1392/6/22 ۱۲:۳۷
سوزان. بی. گلاسرسردبیر فارن پالیسی در این گزارش به توصیف دیدار خود با لاوروف وزیر خارجه روسیه پرداخته است. در این گزارش نویسنده سیاست خارجی روسیه از دوران شوروی تا کنون را بهصورت گذرا مرور کرده و آن را با شرایط فعلی روسیه گره میزند. گلاسر شخصیت لاوروف بهلحاظ فردی و سیاسی را بهطور کامل تشریح کرده است.
ترجمهی محمدحسین باقی : سوزان. بی. گلاسرسردبیر فارن پالیسی در این گزارش به توصیف دیدار خود با لاوروف وزیر خارجه روسیه پرداخته است. در این گزارش نویسنده سیاست خارجی روسیه از دوران شوروی تا کنون را بهصورت گذرا مرور کرده و آن را با شرایط فعلی روسیه گره میزند. گلاسر شخصیت لاوروف بهلحاظ فردی و سیاسی را بهطور کامل تشریح کرده است.
***
در نیمه قرن 19 روسیه موفقیت چندانی به دست نیاورد. در جنگ کریمه تحقیر شده بود و سایر قدرتهای بزرگ اروپایی مشغول دسیسه در مرزهای امپراتوری تزاری بودند و ترکها هم مانع توسعهطلبی روسها تا دریای سیاه شده بودند. در پاسخ به این عقبنشینیها بود که الکساندر گورچاکف (شاهزادهاي که بهعنوان وزیر خارجه خدمت کرد) بیانیه دیپلماتیکِ معروفش را صادر کرد. وی گفت: «روسیه ترشرویی نميکند. بلکه آرامش خود را حفظ ميکند». در اواخر دهه 90 این شکستها و تحقیرها بايد همچون تلافی بيبدیلی برای ملیگرایان روسی به حساب ميآمد؛ ملیگرایانی که معتقد بودند کشورشان بر لبه پرتگاه قرار گرفته است. «یِوگِنی پریماکوف» (محصول خشن، غیرقابل انعطاف و قدیمیِ سردمداران دیپلماتیک شوروی که در دوران رئيسجمهوری بهشدت محصور شده به نام بوریس یلتسین به وزارت خارجه ارتقا یافت) یکبار دیگر به کتابهای تاریخی تزارها رجوع کرد و «گورچاکف» را بهعنوان الگویی برای دیپلماسی جدید روسیه احیا و مطرح کرد. پریماکوف در سخنرانیهایش به الکساندر گورچاکف اشاره ميکرد، مقالهاي بلند در ستایش مانورها و عملکردهای واقعگرایانه و هوشمندانه او نوشت و حتا مجسمه او را بر سردر وزارت خارجه (آسمان خراشی استالینیستی و به سبک گوتیک که مملو از هزاران بوروکرات بیکاری بود که از سقوط ناگهانی شوروی گیج و منگ شده بودند و روسیه را به سرعت به سوی بحران مالی و بدهیهای بینالمللی و حتا جنگ داخلی در مرزهای جنوبی اش سوق دادند) نصب کرد. بنابراین اگر موانعی هم وجود داشت اما پریماکوف مدعی بود که روسیه همچنان ميتواند قدرت بزرگی باشد و برای اثبات آن شاهد ميآورد که: «این هم بیسمارک ما».
باعث تعجب نیست که کمتر از یک ساعت مانده به ملاقات رسمی ام با «سرگئی لاوروف» وزیر امور خارجه روسیه، آن شاهزاده قرن نوزدهمی بار دیگر رخ نمود. من از لاوروفی که به «جنگجو» مشهور است پرسیدم که از زمان روی کار آمدن پوتین در سال گذشته چه تغییراتی در سیاست خارجی روسیه رخ داده است؟ چند واکنش در نزد خود تصور ميکردم: واکنش خشمگینانه میان آمريكا و روسیه بار دیگر صفحه اول رسانهها را به خود اختصاص خواهد داد، یا قوانین جدید و تقابل جویانه، مقامهای روسیِ ناقض حقوق بشر را از ورود به آمريكا ممنوع خواهد ساخت و در مقابل، مانع شهروندان آمريكایی برای فرزند خواندن کودکان روسی خواهد شد یا شاید مذاکرات پرتنش برسر جنگ داخلی خونبار در سوریه راه به جایی نبرد چراکه آمريكا، روسیه را به حمایت بيقید و شرط از رژیم بشار اسد متهم ميکند. یا سخنان خشمگینانهاي را سبب خواهد شد که اخیراً در موضوعاتی مانند دفاع موشکی و دستگیری گروه «پوسی رایت» که مخالف پوتین بودند رد و بدل شده بود.
اما لاوروف ( بهعنوان دیپلماتی بازمانده از دوران برژنف که عمری را صرف چانهزنی، تهدید، برنامهریزی و سخنوری به نمایندگی از دولت در به داغان شده روسیه کرده) حرکت در مسیر متفاوتی را برگزید؛ درست پا جای پای الکساندر گورچاکفِ تاریخی نهاد. او، آن شاهزادهاي که وزیر خارجه شد را همچون الگویی از سبک بيپرده سیاست در روسیه نام برد و این یکی از دلایلی است که نشان ميدهد روسیه به هیچ روی قصد دنباله روی از رهبری آمريكا در جهان عرب یا در سایر جاها را ندارد. لاوروف با افتخار ميگفت که گورچاکف «نفوذ روسیه در اروپا پس از شکست در جنگ کریمه را زنده کرد و این کار را بدون توسل به اسلحه انجام داد. او این کار را فقط و فقط از طریق دیپلماسی انجام داد»
وقتی لاوروف به پرسش من (در مورد سیاست خارجی روسیه در دوران پوتین) رسید، در مورد اینکه چگونه رهبر کرملین [پوتین] موفق شد بار دیگر روسیه را پس از تحقیرهای دهه 90 به یک قدرت تبدیل کند داد سخن داد. همچنین به این نکته بیشتر اشاره ميکرد که یک روسیه بزرگ و مقتدر چگونه ميتواند بار دیگر یک سیاست خارجی «قاطعانه» داشته باشد:
«در مورد تغییر در سیاست خارجی روسیه، بله، اگر بخواهید، ما قدرت داخلی فراوانی داریم. ما به لحاظ اقتصادی قوی تر شدهایم. ما به شکل موفقیتآمیزی توانسته ایم مشکلات اجتماعیمان را حل کنیم، سطح زندگی – استانداردهای زندگی – مردم را بالا ببریم. بله، کارهای زیادی انجام شده. اما تغییر هم بسیار ملموس است. ما تغییر را احساس ميکنیم. روسیه بیش از تهاجم و رویکرد تهاجمی، احساس اطمینان ميکند. ما از وضعیتی که در اوایل دهه 90 با آن مواجه بودیم (زمانی که شوروی فروپاشید و فدراسیون روسیه شکل گرفت و همانگونه که ميدانید نه بودجهاي داشتیم و نه مرزی. افزون بر این، مشکلات بيشماری داشتیم که با کمبود غذا و غیره آغاز شده بود) خارج شدهایم. روسیه اکنون کشور متفاوتی است. اکنون ميتوانیم منافع مشروع خود در حوزههایی که برای مدتی و به خاطر فروپاشی شوروی در آن غایب بودیم را بهتر و بیشتر دنبال کنیم.»
منظور او از «حوزهها» چیست؟ آفریقا، آمريكای لاتین، آسیا. به عبارت دیگر، بسیاری از مناطق جهان منظور نظر اوست. اگر به سیاست خارجی قاطعانه در دوران شوروی نظری بیفکنید مفهوم سیاست خارجی قاطعانه و پیام روشن آن را در ميیابید: روسیه ترشرویی و قهر نميکند بلکه با آرامش کار خود را به پیش ميبرد. لاوروف در سن 63 سالگی قدیمی ترین وزیر خارجه روسیه در دوران پسا جنگ سرد است. او بهعنوان یکی از هواداران سرسخت نوشیدنیهای الکلی، اتهام زنی بيرقیب، مذاکره کنندهاي بيرحم اما زیرک که در سالهای گذشته بسیاری از همتایان دیپلمات خود را هم خشمگین كرده و هم آنها را تحت تأثیر قرار داده بیش از هرکس دیگری (شاید غیر از پوتین) بازگشت روسیه به صحنه جهانی را دارای احترام کرده است.
هر تصوری که شما شخصاً از لاوروف داشته باشید (یکی از مقامهای ارشدِ دولت جورج بوش به آرامی به من ميگفت:«لاوروف یک احمق به تمام معناست») اما او به شکلی بيامان تمایل دارد تا ایالاتمتحده و نگاه این کشور به خود را بهعنوان قدرتی که نميتوان از او چشم پوشید به چالش کشیده و هر زمان و هرکجا که میسر باشد، ميتواند این کشور را در سطح جهانی به چالش بگیرد. همین باعث شد او در میان همتایان موقع شناس و با نزاکتتر خویش مورد تحسین قرار بگیرد. چندی پیش وزیر خارجه یکی از کشورهای مهمِ نوظهور به من چنین گفت:«او بيتردید در زمره موثرترین وزرای خارجه در جهان امروز است».
این روسیه به پا خاسته و طغیانگر نسبت به سلفِ شورویِ خویش ابزارهای دیپلماتیک کمتری در دست دارد اما لاوروف [ابتدا] بهعنوان سفیر کشورش در سازمان ملل به مدت یک دهه و از سال 2004 بهعنوان وزیر خارجه فهمیده که چگونه این اهرمهای دیپلماتیک را به حداکثر مزیت و منفعت برساند. جان نگرو پونته سفیر سابق آمريكا در سازمان ملل که در کنار لاوروف در شورای امنیت حضور داشت، ميگوید: «وی در سازمان ملل 2 هدف داشت: وتو کردن هر آنچه که به قدر و قیمت و شکوه روسیه بیفزاید و دیگر تحقیر آمريكا هر زمان که میسر باشد». وقتی به آسمان خراش استالینیستی در «گاردن رینگِ» مسکو بازمیگردد، این رویکرد هنوز هم پیش روی لاوروف قرار داشته و راهکار او تلقی ميشود.
برای آمريكاییهایی که وی با آنها سر ستیز دارد، این رویکرد، لاوروف را همچون فردی با روکش و لعابی عجیب از دوران شوروی و با کت و شلوار ایتالیایی جلوه ميدهد – یک آقای «نه» به روز شده – چنانکه آندری گرومیکو وزیر امور خارجه به خاطر «نه»ها و رأیهای وتویی که در دهه 50 ، 60 ، 70 و 80 در شورای امنیت صادر ميکرد شهره خاص و عام بود. چنین به نظر ميرسد که لاوروف نسخه به روز شده همین گرومیکو در روسیه فعلی است. دیوید کرامر دستیار سابق وزیر امور خارجه در دولت بوش که اکنون رئيس گروه «خانه آزادی برای ارتقای دموکراسی» در آمريكاست همین توصیف را بهکار ميبرد: «لاوروف نسخه جدیدی از روزهای آخر گرومیکو بهعنوان آقای «نه» است». کاندولیزا رایس که پیش از این رئيس کرامر بود همین نظر را تأیید کرده و به من چنین ميگفت: «مثل بسیاری از روسها، او خواستار احترام است. بنابراین، آنها دنبال راههایی برای اعمال وتو هستند. متأسفانه، روسها فاقد روشهای مثبت برای اعمال وتو در شرایط حال هستند. از این رو، این اقدامی منفی است»
اما برای بسیاری، نکته، دقیقاً ظرفیت بيپایان لاوروف برای به چالش کشیدن آمريكاییهاست. روسیه احتمالاً در دوران ضعفِ پس از فروپاشی شوروی دوستان اندکی دارد؛ آن یارانههای سخاوتمندانه ازسوی مسکو و آن لذت فروش اسلحه و آن محافظان برای مسافران خودی همه و همه بر باد رفته است اما قدرتهای نوظهور زیادی هستند که (اگر نگوییم پشت درهای بسته) به اشتیاق لاوروف برای به چالش کشیدن ابرقدرت ميخندند، این سخن را مسخره ميکنند و این را با جزماندیشی و نفاق روسها یکی ميپندارند. ساده ميگویند: خیر. هم کسانی که در خفا روسیه را تشویق ميکنند و هم کسانی که بر سخت سری کرملین رقت ميآورند در وجود لاوروف آلترناتیوی جهانی برای رویکرد آمريكایی ميبینند...
پس از آنکه میت رامنی – نامزد جمهوریخواه ریاست جمهوری آمريكا در انتخابات سال گذشته این کشور – روسیه را «دشمن شماره یک» ایالاتمتحده نامید، لاوروف آشکارا «این تفکرات سیاه و سفید دوران جنگ سرد» را به تمسخر گرفت و آنها را اظهاراتی «پوچ و بيمعنی» خواند. وقتی با لاوروف دیدار داشتم او ماهرانه این سخنان که روسیه، ایالاتمتحده را «دشمن» ميپندارد پشت گوش ميانداخت. این البته بهرغم «مفهوم» جدید و تازه ابداع شده در سیاست خارجی روسیه است که چند هفته پیش ازسوی پوتین صادر شد؛ مفهومی که بر نقش محوری روسیه در دنیا بهعنوان نقشی «توازن بخش» تأکید دارد. از او پرسیدم اگر منظور شما آمريكا نیست پس توازن در برابر چه چیزی؟ او پاسخی نداد.
پاسخ او به شکلهای مختلف در این مصاحبه بیان شد. لاوروف ميگفت: «در روابط بینالملل به ایدئولوژی باور ندارم. همانگونه که ميدانید از دوران شوروی کارم را بهعنوان دیپلمات آغاز کردم و با وجود اینکه ایدئولوژی در دستور کار حزب کمونیست جایگاه بالایی داشت اما ميتوانم به شما اطمینان دهم که در شرایط عملی همیشه تلاش داشتیم عملگرا باشیم. اکنون هم مسأله این است».
این بيتردید برداشت مثبتی از جهان نیست. شما هرگز سخنرانی رویایی یا درخواستِ دوستی و برادری از لاوروف نخواهید شنید و او بيتردید در مورد هر چیزی شعر نميسراید. (البته یک دوست به من گفت که سرگرمی او نوشتن اشعار روسی است). روشن است که او اعتقاد دارد آمريكاییها آرمانگرایانی ناامید هستند و او دوست دارد که آنها را در این باره نیشگون بگیرد خواه با یادآوری امیدهای اولیه پر از عشق و امید آنها برای بهار عربی یا سُک زدن به آنها که چگونه مداخلات شان در خاورمیانه، از عراق تا لیبی نتیجه معکوس داده است.
اما مأموریت اصلی ضربه به آمريكا نیست بلکه ترفیع و ارتقای جایگاه روسیه است. وقتی با لاوروف در مسکو دیدار کردم یکی از همکاران قدیمی روسی ام در مورد وی چنین گفت: «او در انظار آمريكاییها به آقای «نه» معروف است. اما او واقعاً نه گرومیکو است و نه پریماکوف. این اشتباه است. سرسختی لاوروف از یک رویکرد بسیار وطن پرستانه برميخیزد. او فکر ميکند زمانهای گمشدهاي در دهه 90 وجود داشت ... او بر این باور است که دهه 90 دهه تحقیر روسیه بود و آرزوی او احیای ویژگیهای روسیه و سیاست خارجیِ آن است». به تعبیر دیگر، ضدآمريكایی بودن یک تاکتیک برای لاوروف است، نه یک استراتژی. نگروپونته در این رابطه ميگوید:«همه چیز او در دولت روسیه خلاصه شده است».
در 2 سال گذشته، لاوروف به طرز چشمگیری جایگاه خود در عرصه جهانی را ارتقا داده است. او تقریباً این کار را به تنهایی و با به چالش کشیدن تلاشهای غرب برای اتخاذ برخی اقدامات یکجانبه براي متوقف كردن جنگ داخلی مرگبار در سوریه انجام داده است. برای آمريكاییها و اروپاییها که از این قتل عام وحشت زده شدهاند (تاکنون حدود 70هزار نفر کشته و بیش از 3 میلیون نفر از خانههای خود رانده شدهاند) اگر نگوییم لاوروف حامی سفت و سخت بلکه سپری موثر برای رژیم اسد بوده است؛ کشوری که خریدار عمده تسلیحات روسی است و نماینده آخرین بقایای قدرت شوروی در خاورمیانه است. با این استدلال، اگر لاوروف ببیند که دفاع از قضیه اسد بیهوده است و نفعی برایش ندارد، ميتواند حمایت از او را کنار بگذارد. اما با هر روسی ای که برای نوشتن این مقاله صحبت کردم – از شخص لاوروف گرفته تا پرشورترین دشمنان سیاسی دولت پوتین – هرکدام توضیح متفاوتی داشتند: مبارزه لاوروف برای جلوگیری از مداخله غربیها در سوریه نگرانی از خود سوریه نیست بلکه نگرانی از روسیه است. نگرانی از مسألهاي است که بیش از همه برای شخص لاوروف و رئيس او در کرملین اهمیت دارد و آن نگرانی این است که باید به روسیه اجازه داده شود تا در حوزه نفوذ خود هر جور که ميخواهد رفتار کند و هرکار که ميخواهد انجام دهد. این مسأله از سرکوب بيرحمانه معترضان تا سرکوب شورشهای داخلی و هر چیز دیگری را شامل ميشود.
وقتی با وی دیدار کردم از او درباره این پرسیدم که چرا آمريكاییها فکر ميکنند همچنان ميتوانند موضع لاوروف در قبال سوریه را تغییر دهند، بارها و بارها با پیشنهادهای جدید نزد وی ميآیند اما او بلافاصله رد ميکند. پس از اندکی تأمل، کاغذ کوچک و سفیدی را از جیب خود بیرون کشید. روی آن جملهاي از الکساندر گورچاکوف نوشته شده بود که به صراحت آن را با من در میان گذاشت. او جمله گورچاکوف را چنین روایت ميکرد: «مداخله خارجی در موضوعات داخلی غیرقابل پذیرش است. استفاده از زور در روابط بینالمللی غیرقابل پذیرش است به ویژه ازسوی کشورهایی که خود را رهبر تمدن و رهبر جهان ميپندارند.»
«سرگئی ویکتوروویچ لاوروف» در 21مارس 1950 در آخرین روزهای غروب استالین زاده شد؛ اندکی پیش از آنکه گرومیکو وظیفه طولانی مدت خود برای «نه» گفتن را آغاز کند. به گفته منابع دیپلماتیک، لاوروف بهعنوان محصول دوران اواخر شوروی در مسکو از پدری ارمنی و مادری از تبار روس اما اصالتاً گرجی به دنیا آمد. اگرچه گزارش شده که او دانشجوی زرنگ فیزیک بود اما راه خود را به سوی موسسه معتبر دولتیِ روابط بینالملل مسکو (MGIMO ) کج کرد و این موسسه امروز هم همچنان یک نهاد آکادمیک و با پرستیژ قابل قبول برای یک دیپلمات روسی است. پس از فراغت از تحصیل در سال 1972، اولین مأموریت او در وزارت خارجه چندان روشن نیست (در این دوره معلوم نیست چرا لاوروف به یادگیری زبان سینهالی پرداخت که این امر پس از چند سال همکاری با سفیر روسیه در سریلانکا به وقوع پیوست) اما در سال 1981 مأمور اتحاد جماهیر شوروی در سازمان ملل شد جایی که تا پیش از اینکه بهعنوان وزیر خارجه منصوب شود بیشتر دوران کاری خود را در آنجا گذراند.
او یک بوروکرات پیر و فرتوت نیست. لاوروف در سازمان ملل شخصیتی بزرگ داشت که با اظهارات طعنه آمیز، طنز عصبی، قد بلند و شخصیت بزرگ بر شورای امنیت سایه افکنده بود. او به خاطر اشتیاق برای سیگار کشیدن و علاقه به مشروبات اسکاتلندی و رفتن به ورمونت برای اسکی معروف بود. در تابستانها هم به قایق سواری در آبهای مواج ميپرداخت. یکی از سفرای غربی که در آن زمان در شورای امنیت خدمت ميکرد، ميگوید: «او مثل ماهی نوشیدنیهای الکلی مينوشید. او قبل از ظهر حسابی مينوشید». وقتی سازمان ملل در سال 2003 سیگار کشیدن را ممنوع کرد، او به سهم خود اعتراض کرد و در عین حالی که مخالف قدغن كردن سیگار کشیدن بود به شدت گلایه ميکرد که کوفی عنان دبیرکل وقت سازمان ملل «هنوز برای خود یک دفتر ندارد». او برای نقاشیهای خود هم معروف بود: به نوشته دیوید بوسکو در کتاب «Five to Rule Them All»، همکاران او به یاد ميآورند که او روی صندلی خود هنگامی که نشسته بود و صحبت ميکرد نقاشی هم ميکشید.
یکی دیگر از مقامهای ارشد و سابق آمريكا که مدتها با لاوروف گرد یک میز مينشست، چنین روایت ميکند: «لاوروف لباسهای شیکِ ایتالیایی برتن ميکند و شرابهای خوب مينوشد. تحولات خاورمیانه او را دیوانه کرده است. وقتی در کویت بودیم او دائماً از نبود الکل گلایه ميکرد. او مثل دودکش سیگار ميکشد. او شما را به یاد دیپلماتهای قرن 19 مياندازد». آندری کوزیرف – که در دوران پس از شوروی اولین وزیر خارجه روسیه بود – هم بهعنوان دبیرکل کومسومول - اتحادیه جوانان کمونیست – لاوروف را در کلاسهای MGIMO خوب به خاطر ميآورد. او ميگوید:«لاوروف فردی همیشه اجتماعی بود. فردی که همیشه دوستانه برخورد ميکرد.»
من به تازگی با کوزیرف که دوران بازنشستگی را در فلوریدا ميگذراند دیدار کردم. او در سال 1991 ازسوی یلتسین برای اداره وزارت خارجهاي نحیف و بياثر گمارده شد و مصمم بود که یک سیاست خارجی جدید برای یک دموکراسی جدید به روسیه ببخشد و درعین حال که با غرب دست اتحاد ميداد اما در داخل به رقابت ميپرداخت. نیازی به گفتن نیست که این روش موثر نیفتاد. در سال 1996، یلتسین که برای بقای سیاسی خود در برابر بازگشت احتمالی کمونیسم به قدرت ميجنگید، بدون تشریفات کوزیرف را به نفع یک تندروی قدیمی و افراطیتر به نام «یِوگِنی پریماکوف» از کار برکنار کرد. تمام این تغییرات برای دیپلماتهای آموزش دیده دوره شوروی زمانی گیج کننده بود. کوزیرف ميگفت: «من چرخشی 180درجهاي داشتم. پریماکوف هم همین طور. به نظر ميرسد که آنها [دیپلماتها] رانندگانی حرفهاي هستند. وقتی مسافران شما تغییر جهت ميدهند چرا شما بيخیال رانندگی شوید؟ یکی ميخواهد به شرق برود و یکی به غرب»
وقتی گفتم که لاوروف، پرنس گورچاکوف را بهعنوان الگویی برای دیپلماسی امروز روسیه انتخاب کرده، کوزیرف زیر خنده زد. او همچنین به خاطر ميآورد که پریماکوف چگونه ميکوشید تا گورچاکوف را احیا کند. او ميگفت: «همه آنها به سیاست عملی تظاهر ميکنند اما این سیاست عملیِ 2 قرن پیش بود. مشکل روسیه همین است. دنیا تغییر کرده است. اروپا در جنگ نیست و هیچکس نميخواهد با ما مذاکره کند. دنیا تغییر کرده اما روسیه ترجیح ميدهد تظاهر کند که تغییر نکرده است.»
در همان زمان، کوزیرف به طرز شگفتآوری تحسینکننده لاوروف بود. او ميگفت: «این انتخابی پیچیده است». او اظهاراتی در سالهای اخیر ازسوی متحدان مختلف پوتین را به خاطر ميآورد که «ویاچسلاو مولوتف» وزیر خارجه استالین و نویسنده قرارداد پنهانی با نازیها را که اروپای شرقی را به دو قسمت تقسیم ميکرد، تحسین ميکنند. او ميگفت: «بهتر است تظاهر کنید که شما دنباله روی گورچاکوف هستید تا مولوتف. لاوروف خیلی بهتر از اوست»
کوزیرف افزود:« با این حال، او دیپلماتی از تبار شوروی است. همه ما در سیستم شوروی بزرگ شدیم که به نوعی تقابل ایدئولوژیک با غرب معترف شده بود». اما در نزد کوزیرف و بسیاری دیگر از روسهایی که با آنها صحبت کردم، این قدرت نماییِ واکنشی ربطی به ایالاتمتحده ندارد بلکه بیشتر با بقای رژیم مرتبط است. او ميگفت:«آنها به دنبال «جنگ» تقابل با غرب نیستند. این نگاه بیشتر مصرف داخلی دارد». همانگونه که او ميگوید، اندیشه کردن درباره دهها هزار معترض در خیابانهای مسکو پس از اعلام پوتین مبنی بر بازگشت به کرملین در پاییز 2011 دشوار نیست، اندیشه کردن درباره سرکوبهای قانونی در حال انجام علیه رهبران این جنبش دشوار نیست، اندیشه کردن درباره تلاشهای مکرر دولت روسیه – ازسوی پوتین، لاوروف و بسیاری دیگر – برای منتسب کردن معترضان به دستان پنهان آمريكا دشوار نیست. کوزیرف ميافزاید: «در سیاست خارجی روسیه، ملیگرایی – وطن پرستی – در راستای مخالفت با غرب تعریف ميشود. این همچنین یک ابزار سیاسی داخلی برای نخبگان شوروی است. این ملیگرایی جبران کننده فقدان مشروعیت سیاسی آنهاست». او در ادامه سخنان خود جملهاي تاریخی ميگوید و ميافزاید: «لاوروف این سیاست خارجی زشت را به متمدن ترین شکل برای غرب به تصویر ميکشد.»
یکبار در پایان یک میهمانی طولانیِ دیپلماتیک، کاندولیزا رایس به سخنان لاوروف درباره شبی که شوروی فروپاشید (25 دسامبر 1991 ) گوش ميداد؛ زمانی که گورباچف ناگهان استعفا داد و 15 ایالت جداگانه متولد شدند. وزیرخارجه سابق آمريكا ميگوید:«لاوروف ميگفت آن زمان نميدانست که نماینده کدام کشور است». در نزد رایس، این حس وحشت و نگرانی یک وطن پرست سرگردان «برای توصیف سرگئی مناسب بود: او به شدت طرفدار روسیه بود و روسیه پس از شوروی به دنبال این بود که ببیند در کجا ایستاده و جایگاهش کجاست».
لاوروف ابتدا رابطه خوبی با رایس و جانشین او هیلاری کلینتون داشت اما بعد به شدت با آنها دچار تنش شد. برای دستیارانی که ناظر این روابط از نزدیک بودند این تنش تعجب آور نیست. لاوروف از ساختاری مرد محور ميآید – تقریباً از سیستم رده بالای مرد محورِ روسیه – و البته همتایان آمريكایی خود را برای تعامل با زنان مورد حمله قرار نميدهد. نه رایس و نه کلینتون علاقهاي به سرگرمیهای دیوانه وار مردانه او مثل شراب، شکار و مانند آن ندارند. لاوروف استعداد خاصی برای خشمگین كردن رایس دارد: «گِلِن کِسلِر» که مطالبی درباره رایس در واشنگتن پست نوشت ميگوید:«او هنر خاصی در خشمگین کردن رایس دارد». کرامر دستیار سابق رایس ميگوید:«او ميداند که چگونه دکمه را فشار دهد و رایس را بیازارد.» رایس در کتاب خاطرات خود با نام
«No Higher Honor » مينویسد که او و لاوروف در ابتدا «روابط خوبی را شکل دادند، اندکی رسمی و گاهی ستیزهگرانه. لاوروف مثل من بود، یک مناظره کننده عادی که باکی از مبارزه کلامی نداشت». اما بعدها تصویری که از لاوروف ترسیم کرد چهره فردی قلدرمآب بود که نه تنها به دنبال ابراز وجود روسیه جدید در عرصه جهانی بود بلکه این کار را هرجا که لازم بود به هزینه آمريكا انجام ميداد.
یکبار مشاجره آنها در پشت درهای بسته هنگام شام و در اجلاس سران گروه 8 در سال 2006 بهطور تصادفی از دوربینهای مداربسته برای تمام گزارشگرانی که همراه رایس بودند پخش شد. در حین زدن لیوانها به یکدیگر و صدای قاشق و چنگال، صدای مشاجره رایس و لاوروف بر سر عراق شنیده ميشد. در لحظهاي لاوروف به رایس گفت که دیگر نميتواند از برنامههای کمکیِ جدید حمایت کند. رایس هم با تندی اشاره کرد که عراقیها و سازمان ملل از این برنامه حمایت کردهاند «اما اگر روسیه آن را اینگونه ميبیند، ایرادی ندارد». رایس یکبار دیگر هم وحشت زده شد و آن زمانی بود که لاوروف در کنار نیکولاس برنز (دیپلمات کهنه کار و معاون رایس) در شامی دیگر در سال 2006 به رایس تاخت. رایس در کتاب خود ميگوید پس از آنکه لاوروف «در اقدامی غیر عادی به بازخواست «نیک» [نیکولاس برنز] پرداخت»، میزبان آن شام یعنی مارگارت بکت وزیرخارجه بریتانیا به دفاع از برنز برخاست. رایس واکنش بکت را چنین نقل ميکند: «در میهمانی که من میزبان آن هستم دوست ندارم ببینم که برخی وزرا به مقامهای [رده پایین] دیگر اهانت ميکنند.»
آخرین مورد از این دست آزارها در هنگام تهاجم روسیه به گرجستان در تابستان 2008 رخ داد. این جمهوری کوچکِ سابقِ شوروی در قفقاز جنوبی به نقطهاي بحرانساز در روابط آمريكا با روسیه تبدیل شد چراکه میخاییل ساکاشویلی رهبر جوان و اصلاحطلب این کشور آشکارا به سوی غرب میل داشت و پوتین که از مداخله آمريكا در «حوزه نفوذ روسیه و حیاط خلوت» این کشور نگران شده بود به خشم آمد. زمانی که ساکاشویلی آشکارا سخن از پیوستن به ناتو بر زبان ميآورد و تنش در دو استان جداییطلب این کشور که تحت حفاظت روسیه قرار داشت افزایش یافت روسیه مصمم به مداخله شد و به بهانه دفاع از اوستیای جنوبی (یکی از آن دو استان جدایی طلب) دست به حمله زد.
وقتی نیروهای روسیه در اوت همان سال وارد گرجستان شدند (پس از آنکه گرجستان ابتدا شروع به تیراندازی کرد)، لاوروف سخنی از سیاستمداران قرن نوزدهم درخصوص غیرقابل قبول بودن توسل به زور در روابط بینالملل به میان نیاورد. او به سرعت به سراغ تلفن رفت و با رایس که در هتل «Greenbrier» در تعطیلات بهسر ميبرد تماس گرفت و چنانکه رایس در کتابش ميگوید «تا حدودی پرخاشگرانه سخن گفت». در تماس دوم، لاوروف 3 درخواست داشت: 2 مورد اول عمدتاً با توقف خصومتها ارتباط داشت و رایس آنها را پذیرفت. درخواست دیگر – چنانکه رایس به نقل از لاوروف ميگوید - «بین خودمان است: میخاییل ساکاشویلی باید برود». رایس از کوره در رفت. من گفتم: «سرگئی، وزیر خارجه ایالاتمتحده هیچ حرفی با وزیر خارجه روسیه درخصوص ساقط کردن یک رئيسجمهوری که بهصورت دموکراتیک انتخاب شده ندارد. درخواست سوم همین حالا عمومی شد به این خاطر که به هرکسی که ميتوانم زنگ ميزنم و به او ميگویم که روسیه خواستار ساقط کردن رئيسجمهور گرجستان است». لاوروف در پاسخ گفت: «گفتم این بین خودمان باشد...» همه چیز حال و هوای دوران شوروی را دارد یعنی دورانی که مسکو سرنوشت رهبران اروپای شرقی را در دست داشت. من بيتردید کسی نبودم که خواستار بازگشت به آن دوران باشد.»
رایس تنها مقام غربی ای نبود که در این بحران از دست لاوروف به خشم آمد. در یک مرحله، نیکولا سارکوزی رئيسجمهور فرانسه با یک دیپلماسی رفت و برگشت به مسکو رفت و بسیار ميکوشید تا به یک آتش بس دست یابد. براساس برخی اخبار وزارت خارجه که بعدها ازسوی ویکی لیکس در دسترس عموم قرار گرفت سارکوزی از دست لاوروف خشمگین شده و به او توپید و ميگفت روسیه آتش بس را از حیز انتفاع ساقط ميکند. اخبار ویکی لیکس ميگوید: «سارکوزی یقه لاوروف وزیر خارجه روسیه را گرفت و او را دروغگو خواند. به نظر ميرسد سارکوزی به روسیه هشدار داده که جایگاه این کشور بهعنوان یک «قدرت بزرگ» با امتناع از احترام به تعهداتش به شدت خدشهدار شده است». در ژانویه بعد که کلینتون بهعنوان وزیرخارجه سوگند یاد کرد سیاست بار دیگر تغییر کرد و با وجود جنگ گرجستان اما باراک اوباما رئيسجمهور جدید آشکارا اعلام کرد که خواستار «آغازی دوباره» در روابط با روسیه و خروج از انجماد عمیقِ دوران بوش است. برخلاف انتظار رایس و داستان تلخ وی اما کلینتون با لاوروف عکس یادگاری انداخت و در این عکس جعبهاي سبز رنگ با روبان قرمز به او داد. در درون این جعبه یک دکمه بزرگ «تنظیم دوباره» وجود داشت که نشان از تغییر در سیاستها بود. لاوروف شجاعانه در برابر دوربینها ابراز تمایل و همکاری کرد اگرچه آمريكاییها به جای بهکار بردن درست کلمه روسیِ « perezagruzka» [که به معنای «reset » بود] گاف دادند و به اشتباه کلمه
«Peregruzka » را بهکار بردند. (فردای آن روز رسانههای روسیه این تیتر را مورد استفاده قرار دادند که «سرگئی لاوروف و هیلاری کلینتون دکمه اشتباه را فشار دادند»)
با وجود این فال بد، اما سیاست «reset » تا مدتی برقرار بود و آمريكاییها دریافتند که لاوروف ميتواند (چنانکه یکی از معماران این سیاست بعدها اظهارداشت) «کاملاً همراهی کند». پس از اینکه پوتین قبای نخست وزیری بر تن کرد، اوباما با همتای اصلاحطلب روسی و جوانِ خود «دمیتری مدودف» روابط دوستانه تری برقرار کرد؛ مردی که ازسوی پوتین انتخاب شده بود تا جایگاه خود در ریاست جمهوری را همچنان گرم نگاه دارد. لاوروف همچنان سکان وزارت خارجه را در دست داشت و همچون راننده آندری کوزیرف، پوتین هم سکان خودرو را به آرامی در دست داشت تا مدودف آنچه را که ميخواهد انجام دهد. این به معنای مذاکره در مورد معاهده جدید کاهش تسلیحات هستهاي با ایالاتمتحده، امضای توافقی برای بازکردن مسیر حیاتی از طریق روسیه و جمهوری سابق آسیای مرکزی به افغانستان براي تأمین کمکهای مورد نیاز نیروهای آمريكایی در افغانستان و ندایی برای روابط بهتر بود.
در بهار 2011 زمانی که انقلابهای عربی آغاز شد و معمرقذافی تهدید کرد که شهر مخالفان - «بنغازی» - را نابود خواهد کرد، روسیه به قطعنامه پیشنهادی آمريكا در شورای امنیت برای برقراری منطقه پرواز ممنوع جهت حمایت از غیرنظامیان و مردم لیبی (به جای وتو کردن) رأی ممتنع داد. این قطعنامه نه نقطه عطف که نشان از اوج همکاری داشت. از آن زمان، لاوروف خشمگینانه آمريكا را به «تقلب و فروش ناجوانمردانه» متهم کرده است (و خشمگینانه هم ازسوی ایالاتمتحده رد شده است). لاوروف اصرار داشت که روسیه هرگز اجازه مداخله نظامی به غرب برای ساقط کردن قذافی را نداده بود. چند ماه بعد در سپتامبر 2011 پوتین بازگشت خود به کرملین را اعلام کرد و لاوروف بار دیگر در میدان مسابقه حضور یافت. تا امروز، آن دسته از مقامهای آمريكایی که با آنها صحبت کردم با آنچه که لاوروف در مورد لیبی ميگوید مخالفند. آیا سرگئی بین پوتین و مدودف گیر افتاده و سعی ميکند رئيس را خوشحال کند فقط برای اینکه رئيس دیگر آدم حسابی نبود؟ یا اینکه در پس پرده اعتراض کرده و کنار گذاشته شده است؟ یک مقام ارشد آمريكایی ميگوید:«یک چیز مسلم است. سرگئی لاوروف ميداند که از حق وتوی روسیه در جایی که ميخواهد چگونه استفاده کند».
هرچه که اتفاق افتاد اما لاوروف بلافاصله سوریه را به انگیزه خود تبدیل کرد. اینبار، هیچ گونه مداخله غربی که ازسوی سازمان ملل تحریم شده باشد وجود نخواهد داشت. دستکم نه در صورتی که او بتواند به آن کمک كند. در کنار این تندروی روابط با کلینتون هم به شکل اجتناب ناپذیری به هم ریخت. این مقام ارشد آمريكایی ميگفت:«با گذشت زمان این فقط کار را متوقف کرد. بخشی فردی بود و بخش دیگرش مادی. برای او سوریه مهم بود. او نه تنها همکاری نميکرد که به نقطه مذاکره هم نرسید».
اندکی پیش از آنکه با لاوروف دیدار کنم از یک مقامِ ارشدِ دیگرِ دولت اوباما خواستم تا تعامل روسیه – آمريكا در قبال سوریه را برایم توصیف کند؛ تعاملی که منجر به 2 سال تلاشهای تکراری و رنجآور- و احتمالاً ناکارآمد – برای مذاکره درخصوص مشکلی شد که هیچیک از طرفین در مورد آن کوتاه نميآیند. ایالاتمتحده همچنان آشکارا اصرار دارد که کنارهگیری و خروج اسد از قدرت بخشی از هرگونه راهحل برای بحران سوریه است – که البته تا این لحظه بيفایده بوده است – و همچنان ميکوشد روسیه را به همکاری و اقدام جمعی در شورای امنیت تشویق كند. لاوروف توجهی به این تلاشها نميکند و خودِ کلینتون هم در شک و تردید بود. با این حال هیلاری تلاش ميکرد تا به دستیارانش چنین جملاتی بگوید: «خُب، اگر حتا 3 درصد هم شانس کار کردن داشته باشیم، باید تلاش مان را بکنیم». یک مقام آمريكایی به من ميگفت: «جلسات در مورد سوریه با لاوروف همهاش درباره یک چیز بود. ما ميگوییم: «نگاه کن: هشدارها را ببین. او [اسد] باید برود. شما دارید این دوره را طول ميدهید.» لاوروف ميگوید: «به ما ربطی ندارد. خواسته ما این نیست. شما دارید جنگ داخلی درست ميکنید و کشور را به افراطگرایان ميدهید». این درواقع همان چیزی بود که وقتی موضوع سوریه به میان آمد لاوروف به من گفت.
در دیدار لاوروف – کلینتون در مجمع عمومی سازمان ملل در پاییز 2011، وقتی لاوروف داشت نکاتی را هنگام سخنرانی بیان ميکرد، کلینتون با قطع سخنانش، او را متعجب كرد. این تاکتیک مورد علاقه لاوروف بود که باعث ميشد با کارتهایی که پر از نکته است وارد هر نشست سطح بالایی شود و نکاتی را مطرح کند که طیفی از مسائل از موضوعات مهم مربوط به جنگ و صلح گرفته تا شکایت درباره آمريكاییها که سلاحهای کافی AK-47s از روسیه برای ارتش افغانستان نميخرند مطرح کند. این مقام آمريكایی ميگوید:«مهم نیست که با 27 نکته اش چه کار ميخواهد بکند. او درباره ویکتور بوت [دلال تسلیحات روسی که در سوریه دستگیر شد] گلایه ميکرد». کلینتون به ستوه آمد و کلامش را قطع کرد: «سرگئی، در مورد سوریه چطور؟»
اما این نشست هم راه به جایی نبرد و به نتیجهاي نرسید. این تنها شکاف میان آنها را سرعت بخشید. در همین حال، پوتین و لاوروف انگشت اتهام را به دلیل آشوبهای انتخاباتی در خیابانهای مسکو بهسوی کلینتون نشانه رفتند. کلینتون هم به نوبه خود به روسیه به شدت هشدار داد که در راستای «شوروی سازی» همسایگانش گام برندارد. وقتی مخالفان پس از انتخابات پارلمانی در دسامبر 2011 فریاد و فغان سر دادند، کلینتون این انتخابات را «نه آزاد و نه عادلانه» خواند و این تیر نهایی بود. یک مقام بلندپایه آمريكایی ميگفت: «در دیدگاه روسها، کلینتون نومحافظه کارِ دولت اوباماست. آنها ميخواستند او را بياعتبار كنند و وقتی هیلاری رفت آنها سرود شادمانی سردادند» بدترین زمان دسامبر گذشته در روزهای پایانی حضور کلینتون در وزارت خارجه بود که کنگره «قانون مگنیتسکی» را تصویب کرد. «سرگئی مگنیتسکی» وکیل 37 سالهاي بود که پس از بازجویی به خاطر ادعایش مبنی تقلب گسترده ازسوی بخشی از مقامهای روسی در زندان جان خود را از دست داد. این قانون فهرست سیاهی را مقرر ميداشت که براساس آن، آن دسته از مقامهای روسی که متهم به نقض حقوق بشر بودند از ورود به آمريكا منع ميشدند. پوتین که از این کار به خشم آمده بود، در اقدامی تقابلجویانه در دومای روسیه آمريكاییها را از فرزند خواندگی کودکان روسی محروم کرد. واکنش پوتین آنقدر سریع و خشمگینانه بود که لاوروف ظاهراً پیام آن را سریع درنیافت و مخالفت قبلی خود با این قانون را اعلام کرد چراکه مخالف با «توافق برای فرزندخواندگی» بود که چند ماه پیش با سختیهای زیاد توانسته بود با وزارت خارجه آمريكا به امضا برساند. این اولین بار بود که همه به یاد دارند لاوروف آشکارا با پوتین به مخالفت برخاست. او به زودی این برنامه را پس گرفت.
زمانی که باهم صحبت ميکردیم، او به همان راننده سرسخت تبدیل شد. پوتین ماشین را هدایت ميکرد و لاوروف فرمان را هرجا که او دستور ميداد ميچرخاند حتا اگر این به معنای انتقام از کودکان در دفاع از بروکراتهای فاسد باشد. هیچگونه اظهارات نازک دلانه درباره یتیمان فقیر روسی وجود نداشت. او ميگفت: «این انتخاب ما نبود. اما این قانون سیاست است. همیشه ميتوانید تلافی کنید، چه مثبت و چه منفی، این چیزی است که نميتوان آن را تغییر داد. این ازسوی ما اختراع نشده. این قانون روابط بینالملل است».
اندکی پس از مقابله به مثلِ قانون مگنیتسکی، جان کری (جانشین کلینتون) سوگند یاد کرد و این چرخه دوباره شروع شد. ابتدا در رسانههای روسی مورد تحسین قرار گرفت؛ او مردی بود که روسیه ميتوانست با او به داد و ستد بپردازد. «الکسی پوشکوف» رئيس کمیته روابط بینالملل دوما ميگفت: لاوروف و کری «جفت» هستند؛ «عملگرایانی حرفهای» که ميتوانند روابط خوبی باهم داشته باشند. وقتی نظر لاوروف را در این باره پرسیدم او سر خود را با قدرت و به نشانه تأیید آن تکان داد. سپس افزود:«جان کری فردی کار کشته است. او مردی عملگراست. این خصلتی مهم برای یک دیپلمات است به ویژه برای یک وزیر خارجه». اما این آسان نبود. پس از آزمایش هستهاي کرهشمالی در همان هفتههای اول حضور کری در این سمت، وزیر خارجه جدید آمريكا به تمام همتایانش که با مسأله کرهشمالی درگیر بودند تلفن زد. لاوروف تنها کسی بود که نميشد به او دست یافت. وقتی سرانجام ارتباط با آنها با تلفن برقرار شد، 5 روز طول کشید. وقتی با نگروپونته در این خصوص صحبت ميکردم او ميخندید: «وقتی با لاوروف کار داریم او در دسترس نیست».
در پایان مصاحبه مان، از لاوروف پرسیدم چه ميشود اگر برخی سوالات حاشیهاي درباره زیست نامه او و ورزش مورد علاقهاش بپرسم. چرا او در آغاز فعالیت دیپلماتیک خود تصمیم گرفت زبان سینهالی بیاموزد؟ و چرا وی از میان همه ورزشها، قایق سواری روی آبهای مواج را برگزید؟ واکنش او آنچه که انتظار داشتم نبود. برق خشم بر صورت آرام او دویدن گرفت و وی بلافاصله از روی صندلی اش برخاست و از انگلیسی روان به روسی تغییر زبان داد و از پای میز، سَرِ الکساندر لوکاشویچ (رئيس بخش مطبوعاتی وزارت خارجه) فریاد زد: چرا نگفتی الان ساعت چند است؟ این یک پرسش نبود بلکه یک درخواست بود. او به تندی و با زبان روسی چنین پاسخ داد: «خیر. این کار را نميکنم. به این سوال پاسخ نميدهم». او میکروفون را از کت خود باز و اتاق را ترک کرد اما لحظهاي درنگ کرد و برگشت و با من دست داد و بدون اینکه کلامی بر زبان آورد اتاق را ترک کرد.
ما در شُکوهِ کهنِ اتاق کنفرانس وزارت خارجه با آن کاغذهای دیواری زرد رنگش و نقاشیهای روغنیِ روسیه پیش از انقلاب تنها ماندیم. در راهروی طبقه 7 جایی که اتاق لاوروف قرار داشت فرشهای فرسوده در کف نقش بسته شده و روی دیوار چهره تمام وزرای خارجه روسیه خودنمایی ميکند. گورچاکف هم همراه با سایر مقامهای تزاری آنجاست و در طرف دیگر راهرو مقامهای شوروی هستند که با تروتسکی آغاز ميشود و به مولوتف، گرومیکو و سایرین ختم ميشود. لحظهاي بعد به من گفته شد که این آسمان خراش فرسوده ازسوی زندانیانِ پس از جنگ جهانی دوم به سان بنایی تاریخی برای پیروزی استالین ساخته شده و قرار است نوسازی شود.
از لوکاشویچ درباره لاوروف پرسیدم. پرسیدم چرا و چگونه حتا پس از آنکه پوتین برای بار دوم بهعنوان رئيسجمهور به کرملین بازگشت و بهرغم شایعاتی که قرار است سرگئی لاوروف بهزودی بازنشسته شود اما وی این همه مدت بهعنوان وزیر خارجه باقی مانده است؟ 9سال و اندی و او همچنان قدیمی ترین وزیر خارجه دوران پس از شوروی است و تنها کسی است که این همه مدت در این سمت دوام آورده است. لوکاشویچ به سادگی چنین جواب داد: «او بینظیر است. او مردی کامل و بينظیر برای این کار است».
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید