1392/6/30 ۱۰:۱۸
يكي از موضوعهاي قابل مطالعهيي كه در اين سلسله گفتارهاي مختصر و گذرا در باب «نگاهي علميتر به فرهنگ» ميتوان داشت، مروري بر بحث نسبتا معروف پسافتادگي فرهنگي است. اين اصطلاح هم مانند بسياري ديگر از موضوعهاي مربوط به فرهنگ، گاهي بهمعناي دقيق علمي آن استفاده ميشود و گاهي يا اغلب بهمعاني يا منظورهاي متفاوتي بهكار برده ميشود كه بعضي از آنها قابل توجه هستند. پس افتادگي فرهنگي را با عنوان «تاخر فرهنگي» يا «شكاف فرهنگي» مطرح ميكنند كه اين دو عبارت آخري، با معناي اصلي و اوليه آن نزديكتر است.
اصل اين انديشه را ويليام آگبرن امريكايي مطرح كرد و در دهه 1930 (دقيقا 80 سال پيش) بهصورت مقالهيي با عنوان «فرضيه شكاف فرهنگي» منتشر كرد. بحث اصلي مقاله آگبرن درباره تغييرات فرهنگي است كه اساسا با توجه به جامعه امريكايي آن زمان تدوين شده و موضوع محوري مقاله اين است كه هرگاه تغييري در يك جنبه يا بخش فرهنگي روي دهد، معمولا ابعاد و عناصر مادي آن جنبه فرهنگ، در مقايسه با عناصر غيرمادي و ارزشي آن، زودتر و با چالش كمتري تن به تغيير ميدهد. در حالي كه تغيير و تحول در عناصر غيرمادي و معنوي فرهنگي، به زمان بيشتر و شرايط پيچيدهتر و ژرفتري نياز دارد. اين فاصله به ظاهر زماني كه بين تغيير در ابعاد مادي يك جنبه فرهنگي و ابعاد غيرمادي آن پيش ميآيد و كليت آن جنبه فرهنگي را در اين فاصله زماني، خواهينخواهي با نوعي ناهماهنگي و گاهي بحران همراه ميكند طبق تعريف، «شكاف فرهنگي» يا با كمي مسامحه پسافتادگي فرهنگي ميگويند.
بعضي عناصر فرهنگي مانند باورها و سليقهها، بيشتر كيفيت معنوي و غيرمادي دارند و برخي كه بيشتر به فناوري يا تكنولوژي و جنبههاي ابزاري مربوط هستند، كيفيت مادي دارند. با اين همه هيچ عنصر فرهنگي به طور كامل و ناب كيفيت مادي يا برعكس خصلت كامل عيار معنوي ندارد. براي نمونه شيوه و سبك لباس پوشيدن بيشتر يك عنصر مادي فرهنگي به شمار ميآيد. براي نمونه، دو قوم عرب و كرد در نيمه غربي ايران هر كدام لباس سنتي خودشان را دارند و سبك لباسشان، آشكارترين نمود قومي و فرهنگي آنهاست. ولي هيچ كس نميتواند بگويد اين سبك لباس پوشيدن بهتر است يا آن يكي. هر كدام براي قوم خود زيبا و مناسب است. ولي همين شيوه و سبك لباس پوشيدن، خواه لباس سنتي اعراب يا كردها باشد يا شيوه عمومي و كنوني لباس پوشيدن ما ايرانيان در بيشتر شهرها، جنبهيي ارزشي و غيرمادي نيز دارد. اينكه چه شيوهيي از لباس پوشيدن مناسب اين يا آن گروه سني و جنسي است و چه سبك لباس پوشيدن براي اين يا آن شخص آبرومندانه است و به وقار و شأن او لطمه نميزند، بعد ارزشي و غيرمادي پوشش است.
اما همانگونه كه عرض شد، اصل اين بحث در جامعه امريكايي مطرح شد. در يك جامعه صنعتي چون امريكا (و جامعه فراصنعتي امروز) تغييرات تكنولوژي بسيار گسترده است. تكنولوژي، برجستهترين عنصر فرهنگ مادي به شمار ميآيد و هدف آگبرن اين بود كه مصداق «شكاف فرهنگي» را در فاصله بين رواج يك كالاي جديد تكنولوژيك و اخلاق استفاده از آن جستوجو كند. اشاره ميكنيم كه فرضيه مطرح شده از سوي آگبرن مورد انتقاد ژرف قرار گرفته كه در اينجا مورد بحث ما نيست. ولي به نظر ميرسد دامنه كاربست اين فرضيه در جامعه ما با جوامع صنعتي كلاسيك متفاوت است، چرا كه ما نوعا واردكننده تكنولوژي بودهايم و جوامعي چون امريكا صادركننده آن. آنها ابداع تكنولوژي از خودشان بوده و كاربرد آن هم در همان جامعه؛ ولي وضع ما چنين نبوده است. اتومبيل، فرآوردهيي صنعتي است كه در اصل از جهان غرب و دنياي صنعتي به جامعه ما وارد شده است. يعني در اصل يك عنصر فرهنگ مادي ما نبوده تا پس از چندي با عنصر غيرمادي فرهنگ خود ما هماهنگ شود. به هر حال ما عنصر مادي اين تكنيك را وارد كرديم، ولي وارد كردن عناصر معنوي آن تقريبا نه شدني بود و نه مطلوب. البته جامعهيي مانند دوبي اين كار را كرده كه خوشبختانه اين واقعيت جامعه ما نيست. با اين همه، هنوز هم كه ما خودمان به گونهيي توليدكننده اتومبيل (يا معادل فارسي آن، خودرو) هستيم، در سازگاري با عنصر معنوي آن هنوز هم با چالش فرهنگي روبهرو هستيم و گويي اين رشتهيي است كه سري دراز دارد. در اينجا به بحث ترافيك يا رانندگيهاي بسيار نامطلوب كنوني كه اقليتي از همميهنان ما مرتكب آن ميشوند كاري نداريم، بلكه ميخواهم به يكي دو موضوع بسيار سادهتر بپردازم. يكي عادت بوق زدن و ديگري استفاده واقعا بيجا از چشمكزن اتومبيل است. راننده ماشينهاي كرايهيي براي اينكه به شخص پياده در كنار خيابان اعلام كند كه مسافربر است يك بوق كوتاه ميزند؛ رانندهيي حين حركت در خيابان، دوستش را در پيادهرو آنطرف خيابان ميبيند و بوق سلامانگيز تقديم ميكند؛ موقعي كه در رانندگي به ويژه در جاده، يكي به ديگري راه ميدهد تا از او سبقت بگيرد، بوق تشكرآميز از سوي هر دو راننده زده ميشود؛ هنگام اعتراض به رانندگيهاي نامطلوب بوق اعتراضآميز ميزنيم. اصلا مثل اينكه بعضي از ما بياختيار يك انگشتمان همواره آماده فشار به دكمه يا اهرم بوق اتومبيل است و گاهي هم رانندهيي اين كار، يعني بوق زدن بدون اراده انجام ميدهد. در حالي كه اگر شما عابري پياده در يكي از شهرهاي اروپايي باشيد بسيار بهندرت و استثنايي صداي بوق اتومبيل در خيابان ميشنويد من فكر ميكنم اين از مصداقها چيزي فراتر از مفهوم شكاف فرهنگي است كه آگبرن مطرح كرده است. اينها مصداق پسافتادگي يا عقبماندگي فرهنگي است كه با توسعه انديشه آگبرن، اما در ارتباط با جامعه خودمان به آن ميرسيم. اينكه بيشتر نمودي از پسافتادگي فرهنگي قلمداد شد، براي آن است كه ما در گذشتهيي نهچندان دور از فرهنگ برجستهيي برخوردار بودهايم و حتي هنوز هم از بسياري جهات نشان ميدهيم كه ما وارث فرهنگ والايي هستيم. سعدي، حافظ، ابوريحان بيروني، خيام، خوارزمي، فردوسي و بسياري ديگر از بزرگان، مفاخر فرهنگي ما بودهاند. در دوران كنوني هم كه افراد فرهيختهيي داريم در خلأ پرورده نشدهاند. از اين رو، من نه با تكيه بر احساسات رمانتيكي و مليگرايي افراطي، بلكه حداقل در مقايسه مردم ايران با بسياري از مردم جوامع پيرامون خودمان عرض ميكنم كه مردم ما آمادگي بيشتري براي بازنمايي فرهنگي توسعهيافته دارند. به نظر ميرسد در چنين شرايطي اين نظام آموزشي و رسانههاي ما هستند كه براي بهفعل رساندن اين آمادگي و بازآفريني فرهنگي و نيز در بازپروري برخي پسافتادگيهاي فرهنگي بايد نقش سازندهيي را ايفا كنند.
استاد جامعهشناسي دانشگاه اهواز
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید