1392/6/23 ۱۱:۴۴
نمیدانم شما هم نامه معروف و سراسر پند و اندرز چارلی چاپلین به دخترش را خواندهاید یا نه؟ اگرچه بعدها کاشف به عمل آمد که یک روزنامهنگار هموطنی آن را نوشته است ولی این امر چیزی از اهمیت نامه کم نمیکند و نوشته مذکور همچنان بر تارک ادبیات و تاریخ و جغرافی میدرخشد. اخیرا نامهای از جان لنون خطاب به دخترش به دست ما رسیده است که بدین وسیله چاپش میکنیم، باشد که مثل نامه چارلی چاپلین چراغی باشد فراروی بشریت:
رویا صدر: نمیدانم شما هم نامه معروف و سراسر پند و اندرز چارلی چاپلین به دخترش را خواندهاید یا نه؟ اگرچه بعدها کاشف به عمل آمد که یک روزنامهنگار هموطنی آن را نوشته است ولی این امر چیزی از اهمیت نامه کم نمیکند و نوشته مذکور همچنان بر تارک ادبیات و تاریخ و جغرافی میدرخشد. اخیرا نامهای از جان لنون خطاب به دخترش به دست ما رسیده است که بدین وسیله چاپش میکنیم، باشد که مثل نامه چارلی چاپلین چراغی باشد فراروی بشریت: جولیان عزیزم، سلام. سلامی چو بوی خوش آشنایی. از حال ما اگر خواسته باشی ملالی نیست جز دوری شما. عزیزم، من از تو دورم، خیلی دور. تو در نیویورک روی آن صحنه پرشکوه هنرنمایی میکنی و من در سکوت غمگین شبانگاهی لیورپول، آهنگ قدیمیهایی را میشنوم که به شوق شنیدن صدای تو در سالن طنینانداز شدهاند. عزیزم! بیرون سالن، موزیک واقعی در جریان است. در آن ظلمت شبانگاهی، برق چشمانی را دیدهام که از ترس خیره میشود و احساسی عمیق از غیرقابل دسترس بودن همه لذتها در هوا میپراکند و در واریاسیونی از بگیروببند و عصبیت، فشارهایی که سقلمهگونه بر اعضا و جوارح علاقهمندان به موسیقی وارد میشود فرازهایی از یک سمفونی بزرگ بشری را در وجود انسان مینوازد. فلذا به اطرافیانت بگو از پوشیدن ساپورت زیر لباسهای حتی گشاد اکیدا خودداری کرده و شلوار کوتاه یا بلند، تنگ یا گشاد نپوشند. لنون باش و بمان، ستاره باش و بدرخش ولی آستینت را و پاچه شلوارت را و نگاهت را و ذهنت را و فکرت را حفظ کن. من پدر تو هستم و بدت را نمیخواهم. عزیزم! امروز تو را فرشتهای میبینم که میخواند و صدای کف زدن تماشاگران او را به آسمانها میبرد. اما گاهی نیز به زمین بیا و مردمان را نگاه کن. من یکی از اینان بودم جولیان. من در خانوادهای کارگر بزرگ شدم. میخواستم ملوان شوم ولی متاسفانه از عالم هنر و نقاشی و نوشتن و فیلمسازی و ترانهخوانی و راکاندرول سردرآوردم و لقب شوالیه آواز گرفتم. دوست ناباب به این روزم انداخت. البته ساز خوب هم بیتاثیر نبود. این داستان من است. من طعم تذکر به خاطر پوشیدن شلوار فاقکوتاه و فاقبلند را چشیدهام. من طعم تذکر به خاطر پوشیدن بلوز آستین کوتاه و تنگ و گشاد را چشیدهام. من طعم نگرفتن مجوز کنسرت به خاطر پارهای نظرات و افکار و جهتگیریهایم را چشیدهام. من طعم لغو مجوز کنسرت را چشیدهام. من طعم بر هم خوردن کنسرت دارای مجوز را توسط نیروهای مردمی! چشیدهام. از بس در عالم هنر طعم چیزهای مختلف را چشیدهام دچار سوءهاضمه شدهام. با این همه زندهام و همین که چهار ستون بدنم سالم است باز هم خدا را شکر. آلبوم «من گراز دریایی هستم» را شنیدهای؟ آن را در وصف پوستکلفتی این روزهایم ساختهام. جولیان عزیزم! در دنیایی که تو زندگی میکنی، فقط موسیقی نیست. ون هم هست. ندادن مجوز اجرا و آلبوم هم هست. بر هم زدن کنسرت هم هست. نمایش جیرجیرک به جای ساز در تلویزیون هم هست. لغو کلاسهای موسیقی در فرهنگسراها هم هست. بدبختی و بیپولی و افلاس و بیکاری هم هست. میبینی چیزهای زیادی هست که میتوانی اوقاتت را با آنها سپری کنی و خوش باشی. نیمهشب هنگامی که از سالن پرشکوه موسیقی بیرون میآیی مشکلات را فراموش کن، ادب داشته باش و بد و بیراه نگو. این را بدان که در خانواده کوئن هرگز کسی چنان گستاخ نبوده است که آبا و اجداد مسببان این وضع را دراز کند. بههرحال خدا بزرگ است و بندهاش را معطل نمیگذارد. بارها گفتهام که موفقیت، زنده ماندن است. گهگاه با مترو شهر را بگرد و آژانس سوار نشو. دنیا اعتبار ندارد و معلوم نیست فردا چه بشود. خدا امید هیچ بندهای را ناامید نکند. یکدفعه دیدی کلیدها با قفلها جور نشدند و با هیچ تدبیری نشد بازش کرد. دل به زیور دنیا نبند، زیرا بزرگترین الماس جهان ممکن است گم بشود و کارت اعتباری بهتر و مطمئنتر است. اگر روزی دل به آفتاب چهره کسی بستی، از او بخواه که شئونات را حفظ کند، راه هنر پرمخاطره است (اطراف سالنهای موسیقی و برج بزرگ شهر، بیشتر) و پیاده شدن، رویایی است که برای ونسوارها، تا درازنا و پهنای ابدیت کش میآید. به مادرت گفتهام برایت نامه بنویسد. او طول و عرض و ارتفاع مجاز مانتو را بیشتر میشناسد، او سایز همسرت را بهتر میداند و برای تعریف ساپورت شایستهتر از من است. عزیزم! برهنگی بیماری عصر ماست ولی ساپورت مزمنتر است. به خاطر هنر میتوان روی صحنه رفت و هنرمند را کتک زد و برنامهاش را به هم ریخت ولی هیچ چیز و هیچکس در دنیا نیست که شایسته آن باشد که هنرمند و هنردوست لباس ناجور بپوشد. عزیزم، به یاد داشته باش که موسیقی باید فاخر باشد. موسیقی با لهو و لعب فرق دارد، با حرمتشکنی فرق دارد، با ساختارشکنی فرق دارد، با نابهنجاری فرق دارد، با ناامنی اخلاقی فرق دارد، با ساز زدن فرق دارد، با تار و تنبور فرق دارد، با هر کوفت و زهر ماری فرق دارد. تو این فرقها را هیچگاه درنخواهی یافت، بس که پیچیدهاند و عقلهای معمولی از آن سردرنمیآورند. آیا حال که یکی از اهالی موسیقی معاون هنری شده است، وضع بهتر میشود؟ شاید بهتر بشود و شاید هم نه. خدا بزرگ است. بد به دلت راه نده. «تصور کن» که درست میشود، اگر که حتی تصورکردنش سخته. عزیزم، موسیقی بندبازی است و تو باید مراقب باشی که روی کدام تشک نجات میافتی. چه بسیار بندبازانی را دیدهام که به علت تشکهای نامرغوب، دچار شکستگی در ناحیه لگن خاصره شدهاند. این قصه پرغصه هنر است، جولیان. به یاد بیچارگان باش و دست نیازمندان و ناتوانان را بفشار، شاید بعدها مجبور شوی زیر دستشان کار کنی. عزیزم، وقتی از من و هنری که برایت به ارث گذاشتم یاد کردی ادب را فراموش نکن و درباره این میراث ارزشمند حرفهای زشت بر زبان نیاور. من بیتقصیرم. مرسی. روی ماهت را میبوسم. نمکدان در نمک شوری ندارد، دل من طاقت دوری ندارد. قربانت، بابایی.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید