1392/7/1 ۱۰:۵۹
مكتوب حاضر، مقالهاي درباره معني تمثيل عرفاني «پروانه و شمع» در سخنان فريدالدين عطار است. نويسندگاني چون ابوطالب مكي و ابوحامد غزالي به داستان پروانه و سوختن او در آتش از ديدگاه اخلاقي نگاه ميكردند. پروانه از نظر ايشان عاشق نيست، بلكه موجودی است كه از روي جهالت و طمع خود را به آتش ميزند اما حلاج، نخستين بار داستاني خلق كرد كه در آن پروانههايي براي كسب خبر و معرفت از آتش به طرف آن پرواز ميكنند و يكي هم خود را به آتش ميزند.
مكتوب حاضر، مقالهاي درباره معني تمثيل عرفاني «پروانه و شمع» در سخنان فريدالدين عطار است. نويسندگاني چون ابوطالب مكي و ابوحامد غزالي به داستان پروانه و سوختن او در آتش از ديدگاه اخلاقي نگاه ميكردند. پروانه از نظر ايشان عاشق نيست، بلكه موجودی است كه از روي جهالت و طمع خود را به آتش ميزند اما حلاج، نخستين بار داستاني خلق كرد كه در آن پروانههايي براي كسب خبر و معرفت از آتش به طرف آن پرواز ميكنند و يكي هم خود را به آتش ميزند. اين پروانه كه در آتش ميسوزد مظهر عارفي است كه به حقاليقين ميرسد و مظهر تام و تمام اين حركت به سوي حق معراج حضرت خاتمالانبيا(ص) است. بعد از حلاج احمد غزالي اين داستان را در سوانح آورده و پروانه را عاشق و آتش را معشوق خوانده و سوختن پروانه در آتش را كمال وصال دانسته است. اين برداشت عاشقانه از داستان پروانگان حلاج را در آثار صوفيان ديگر خراسان از قبيل رشيدالدين ميبدي و شهابالدين سمعاني هم ملاحظه ميكنيم. برداشت عاشقانه از پرواز پروانه به طرف آتش و سوختن او از روي عشق. اين برداشت را كه از زمان احمد غزالي آغاز ميشود من برداشتي «نوحلاجي» خواندهام. در مقاله حاضر، سخنان فريدالدين عطار مورد بررسي قرار ميگيرد.
مهمترين و مؤثرترين شاعري كه از تمثيل پروانه و آتش يا شمع در اشعار خود استفاده كرده و باعث رواج بيش از پيش اين تمثيل در شعر فارسي شده است فريدالدين عطار است. در قرن ششم شاعران و نويسندگان مختلف كم و بيش از اين تمثيل استفاده ميكردند، ولي عطار به مراتب وسيعتر از اين تمثيل استفاده كرده و باعث رواج آن در ميان شعراي فارسي زبان شده است. عطار هم در بعضي از مثنويهاي خود، به ويژه در «منطقالطير» به داستان پروانه و عشق او به آتش اشاره كرده و هم در ديوان خود. وي در مورد اين تمثيل، تحت تأثير حلاج بوده و هم روايت او را نقل كرده است و هم روايت نوحلاجي را. هر دو روايت را نيز به صورتي شاعرانه بيان كرده، گاه با جزئياتي كه در آثار پيشينيان نيامده است. عطار از لفظ «فراشه» و جمع آن «فراش» استفاده نكرده و به جاي آتش نيز لفظ شاعرانه «شمع» را به كار برده كه معمولاً مراد از آن، به دلالت تضمن، همان آتش است.
روايت حلاجي «منطق الطير» كتابي است كه عطار در آن داستان پروانگان و رفتن آنها به طرف آتش براي خبر آوردن و سرانجام سوختن پروانه موفق در آتش را به نظم درآورده است. اصل اين داستان را هم عطار مستقيماً از حلاج گرفته و در ضمن «بيان وادي فقر و فنا» نقل كرده است. البته عطار تغييراتي هم در جزئيات داده و داستان را تا حدودي با آب و تاب شرح داده است: يك شبي پروانگان جمع آمدند در مضيقي طالب شمع آمدند جمله ميگفتن ميبايد يكي كو خبر آرد ز مطلوب اندكي شد يكي پروانه تا قصري ز دور در فضاي قصر يافت از شمع نور بازگشت و دفتر خود باز كرد وصف او بر قدرفهم آغاز كرد عطار، برخلاف حلاج، داستان را با بحث درباره مراتب شناخت،يعني «علمالحقيقه» و «حقيقه الحقيقه» و «حقالحقيقه» آغاز نكرده است. پروانگان جوياي خبرند و يكي از آنها هم ميرود و براي ايشان از نور آتش خبر ميآورد. عطار آتش را مطلوب خوانده است نه معشوق. او به طور كلي در سراسر اين داستان سخني از عشق يا محبت به ميان نياورده و حتي اين الفاظ يا مشتقات آن را هم به كار نبرده است، درست مانند حلاج. پروانگان طالب معرفت حقاند. باري، در نخستين مرحله، پس از اين كه پروانه خبر ميآورد، يكي از پروانگان كه داناتر از ديگران است و «ناقد» خوانده شده است اين خبر را آگاهي و شناخت حقيقي نميداند. اين پروانه ناقد به دنبال علم ظاهري يا خبر نيست. او خواستار معرفت و يافت است. پس پروانهاي ديگر براي اين منظور به طرف شمعي كه در قصر است پرواز ميكند: شد يكي ديگر گذشت از نور در خويش را بر شمع زد از دور در پر زنان در پرتو مطلوب شد شمع غالب گشت و او مغلوب شد بازگشت و او نيز مشتي راز گفت از وصال شمع شرحي باز گفت ناقدش گفت اين نشان نيست اي عزيز همچو آن يك كي نشان داري تو نيز؟ يكي از جزئياتي كه عطار به روايت خود افزوده است اين است كه او شمع روشن را در قصري نهاده و فضايي در اطراف آن ايجاد كرده است و اين نكتهاي است كه در روايتهاي حلاج و احمد غزالي نيست. در فضاي روشني كه پروانه نخستين پرواز ميكند و اشيا را در پرتو شمع مشاهده ميكند، نور و روشنايي آتش را ميبيند. اين مرتبه، مرحله علم است. اما پروانه دوم كه با عين شعله آتش روبهرو ميشود و حرارت آن را در وجود خويش احساس ميكند و در نور آن غرق ميشود به معرفت ميرسد و اين همان چيزي است كه حلاج «حقيقهالحقيقه» و حكماي متأخر «عيناليقين» خواندهاند. اما اين مرتبه هم هنوز كمال ادراك نيست و لذا ناقد ميگويد كه اين هم نشان آتش، يعني خاصيت اصلي آتش كه سوزندگي است، نيست. خاصيت اصلي را سومين پروانه درك ميكند، پروانهاي كه ميرود و آتش را در آغوش ميگيرد و خود را در او گم ميكند: ديگري برخاست ميشد مستمست پايكوبان بر سر آتش نشست دست دركش كرد با آتش به هم خويشتن گم كرد با او خوش به هم چون گرفت آتش ز سر تا پاي او سرخ شد چون آتشي اعضاي او پروانهاي كه در آتش ميسوزد و فاني ميشود كسي است كه به قول حلاج به «حقالحقيقه» و به قول حكماي متأخر به «حقاليقين» رسيده است. اين مرتبه وراي علم و معرفت است. وليكن از يافت خبر نيست. در واقع نخستين چيزي كه از پروانه سوخته است وجود بيروني اوست كه همان علم است و چون علم سوخته است، خبر هم نميتواند داد و اين مطلبي است كه ناقد با ديدن پروانهاي كه در حال سوختن است به زبان ميآورد: ناقد ايشان چو ديد او را ز دور شمع با خود كرده هم رنگش ز نور گفت اين پروانه در كار است و بس كس چه داند، اين خبردار است و بس آن كه شد هم بيخبر هم بياثر از ميان جمله او دارد خبر پروانه سوم را كه به حقاليقين ميرسد، حلاج مظهر پيامبر اكرم (ص) و سفر او را نيز نمودگار معراج آن حضرت ميدانست. عطار اشارهاي به اين معني نكرده است. الا اين كه اين داستان را در وادي فقر و غنا روايت كرده است. واديي كه رسيدن بدان فخر محمد(ص) است.
عذاب عاشقان و شوق پروانه داستان سوختن پروانه در آتش در مثنوي ديگر عطار به نام «اسرار نامه» نيز آمده است و در اين كتاب پروانه مظهر عاشق جانباز است. اين تمثيل را عطار زماني بهكار برده كه خواسته است موضوع «عذاب عاشقان» را شرح دهد. مردم عادي چون عذاب ميبينند، يا تنشان يا جانشان يا هردو در عذاب است، اما عاشقان به گونهاي ديگر عذاب ميبينند. عذاب عاشقان از اينجاست كه ايشان وقتي در برابر معشوق قرار ميگيرند، طاقت ديدار جمال او را نميآورند و لذا خود را نابود ميسازند. مثال اين بيطاقتي و نابودي و فنا نيز كاري است كه پروانه در برابر شعله آتش ميكند: عذاب عاشقان نوعي دگر دان وز آن بسيار كس را بيخبر دان عذاب جان عاشق از جمالست كه جان را طاقت آن خود محالست اگر فاني شود زان رسته گردد بقايي در فنا پيوسته گردد مثالي گفت اين را پير اصحاب كه دريايي نهي بر پشته آب مثالي نيز پروانه است و آتش كه نارد تاب آتش جان دهد خوش زنور آن همه عالم بيفتد بريزد كوه و موسي هم بيفتد (عطار، اسرار نامه، تصحيح صادق گوهرين، ص52) موضوعي كه عطار در اينجا مطرح كرده است، همان است كه قبلاً احمد غزالي با استفاده از مفهوم قوت خوردن بيان كرده و گفته بود: «حقيقت عشق چون پيدا شود عاشق قوت معشوق آيد نه معشوق قوت عاشق، زيرا كه عاشق در حوصله معشوق تواند گنجيد، اما معشوق در حوصله عاشق نگنجد.» عين القضائ نيز، همين معني را بيان كرده است. تجلي صفت جمال به حدي عظيم است كه عاشق تاب آن را نميآورد، همچنان كه در داستان موسي (ع) در قرآن آمده است كه چون پروردگارش بر كوه تجلي كرد: «جعله دكا و خر موسي صعقا»(143:7). عطار سپس به شرح رفتن پروانه به طرف آتش و سوختن او ميپردازد و ميگويد: ببين آخر كه آن پروانه خوش چگونه ميزند خود را بر آتش چو از شمعي رسد پروانه را نور درآيد پرزنان پروانه از دور زعشق آتشين پروا نماند بسوزد بالش و پروا نماند اگرچه چون بسوزد سود بيند وليكن هم زآتش دود بيند آنچه در داستان حلاجي پروانه و آتش در اينجا موردتوجه عطار است بحث ادراك و شناخت و مراحل سه گانه آن كه موردنظر حلاج بود، نيست، بلكه بحث برسر عاشقي پروانه و بيطاقتي او در برابر معشوق و قوت خوردن معشوق از عاشق يعني سوختن و نابودكردن او مطرح است و اين برداشت نو حلاجي از اين داستان است كه با احمد غزالي آغاز شده است. البته در ضمن همين برداشت، به درك روشنايي و گرمي آتش نيز اشاره ميشود، ولي مطلب اصلي سوختن و نابود شدن و فناست. به دليل اين كه عاشق بايد قوت معشوق شود، بايد از وجود دست بشويد تا بتواند قائم به وجود معشوق گردد. عطار در انتهاي روايت خود از داستان پروانه و شمع موضوع عرفاني ديگري نيز مطرح كرده و آن «شوق» است. چيزي كه محرك عاشق است و او را به طرف معشوق سوق ميدهد، «شوق» است. شوق اساساً ميل محب يا عاشق است به ديدار محبوب يا معشوق. اين ميل زاييده دوري عاشق از معشوق است. مشتاقي عاشق به دليل هجران يا دوري او از معشوق است. او ميخواهد معشوق را كه از او غايب است، ببيند. در اينجا يك سؤال مهم در تاريخ تصوف و عرفان مطرح شده است و آن اين است كه آيا وقتي كه عاشق به حضور معشوق رسيد، باز هم شوق در او هست يا نه. بعضي از صوفيان گفتهاند كه شوق چون ناشي از دوري و غيبت است، در حضور معشوق ديگر نميماند. وليكن بعضي ديگر گفتهاند كه حتي در حضور معشوق هم شوق همچنان باقي ميماند و بلكه شدت هم مييابد. احمد غزالي جزو صوفياني بود كه معتقد بودند شوق در حضور معشوق هم هست و حتي شدت مييابد. علت آن اين است كه احمد غزالي ديدار را آخرين مرحله از قرب نميداند. آخرين مرحله كه وصال معشوق است از نظر احمد غزالي همانا فنا است. به همين دليل است كه پروانه هم وقتي كه عين آتش را مشاهده ميكند، باز هم اشتياق دارد كه به طرف آتش برود و خود را فاني سازد. اين معني را عطار در ادامه داستان پروانه و آتش در «اسرارنامه» بدينگونه بيان كرده است. در اين ديوانسراي ناموافق چون پروانه ببيني هيچ عاشق چنان در جان او شوقي است از دوست كه نه از مغز انديشد نه از پوست چو سختي پر زند در كوي معشوق بسوزد در فروغ روي معشوق خدايا زين حديثم ذوق داري چو پروانه دلم را شوق داري چو من درياي شوق تو كنم نوش زشوق تو چو درياي ميزنم جوش
عاشقي شمع در ميان غزلهاي عطار، غزلي هست كه در آن پروانه و شمع با يكديگر گفتوگو ميكنند و در اين حكايت زبان حالي نه فقط پروانه بلكه شمع نيز مظهر عاشقي است. در واقع نقش اصلي عاشقي را در اين داستان شمع ايفا ميكند. داستان با سؤال پروانه آغاز ميشود كه از شمع ميپرسد تا كي ميخواهد او را بسوزاند: پروانه شبي ز بيقراري بيرون آمد به خواستاري از شمع سؤال كرد كه آخر تا كي سوزي مرا به خواري در اينجا پروانه عاشقي نيست كه مشتاقانه و ديوانهوار به طرف آتش رود و بسوزد. او از شمع گله ميكند كه تا كي ميخواهد او را بسوزاند. اين پرسش و گله كردن خود حكايت از اين ميكند كه پروانه مظهر عشق كامل نيست. اين مقام را شاعر در اين داستان به شمع داده است كه در پاسخ به پروانه ميگويد كه تو در يك دم ميسوزي و كارت تمام ميشود، در حالي كه من شب تا صبح بايد بگريم و بسوزم: در حال جواب داد شمعش كاي بيسر و بن خبر نداري آتش مپرست تا نباشد در سوختنت گريفتاري تو در نفسي بسوختي زود رستي زغم و غمگساري من ماندهام زشام تا صبح در گريه و سوختن بزاري گه ميخندم وليك بر خويش گه ميگريم ز سوكواري ميگويندم بسوز خوشخوش تا بيخ ز انگبين برآري هر لحظه سرم نهند در پيش گويند چرا چنين نزاري مضاميني كه عطار در اينجا از زبان شمع بيان كرده است براي بسيار از ما تكراري و حتي بيمزه جلوه ميكند. اينكه شمع، شب تا صبح، ميگريد و ميسوزد، گاه ميخندد و گاه ميگريد و اين كه او موم است كه از يار شيرين خود انگبين جدا ميماند و سرش را ميبرند تا شعلهاش قد بكشد، مطلب تازهاي نيست. شعراي ديگر هم كم و بيش همين مضامين و تصاوير خيالي را در اشعار خود آوردهاند و اشعار بسياري از ايشان بهتر و دلانگيزتر از اين ابيات است. اما نكته اينجاست كه اين گفتوگو و درد دلي كه شمع بهعنوان عاشق در اين غزل ميكند مطلب تازهاي بوده است و ظاهراً عطار نخستين كسي است كه شمع را- نه صرفاً به معناي شعله آتشي كه پروانه در آن ميسوزد، بلكه بهعنوان چيزي كه از موم ساخته شده و رشتهاي در ميان آن ميسوزد و جاي آن در شمعدان است به عنوان عاشق معرفي كرده و از زبان حال او سخن گفته است، و شعراي بعدي، از جمله سعدي كه گفتوگوي مشابهي ميان پروانه و شمع در آخر باب عشق در بوستان ترتيب داده است، همه مستقيم يا غيرمستقيم تحت تأثير همين غزل عطار بودهاند. در غزل عطار، نكته عميق عرفاني ديگري نيز بيان شده است كه آن هم جنبه ابتكاري دارد. شمع پس از اين كه از محنت و زاري خود سخن گفت، به معرفي معشوق خود ميپردازد. معشوق شمع پروانه نيست بلكه شمع ديگري است كه در عالم غيب است، و آن شمع الله است كه نور آسمانها و زمين است و شمع خود، پروانه آتش عشق اوست: شمعي دگر است ليك در غيب شمعيست نه روشن و نه تاري پروانه او منم چنين گرم زان يافتهام مزاج زاري من ميسوزم از او تو از من اينست نشان دوستداري چه طعن زني مرا كه من نيز در سوختنم به بيقراري آن شمع اگر بتابد از غير پروانه بسي فتد شكاري شمع عالم غيب را عطار در غزلي ديگر شمع جانها خوانده است، آنجا كه ميگويد: فغان در بست تا آن شمع جانها برافكند از جمال خود نقابي
عشق كيهاني همانطور كه عينالقضات همداني عشق پروانه به شمع را يكي از مصاديق عشق كيهاني ميدانست، عطار نيز كه قايل به اين نوع عشق بوده است، عشق پروانه را عشقي واقعي و يكي از مصاديق عشق كيهاني انگاشته است. اين معني را عطار با صراحت بيان كرده و نظريه فلسفي عشق كيهاني را در «اسرارنامه» تاحدودي مانند حكما، مطرح كرده است. خداوند متعال از روي حكمت خود در هر چيزي كمالي نهاده و او را به طرف آن كمال به حركت درآورده است. اين حركت نيز از روي شوق و عشق است: همه آفاق در عشقاند پويان در اين وادي كمال عشقجويان كمال هر چيزي با كمال ديگران فرق دارد. كمال نبات با كمال حيوان فرق دارد و كمال حيوان با كمال افلاك. باد و آب و آتش و خاك هم هر يك كمال خاص خود را دارد. انسان هم طبعاً كمالي دارد كه از كمال هريك از موجودات ديگر متمايز است: كمال عشق حيوان خورد و شهوت كمال عشق انسان جاه و قوت كمال چرخ از رفتن به فرمان كمال چار گوهر چار اركان كمال ذره ذره ذكر و تسبيح كه عارف بشنود يك يك به تصريح كمال عارفان در نيستي هست كمال عاشقان در نيستي مست پروانه مصداق عاشقي است كه مستانه به طرف نيستي ميرود. اين حركت به طرف نيستي زمانه در پروانه آغاز ميشود كه او شعله شمع را مشاهده كند. موجودات ديگر نيز اگر بتوانند شمع جمال حق را مشاهده كنند، همه پروانهوار در راه وصال معشوق جانبازي خواهند كرد: يك ذره اگر شمع وصال تو بتابد جان بر تو فشانند چو پروانه جهاني در جاي ديگر نيز عطار همين معني را بدينگونه بيان كرده است: تو چو شمعي وين جهان و آن جهان راست چون پروانه ناپرواي تو عشق موجودات به حق تعالي را عطار از يك لحاظ ديگر نيز مطرح كرده است. موجودات همه از ذات احديت صادر شدهاند، و به همين دليل همه مشتاقاند كه به اصل خود بازگردند: چو هرچه هست همه اصل خويش ميجويند ز شوق جمله ذرات در سفر بيني عطار غزلي هم دارد كه در آن از تجلي حسن و جمال الهي در سراسر عالم ياد كرده است. اين تجلي را هم شعلهور شدن شمع جمال خوانده و لذا همه ذرات عالم را كه جلوهگاه اين جمال گشتهاند پروانگاني خوانده است كه ديوانه اين شمعاند: شعله زد شمع جمال او ز دولتخانهاي گشت در هر دو جهان هر ذرهاي پروانهاي
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید