دومين رمان آگوتا كريستوف، مدرك، به فارسي ترجمه شد : در انتظارِ تاريكي

1392/6/21 ۱۲:۴۲

دومين رمان آگوتا كريستوف، مدرك، به فارسي ترجمه شد : در انتظارِ تاريكي

عليرضا غلامي : مجارستان و پايتختش، بوداپست، از آن مكان‌هاي عجيبي هستند كه در قرن بيستم نه فقط جنگ و انقلاب را تجربه كردند، كه كمونيسم و فاشيسم را هم درك كردند. ناخواسته هم بودند. بوداپست مدتي دست آلمان‌ها بود و بعد دست روس‌ها. ارتش سرخ آمده بود كه آلمان‌ها را بيرون كند. وقتي بيرون‌شان كرد خودش جاگير شد. بعد هم كه عليه‌شان انقلاب شد آن را به خاك و خون كشيدند. آنچه در بوداپستِ قرن بيستم اتفاق افتاد، تجربه‌هاي تلخ و گزنده‌اي براي نويسندگانش داشت كه بي‌شباهت به تجربه‌هاي نويسندگان چك، روماني و كشورهاي اروپاي شرقي نبود. آنچه از اين تجربه‌ها در داستان‌هاي اغلب نويسندگان اين كشورها روايت شد خشن، سرد و تلخ بود. همين شيوه‌ي روايت باعث شد كه رمان‌هاي تعداد زيادي از اين نويسندگان تا سال‌ها در كشور خودشان قابل انتشار نباشد.


عليرضا غلامي  : مجارستان و پايتختش، بوداپست، از آن مكان‌هاي عجيبي هستند كه در قرن بيستم نه فقط جنگ و انقلاب را تجربه كردند، كه كمونيسم و فاشيسم را هم درك كردند. ناخواسته هم بودند. بوداپست مدتي دست آلمان‌ها بود و بعد دست روس‌ها. ارتش سرخ آمده بود كه آلمان‌ها را بيرون كند. وقتي بيرون‌شان كرد خودش جاگير شد. بعد هم كه عليه‌شان انقلاب شد آن را به خاك و خون كشيدند. آنچه در بوداپستِ قرن بيستم اتفاق افتاد، تجربه‌هاي تلخ و گزنده‌اي براي نويسندگانش داشت كه بي‌شباهت به تجربه‌هاي نويسندگان چك، روماني و كشورهاي اروپاي شرقي نبود. آنچه از اين تجربه‌ها در داستان‌هاي اغلب نويسندگان اين كشورها روايت شد خشن، سرد و تلخ بود. همين شيوه‌ي روايت باعث شد كه رمان‌هاي تعداد زيادي از اين نويسندگان تا سال‌ها در كشور خودشان قابل انتشار نباشد.
ميلان كوندرا، هرتا مولر و ايمره كرتس از جمله نويسنده‌هايي بوده‌اند كه براي سال‌ها تجربه‌ي ممنوع‌القلم بودن را داشته‌اند و سياست‌شان البته ترك كشور بوده است. هر سه جنگ، انقلاب، كمونيسم و فاشيسم را از نزديك تجربه و همين تجربه را در اولين يا بهترين نوشته‌هاي‌شان روايت كردند. تجربه‌ي نويسندگي كساني مانند ميلان كوندرا در «شوخي»، هرتا مولر در «آونگ نفس» و ايمره كرتس در «بي‌سرنوشت» در همين مكان‌ها است؛ مكان‌هايي كه مثل سابق نيستند و دچار تغيير شده‌اند. استراتژي آنها در رمان‌هاي‌شان به اين صورت بوده كه بازگشت يك شخصيت اصلي به يك شهر كوچك را روايت كرده‌اند و آن شخصيت براي مدتي بنا به دلايلي كه تحميلي و جبري بوده است از آن شهر كوچك دور بوده است. همه اين شخصيت‌ها هنگام بازگشت با دگرگوني بزرگي مواجه مي‌شوند كه هويت متفاوتي نسبت به گذشته‌شان پيدا مي‌كنند. شخصيت ايمره كرتس در رمان «بي‌سرنوشت» سعي مي‌كند زندگي تازه‌اي را شروع كند و از گذشته تعريف و انتظار ديگري داشته باشد. ميلان كوندرا شخصيتي مي‌سازد كه همه چيز را يك شوخي تلقي مي‌كند ولي همين شوخي سرنوشت تلخي را براي او رقم مي‌زند.
آگوتا كريستوف نيز در رمان «مدرك» خود تا حد زيادي اين استراتژي را دنبال مي‌كند. اما به شيوه‌اي متفاوت از آنچه هموطن او، ايمره كرتس، در رمانش روايت كرده است. كريستوف با نثر و جملاتي كوتاه و بُرنده سعي مي‌كند خشونت و گزندگي اتفاقي را كه براي شهروندان يك شهر كوچك در كشوري كه دچار جنگ و انقلاب ناخواسته مي‌شود، نشان دهد. شخصيت اصلي رمان او در «مدرك» هر چند شهر را ترك نمي‌كند ولي برادر يا همزاد او از شهر دور مي‌شود و هنگامي كه شرايط بازگشتش فراهم مي‌شود با شهري مواجه مي‌شود كه دچار تغيير و دگرگونگي زيادي شده است و با گذشته‌اي روبه‌رو مي‌شود كه برايش بيش از آنكه نوستالژيك باشد، ويران‌كننده است.
 
مجارستان و كشورهاي اروپاي شرقي يا كشورهايي كه در اروپاي مركزي قرار دارند و به نوارِ شرقِ اروپا نزديك‌تر هستند، نويسنده‌هايي داشته‌اند كه به يك زبان جهاني‌تر تمايل پيدا كرده‌اند. فرانتس كافكا هرچند عقبه‌اي داشت كه به آلماني‌ها مي‌خورد ولي در پراگ بود و به آلماني مي‌نوشت. ميلان كوندرا هم بعدها پراگ را ترك كرد و به فرانسه نوشت و نوشته‌هايش به زبان مادري محصور ماند در آنچه كه قبلاً در پراگ نوشته بود. در روماني هم هرتا مولر هر چند در منطقه‌اي زندگي مي‌كرد كه زبان‌شان بين آلماني و رومانيايي بود ولي بعد از مهاجرت به آلمان براي هميشه به آلماني نوشت و آلماني‌ها هم هنگامي كه او چند سال پيش برنده نوبل ادبيات شد او را يك نويسنده آلماني معرفي كردند. آرتور كوستلر در مجارستان بود ولي مهم‌ترين رمانش، «ظلمت در نيمروز»، را به آلماني نوشت كه گم شد و يك مترجم انگليسي قبل از گم شدن آن نسخه توانسته بود «ظلمت در نيمروز» كوستلر را به انگليسي ترجمه كند و بعد آلماني‌ها «ظلمت در نيمروز» را از انگليسي به آلماني ترجمه كردند. كوستلر بعداً سراغ زبان انگليسي رفت و انگليسي نوشت. در همان مجارستان البته نويسنده ديگري كه سراغ آلماني رفت ايمره كرتس بود كه بعد از مهاجرت به آنجا نوشتن به آن زبان را آغاز كرد. هرچند قبل از مهاجرتش مهم‌ترين رمانش، «بي‌سرنوشت» را به مجاري نوشته بود. آگوتا كريستوف هم يك نويسنده مجارستاني بود كه بعد از مهاجرت به بخش فرانسه زبانِ كشور سوئيس نوشتن به زبان فرانسه را ذره ذره شروع كرده بود و به قول خودش چيزي حدود 16 سال طول كشيده بود تا به آن مسلط شود. ممكن است زباني كه در «سه‌گانه دوقلوها» بازتاب پيدا كرده است نتيجه همين زبان آموزشي بوده باشد؛ زباني كه با گزاره‌هاي ساده همراه است. من نمي‌دانم زبان كريستوف در متن اصلي چگونه است و مترجم خوش‌ذوق، اصغر نوري، نيز در اين باره توضيحي نداده است.
 
آگوتا كريستوف در همان سالي به دنيا آمد كه جنگ جهاني دوم شروع شد و همين جنگ زندگي او را از همان اول تحت تأثير قرار داد؛ زندگي‌اي كه با دوري پدر از خانواده و بعدها مهاجرت خودش از زادگاهش همراه بود. پدرش آموزگار بود و ظاهراً همين مسأله باعث شد او خواندن را سالي شروع كند كه هنوز مدرسه رفتنش شروع نشده بود. اين همان چيزي است كه در رمان «مدرك» او نيز روايت مي‌شود. ماتياس نيز كودكي استثنايي است كه پيش از رفتن به مدرسه توانايي خواندن كتاب را پيدا مي‌كند و اين توانايي در چندين جا از رمان كريستوف، ماجراها را تغيير مي‌دهد. آگوتا كريستوف و برادرش تا چهارده سالگي با هم زندگي مي‌كنند. در چهارده سالگي سراسر مجارستان در قبضه كمونيست‌هاست و  آگوتا از خانواده‌اش جدا مي‌شود و در يك مدرسه شبانه‌روزي درس مي‌خواند. مهم‌ترين نكته در زندگي اوليه او فرارش از مجارستان است. وقتي بيست و يك سال داشت، انقلاب ضدكمونيستي مجاري‌ها اتفاق مي‌افتد كه با شكست همراه مي‌شود. او و شوهرش ناچار مي‌شوند مجارستان را ترك كنند و از مسير اتريش به سوئيس برود؛ جايي كه همزمان با كارهاي روزمره، نوشتن و يادگيري زبان دغدغه‌اش مي‌شود. او سال‌هاي نوجواني اهل شعر بود و شعر مي‌نوشت. اما بعدها كه زبان دوم را ياد مي‌گيرد شعر گفتن به آن زبان برايش ناممكن مي‌شود و سعي مي‌كند شعرهاي دوران نوجواني‌اش را به داستان تبديل كند.
 
«مدرك» دومين رمان از سه‌گانه دوقلوهاست كه با ترجمه اصغر نوري، بهار امسال بعد از «دفتر بزرگ» منتشر شد و قرار است جلد سوم آن نيز با عنوان «دروغ سوم» به زودي منتشر شود. در «مدرك» يك انتظار كشنده روايت مي‌شود؛ انتظاري كه هرچند ديگران آن را بيهوده مي‌دانند ولي دست كم براي شخصي كه در انتظار است معناي وجودي پيدا مي‌كند و به بخشي از هويت تبديل مي‌شود. سلسله‌اي از اين انتظارها در رمان «مدرك» است كه پايان همه آنها پوچ و بيهوده است و هيچكدام‌شان پايان خوشي ندارند. لوكاس براي سال‌ها منتظر برادري مي‌ماند كه در جريان سال‌هاي بعد از جنگ به صورت غيرقانوني از مرز عبور مي‌كند و وقتي او، يعني كلاوس، بعد از انقلاب ضدكمونيستي سال 1956 به آن شهر كوچك و فراموش شده كه ما اسمش را نمي‌دانيم بازمي‌گردد ديگر خبري از لوكاس نيست. هويت لوكاس و كلاوس به هم آميخته مي‌شوند. سرگذشت آنها به شمايل، مكان‌ها و آدم‌هايي گره خورده كه اين در هم آميختگي هويت را رقم مي‌زند. نابودي يا تغيير در آن شمايل، مكان‌ها و آدم‌ها باعث مي‌شوند كه شهر و آدم‌هايش به همان اندازه براي برادري كه در سفر بوده غيرقابل تحمل باشد كه براي برادري كه سال‌ها در همان شهر زندگي كرده است.
آدم هايي كه در اين شهر جنگ‌زده و سياه و سفيد زندگي مي‌كنند يك توانايي بزرگ دارند و آن اين است كه نمي‌توانند با هم ارتباط برقرار كنند. روابطي به شدت سرد بين آنها در جريان است كه انگار نتيجه روحيه كمونيستي و حزبي حاكم بر آنجاست. آنچه براي آنها طبيعي است و يك خبر عادي محسوب مي‌شود، مرگ است. آگوتا كريستوف اين شهر مرزي و مناسباتِ آدم‌هايش با يكديگر را با زباني خشك و ميني‌مال روايت مي‌كند. هرچند مناسباتِ بين آدم‌هاي رمان «مدرك» نتيجه جنگ و انقلاب و تجاوز است ولي كريستوف از اين حوادث در رمانش به صورت مستقيم صحبت نمي‌كند. آنچه بازتاب پيدا مي‌كند نتيجه اين جنگ است. انقلاب ضدكمونيستي اتفاق مي‌افتد، ولي كريستوف بيش از آنكه حوادث اين واقعه تاريخي برايش مهم باشد تأثيري است كه روي آدم‌ها مي‌گذارد و زندگي آنها را دگرگون مي‌كند. شايد اين مهم‌ترين تفاوتي باشد كه رمان آگوتا كريستوف را از رمان‌هاي نويسندگاني متمايز مي‌كند كه آنها هم از تجربه‌هاشان درباره شهرهاي كمونيست‌زده نوشته‌اند. او خلاف نويسنده‌اي مانند ايمره كرتيس كه از تجربه‌اش درباره حضور در يك اردوگاه مرگ نازي‌ها نوشته بيشتر از هر چيز به تأثيري نگاه مي‌كند كه اين حوادث بر زندگي آدم‌هاي به‌ظاهر در امان ‌مانده از اين حوادث مي‌گذارد. كريستوف به زندگي كساني نمي‌پردازد كه از مرز فرار كرده‌اند يا به جبهه رفته‌اند يا به اردوگاه مرگ فرستاده شده‌اند يا مثل قهرمان كوستلر در «ظلمت در نيمروز» در حزب دچار مشكل خيانت شده‌اند. او به زندگي كساني مي‌پردازد كه انتظار نزديكانشان را مي‌كشند و البته انتظار روزهاي بهتر را هم ندارند. او كساني را روايت مي‌كند كه در يك شهر فراموش شده و بي‌دفاع زندگي مي‌كنند و در انتظار تاريكي هستند.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: