هيس، ايدئولوژي مي‌خواهد سخن بگويد

1392/6/21 ۱۲:۴۷

هيس، ايدئولوژي مي‌خواهد سخن بگويد

ارت در كتاب اس/ زد(S/Z) تمايزي بيشتر را ميان متن وابسته به خواننده و متن وابسته به نويسنده ايجاد مي‌كند. متن وابسته به خواننده به‌وسيله‌ي همسان‌شدن با انتظارات او و بنابراين به‌وجود آوردن خواننده‌اي منفعل، بر شخص{خواننده} متمركز مي‌شود. متن وابسته به نويسنده نوعي از متن است كه در آن نويسنده به هوش خواننده احترام مي‌گذارد و انگاره‌هاي خواننده را به‌وسيله‌ي فاصله گرفتن از سنت‌هاي نهادینه شده به چالش مي‌كشاند. بنابراين متن وابسته به نويسنده، خواننده را به‌منظور خلق معناي تازه برمي‌تاباند. كانون توجه متن وابسته به نويسنده، گشودن متن به‌منظور تفسيرهاي متعدد از آن است.

 

 

اميد بلاغتي  : بارت در كتاب اس/ زد(S/Z) تمايزي بيشتر را ميان متن وابسته به خواننده و متن وابسته به نويسنده ايجاد مي‌كند. متن وابسته به خواننده به‌وسيله‌ي همسان‌شدن با انتظارات او و بنابراين به‌وجود آوردن خواننده‌اي منفعل، بر شخص{خواننده} متمركز مي‌شود. متن وابسته به نويسنده نوعي از متن است كه در آن نويسنده به هوش خواننده احترام مي‌گذارد و انگاره‌هاي خواننده را به‌وسيله‌ي فاصله گرفتن از سنت‌هاي نهادینه شده به چالش مي‌كشاند. بنابراين متن وابسته به نويسنده، خواننده را به‌منظور خلق معناي تازه برمي‌تاباند. كانون توجه متن وابسته به نويسنده، گشودن متن به‌منظور تفسيرهاي متعدد از آن است.

رولان بارت: لذت متن/ مائورين كوتاژار/ ترجمه مهرداد امامي

حتما موضوع مهمي است؛ مهم‌تر از آنچيزي كه تصورش را بتوان كرد. مهم بوده است كه سال‌ها همچون سخني مگو يا حرفي پنهاني در اندروني‌هاي خانوادگي، ايل و طايفه، شهر و ديار و مهم‌تر از آن در اندروني ذهن آدم‌ها در هر جاي و مقامي از پدر و مادر يك خانواده تا كدخدا و شهردار و استاندار و هر مقام كشوري ديگري مدفون شده است. شايد هم نه! ميزان خشونت و آزار بيش از حد آن اجازه نمي‌دهد كه در ذهن مدفونش كرد، بلكه پنهان مي‌شود و آرام آرام از ياد مي‌رود. اين معضل و آسيب اجتماعي كه نه تنها كودكي بخشي از اين اجتماع را تحقير شده، مطرود شده و ويران كرده است كه اثرات مخرب و ويرانگرش را تا ساليان سال بر روح و روان قربانيان اين خشونت افسارگسيخته اجتماعي بر جاي گذاشته و همچون كابوسي مدام در روز و شب اين آدم‌ها ادامه يافته است. خشونتي كه چنان كه در بسياري از مباحث روانشناسي و روانكاوي در مورد آن بحث شده است اگر منجر به تكثير و بازتوليد مجدد اين خشونت‌ها توسط شخص قرباني در همين شكل يا اشكال ديگر خشونت نشده باشد، موجب افسردگي‌ها و ازهم‌گسيختگي‌هاي جدي رواني تا آخر عمر در قربانيان آزار و تجاوز جنسي شده است. موضوع مهم است و حياتي. موضوعي كه نه تنها بايد ايده يك فيلم داستاني كه موضوع مورد بحث در رسانه‌هايي همچون تلويزيون، روزنامه و مجله و نشست‌هاي تخصصي در مورد خشونت در جامعه‌اي باشد كه اگر به لحاظ آماري وضعيت اسفباري در اين زمينه نداشته باشد اما بي‌ترديد وضعيت روشن و شفافي نيز ندارد.

اين مقدمه كوتاه را از اين‌رو وشته‌ام تا بگويم اذعان بر ميزان اهميت پرداختن به چنين موضوعاتي در هر رسانه‌اي را مساله و دغدغه خود حتي در جايگاه يك منتقد فيلم مي‌دانم و به گمانم نه تنها رسانه‌هاي فراگيري همچون راديو و تلويزيون و مطبوعات كه همه عرصه‌هاي هنر از سينما و تئاتر تا موسيقي و هنرهاي تجسمي چه بخواهند و چه نخواهند آنجا كه مساله انسان و رنج انساني و درميان گذاشتن تجربه انساني مساله‌شان است درگير موضوعاتي از اين دست خواهند شد يا بايد بشوند. چنان كه نه تنها تعداد زيادي فيلم مستند به اين موضوعات پرداخته‌اند كه تعداد قابل توجهي از فيلم‌هاي شاخص سينماي داستاني درگير موضوع خشونت و كالبدشكافي اين پديده شوم بوده‌اند. جدا از اين، فيلمسازان شاخصي همچون هانكه حتي اگر به طور مستقيم به اين موضوع نپرداخته‌اند اما در بخش زيادي از آثارشان موضوع خشونت و درگيري با كنه و ريشه‌هاي اعمال خشونت بخشي از جهان و ايده‌هاي مدام آثارشان بوده است. موضوعي كه در شكل‌هاي مختلف در فيلم‌هاي پنهان، روبان سفيد، بازي‌هاي مسخره و ديگر آثار شاخص يكي از برجسته‌ترين سينماگران تاريخ سينما مدام مورد توجه و مداقه قرار گرفته است.

من نيز همچون بسياري ديگر گمانم اين است كه «هيس، دخترها فرياد نمي‌زنند» بهترين اثر كارنامه سينمايي (البته من در سينمايي بودن كارنامه پوران درخشنده مرددم و گمان نمي‌كنم هر اثري كه اكران و بر پرده سينما نمايش داده مي‌شود الزاما سينماست) پوران درخشنده است اما بايد مدام و مدام اين نكته را به منتقدان سينما، فعالان اجتماعي و مدني و سينماگران يادآوري كرد كه در زمان تماشاي يك فيلم ما در جدال و مواجهه با مديوم سينما به عنوان يك اثر هنري هستيم نه يك رسانه با رسالت پيام‌رساني. درست وقتي مخاطب در چنين جايگاهي قرار مي‌گيرد متصور است كه در برابر اثري قرار گرفته كه خود را در مختصات و تعاريف و قراردادهاي يك مديوم هنري معنا مي‌كند. جدال من با فيلم «هيس، دخترها فرياد نمي‌زنند» از همين جا آغاز مي‌شود. من در سالن سينما قرار گرفته‌ام تا با فيلم به عنوان يك اثر سينمايي در ساحت هنر روبه‌رو شوم نه با يك مقاله اجتماعي با رگه‌هاي روانكاوي يا با تصاوير متحركي با كيفيت تله‌فيلم.  سهم درام، شخصيت‌پردازي، قصه، شكل روايت اصلي، خرده‌روايت‌ها و نحوه پيشبرد آنها، همه و همه در انتظار منِ مخاطب قرار است در مختصات سينما معنا شوند نه مثلا رسانه‌اي همچون تلويزيون يا مجله و روزنامه. «هيس دخترها فرياد نمي‌زنند» تلفيق دوست‌نداشتني از تمام فرمول‌هاي مرسوم فيلم‌هاي تلويزيوني با ايده‌هاي مدام و مدام تكرار شده فيلم‌هاي هيجاني دادگاهي با كاراكتر مركزي قرباني ايستاده در يك قدمي اعدام است. فيلمي كه با سهل‌انگاري و به گمان من احساس رسالت اضافي بر شانه‌هاي فيلمساز آن‌چنان بي‌رمق و خسته‌كننده مي‌شود كه اگر موضوع داغ و مطرح نشده‌اش نبود مخاطب را زودتر از آنچه گمان مي‌كند از خود جدا مي‌كرد و او را از ادامه تماشايش منصرف. فيلم با سكانس كليدي عروسي قهرمان داستان آغاز مي‌شود. او خون‌آلود از ساختماني با لباس عروس بيرون مي‌آيد. كسي را كشته است. متهم سخني نمي‌گويد با هيچ‌كس، خانواده‌اش وكيلي خبره را با اصرار و تمنا پيدا و استخدام مي‌كنند. وكيل حاذق و توانا او را به حرف مي‌آورد. آنچه تمام زندگي او را تحت‌الشعاع قرار داده است، آزارهاي مدام در كودكي‌اش توسط يك مرد جوان است. دختر جوان يك سرايدار را كه مي‌خواسته دختربچه‌اي را آزار بدهد، كشته است. مرد جواني كه دخترك را آزار مي‌داده كه حالا ميانسال است دستگير مي‌شود و در وسايل او تعداد زيادي عكس دختربچه‌هايي كه مورد آزار او قرار گرفته‌اند، پيدا مي‌شود. خانواده دختربچه‌اي كه قهرمان فيلم براي نجات او دست به قتل زده است براي حفظ آبرو حاضر به شهادت در دادگاه نيستند. دختر جوان حكم قصاص مي‌گيرد. حالا همه تلاش‌ها براي نجات او از اعدام، توسط خانوم وكيل حاذق و نامزد عاشق دختر جوان آغاز مي‌شود.

چقدر و چند بار اين قصه و روايت تكراري را - به لحاظ شكل قصه‌گويي و نوع روايت‌پردازي و كليشه‌اي بودن كاراكترها- ديده‌ايد؟ اين فرمول‌هاي تكرارشونده كه در ذهن مخاطب كاملا قابل پيش‌بيني و حدس و پيگيري‌اند موجب قطع اتصال مخاطب با فيلم نمي‌شود؟! آيا تماشاي روايتي تكراري با پيشبردي تكراري‌تر به نقض غرض خود فيلم و فيلمساز تبديل نمي‌شود؟! مخاطبي كه از سالن‌هاي سينما خارج مي‌شود آيا همچون گذشته با ديدن تصويري تا اين حد رو و در سطح، بدون ذره‌اي كنكاش عميق‌تر و سينمايي‌تر در درون كاراكتر قرباني و سوءاستفاده‌گر، اين موضوع را به پستوهاي ذهنش ارجاع نخواهد داد و مجددا پنهانش نخواهد كرد؟

سينما مگر سرك كشيدن و كنكاش جدي‌تر و عميق‌تر در درون كاراكتر و تاباندن نور بر پنهاني‌هاي درون آدمياني كه پيرامون ما زندگي مي‌كنند، نيست؟ مگر تلاشي براي برملا كردن همه آن‌چيزي كه انسان معاصر آنها را در ذهن خود، در شكل انديشيدن خود، در تمام تظاهر و رياكاري خود و در شكلي كلان‌تر در تاريخ و فرهنگ خود پنهان كرده است، نيست؟! و مگر در دل همين آشكار كردن در طفره روي مدام با همين مفهوم آشكار كردنِ بدون قضاوت‌هاي دم دستي و شعارگونه نيست؟

يك‌جور تضاد و كشاكش كه معنابخش سينماي مدرن در تمامي آثار برجستگانش حتي در نمونه‌هاي برجسته تاريخ سينماي خودمان است. در فيلم‌هاي موثري كه به همين پديده غريب خشونت پرداختند درونيات آد‌م‌ها، آنچه فكر مي‌كنند، آنچه عمل و عكس‌العملشان است در روابط تو در تو و در هم تنيده فرد با پيرامونش از نزديكانش تا اجتماع مساله اساسي فيلم است. نمونه شاخصش آنچنان كه در مقدمه نوشته اشاره كردم در سينماي هانكه است. نه تنها ايده‌ها و موضوعاتي كه سينماي هانكه درگير آن است كه صحنه‌هاي خشن و رقت‌بار آثار او نيز در كيفيت شگفت و غريب و دانش و درك درست هانكه از سينما، قصه‌گويي و شخصيت‌پردازي خودش را نشان مي‌دهد.  به گمانم اين ميزان رو و شعاري بودن و ارجاع به كلاسيك‌ترين شيوه‌هاي قصه‌گويي و روايتگري ِ تلويزيوني (تلويزيوني بودن براي من مطلقا بار منفي ندارد. از نظر من نكته منفي اختلاط استتيك و زيبايي‌شناسي دو مديوم متفاوت در همه ابعادشان است.) در فيلم «هيس دخترها فرياد نمي‌زنند» همه آن اشتباهي است كه درخشنده نه در اين فيلمش كه در تمامي آثارش تكرار كرده است. آن زمان كه پيام و پيام‌رساني، مضمون و موضوع فيلم، اولويت اصلي فيلمساز است بايد هم به ساده‌ترين و سطحي‌ترين و روترين شيوه ممكن بيان شود.تكرار چندين و چند باره اينكه موضوع مهم و غير مهم، خوب و بد، با ارزش و بي‌ارزش در ساحت هنر فاقد موضوعيتند و در اين گزاره كلي «كه مضمون بي‌تقصير است و مهم چگونگي بيان مضمون است» معنا مي‌يابد به گمانم نه تنها براي فيلمسازي همچون پوران درخشنده كه براي تمامي كساني كه هنر را تربيون بيان دغدغه‌هاي فردي، اجتماعي، سياسي و ايدئولوژيك خود مي‌دانند حياتي و اساسي است. براي همين‌هاست كه فيلمساز ما گمان مي‌كند بيان دغدغه‌اش براي ساخت فيلمش كافي است و آن زمان حتي ساده‌ترين نكات درون فيلمنامه‌اش را درست به اجرا در نمي‌آورد كه نمونه ساده‌اش را مي‌شود در طراحي صحنه ناشيانه دهه هفتاد و گريم دم دستي والدين قهرمان فيلم ديد. باز به همين دليل ساده است كه فيلمساز گمان مي‌كند حرف‌هاي اساسي خود را بايد از طريق ايده دم دستي و دستمالي شده دادگاه و با حضور يك پزشك روانكاو يا از طريق جملات ساده و شعاري وكيل قهرمان فيلم بيان كند. آن ايده تقاضاي انتقال شهاب حسيني از بخش اجراي احكام به بخش تدوين قوانين با آن ديالوگ «حاج آقا مردد شدم» در انتهاي فيلم ديگر اوج بي‌سليقگي است. آيا واقعا تمهيد ديگري براي بيان اين دغدغه‌ها در فيلم نيست؟

اساسي‌ترين ايده تريلر فيلم «مي خواهم زنده بمانمِ» قهرمان فيلم شما را ياد فيلمي از ايرج قادري نمي‌اندازد؟ تنها به سبب آنكه موضوع فيلم اهميت بيشتري از فيلم ايرج قادري دارد دليلي كافي است براي اينكه به لحاظ عيار هنري و سينمايي فيلم درخشنده را ارزشمندتر بدانيم؟ نمونه تمام‌عيار اين اشتباهات فاحش فيلم در كاراكتر برادر سرايداري است كه دختر جوان كشته است و حضور و اثبات وجود او قهرمان را از مرگ مي‌رهاند. درست وقتي خانوم وكيل و نامزد عاشق بعد كلي سختي و مشقت به او مي‌رسند با تزريق مواد مخدر به كما مي‌رود! اين سكانس شما را ياد فيلم‌هاي بي‌سر و تهي كه در قالب تله‌فيلم بارها ديده‌ايم يا سريال‌هايي كه اين‌روزها مثل نقل و نبات از شبكه‌هاي ماهواره‌اي پخش مي‌شوند، نمي‌اندازد؟ در ميان بسياري از قربانيان اين خشونت شوم كمتر كساني دست به قتل مي‌زنند و افسردگي‌ها و بيماري‌هاي روحي و رواني شايع‌تر است اما فيلم حتي به عقيده من در انتخاب قصه‌اي كه بر مبناي آن بتواند حرف‌هايش را بزند باز روترين، دم دستي‌ترين وسانتي‌مانتال‌ترين را انتخاب مي‌كند.فيلم برخلاف نامش ايده درونش را نه تنها فرياد كه هوار مي‌زند و باور من اين است كه مخاطب در برابر داد و بيداد و هوار تنها در زمان كوتاه و ممتد اين هوار كشيدن گوش فرا مي‌دهد و بعد از آن در برابر حتي هر نجوايي كه عمق فاجعه را نشانه گرفته است نيز واكسينه و كر و لال مي‌شود.  اما در چنين آثاري حتي با تحقيقات گسترده آن‌قدر سهل‌انگاري و بي‌دقتي مي‌شود كه در يك تناقض شخصيت‌پردازي غلط از دل همين تحقيقات بيرون مي‌آيد. شخصيت‌پردازي اشتباه و سطحي بابك حميديان البته با بازي جذاب و جالب توجه او، جز نفرت عمومي تماشاگر از اين كاراكتر و همراه شدن با خشم و عصبيت مامور پليس در كشيده‌اي كه براي گرفتن اعتراف به او مي‌زند چه چيزي با خود همراه دارد؟ ضعفي كه در نوشته مرتضي كريمي در سطرها به درستي به آن اشاره شده است.

«اما توجه به اين نكته بسيار اهميت دارد كه بدانيم ابيوزر فردي ذاتا شرور نيست. فرد مورد سوءاستفاده قرار گرفته و فرد سوءاستفاده‌كننده هر دو «محصول مشترك» جامعه و قرباني شرايط آشفته آن جامعه هستند. ابيوزر، گاه فردي بيمار است كه خودش بيش از هركس ديگري از بيماري‌اش رنج برده و با تمام وجودش در جست‌وجوي درمان است. جست‌وجوي پنهاني درمان براي ابيوزر حتي شايد دردناك‌تر از سكوت خفقان‌آور قرباني باشد. به‌ويژه آنكه ابيوزر مي‌داند كه از نظر ديگران مجرم و گناهكار قلمداد شده و مورد قضاوت‌هاي بدتري قرار مي‌گيرد. با اين وجود، بايد توجه داشت كه ابيوزر فردي با شناسنامه يا شخصيت ابيوزري نيست. ابيوزر، صفت يا فعلي حتي به سادگي يك تماس بدني در مترو و گاه حتي يك نگاه ساده است كه موجب آزار و اذيت افراد مي‌شود. اين صفت سوءاستفاده‌گري معمولا در افرادي ديده مي‌شود كه از امكان برخورداري از روابط سالم عاطفي و جنسي محروم هستند.

بنابراين برخلاف آنچه در فيلم «هيس...» نشان داده مي‌شود، ريشه اصلي اين مساله اجتماعي را، نه فقط در تبعيض جنسي، بلكه در توزيع نابرابر امكانات اجتماعي، بحران در روابط عاطفي و نامساعد بودن وضعيت سلامت جنسي بايد جست‌وجو كرد. از اين منظر، تنها يك «سرايدار» نيست كه ممكن است ابيوزر باشد، بلكه فردي ثروتمند و حتي متاهل هم مي‌تواند مرتكب اين خطا شود و نه تنها يك مرد، بلكه يك زن هم مي‌تواند به سوءاستفاده از كودك خود بپردازد».

ماجرا اما براي من نه محدود به اين فيلم و نه محدود به پوران درخشنده و اين فضاي فيلمسازي كه در گستره‌اي وسيع‌تر بسياري از جريانات روشنفكري ما را در بر مي‌گيرد و آن ايدئولوژيك شدن زبان هنر است. باورم اين نيست كه ايدئولوژي تنها كلان گفت‌وگو‌هاي رايج و مرسوم تاريخ انديشه است بلكه هر آن حقيقتي است كه چه درك و دريافت شخصي هنرمند از حقيقت باشد چه گرايش فكري هنرمند به جرياني فكري و فلسفي، زمخت و برهنه و فاقد هر گونه ظرافت هنري تنها براي بيان آنچه حقيقت مي‌گويندش بيان شود، ايدئولوژي است و زبان هنر زبان ايدئولوژي نيست. تا زماني كه آرتيست ما گمان مي‌كند بايد جاي خالي سياستمدار، مبارز سياسي، انديشمند و متفكر، شارح حوزه اخلاق يا مبلغ يك ايدئولوژي را بازي كند آنچه در اين ميان ويران مي‌شود هنر و اثر هنري است. ماجرايي كه در شكل‌هاي مختلف اما با شباهت بي‌اندازه در ريشه‌ها و كنه خود از جلال‌آل‌احمد تا پوران درخشنده را در تاريخ هنر معاصر اين كشور به هم پيوند مي‌زند.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: