آيا توجه غرب به اسلام، متاثر از انگيزههاي استعمارگري بود؟

1392/6/27 ۱۱:۱۵

آيا توجه غرب به اسلام، متاثر از انگيزههاي استعمارگري بود؟

ميثم قهوه چيان:دکتر کريستيان بونو که پس از تشرف به اسلام نام يحيي بونو را براي خود برگزيده است، فيلسوف و اسلام پژوه فرانسوي است. وي پايان نامه دکتري خود را که به عنوان پژوهش سال فرانسه برگزيده شده است با عنوان الهيات در آثار فلسفي و عرفاني امام خميني در دانشگاه سوربن نگاشته است. وي هم اکنون در ايران حضور دارد و با مراکز علمي ايران همکاري دارد.

ميثم قهوه چيان:دکتر کريستيان بونو که پس از تشرف به اسلام نام يحيي بونو را براي خود برگزيده است، فيلسوف و اسلام پژوه فرانسوي است. وي پايان نامه دکتري خود را که به عنوان پژوهش سال فرانسه برگزيده شده است با عنوان الهيات در آثار فلسفي و عرفاني امام خميني در دانشگاه سوربن نگاشته است. وي هم اکنون در ايران حضور دارد و با مراکز علمي ايران همکاري دارد. بونو ظهر روز شنبه در مرکز پژوهشي مطالعات تطبيقي اسلام معاصر وابسته به مجتمع مذاهب جامعه المصطفي به ارائه کنفرانسي در زمينه «مطالعات اسلامي و شرقي در اروپا و بويژه فرانسه» پرداخت. بخش هايي از اين کنفرانس را در پي مي خوانيد.

    مطالعات مربوط به اسلام چه در حوزه تمدن و چه اعتقادات، در چهار دوره تاريخي قابل بررسي است. اين دوره ها عبارت است از قرون وسطي، رنسانس، استعمار و پسا استعمار. خود لفظ «قرون وسطي» ايدئولوژيک است و اولين بار توسط ژول ميشله، نويسنده تاريخ فرانسه در 1883 استفاده شده است.مراد از وسطي اشاره به وسط بودن اين دوره، بين نور باستان يونان و روم و رنسانس آن نور باستاني است. اين دوره هزار ساله بين اين دو تعريف مي شود. قرون وسطي دوره حاکميت انديشه ديني، مسيحي، يهودي، عربي و در يک کلام روح سامي معرفي شده است. در رنسانس يک مبارزه کامل با روح «سامي»​ يا به معناي عام​ «شرقي» صورت گرفت.

    از نظر محدوده زماني، قرون وسطي از سقوط روم غربي در قرن پنجم ميلادي تا سقوط روم شرقي مصادف با محمد فاتح محسوب مي شود​ که 1450 در نظر گرفته مي شود. از 1450تا 1500 انقلاب عجيبي در معادلات بين المللي رخ مي دهد. در 1492 قرناطه که آخرين شهر مسلمانان بود سقوط مي کند و در 1492 کريستف کلمب آمريکا را کشف کرده و گمان مي کند راهي دريايي براي دور زدن راه ابريشم پيدا کرده است. بايد توجه داشته باشيم با اين که برخي اين دوره را دوره ظلماني و وحشيگري نام نهادند، اما چنين توصيفي صحيح نيست زيرا بزرگ ترين آثار هنري غرب در اين دوره به وجود آمده است.

   

    ترجمه قرآن در عصر ترجمه، به قصد مبارزه با مسلمانان

    قرون وسطي را مي توان به دو دوره تقسيم کرد. بخش اول از حدود قرن ششم تا قرن يازدهم و ديگري از قرن يازدهم تا پايان آن. در عصر دوم است که اولين ارتباط با جهان اسلام با عصر ترجمه آغاز مي شود. جدايي روم شرقي و غربي سال 1050 باعث مي شود سه جهان به وجود بيايد، جهان نويسندگان زبان هاي لاتيني، يوناني و عربي. بعدها مشکلي که به وسيله مستشرقين به وجود آمد اين بود که اين سه قسم را از زبان به قوم برگرداندند. در حالي که ابن سينا عرب و يا دانس اسکوتوس لاتيني نبود. عصر ترجمه، يک قرن (از 1100 تا 1200 ميلادي) را در برمي گيرد. در اين يک قرن، در عرصه ترجمه، از عربي به لاتين ترجمه شده است. تا اين زمان کتاب منطق ارسطو به صورت ناقص ترجمه شده بود، اما پس از عصر ترجمه فلاسفه اي مانند آکويناس توانستند کل آثار ارسطو را با شرح و بسطي که ابن رشد و ابن سينا داده بودند، مطالعه کنند.

    در عصر ترجمه هيچ کتابي در زمينه کلام، تصوف، فقه يا حتي حديث ترجمه نشده است و ترجمه ها مربوط به علوم معقول مانند رياضيات و موسيقي و فلسفه بود. استثناي اين مطلب قرآن بود که آن هم به صورت ناقص ترجمه شد. انگيزه ترجمه قرآن نيز مبارزه با مسلمانان بود. اين ترجمه به زبان لاتين و به درخواست يک اسقف که به اندلس رفته بود و مي ديد برخي مخفيانه مسلمان مانده اند و بايد با آنها مبارزه کرد، انجام شد. اين ترجمه نيز کامل نيست و در واقع يک نوع خلاصه است و همراه با پيش داوري است و جالب است که اين ترجمه تا پانصد سال تنها ترجمه قرآن بوده و ترجمه بعدي سال 1647 به عنوان اولين ترجمه به زبان فرانسه که به انگليسي و آلماني نيز برگردانده شد به عمل آمد و ترجمه سوم تا دويست سال ديگر و حول و حوش انقلاب فرانسه انجام شده و سپس ترجمه هاي ديگري از قرآن انجام شد. در قرون وسطي اعتقاد اين بود که عقل بشر مشترک است و مي توان از مباحث عقلي و پژوهش علمي کساني که جلوتر رفته اند با وجود آن که دين متفاوتي داشته باشند، استفاده کرد. فلسفه ارسطويي در قرون وسطي زبان مشترکي شده بوده ميان مسلمانان، مسيحيان و يهودياني که در اطراف مديترانه بوده اند.

   

    سهل گيري بر مسلمانان

    در عصر رنسانس اولين کتاب چاپي، کتاب مقدس بود که سال 1455 توسط گوتنبرگ چاپ شد.اولين چاپ هاي کتب عربي نيز در غرب صورت گرفت. نخستين چاپخانه اي که با حروفچيني عربي​ کتاب منتشر کرد، سال 1514 و در ايتاليا بود. اين چاپخانه ها بعدها در فرانسه و هلند نيز توسعه يافت.

    اولين چاپخانه عربي در مصر متعلق به مسيحيان ارتدوکس و اولين چاپخانه عربي متعلق به مسلمانان سال 1821 در بولاق مصر بود. علت اين تاخير مخالفت مفتيان مسلمان بود و الادر اسلامبول يهوديان سال 1490 مجوز چاپخانه گرفتند و در آن حتي کتب ابن سينا و ابن ميمون را که به زبان عربي بود با حروف عبري منتشر کردند. تدريس زبان عربي و مطالعه علوم شرقي در دوره رنسانس رواج داشت و مناديان بازگشت به يونان به اين افراد شرق زده مي گفتند. در دوران انقلاب فرانسه ترجمه سوم از قرآن از سوي کساني که از ولتر متاثر بودند،ارائه شد. در اين دوره اسلام ستيزي وجود نداشت و حتي نبود کليسا به عنوان واسطه اي ميان انسان و خدا و نيز تساهل اسلامي مورد ستايش افرادي مانند ولتر، ديدرو و روسو بود.

   

    نياز به نجات؟

    دوره استعمار از سال 1830 زماني که الجزاير به عنوان مستعمره فرانسه تسخير مي شود، آغاز شد. شرق شناسي در عصر استعمار شکل جديدي به خود مي گيرد. در اين دوره شرق در مقابل غرب، مفهومي ايدئولوژيک دارد. شرق عالمي در نظر گرفته مي شود که منور به عقل گرايي غربي نشده است. اين دوره را مي توان بر مبناي الهيات نجات​که مختص به اين دوره است، بررسي کرد. الهيات نجات در يهوديت، مسيحيت، رنسانس و عصر استعمار معاني مختلفي دارد، به صورت کلي در الهيات نجات پرسش اصلي درباره اين است که چه کسي نجات مي يابد. ميان يهوديان، قوم و نژاد يهود و ميان مسيحيان، انسان معتقد به مسيح نجات يافته است و در مسيحيت مي توان به تبشير پرداخت و افراد بيشتري را مسيحي کرد. اما در دوره رنسانس کساني نجات يافته تلقي شدند که به نور عقل رنسانس منور شده باشند. در دوره استعمار اين الهيات نجات حفظ شد و شرق يعني تمام دنيا که هنوز منور به عقل رنسانسي نشده است. (و بايد نجات يابد)

    در زمان استعمار مي بينيم دو گروه از شرق شناسان مطرح مي شوند. اولين گروه مبلغان مسيحي که اقليت بودند و ديگر استعمارگران که با هدف اين که چگونه بتوانند مستعمرات را اداره کنند، کار خود را آغاز کردند. براي آنها اين سوال مطرح بود که شرق چه خصوصيتي از نظر اجتماعي، اقتصادي و اعتقادي دارد. عمده تحقيقات اسلام شناسانه فرانسه در باب آفريقاي شمالي و ساحلي که حوزه استعمار اين کشور بوده صورت گرفته و به طريقه هاي متصوفه که بافت اصلي اين مناطق است، پرداخته شده است. شرق شناسان معتقد بودند اولين گروهي که بايد شکست داده شود طرق صوفيه است، چون هر وقت اينها شکست بخورند ديگر بافت اجتماعي و دژي باقي نخواهد ماند و اسلام شکست خواهد خورد. براي اين شرق شناسان مساله اصلي ارتباطات اجتماعي و اقتصادي بود و خيلي کم به مسائل اعتقادي پرداخته مي شد.

    غير از طرق صوفيه موضوع ديگر پان اسلاميسم بود که پس از سقوط خلافت عثماني مطرح شد. باز در اين زمينه محققان درباب عقايد و ابعاد فلسفي و نظري کمتر وارد شدند. فکر رايج در ميان شرق شناسان اين دوره، اين بود که در اسلام نه عقل گرايي مي تواند وجود داشته باشد نه معنويت و اگر چنين چيز هايي وجود داشته باشد از جاي ديگري وام گرفته شده است. اين فکر ادامه داشت تا زماني که ماسينيون تلاش کرد اثبات کند معنويت در اسلام وجود دارد و تصوف در خود قرآن وجود دارد و احتياح ندارد مسلمانان از جاي ديگري وام گرفته باشند. وي در همين زمينه کتابي با نام مصطلحات صوفيه و ريشه هاي قرآني آن نوشت. شرق در اين عصر شرق هزار و يک شب بوده، جايي که محل حاکميت اسطوره و خرافه بود.

   

    شرق شناسي يا استعمارگري؟

    در عصر پسا استعمار شرق شناسي و اسلام شناسي يا اصلامطرح نيست، يا کسي دوست ندارد با اين صفت خوانده شود و در اين دوره اين صفت با بررسي ايدئولوژيک در مقابل بررسي علمي تعبير شده است. اکنون متخصصان خود را به جاي اسلام شناس و شرق شناس، مثلااقتصاددان تخصصا اقتصاد ايران، مورخ امپراطوري اسلامي، زبان شناس در زمينه عربي در شمال آفريقا مي نامند، در حالي که در دروه استعمار اين افراد خود را شرق شناس يا اسلام شناس مي خواندند. اين کاملادرست است، زيرا ما موضوعي به نام شرق نداريم تا شرق شناسي داشته باشيم. شرق يا معنايي ايدئولوژيک داشت که شامل کساني مي شد که منور به نور عقلانيت رنسانس نيستند يا معنايي جغرافيايي که شمال آفريقا و بسياري نقاط ديگر را در برنمي گرفت و معنايي نسبي داشت. اين تحول دو علت داشت اول به دليل رواج افکار ضداستعماري در ميان تحصيلکردگان و دوم کتاب شرق شناسي ادوارد سعيد. امروز حتي کساني که روحيه استعماري دارند جرات نمي کنند بگويند ما طرفدار استعمار هستيم. اين کتاب همه را وادار به موضع گيري کرد و عنوان فرعي آن شرق ساخته شده غرب بود و اين بدان معني است که اين شرق (در مفهوم شرق شناسي) واقعي نيست و وجودخارجي ندارد. الان ديگر يک رشته يا دانشگاه به عنوان دانشگاه شرق شناسي وجود ندارد و در نهايت چيزي به نام مطالعات اسلامي وجود دارد. اين در حالي است که در عصر استعمار، شرق شناس بودن يک افتخار بود در حالي که الان کسي به نام شرق شناس وجود ندارد.

   

    چرا شيعه شناسي در غرب گسترش نيافته است؟

    در فرانسه به طور خاص در مورد شيعه مطالعات جدي صورت نگرفته​ و اين به آن سبب است که ايران شناسان مطالعه در مورد شيعه را به عهده اسلام شناسان مي دانند و اسلام شناسان شناخت شيعه را مربوط به مطالعات ايران مي دانند و بنابراين شيعه شنا​سي گسترش کمي در فرانسه داشته است. از سوي ديگر کمتر تحقيقي درباره تشيع وجود دارد زيرا ايران مستعمره فرانسه نبوده است و چنان که ديديم انگيزه مطالعات در اين زمينه ها قبلااستعمار بوده است. ما در مورد شيعه در فرانسه تحقيقات معدودي داريم که آن هم درخصوص سيستم فئودالي جنوب لبنان بوده و نکات حائز اهميتي ندارد.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: