1392/6/16 ۱۱:۰۸
دو ويژگي مهم و عمومي فرهنگ، انتقالپذيري و تغييرپذيري آن است و اين دو ويژگي در واقع لازم و ملزوم يكديگرند. ويژگي سوم فرهنگها، ماندگاري و پايندگي نسبي عناصر آن است. ظاهرا اين ويژگي پايندگي با تغييرپذيري سازگاري ندارد ولي سرشت فرهنگ چنين است كه پايندگي و ثبات را همراه با تحول و تغييرپذيري آميخته با هم دارد.
دو ويژگي مهم و عمومي فرهنگ، انتقالپذيري و تغييرپذيري آن است و اين دو ويژگي در واقع لازم و ملزوم يكديگرند. ويژگي سوم فرهنگها، ماندگاري و پايندگي نسبي عناصر آن است. ظاهرا اين ويژگي پايندگي با تغييرپذيري سازگاري ندارد ولي سرشت فرهنگ چنين است كه پايندگي و ثبات را همراه با تحول و تغييرپذيري آميخته با هم دارد. با همين ويژگيهاست كه فرهنگ يا ميراث انساني و اجتماعي شكل ميگيرد و پيچيدگي و ظرافت آن ناشي از همين ويژگيهاست كه البته در اينجا فقط سه مورد آن ذكر شد. براي تكميل يادداشتي كه در پيش رو داريم شايد لازم باشد يك نكته ديگر هم يادآوري شود و آن اينكه چگونه مردم عادي كوچه و بازار با اين مقوله پيچيده و ظريف بهطور روزمره زندگي ميكنند و به كمك آن زندگي خود را نظم ميدهند و حتي در تحول و تغيير آن، دانسته و نادانسته و بهطور خودجوش شركت ميكنند، كه اين هم يكي ديگر از ويژگيهاي بهظاهر متعارض فرهنگ است. حال پرسش اين است كه آيا آنها كه مسووليتهاي مديريت فرهنگي جامعه را بر دوش دارند يا آنهايي كه ميخواهند فرهنگسازي كنند يا بهديگران توصيه ميكنند كه فرهنگسازي كنند، به اين تعارضها و ظرافتها و پيچيدگيهاي فرهنگ آگاهي دارند يا خير؟ فكر ميكنم اگر در اين باره تامل بيشتري كنيم، پي ميبريم كه برخورد مسوولانه با عناصر و جريانهاي فرهنگي، بسيار كارداني و ژرفانديشي ميخواهد. پيچيدگي، ظرافت و گستردگي و همهجايي بودن فرهنگ، چنان است كه برخورد با آن از طريق آزمون و خطا، به هيچوجه قابل توجيه نيست و در واقع بازي با عين زندگي مردم است. دخالت دانسته و ندانسته و علمي و غيرعلمي در فرهنگ، به هر حال آثاري و پيامدهايي خواهد داشت و معمولا جبران خطا و حتي اشتباه در اين مسير غيرممكن است.
هربرت اسپنسر تصوير ملموسي از دنياي مكانيكي و فيزيكي را مطرح ميكند و از آن كمك ميگيرد تا به دنياي اجتماعي بپردازد. فرض كنيم يك ورقه آهني تاب برداشته و ميخواهيم آن را صافكاري كنيم. اگر چكش صافكاري را به دست فردي غيركاردان بسپاريد، نه فقط آن تابخوردگي و فرورفتگيها و برآمدگيها را برطرف نميكند، بلكه چهبسا ممكن است آن را خرابتر از پيش كند. ولي اگر از عقل خود استفاده كرده و آن را به يك استاد صافكاري بسپاريم، او در جايي و بهآرامي بهگونهيي به ورق ضربه ميزند كه به نتيجه مطلوب و دلخواه ما ميرسد. اسپنسر، پس از توصيفي نسبتا طولاني و خواندني، گفتار خود را به اين ترتيب به پايان ميبرد كه اگر برخورد با يك قطعه ساده فلزي تا اين حد كارداني و مهارت ميخواهد. چگونه ميتوان بدون دانش و مهارت علمي با پيچ و تابهاي اجتماعي و فرهنگي برخورد كرد؟ البته الگوگيري از يك قطعه فلز بيروح براي تحليل مقوله پيچيده و زنده فرهنگ، بهگفته عقلا، مقايسه مع الفارق است، اما باز هم به گفته عقلا، در مثل مناقشه نيست و توسل بهيك مقايسه براي فهميدن و فهماندن يك مطلب مهم، شايد گناه بزرگي نباشد. باري ميخواهيم به ويژگيهاي توامان انتقالپذيري و تغييرپذيري عناصر فرهنگي بيشتر بينديشيم. به اختصار يادآوري ميكنيم كه در دورانهاي گذشته كه رسانههاي جمعي امروزي وجود نداشت و صنعت گردشگري بهصورت يك مد يا رفتار عمومي در نيامده بود، رفت و آمد گروههاي معدودي مانند بازرگانان، پيلهوران و افرادي انگشت شمار بهعنوان جهانگرد، بستر و عامل اصلي انتقال فرهنگي بين جوامع مختلف بود. آثار ارزشمند بزرگاني همچون هرودت، استخري، ناصرخسرو، ابن بطوطه، ماركوپولو و مانند اينها، از اين رو خواندني و جذاب است كه درباره مقايسه و سياليت فرهنگهايي گفتوگو ميكنند كه آنها را از نزديك مشاهده كردهاند. اين را بايد افزود كه روابط دوستانه و حتي خصمانه ميان حكومتها نيز تاثير بسزايي در انتقال فرهنگي بين جوامع آنها داشته است. به هرحال جريان انتقال فرهنگي، هرچند در مقياسي محدود، از ديرباز وجود داشته است. امروزه گسترش تكنولوژي و بهويژه توسعه شتابان فناوري
اطلاعرساني (IT) و همچنين جهاني شدن يا جهانيسازي، گويي امكان پشت پرده آهنين قرار گرفتن را غيرممكن ساخته و هيچ جامعهيي يا حتي هيچ گروهي درون جامعه نميتواند خود را از نفوذ فرهنگهاي بيگانه دور نگه دارد. ايدهآل آن بود كه اين نفوذ فرهنگي به شكل حقيقي خود در آمده و تبديل به مبادله برابر و دوجانبه يا چند جانبه شود. اما همين شكل ايدهآل مبادله فرهنگي ميتواند هم نتايج سودمند بهبار آورد و هم زيانمند باشد. ولي از آنجا كه هماكنون در سناريوي جهانيسازي، قدرت به صورتي بسيار نابرابر و ناعادلانه ميان جوامع قسمت شده، كشورهاي موسوم به جهان سوم بايد با عقلانيت و سنجيدگي بكوشند كه از اين جريانات موجود كمترين آسيب را ببينند. اگر اين واقعيتها را نپذيريم برخورد با جريانهايي همچون تهاجم فرهنگي نميتواند نتايج مطلوبي براي ما بهبار آورد. ميدانيم كه با گسترش اينترنت و شبكههاي مجازي (مانند فيسبوك، توييتر، يوتيوب) و فناوري ماهوارهيي كه بستر مهم جهانيسازي هستند، موضوع بهاصطلاح تهاجم فرهنگي با قوت و شدت بيشتري ادامه مييابد و رسانههاي جهانگير در مسيري يكسويه، القائات فرهنگي را از جهان قدرتمند غرب بهكشورهاي جهان سوم (آسيا، آفريقا و امريكاي لاتين) صادر ميكنند و نيز ميدانيم كه براي موثر افتادنش، اين كار را با پيشرفتهترين روشهاي فناوري و دقيقترين ترفندهاي كارشناسي انجام ميدهند.
بنا براين، مقابله با آن نيز به همان دقت و كارداني نياز دارد. همين عبارت «فرار مغزها» را كه ما از آن خوشمان نميآيد، معادل دقيق و واقعي آن «فرار» مغزها نيست؛(Braindrain) در واقع يعني «بهسوي خود كشيدن مغزهاي پرورده». چندي پيش در مقالهيي انگليسي ميخواندم كه دولت توني بلر به اداره مهاجرت توصيه ميكرده كه در برابر ورود مهاجران هندي و پاكستاني و خاورميانهييبه انگليس زياد سختگيري نكنيد زيرا با برنامه رفاهي كه داريم نياز ما به پزشك بيش از توليد دانشگاهها و دانشكدههاي پزشكي انگليس است. فكر ميكنم اگر هر فرد تبعه آن كشور از اين توصيه آگاه شود، بلر را دوست جامعه انگليسي ميداند! زيرا او دارد براي مغزهاي پرورده، ارزش واقعبينانه قايل ميشود. بيشك نويسنده اين سطور نميخواهد «تهاجم فرهنگي» يا «فرار مغزها» را توجيه كند. شايد كسي كه آن را «مهاجرت نخبگان» ناميده، خواسته است تلخي اين دادوستد غيرعادلانه را بگيرد. بيترديد اين دو جريانبراي ما «مساله» هستند و براي جوامع غربي و به ويژه قدرتمندان آنها، «حلال مساله»شان است. ما بيش از اينكه آنها را هدف اعتراض خود قرار دهيم (كه هيچ اشكال هم ندارد، چون آنها در طول تاريخ بهما ظلم كردهاند، هنوز از سالگرد واقعه 28 مرداد زمان زيادي نگذشته است)، خوب است اندكي هم بهخود بينديشيم. آنها منافع خودشان را در نظر ميگيرند و كاري استدلالي كه براي خودشان توجيهپذير است انجام ميدهند در مقابل ما هم بايد با توجه به منافع خودمان اقدامي عقلايي و استدلالي در پيشگيريم. به هر حال دو موضوعي كه براي نمونه ذكر شد - عنوان آن هرچه باشد! - براي ما «مسالهيي اجتماعي» هستند و مساله اجتماعي طي فرآيندي ناسنجيده بهوجود ميآيد. مساله اجتماعي، پيچيده است وگرنه مساله نيست! همچنين بيترديد، منابع ايجاد مساله، هم درون و هم بيرون از محدوده رواج مساله قرار دارد و اين منابع يكي دوتا هم نيستند. چيزي كه هست براي حل «مساله اجتماعي» با آن پيچيدگيها و منابع متعددي كه دارد، جز عقلايي انديشيدن و عالمانه انديشيدن و منطقي عمل كردن چارهيي نداريم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید