1394/3/12 ۱۰:۵۹
نازنین مهراندیش: اینجا عمارت مسعودیه است. «ناصرالدین حسنزادهتبریزی»، رأس ساعت سه برای مصاحبه آمده است. کافه مسعودیه برخلاف همیشه بسته است و ما بیخبریم. برای همین در حیاط خانه ظلالسطان، برادر ناصرالدینشاه، روبهروی حوض بزرگ پُر از آبی که به سبزی میزند، دکمه ضبطِصوت فشرده میشود؛ درست جایی که هنگام بهتوپبستن مجلس، جهانگیرخان صوراسرافیل، قاضی ارداقی و ملکالمتکلمین بههمراه آیتالله بهبهانی، از پیشروهای مشروطه، آنجا پناه برده بودند، اما خانه و صاحبخانه آنها را پناه ندادند، لو رفتند و سرانجام سرگذشت تلخشان در باغشاه رقم خورد. «شاید باورتان نشود، اما من برای این دوره نیستم. من در دوره قاجار زندگی میکنم».
نازنین مهراندیش: اینجا عمارت مسعودیه است. «ناصرالدین حسنزادهتبریزی»، رأس ساعت سه برای مصاحبه آمده است. کافه مسعودیه برخلاف همیشه بسته است و ما بیخبریم. برای همین در حیاط خانه ظلالسطان، برادر ناصرالدینشاه، روبهروی حوض بزرگ پُر از آبی که به سبزی میزند، دکمه ضبطِصوت فشرده میشود؛ درست جایی که هنگام بهتوپبستن مجلس، جهانگیرخان صوراسرافیل، قاضی ارداقی و ملکالمتکلمین بههمراه آیتالله بهبهانی، از پیشروهای مشروطه، آنجا پناه برده بودند، اما خانه و صاحبخانه آنها را پناه ندادند، لو رفتند و سرانجام سرگذشت تلخشان در باغشاه رقم خورد. «شاید باورتان نشود، اما من برای این دوره نیستم. من در دوره قاجار زندگی میکنم». راست میگفت مرد پنجاهوپنجساله تبریزی، مردی که هنوز روزنامههای دوره قاجار را میخوانَد و عاشق جمعکردن روزنامههای دوره مشروطه است. او همه سیودو شماره روزنامه صوراسرافیل را، که در دوران مشروطه منتشر میشد، دارد. شاید از یک میلیون نفر ایرانی، یک نفر هم نباشد که به روزنامههای آن دوره و زمانه، علاقه داشته باشد. او یکی از میلیونها ایرانی است که هنوز در حالوهوای روزنامهها، اسناد و عکسهای قدیمی نفس میکشد: «در آن زمان روزنامههایی مثل حبلالمتین، نجات، وطن، کشکول، تمدن و...، کولاک میکردند. مسئولان این روزنامهها جانشان را به خطر میانداختند تا قانون در این مملکت حکمفرما و عدالت بین اقشار مختلف جامعه برقرار شود.» نگهبان اما نمیگذارد جمله حسنزاده کامل شود، مصاحبه نیمهتمام میماند: «باید بروید بیرون. چند روز است مسعودیه زود بسته میشود. کافه آن هم بسته است. از بالا به من گفتند خبرنگار هستید و نباید اینجا باشید. من اگر میدانستم شما چه کسی هستید، راهتان نمیدادم». رفتوآمد در مسعودیه، اما هنوز ادامه دارد. چند دختر و پسر از جلوی ما رد میشوند: «اینها سفارششده هستند. شما، اما نباید یک دقیقه دیگر هم اینجا بمانید». یکی از دخترهایی که از آنجا عبور میکرد، نگاهی به ما انداخت: «مگر نمیدانید اینجا چه شده است؟ چند روز است مسعودیه بسته است، میگویند بهخاطر مرمت». در مسعودیه چه اتفاقی افتاده است؟ نگهبان نمیگذارد به اتاق اکبر تقیزاده، وارد شویم: «تو رو خدا برای من بد میشود». تقیزاده، یکی از مجریان طرح مرمت مسعودیه و خانه عامریهاست؛ همان عمارتهایی که به شرکت عظام (شرکت تولیدکننده قطعات خودرو) واگذار شده است. هنوز میشود در خبرگزاریها ردِ جنجال واگذاری عمارت مسعودیه، بهعنوان یکی از بناهای نفیس و تاریخی، را بهمدت ٥٩ سال به یکی از شرکتهای تولیدکننده قطعات خودرو، گرفت. نگهبان ممانعت میکند. مسعودیه ما را بیرون میاندازد. به این خانه امیدی نیست. به تقیزاده تلفن میزنم: «چرا نگذاشتید ما در مسعودیه مصاحبهمان را تمام کنیم؟» پاسخش تکاندهنده است: «اینجا بخش خصوصی است، هر وقت دلمان خواست درش را باز میکنیم. هر وقت دلمان خواست میبندیم».جدل بیفایده است، حرف او مشخص و واضح است: «مگر نمیدانید اینجا بخش خصوصی است». سیودو نسخه صوراسرافیل در دستان حسنزاده سنگینی میکند. راهی طولانی را طی کرده و آن روزنامه مجلد را با خودش آورده است تا مطلبی به مناسبت روز مجوزدادن به این روزنامه مشروطهطلب، نوشته شود. در مسعودیه چه اتفاقی افتاده است؟
مجلس پناهمان میشود
بهارستان بیرحم شده است. سرانجام کتابخانه خانه ملت درش را به رویمان باز میکند. روی صندلیهای فضای سبز کتابخانه، که پشتش میخورد به ساختوسازهای خانههای مسکونی نمایندگان، بار دیگر دکمه ضبطِصوت فشرده میشود: «ناصرالدین حسنزاده تبریزی هستم. مشهدی محمدصادقخان چرندابی، پدربزرگم، یکی از مجاهدین مشروطهطلب بود، شاید بههمیندلیل است که به این دوره علاقه عجیبی دارم». او یکی از مجموعهداران اسناد تاریخی است: «در ایران شاید پنجاه نفر باشند که روزنامه صوراسرافیل را کامل دارند، من بهدلیل علاقهام به بزرگان و دارندگان این روزنامه، همه شمارگان آن را جمع کردم».او یکی از معدود مجموعهداران پژوهشگر در ایران است؛ مجموعهدارانی که بسیار انگشتشمارند؛ افرادی چون ناصرالدین پروین، سیدفرید قاسمی و نوروز مرادی. حسنزاده بیستوپنج سال است شروع به کار مجموعهداری اسناد و اوراق و عکسهای دوره قاجار کرده و دارنده تمام کارتپستالهای دوران مشروطه است: «بهجز روزنامه صوراسرافیل، کل مطبوعات دوره قاجار را هم دارم؛ از زمان امیرکبیر تا دوران مشروطه مثل وقایع اتفاقیه، طلوع، ایران ناصری، ادب، کمال و تربیت. صوراسرافیل، اما مشهورترین این روزنامههاست».او مجلد صوراسرافیل را ورق میزند. در هر صفحه عکسی نمادین از یکی از فرشتگان مقرّب خداست که در روز قیامت در صورش میدمد تا مردهها از خواب بیدار شوند؛ نقشی که در هر شماره رنگهای متفاوت دارد، قرمز، آبی، سبز... . از شماره اول ستون «چرند و پرند» دهخدا با امضای دخو در صفحه هشت روزنامه جای گرفته است؛ ستونی که ستون حکومت قاجاریها را لرزاند، حالا روزنامهای است که اینروزها خیلی ارزان میتوان اصل آن را داشت. «متأسفانه بهدلیل شرایط بد اقتصادی و نداشتن بنیانهای فکری و فرهنگی، مردم ایران هنوز اهمیت اسناد و مدارک بازماندگان و گذشتگان را نمیدانند. برای همین هم است که با چهارصد یا پانصد هزار تومان میتوان کل شمارههای روزنامه صوراسرافیل را خرید، درحالیکه قیمت مجلات امروز از پانزده هزار تومان شروع میشود. بنابراین هر شماره ١٥ هزار تومان میشود. این قیمت برای چنین روزنامه ارزشمندی بسیار کم است. در هیچکجای دنیا اسناد و مدارک تاریخی را نمیتوان اینقدر ارزان پیدا کرد».حسنزاده دردِدلهای بسیار دارد. او پژوهشگری است که تمام زندگیاش را پای اعتقادش گذاشته. از معدود آدمهایی که هنوز بااینهمه چالش و بحث، علاقهاش به ارزشهایی که در گذشته داشته کم نشده است. او در سالهای گذشته توانسته است بسیاری از اسناد تاریخی ایران را از نابودی نجات دهد: « بیشتر اسناد و مدارک تاریخی را از آرشیو خانوادههای قدیمی جمع میکنیم؛ خانوادههایی که کتابخانههای بسیار ارزشمندی دارند و دیگر این اسناد را نمیخواهند و چوب حراج به آنها میزنند. برخی از خانوادهها قصد فروش خانه اجدادشان را دارند، برای همین بسیاری از اسناد و مدارک تاریخیشان را میفروشند یا دور میاندازند». صحبتهای حسنزاده که به اینجا میرسد، گریزی به گذشته میزند: «چند سال پیش یکی از کسانی که میدانست من به جمعآوری اسناد تاریخی، علاقهمند هستم، به من زنگ زد و گفت هرجا هستی خودت را به این آدرس برسان. من تازه داشتم آماده میشدم به میهمانی بروم. با همان کتوشلوار میهمانی به آدرسی که داده شده بود، رفتم. دیدم یکی از خانوادههای بسیار معروف، تمام اسناد و کتابهایشان را بیرون ریختهاند. باورتان نمیشود، داشتم دیوانه میشدم. شانس آوردم من از کارکنان شهرداری زودتر رسیدم. ورقپارهها را یکییکی از روی زمین جمع میکردم. برای همه مردم عجیب بود. مردمی که باید آگاه باشند به اینکه اسناد و مدارک تاریخیشان را جمع و به بهترین نحو نگهداری کنند؛ اسنادی که هویت و تاریخ آنهاست را چون زبالهای بیارزش بیرون میریزند». مجلد صوراسرافیل از دستش نمیافتد؛ مجلدی که جلدی قرمز دارد و سیودو شماره صوراسرافیل در آن پناه گرفته است تا برای همیشه باقی بماند؛ روزنامهای که متولیانش برای برقراری قانون چه بسیار جانبازیها کردند. حالا در کتابخانه آن مجلس، خورشید دارد غروب میکند. کارکنان و پژوهشگران یکییکی راهی خانههایشان میشوند. کلاغها، اما آزادانه همهجا میپرند. پرندهها روی درختان آواز میخوانند. خانه ملت پناه ما میشود.
روزنامه شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید