1392/6/20 ۰۹:۵۲
زماني كه فعاليت فرهنگي را آغاز كردم از همان ابتدا در نوشتن وسواس داشتم وهرچه مينوشتم چندين بار بازخواني و بازنويسي ميكردم ولي در موسسه فرانكلين بود كه قواعد ويراستاري و اعمال اين قواعد به طور گسترده و به عنوان يك رسم در ايران معمول و مرسوم شد. گاهي كتابي ترجمه ميشد و براي ويراستاري (كه آن روزها لفظ «اديت» به كار ميرفت) برايمان ميآمد.
زماني كه فعاليت فرهنگي را آغاز كردم از همان ابتدا در نوشتن وسواس داشتم وهرچه مينوشتم چندين بار بازخواني و بازنويسي ميكردم ولي در موسسه فرانكلين بود كه قواعد ويراستاري و اعمال اين قواعد به طور گسترده و به عنوان يك رسم در ايران معمول و مرسوم شد. گاهي كتابي ترجمه ميشد و براي ويراستاري (كه آن روزها لفظ «اديت» به كار ميرفت) برايمان ميآمد. باري، ويراستاري كتاب در حقيقت از اينجا باب شد و به جاهاي ديگر راه يافت ولي سنگ اول اين روش را در ايران موسسه فرانكلين گذاشت. بعد هم عدهاي از سوي اين موسسه (كه كتابهاي درسي را هم تأليف و منتشر ميكرد) براي مطالعه در روشهاي ويراستاري به اروپا و امريكا فرستاده شدند كه من هم جزو آنها بودم. براي تأليف و تدوين و ويراستاري كتابهاي درسي وزارت فرهنگ گروههايي انتخاب شدند. براي بخش ادبيات فارسي دوره دبيرستان مرحوم دكتر خانلري و خانم ايشان دكتر مقربي و من انتخاب شديم. خانم ثمينه باغچه بان دختر مرحوم باغچه بان و ليلي آهي براي كتابهاي فارسي دبستان انتخاب شدند و براي بخشهاي ديگر چون رياضيات و طبيعيات و تاريخ و دروس ديگر كساني از برجستهترين دبيران و صاحب نظران مانند ابوالقاسم قرباني، دكتر بهزاد، دكتر حافظ فرمافرماييان، رضا اقصي، احمد آرام و براي كارهاي هنري كتابها كساني مانند هرمز وحيد كلانتري، زمان و... اين عده راهي سفر به امريكا شدند. در دانشگاه كلمبيا برنامهاي ترتيب داده شد از سوي موسسه فرانكلين مركزي و دانشگاه كلمبيا كه توسط استادان و متخصصان تأليف كتابهاي درسي و ويراستاري اداره ميشد. بعدها با وجود سوابقي كه در ادبيات انگليسي و ادبيات فارسي داشتم، به رشته الهيات علاقهمند شدم چرا كه براي من يك چيزهايي ذاتي است و يك چيزهايي عرضي. براي من آن چيزهايي كه ذاتي بوده تاريخ و فرهنگ ايراني و زبان و ادبيات ايران و مواريث معنوي اين سرزمين بود. وقتي به تحصيل ادبيات انگليسي پرداختم نه براي اين بود كه صرفاً ادبيات انگليسي بخوانم بلكه براي اين بود كه دريچههاي نو در پيش چشمم گشوده شود و به افقهاي تازه نظر داشته باشم و ميدانستم با زبان فارسي به اين مقصود نميتوان رسيد. حتماً بايد براي راه يافتن به دنياي جديد و عوالم فكري و فرهنگي ديگر با زبان اين دنيا و با زبان فرهنگ اين دنيا آشنا شد. اگر تصور شود كه اين مقصود مثلاً از راه مطالعه كتابهاي فارسي و عربي و آثار ترجمه شده ممكن است تصور باطل و خطايي است، اما اينكه با اين سوابق مطالعاتي چطور به سمت تاريخ و فلسفه اديان و دانشكده الهيات كشيده شدم مسبوق به سوابقي بود. كار من در دانشكده الهيات است، ولي رشته تخصصي من تاريخ اديان و فلسفه شرق و هند است و رساله دكتريام هم درباره يكي از مكتبهاي فلسفه ودانته هند بوده است و تصحيح و ترجمه كتاب معروف منتخب جوك بشست ميرفندرسكي. اما اينها همه براي من درحقيقت يك نوع وسيله بوده است براي شناخت بهتر حيات روحي و معنويت فرهنگ بومي خودم. در سالهاي جنگ جهاني و زماني كه دانشآموز دبيرستان بودم، به وسيله افسري هندي كه از مسلمانان بنگال هند بود و با من دوست شده بود، با آثار رابيند رانات تاگور، شاعر و حكيم هند آشنا شدم و مشابهتهاي بسيار نزديك ميان فكر عرفاني اسلامي خودمان و افكار تاگور احساس كردم. در همان اوقات مقداري از اشعار او را به فارسي ترجمه كردم. از طريق تاگور با فلسفه و فكر هندي آشنا شدم و هرچه پيشتر ميرفتم موضوع جذابتر ميشد. شما اگر دنبال فكر و مكتبي را كه تاگور بدان تعلق داشت بگيريد به نهضت بهكتي هند كه نهضتي ديني و عرفاني بود ميرسيد و سرانجام به افكار كساني مانند رامانوجا و راماننده و كبير و آميزش عرفان اسلامي و هندي در آثار و افكار كساني مانند كبير و نانك و ادامه جريان بهكتي تا برسد به تاگور. نخستين كسي كه براي تاگور شرح حال نوشت و آثارش را معرفي كرد، من بودم يعني در سال 1334. ولي تاگور در سال 1311 به ايران دعوت شد و در ايران با بعضي از اهل علم ملاقات داشت و از شيراز و اصفهان هم ديدن كرد. در آن اوقات و پس از آن در جرايد ايران درباره او چيزهايي نوشته شد و بعضي از آثارش هم ترجمه شد. من تاريخ اديان و فلسفههاي شرق را در هاروارد امريكا خواندم. در هند ودانته كار كردم و مقداري هم آشنايي به زبان سنسكريت دارم و منظومه ديني و عرفاني هندويي معروف به بهگودگيتارا در لاهور خواندم، بعد به امريكا رفتم و پنج سالي كه در امريكا بودم در بخش هندشناسي و ايرانشناسي دانشگاه هاروارد زبانشناسي زبانهاي هندي و ايراني و متون ديني هندي و ايراني را خواندم و در مركز مطالعات در اديان جهان، تاريخ تطبيقي اديان تحصيل كردم، سپس به هند برگشتم و مدتي در بنارس بودم. باز به امريكا بازگشتم و پس از چندي به ايران آمدم و دوباره به هند رفتم و در همين احوال ماموريت فرهنگي يافتم و مدت 3سال به عنوان رايزن فرهنگي در آنجا بودم. البته رفتن من به هند نيز باز فرع مقصود ديگري بود و وسيلهاي بود براي اينكه بهتر و بيشتر بتوانم درباره فرهنگ ايراني و سوابق آن و ارتباط تاريخي آن با شرق و فرهنگ هند مطالعه كنم.عليرغم علاقهاي كه به تاگور، اين حكيم هندي، دارم او را هرگز نديدم. سالها پيش از آنكه من به هند بروم تاگور درگذشته بود، ولي من به شانتي نيكتان رفتم، مدرسهاي كه تاگور درست كرده بود در نزديكي كلكته و مدرسهاي بود كه كلاسهاي درس آن در جنگل و زير درختها تشكيل ميشد. مرحوم پورداوود در زمان حيات تاگور مدتي در آن مدرسه به سر برده بود و تدريس هم كرده بود اما هنوز هم مدرسه تاگور در همانجا وجود دارد. از طريق تاگور و رنگ و روح عرفاني آثار او بود كه من به سوي عرفان هندي و فلسفه هندي كشيده شدم و آفاق شرقي را شناختم.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید