واضح اندیشیدن،راهنمای تفکر نقادانه

1394/4/14 ۱۱:۵۶

واضح اندیشیدن،راهنمای تفکر نقادانه

این کتاب چگونه کتابی است؟«واضح اندیشیدن» کتابی است در زمینه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی (تفکر نقّادانه). ژیل لوبلان، که خود یکی از استادان پرکار در این زمینه است و سنجشگرانه‌اندیشی را برای هزاران دانشجو تدریس کرده، کتاب حاضر را با این هدف تألیف کرده که به عنوان درسنامه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی مورد استفاده قرار گیرد؛

 


مقدمه‌ی مترجم
این کتاب چگونه کتابی است؟«واضح اندیشیدن» کتابی است در زمینه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی (تفکر نقّادانه). ژیل لوبلان، که خود یکی از استادان پرکار در این زمینه است و سنجشگرانه‌اندیشی را برای هزاران دانشجو تدریس کرده، کتاب حاضر را با این هدف تألیف کرده که به عنوان درسنامه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی مورد استفاده قرار گیرد؛

 

«واضح اندیشیدن» کتابی است در زمینه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی[1] (تفکر نقّادانه). ژیل لوبلان، که خود یکی از استادان پرکار در این زمینه است و سنجشگرانه‌اندیشی را برای هزاران دانشجو تدریس کرده، کتاب حاضر را با این هدف تألیف کرده که به عنوان درسنامه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی مورد استفاده قرار گیرد؛ به همین دلیل، در کتابش از تمرین‌های پرشمار و متنوّع استفاده کرده و واژه‌نامه‌ای توصیفی نیز در انتهای کتاب آورده تا فهم واژه‌های جدید برای خواننده آسان‌تر شود. به زبان انگلیسی، دست‌کم دهها کتاب در این زمینه منتشر شده است که بسیاری از آنها عنوان‌هایی همچون «درآمدی بر سنجشگرانه‌اندیشی» یا «راهنمای سنجشگرانه‌اندیشی» دارند. شاید به همین دلیل بوده که نویسنده‌ی این کتاب عنوانِ «واضح اندیشیدن» را انتخاب کرده تا کتابش عنوانی متمایز داشته باشد؛ گرچه، انتخاب این عنوان صرفاً امری سلیقه‌ای نبوده و مبنا داشته است: وضوح یکی از کلیدی‌ترین و مهم‌ترین جنبه‌های سنجشگرانه‌اندیشی است.

 

سنجشگرانه‌اندیشی چیست؟

درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی و چیستی و امکان و دامنه‌ی آن اختلاف‌نظرهای فراوانی وجود دارد. با این حال، می‌توان اینجا درباره‌ی چیستیِ آن، به‌اختصار، مطلب‌هایی بیان کرد. سنجشگرانه‌اندیشی، در معنای گسترده‌اش، دانشی است که هدف از آن ارتقای کیفیتِ اندیشیدن و استدلال کردن افراد است و در معنای محدود، دانشی است که هدف از آن ارتقای توانایی افراد در سنجشگری (نقد) دیدگاه‌هاست.

سنجشگرانه‌اندیشی را به شیوه‌های گوناگون تعریف کرده‌اند. امّا، در اینجا، بد نیست تعریف دو تن از شناخته‌شده‌ترین صاحبنظران سنجشگرانه‌اندیشی را بیاوریم. رابرت انیس می‌گوید: سنجشگرانه‌اندیشی اندیشیدنِ معقول و تأمّل‌گرانه است که متمرکز است بر تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه چه کاری را بکنیم یا چه چیزی را باور کنیم. ریچارد پُل نیز  حداقل دو تعریف از سنجشگرانه‌اندیشی به دست داده است. در یکی از تعریف‌هایش می‌گوید: سنجشگرانه‌اندیشی آن طرز اندیشیدن درباره‌ی هر موضوع، محتوا، یا مسئله است که در آن فرد اندیشنده، با زمامداری ماهرانه‌ی ساختارهایی که جزء ذاتی اندیشیدن هستند و اعمال استانداردهای فکری بر آنها، کیفیتِ اندیشیدنِ خودش را ارتقا می‌دهد. در جایی دیگر می‌گوید: سنجشگرانه‌اندیشی اندیشیدنِ شخص درباره‌ی اندیشیدن خودش است با این هدف که اندیشیدن خودش را ارتقا بخشد. و در ادامه‌ی همین تعریف می‌گوید: دو مطلب در این میان مهم هستند: اولاً سنجشگرانه‌اندیشی فقط اندیشیدن نیست، بلکه اندیشیدنی است که با خود‌ـ‌ارتقا‌ـ‌بخشی همراه است. ثانیاً این خود‌ـ‌ارتقا‌ـ‌بخشی در نتیجه‌ی یک  مهارت به وجود می‌آید: مهارت در به کار بستن استانداردهایی که شخص از طریق آنها اندیشیدن را ارزیابی می‌کند. به بیان کوتاه، سنجشگرانه‌اندیشی خود‌ـ‌ارتقا‌ـ‌بخشی (در اندیشیدن) با استفاده از استانداردها[ی فکری] است (استانداردهایی که اندیشیدن را ارزیابی می‌کنند).

با همین توضیح‌ها مشخص می‌شود که گرچه دانشجویان مخاطبِ اصلیِ کتاب‌هایی از این دست هستند، اما نمی‌توان آنها را کتاب‌هایی صرفاً دانشگاهی محسوب کرد، زیرا «اندیشیدن» و «استدلال کردن» در زندگی همه‌ی ما نقش ایفا می‌کند. زندگی همه‌ی ما، تا حد زیادی، نتیجه‌ی کارهایی است که می‌کنیم؛ کارهای ما مبتنی بر تصمیم‌های ما هستند؛ و تصمیم‌های ما نیز ثمره‌ی «اندیشیدن» ما. بنابراین، روشن است که ارتقای کیفیتِ اندیشیدن تأثیر چشمگیری بر کیفیت زندگی‌مان می‌گذارد.

 

خاستگاه سنجشگرانه‌اندیشی

به باور بیشتر صاحبنظران، جان دیوئی[2]، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، پایه‌گذار سنجشگرانه‌اندیشی بوده است. دو عامل در فلسفه‌ی دیوئی موجب شد که او سنّت یا جنبشی را پایه‌گذاری کند که امروزه «سنجشگرانه‌اندیشی» نامیده می‌شود. عامل نخست اینکه دیوئی منتقد منطقِ زمان خودش بود و معتقد بود که فیلسوفان و منطقدانان پیوند خودشان را با روش‌های تحقیقی که علوم از آنها استفاده می‌کنند قطع کرده‌اند. بر همین اساس بود که خودش منطقی به نام «منطق آزمایشی» یا «منطق ابزاری» را پدید آورد. عامل دوّم توجه ویژه‌ی دیوئی به فلسفه‌ی آموزش و پرورش بود. او بر این باور بود که وظیفه‌ی اصلی آموزش و پرورش این است که دانش‌آموزان و دانشجویان را برای بهتر اندیشیدن آماده کند.

در سال‌های میانی قرن بیستم، دغدغه‌ی دوم دیوئی پیگیری شد؛ یعنی سعی کردند دانشجویان (و احیاناً دانش‌آموزان) را برای بهتر اندیشیدن آماده کنند. امّا، برای رسیدن به این هدف، به شیوه‌ای ناکارآمد متوسل شدند: آموزش منطق صوری. تقریباً از اواخر دهه‌ی 1960 بود که به ناکارآمدی منطق صوری در این زمینه پی بردند و به این نتیجه رسیدند که آموزش منطق صوری، به‌تنهایی، نمی‌تواند توانایی اندیشیدن و استدلال کردن را در دانشجویان بالا ببرد. بر همین اساس، ابتدا منطق غیرصوری و سپس دانش‌های دیگر فلسفی (و گاه غیرفلسفی) را نیز اضافه کردند. در نتیجه، قلمروی از دانش (با خصلت میان‌رشته‌ای) پدید آمد که امروزه سنجشگرانه‌اندیشی نامیده می‌شود.[3]

 

جایگاه سنجشگرانه‌اندیشی؛ امروز

تا آنجا که اطّلاع دارم، امروزه در کشورهایی نظیر انگلستان، آمریکا، و کانادا، درس سنجشگرانه‌اندیشی در بسیاری از رشته‌های دانشگاهی یکی از درس‌های اجباری است؛ نه فقط در رشته‌های فرهنگی همچون فلسفه و جامعه‌شناسی و روانشناسی، بلکه در رشته‌های دیگر همچون پزشکی و مهندسی. هدف چیست؟ سه هدف اصلی: نخست اینکه دانشجویان در زمینه‌های تخصصی خودشان صرفاً اطّلاعات انباشته نکنند و بتوانند در آن زمینه بیندیشند و سنجشگری (نقد) و ارزشگذاری و استدلال کنند؛ دوم اینکه با یادگیری مهارت‌های استدلال کردن، مواجهه‌ی بهتری با مسئله‌های شخصی‌شان داشته باشند؛ سوم اینکه، با ارتقای کیفیتِ اندیشیدن‌شان، بتوانند شهروند بهتری برای جامعه‌شان باشند.

با توجه به همین هدف‌ها، علاوه بر تدریس سنجشگرانه‌اندیشی در مؤسسه‌های آموزشی، کتاب‌های سنجشگرانه‌اندیشی برای رشته‌های گوناگون، به شکل‌های گوناگون،‌ در سطح‌های گوناگون، با هدف‌های گوناگون و برای مخاطب‌های گوناگون منتشر می‌شوند و در این زمینه حتّی کتاب‌هایی برای بچه‌ها منتشر شده‌اند. علاوه بر اینها، کارگاه‌های سنجشگرانه‌اندیشی برای گروه‌های مختلف مردم، دانشجو و غیردانشجو، برگزار می‌شوند.

در کشور ما، خوشبختانه وضعیت اندیشه و پژوهش کاملاً رضایت‌بخش است؛ و، احتمالاً به همین دلیل، سیاست‌گذاران آموزشی و فرهنگی هنوز نیازی ندیده‌اند که سنجشگرانه‌اندیشی را به برنامه‌های درسی (دست‌کم در دانشگاه‌ها) وارد کنند. خرسندیم و امیدواریم که هیچ گاه چنین نیازی پیش نیاید!

 

این کتاب را چگونه باید خواند؟

در یک جمله: این کتاب قرار است چیزهایی را به ما یاد بدهد که در دبیرستان یا دانشگاه باید به ما یاد می‌دادند امّا ندادند. بنابراین، اگر می‌خواهید بیشترین استفاده را از آن ببرید، باید آن را همچون یک کتاب درسی بخوانید: با جدّیت و با تعهّد به یادگیری. خواندنش احتمالاً آن لذّتِ آنی که از خواندن شعر و داستان می‌برید به شما نمی‌دهد، امّا اگر آن را جدّی بگیرید، مطمئناً از تأثیری که بر کیفیتِ اندیشیدن و استدلال کردن شما خواهد گذاشت لذّت خواهید برد. بنابراین، سعی کنید کتاب را با دقّت و فعّالانه بخوانید و تمرین‌های هر بخش و هر فصل را انجام دهید.

احتمالاً با واژه‌های زیادی مواجه می‌شوید که برایتان جدیدند و حتّی ممکن است، در برخورد با برخی واژه‌ها، از هیبت فلسفی‌شان به وحشت بیفتید. اما به شما اطمینان می‌دهم که هیچ جای ترس و وحشت نیست، چرا که نویسنده تقریباً همه‌ی اصطلاح‌های پیچیده و جدید را، در سطرهای بعدی، به روشنی توضیح داده است. علاوه بر این، همه‌ی واژه‌ها و عبارت‌های جدید را، که در متن پررنگ[4] شده‌اند، در واژه‌نامه‌ی توصیفیِ پایان کتاب گرد آورده است تا خواننده، هر گاه نیاز داشت، بتواند برای فهم (یا یادآوری) معنای آنها به واژه‌نامه مراجعه کند. با این حال، واژه‌های احتمالاً مبهمی در متن وجود داشتند که نویسنده‌ی انگلیسی معنایشان را توضیح نداده بود. برای آنکه خواندن کتاب برای خواننده‌ی فارسی‌زبان آسان‌تر باشد، این واژه‌ها را به واژه‌نامه‌ی توصیفیِ پایانِ کتاب اضافه کرده‌ام و آنها را با علامتِ * مشخص کرده‌ام.

 

اگر بوی خیانت شنیدید...

ممکن است در برخی جاهای متن احساس کنید که مترجم به متن اصلی (و در نتیجه، به شما که می‌خواسته‌اید کتاب لوبلان را بخوانید) خیانت کرده است. اطمینان می‌دهم که چنین نیست چرا که مترجم، خصوصاً هنگام ترجمه‌ی این کتاب، بسیار به چنین کاری حساس بوده است. برای مثال، اگر به متن اصلی مراجعه کنید، متوجه می‌شوید که برخی تمرین‌ها را (که تعدادشان در کل کتاب کمتر از 10 تاست) تغییر داده‌ام؛ دلیلش صرفاً مطابق کردن کتاب با مقتضیات فرهنگی چاپ کتاب در کشور خودمان است. یا، در جاهایی دیگر (کمتر از تعداد انگشتان یک دست) ممکن است جمله‌هایی را بیابید که در ترجمه نیامده‌اند؛ امّا این جمله‌ها بحث‌هایی زبانی درباره‌ی زبان انگلیسی بوده‌اند که ترجمه‌ی آنها برای خواننده‌ی فارسی‌زبان هیچ توجیهی نداشته است. همچنین، در بسیاری از جاهای کتاب، با اسم‌های فارسی مواجه می‌شوید که قاعدتاً در متن اصلی وجود نداشته‌اند. دلیلِ استفاده از این اسم‌ها این است که برخی اسم‌های بیگانه برای ما فارسی‌زبان‌ها بیش از اندازه نامأنوسند و حتی نگارش آنها به فارسی دشواری‌آفرین است، چه رسد به تلفظ آنها؛ خواسته‌ام بار خواندن و تلفظ این اسم‌ها را از روی دوش خواننده‌ی فارسی‌زبان بردارم. برای مثال، مطمئناً اگر لوبلان می‌خواست این کتاب را به فارسی بنویسند، خواننده را از تمرکز و دقّت برای تلفظ درست «شارلروی» یا «کلایندینست» معاف می‌کرد و به جای آن اسمی فارسی به کار می‌برد.

 

کدام ترجمه بهتر است؟ «سنجشگرانه‌اندیشی» یا «تفکر انتقادی» یا ...؟

در این کتاب، و نیز در بیشتر کتاب‌ها و مقاله‌های دیگری که در این زمینه نوشته یا ترجمه کرده‌ام، از اصطلاح «سنجشگرانه‌اندیشی» برای ترجمه‌ی عبارت انگلیسیِ «critical thinking» استفاده کرده‌ام. برای ترجمه‌ی این عبارت، از اصطلاح‌های دیگری همچون «تفکر نقادانه» و «تفکر نقدی» و «تفکر انتقادی» و ... نیز استفاده می‌شود. طبعاً این سؤال برای خواننده پیش می‌آید که «سنجشگرانه‌اندیشی» چه برتری‌ای بر ترجمه‌های دیگرِ آن عبارت انگلیسی دارد.

توضیح کامل این مطلب، علاوه بر بحث‌های زبانی، مستلزم شرحی کامل درباره‌ی چیستی سنجشگرانه‌اندیشی نیز هست. قبلاً، در برخی نوشته‌هایم، درباره‌ی دلیل‌هایم برای ترجیح «سنجشگرانه‌اندیشی» توضیح داده‌ام و امیدوارم در کتاب چیستی، خاستگاه، و اهمیت سنجشگرانه‌اندیشی که در دست نگارش دارم بتوانم، پس از تبیینِ چیستی سنجشگرانه‌اندیشی، مجموعه‌ی این دلیل‌ها را به شکل کامل و شسته و رفته عرضه کنم. در اینجا، صرفاً اشاره‌ای مختصر و ناقص به برخی از این دلیل‌ها می‌کنم.

نخست آنکه، ترجمه‌های دیگر، از قبیل «تفکر انتقادی» و «تفکر نقادانه»، بسیاری وقت‌ها معناهایی از قبیل «خرده‌گیری بیجا»، «تلاش برای مقابله با یک دیدگاه به هر شکل ممکن»، «منفی نگری»، و ... را تداعی می‌کنند. این امر خصوصاً برای کسانی که سنجشگرانه‌اندیشی را تدریس می‌کنند یا درباره‌ی آن با افراد غیرمتخصص صحبت می‌کنند روشن‌تر است. این در حالی است که سنجشگرانه‌اندیشی به هیچ وجه دارای جنبه‌هایی از قبیل «خرده‌گیری بیجا» و ... نیست و، با تأکید بر مفهوم‌هایی همچون نیک‌نگری و همگامی فکری و فضیلت‌های فکری‌ای همچون انصاف، از «منفی‌نگری» و ... پرهیز می‌دهد. دوم آنکه، سنجشگرانه‌اندیشی، دست‌کم از دید برخی از صاحبنظران، علاوه بر وجه‌های سلبی (نقد دیدگاه‌ها و استدلال‌ها) وجه‌های ایجابی نیز دارد، امّا عبارت‌هایی همچون «تفکر نقادانه» و «تفکر نقدی» و خصوصاً «تفکر انتقادی» وجه ایجابی را نمی‌رسانند.

سوم آنکه، عبارت‌هایی همچون «تفکر نقادانه» و خصوصاً «تفکر انتقادی» چنین القا می‌کنند که گویا نسبتی میان سنجشگرانه‌اندیشی و نظریه‌ی انتقادی مکتب فرانکفورت وجود دارد. این در حالی است که سنجشگرانه‌اندیشی نه از نظر انگیزه‌های شکل‌گیری، نه از نظر چهره‌هایی که آن را نمایندگی می‌کنند، هیچ اشتراکی با نظریه‌ی انتقادی مکتب فرانکفور ندارد و حتی از نظر مشی فکری از برخی جنبه‌های بنیادین با آن در تضاد است. و دلیلِ چهارم (که شاید اهمیتش کمتر از سه دلیل قبلی باشد) آنکه، گرچه اصطلاح‌های دیگر نیز اصطلاح‌های فارسی‌اند و به هیچ وجه بیگانه به نظر نمی‌رسند امّا «سنجشگرانه‌اندیشی» فارسی«تر» و، از نظر نویسنده‌ی این سطرها، زیباتر است.

برای شرح بیشتر این دلیل‌ها می‌توانید به دو مقاله‌ی «کدام ترجمه بهتر است؟ سنجشگرانه اندیشی یا تفکر نقادانه یا تفکر نقدی یا ...» و « از نظریه‌ی انتقادی تا «تفکر انتقادی» و سنجشگرانه‌اندیشی» در سایتی که در پایان معرفی خواهم کرد مراجعه کنید.

 

کارهای دیگرم در زمینه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی

پیش از این، کتاب اندیشیدن؛ فرهنگ کوچک سنجشگرانه‌اندیشی، نوشته‌ی نایجل واربرتن، را نیز ترجمه کرده‌ام که توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است. اندیشیدن برای خوانندگانی نوشته شده که هیچ آشنایی قبلی با سنجشگرانه‌اندیشی ندارند؛ و به همین دلیل، بر خلاف این کتاب، درباره‌ی هیچ موضوعی وارد بحث مفصل نشده است. امّا، از سوی دیگر، با توجه به اینکه اندیشیدن قرار است خواننده‌اش را با جنبه‌های گوناگون سنجشگرانه‌اندیشی آشنا کند، به برخی مبحث‌های دیگر در زمینه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی پرداخته که در این کتاب به آنها اشاره‌ای نشده است. از این رو، خواندنِ آن، از برخی جهت‌ها، می‌تواند مکمّل مطالعه‌ی این کتاب باشد. شاید برای برخی از خوانندگان حتی بهتر باشد که ابتدا آن کتاب را بخوانند و سپس به مطالعه‌ی این کتاب بپردازند.

در پایان‌نامه‌ام با عنوان «تفکر نقّادانه و ربط و نسبت آن با منطق و فلسفه‌ی زبان»، چنانکه از نامش پیداست، به پاره‌ای بحث‌های نظری و فلسفی درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی (به عنوان یک دانش میان‌رشته‌ای) پرداخته‌ام و ارتباط آن با دو حوزه‌ی فلسفیِ منطق و فلسفه‌ی زبان را بررسی کرده‌ام. این پایان‌نامه در کتابخانه‌ی دانشگاه تربیت مدرس تهران در دسترس است.

در مقاله‌ی «تفکر نقادانه؛ نقد و تحلیل تعریف‌ها» در مجله‌ی «فلسفه و کلام اسلامی» دانشگاه تهران (که برگرفته از فصل نخست پایان‌نامه‌ام است) نیز برخی از شناخته‌شده‌ترین تعریف‌های سنجشگرانه‌اندیشی را بررسی کرده‌ام. این مقاله نیز در سایت مجله‌ی یادشده در دسترس است.[5]

مقاله‌های دیگری نیز درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی نوشته‌ام که در نشریات گوناگون منتشر شده‌اند و برای خواندن آنها می‌توانید به سایت «سنجشگرانه‌اندیشی» مراجعه کنید.

 

نکته‌ی پایانی

با آنکه سعی کرده‌ام کاستی‌های ترجمه را به حداقل برسانم، ممکن است باز هم خطاهایی از دید من دور مانده باشند. امیدوارم خوانندگان گرامی، خصوصاً صاحبنظران امر ترجمه، مترجم را از نظرها و سنجشگری‌های خود بی‌بهره نگذارند.

اگر پس از چاپ کتاب، احیاناً، به خطایی (محتوایی یا چاپی) در کتاب پی بردم آن را در بخش پرونده‌ی همین کتاب در سایت «سنجشگرانه‌اندیشی» ذکر می‌کنم تا بتوانید پیش از خواندنِ کتاب اصلاحش کنید. برای دسترسی به سایت، کافی است واژه‌ی «سنجشگرانه» را در گوگل جستجو کنید؛ یا می‌توانید به یکی از آدرس‌هایی که در پایان آورده‌ام مراجعه کنید.

مهدی خسروانی

خردادماه 93

 

مقدمه

هر کسی تا اندازه‌ای می‌داند چگونه خردورزی کند (چگونه بیندیشد، استدلال کند، شواهد را باز بشناسد، و آنها را ارزیابی کند)، زیرا این یکی از اصلی‌ترین کارهایی است که انسان‌ها انجام می‌دهند. بنابراین در این کتاب چیزِ یکسره جدیدی یاد نمی‌گیرید؛ آنچه می‌آموزید این است که کاری را که همیشه انجام می‌داده‌اید بهتر انجام دهید. مهارت‌هایی که یاد می‌گیرید به شما کمک می‌کنند تا با دیگران بهتر دادوستد کنید؛ هم در محیط تحصیلی و هم بیرون از آن. بسیاری از شما، بلافاصله پس از پایان تحصیلاتتان، وارد شغلی که ارتباط مستقیم با رشته‌ی درسی‌تان داشته باشد نمی‌شوید، اما مهارت‌های تعقّل و استدلال کردن همه‌جا ارزشمندند.

همه‌ی مثال‌های این کتاب از زندگیِ واقعی گرفته شده‌اند: استدلال‌هایی‌اند که کسی، در محاوره یا نوشتار، از آنها استفاده کرده است. برخی از مثال‌ها پیش‌پاافتاده‌اند و برخی دیگر عمیق؛ اما، توجه به گستره‌ی موضوع‌هایی که می‌توان درباره‌شان استدلال کرد مهم است. استدلال چیزی نیست که فقط در محیط تحصیلی با آن سروکار پیدا کنیم یا فقط درباره‌ی موضوع‌‌های «فاخر» مطرح شود. ما هر روز بارها استدلال می‌کنیم و استدلال‌ها را ارزشگذاری می‌کنیم. اگر این کتاب را فعّالانه و جدّی بخوانید و تمرین‌های آن را انجام دهید به استدلال‌ها حسّاس‌تر خواهید شد و خواهید دید که استدلال‌ها بسیار بیشتر از آنچه قبلاً تصور می‌کردید، و در جاهایی که تصورش را نمی‌کردید، به کار می‌روند.

 

[1] Critical thinking: برای ترجمه‌ی این اصطلاح از واژه‌های دیگری نظیر «تفکر نقادانه»، «تفکر انتقادی»، «تفکر نقدی»، و ... نیز استفاده می‌شود. در ادامه‌ی مقدمه توضیح داده‌ام که چرا «سنجشگرانه‌اندیشی» را انتخاب کرده‌ام.

[2] John Dewey

[3] مطلب‌هایی که درباره‌ی چیستی و خاستگاه سنجشگرانه‌اندیشی آورده‌ام برگرفته از پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشدم در دانشگاه تربیت مدرس تهران هستند.

[4] bold

[5] این مقاله، در تاریخ نگارش مقدمه، پذیرش گرفته ولی هنوز منتشر نشده است. امیدوارم تا زمان چاپ کتاب منتشر شود.

لوبلان، ژیل،1394، واضح اندیشیدن، راهنمای تفکر نقادانه، ترجمه ی؛ خسروانی، مهدی، تهران: نشرگمان، چاپ اول، 448 صفحه

 

انسانشناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: