید. او داستان مدرن مینوشت و از نقاشی و تئاتر و سینما ( علاوه بر شعر و داستان) نقد مدرن میکرد. و دربارۀ هدایت و آثارش مقاله نوشته بود و یکی از بزرگترین دوستان و دوستداران و پشتیبانان نیما یوشیچ بود. و مهمتر این که به رغم تحقیر و تمسخری که طبق مد روز از « آزادیهای بورژوایی» و « آزادیهای غربی» میکردند آزادیخواه بود.
از نقش اساسیاش در انشعاب حزب توده و تأسیس حزب نیروی سوم و تشکیل کانون نویسندگان چیزی نخواهم گفت. ولی دست آخر آل احمد نویسنده بود و ناقد هنری و اجتماعی. نثری که او ابداع کرد ـ اگرچه هیچ کس دیگر نخواست یا نتوانست از آن تقلید کند ـ برای داستانها و گزارشهایش بسیار مناسب بود و اگر چنین ابداع بدیعی در جامعه پیشرفتهتری صورت گرفته بود در همان زمان توفیق بزرگی تلقی میشد. بعضی از داستانهای اولیهاش، خاصه « گناه » و « بچه مردم» آثار زیبا و قابل اعتنایی بودند. رُمان مدیر مدرسه که در زمان خودش سخت موفق شد کار قابل ملاحظهای بود. اما داستانهای کوتاه « جشن فرخنده» و « خواهرم و عنکبوت» ـ اولی کمدی اجتماعی، دومی تراژدی شخصی ـ هر یک شاهکار کوچکی بودند.
اما شاهکار آل احمد که سالها پس از مرگش منتشر شد، همان سنگی بر گوری است، زیرا که حدیث نفسی است که با آن صراحت و صداقت و صمیمت فقط ممکن بود که در جهان معاصر غرب نوشته شود، وجوهرۀ آن با شعار غربزدگی در تضاد بود. بیجهت نیست که دیگر مجوز انتشار نیافت.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید