1392/6/22 ۱۲:۴۲
گفته ميشود سرانه مطالعه در ايران با احتساب كتابهاي درسي دانشآموزان و دانشجويان، بين هفت تا پانزده دقيقه در روز است. برخي بدگمانترند و اين رقم را ۲ دقيقه ميدانند و يكي از نهادهاي رسمي كشور، چند ماه پيش سرانه مطالعه روزانه مردم ايران را طبق آخرين بررسيها ۷۵ دقيقه و ۳۴ ثانيه اعلام كرد. پس، مطابق برآوردهاي بدبينانه، ايرانيان روزي دو ميليون و 500 هزار ساعت و مطابق برآورد خوشبينانه رسمي 93 ميليون و 750 هزار ساعت كتاب و روزنامه و مجله و ديگر اقلام چاپي و مجازي ميخوانند. از فرض و برآورد خوشبينانه بگذريم و ببينيم مطابق سناريوي بدبينانه، خروجي اين مطالعه چيست؟
گفته ميشود سرانه مطالعه در ايران با احتساب كتابهاي درسي دانشآموزان و دانشجويان، بين هفت تا پانزده دقيقه در روز است. برخي بدگمانترند و اين رقم را ۲ دقيقه ميدانند و يكي از نهادهاي رسمي كشور، چند ماه پيش سرانه مطالعه روزانه مردم ايران را طبق آخرين بررسيها ۷۵ دقيقه و ۳۴ ثانيه اعلام كرد. پس، مطابق برآوردهاي بدبينانه، ايرانيان روزي دو ميليون و 500 هزار ساعت و مطابق برآورد خوشبينانه رسمي 93 ميليون و 750 هزار ساعت كتاب و روزنامه و مجله و ديگر اقلام چاپي و مجازي ميخوانند. از فرض و برآورد خوشبينانه بگذريم و ببينيم مطابق سناريوي بدبينانه، خروجي اين مطالعه چيست؟ طرحهاي مطالعاتي دانشگاهي معمولي- و نه پيمايشهاي ملي بزرگ- نوعا توسط يك يا دو استاد و بين 10 تا 20 دانشجو و دستيار انجام ميشود. و باز بنا به عرف دانشگاهي، براي انجام چنين طرحي هر دانشجو در سال 300 ساعت و هر استاد دو تا سه برابر اين زمان وقت صرف ميكنند و خروجي آن پژوهشي جامع راجع به موضوعي در حوزه علوم خالص و يا علوم اجتماعي است. از اين ارقام ميتوان به نتيجهاي رسيد. اگر ايرانيان مطابق بدبينانهترين برآورد، روزي 2 دقيقه و سالي بيش از 12 ساعت مطالعه ميكنند، سهم جامعه دانشگاهي 4 ميليوني ايران قاعدتا نبايد كمتر از روزي 133 هزار ساعت و سالي 48 ميليون ساعت باشد و اگر هم 90 درصد اين وقت صرف تكاليف شغلي و تحصيلي استادان و دانشجويان شود، باقيماندهاش ميشود 4 ميليون و 800 هزار ساعت. يعني مطابق عرف جهاني بايد دست كم سالي 320 پژوهش قابل اعتنا كه هر يك قابليت تبديل شدن به كتابي جامع را داشته باشند، انجام شود. بازار نشر ايران گواهي ميدهد كه چنين نيست.
فهم چرايي اين وضع مستلزم مطالعهاي گسترده و در قالب پيمايشي ملي است؛ اما به عنوان طرح موضوع و ارائه الگويي اوليه ميتوان چند تذكار نينديشيده و غير محققانه و عمدتا مشاهدات و تجربيات در اين باب ارائه كرد:
1 كتابهاي درسي: دانشآموزان ايراني در پنج سال اول به جز خواندن و نوشتن، چيز زيادي نميآموزند. مطالب كتابهاي درسي به جز رياضيات و علوم، كه قهرا علمياند، بيش از آنكه حاوي اطلاعات ضروري در حوزه اجتماعيات و معارف ديني باشد، سرشار از گزارههاي تبليغي و تهييجي و توصيههاي تربيتي مستقيم و عمدتا متفاوت با تجربيات واقعي دانشآموزان است. تفاوت هنجارهاي كتابهاي درسي با هنجارهايي كه دانشآموزان در چارچوب آن زندگي ميكنند موجب دوگانگي در باورهاي آنها و بعضا ايجاد حس گناه ميشود. كتابهاي دوره راهنمايي و دبيرستان بهويژه تاريخ و ادبيات، اين وضع را تشديد ميكند. سهم مشاهير ادبي ايران و جهان بهويژه معاصران، در كتابهاي ادبيات ناچيز است و بعضا اساسا غايبند و به جايش كساني كه وفق تعاريف منصفانه، اهل ادب و فضل نيستند- گرچه انسانهايي شريفند و بعضا آثار قابل اعتنايي هم دارند- به عنوان بزرگان فرهنگي معرفي ميشوند. نتيجه اين ميشود كه فارغالتحصيلان دبيرستاني، اگر از معابر و منابعي غير از مدارس رسمي با فرهنگ و ادب و هنر ايران آشنا نشده باشند، از اين موضوعات بيخبرند يا تصويري ناقص و لوچ پيش چشم دارند و به شدت با فقد واژه و مفهوم مواجهاند.
2 گزينش دانشجو: اطلاعات و اندوختههاي ناچيز فارغالتحصيلان رشتههاي علوم انساني براي طراحان سوال آزمون سراسري موجب دردسر و به تبع آن براي متقضيان موجب سرگيجه ميشود. طراحان سوال ناگزيرند از ميان آموختههاي ناچيز، پرسشهايي پرشمار استخراج كنند. اين پرسشها نوعا به ابزار سنجش علم و دانش نميمانند؛ بلكه بيشتر شبيه آزمون اعتقادي و حافظه كوتاه مدت هستند. مثلا دانشآموز به جاي پاسخ دادن به پرسشهايي درباب رخدادهاي تاريخي، ناگزير است ميان عملكردها و مواضع سياستمداران داوري كند. يكي از نمونههاي مشهور در اين زمينه رخدادهاي سالهاي 1331 و 1332 و كودتاي 28 مرداد است. دانشآموزان از پدران خود آموختهاند كه محمد مصدق سياستمداري ميهن دوست و خيرخواه بود كه قرباني دسيسههاي دربار پهلوي و انگليس و آمريكا شد و برخي رجال مذهبي در بحبوحه نبرد سرنوشت ساز، تنهايش گذاشتند و به اردوگاه رقيب پيوستند. گزارش رسمي كه در كتابهاي درسي ميآيد اين است كه محمد مصدق ابتدا سياستمداري ميهن دوست و خيرخواه بود و به علت اعتماد به آمريكا، راهش را از رجال مذهبي جدا كرد و شكست خورد. دانشآموزي كه ميخواهد به اين پرسش پاسخ بدهد، اگر تاريخشناس باشد دچار سردرگمي و عذاب وجدان ميشود و چهبسا از خير نمره قبولي بگذرد و روايتي را كه درست ميانگارد علامت بزند، و اگر تاريخشناس نباشد بسته به آنچه در حافظهاش مانده و بر اساس حدس و گمان پاسخ ميدهد. آنچه در پسِ اين حادثه ساده رخ ميدهد، فروافتادن دانشآموزِ داناتر و بركشيدن تصادفي دانشآموز ديگر است. اين مثال را به اجتماعيات ديگر هم ميتوان تعميم داد. دانش آموزان ايراني تا سال 1388 در كتابهاي خود ميخواندند كه استفاده ازكالاهاي آمريكايي و اسرائيلي، بعضا به طور قطع و بعضا در شرايطي خاص مجاز نيست. از سال 1388 كالاهاي انگليسي هم به اين فهرست اضافه شده است. يعني ملاك جايز بودن و حرام بودن معاملات، با مسائل سياست خارجي گره خورده است. حال اگر چند سال ديگر روابط ايران و انگلستان عادي شود، يا فرانسه و آلمان در سياست خارجي ايران، وضعي همانند انگلستان پيدا كنند، منطقا بايد مرزهاي جايز بودن و جايز نبودن عوض شود. در چنين حالتي چطور ميتوان از دانش آموز انتظار داشت كه منطقي بينديشد و علم بياموزد يا نيك و بدهاي اخلاقي را تشخيص دهد و به پرسشهاي آزمون سراسري پاسخ دهد. پيچيدهسازيها و معما آفرينيهاي پرسشها نيز جاي خود را دارد كه دانشآموزان به جاي پاسخ دادن به پرسشها در هزارتوي معماها گرفتار ميشوند و مدام بايد مراقب تلههاي انحرافي باشند. خروجي چنين آزموني، نوعا اين ميشود كه بسياري از دانش آموزان عالِم ناكام ميمانند و بعضا كساني صرفا به مدد حافظه قوي و عكسبرداري از كتابهاي مغلوط و انعكاس دادن آنها در پاسخنامههاي آزمون به دانشگاهها راه مييابند و در كنار كساني كه با سازوكارهاي ترجيحي پذيرفته شدهاند، لشكري از دانشجويانِ بيگانه با انديشيدن و اجتهاد علمي را شكل ميدهند.
3 آموزش دانشگاهي: افزايش شتابان ظرفيت دانشگاههاي دولتي و غير دولتي ايران در دو دهه اخير، موجب به هم خوردن توازن ميان تعداد دانشجويان و استادان شده است. نظام آموزشي براي جبران اين نقيصه، بر شمار اعضاي هياتهاي علمي دانشگاهها افزوده است و گروه پرشماري از اعضاي هياتهاي علمي، فرآيندهاي متعارف علم آموزي را طي نكردهاند. اين استادان به كلاسهايي ميروند كه دو دسته دانشجوي بسيار متفاوت در آن نشستهاند. گروهي از دانشجويان، تربيت يافته مدارس و دبيرستانهايي هستند كه ذكر آن رفت. گروهي ديگر قدري از هنجارهاي آموزش رسمي فراتر رفتهاند و خودشان چيزهايي آموختهاند. بدين ترتيب كلاسهاي دانشگاه به جايي براي همنشيني دانشجويان و استادانِ تابع هنجارهاي رسمي و دانشجويانِ خارج از هنجار رسمي تبديل شده است. دانشجويان تابع هنجار رسمي نوعا پرسشگر نيستند و پرسشگري دانشجويان «نامتعارف» را حمل بر ساختارشكني ميكنند و طبيعتا در چنين فضايي تشكيل گروههاي پژوهشي، كاري بسيار دشوار و حتي شايد ناممكن شده است. دوگانه «آموزش رسمي متعارف» و «آموزش غير رسمي نامتعارف»، نيروي فرسايندهاي پديد آورده كه امكاني براي پژوهش علمي باقي نميگذارد. دانشجويان ناگزيرند درسنامههاي نوعا كممايهاي را بخوانند و مطابق هنجارهاي آموزش رسمي به پرسشها پاسخ دهند و در نتيجه پرسشي طرح نشود كه پاسخ آن بشود يكي از آن 320 تحقيقي كه قاعدتا بايد در هر سال از دانشگاههاي ايران خارج شود. علوم خالص كه كمتر در معرض دوگانه آموزش رسمي و غيررسمياند، از اين جهت گرفتاري كمتري دارند و مقالات علمي پرشماري كه گاهي مقامهاي رسمي به آن اشاره ميكنند محصول همين شاخههاي تلقينناپذير علمياند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید