1392/6/9 ۱۲:۰۴
دکتر کریم مجتهدی از بزرگان فلسفه این مرز و بوم محسوب میشود و قلم و زبان فصیحش زبانزد تمام دانشجویان فلسفه است. او فلسفه را در دانشگاه سوربن فرانسه آموخته و در آنجا محضر استادانی چون ژان وال و هانری کربن را درک کرده است. دکتر مجتهدی بیش از ۳۵ سال در دانشگاه تهران به تدریس فلسفه پرداخت و در این مدت کتابهای فراوانی در زمینه فلسفه غرب و شناختشناسی فکر ایرانی به چاپ رسانده است. در ادامه گفتوگوی بهار با دکتر کریم مجتهدی درباره سازوکارهای آشنایی ایرانیان با هگل را میخوانید.
علی گلباز :دکتر کریم مجتهدی از بزرگان فلسفه این مرز و بوم محسوب میشود و قلم و زبان فصیحش زبانزد تمام دانشجویان فلسفه است. او فلسفه را در دانشگاه سوربن فرانسه آموخته و در آنجا محضر استادانی چون ژان وال و هانری کربن را درک کرده است. دکتر مجتهدی بیش از ۳۵ سال در دانشگاه تهران به تدریس فلسفه پرداخت و در این مدت کتابهای فراوانی در زمینه فلسفه غرب و شناختشناسی فکر ایرانی به چاپ رسانده است. در ادامه گفتوگوی بهار با دکتر کریم مجتهدی درباره سازوکارهای آشنایی ایرانیان با هگل را میخوانید.
به عنوان نخستین پرسش، آقای دکتر بفرمایید که نخستین آشنایی ایرانیان با اندیشههای هگل چگونه صورت گرفت؟
من درباره این موضوع تحقیقاتی انجام دادهام و در کتابی با عنوان آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب به شرح این موضوع پرداختهام. این مطلب را ما اولینبار در کتابی از کنت دو گبینو میبینیم که در واقع نماینده فرانسویها در ایران بوده است و جمعا در دوبار شش سال در ایران اقامت گزیده است و کتابی درخشان درباره دوران اقامتش در ایران نوشته است به نام «ادیان و فلسفهها در آسیا» و در آنجا مطرح میکند که عدهای از ایرانیان جوان از من میخواهند جلساتی درباره هگل برایشان برگزار کنم. گبینو در آن کتاب ادعا میکند که شباهتهایی بین اندیشه هگل و فلسفه سنتی ایرانی وجود دارد و به همین منظور ترجیح داده است که بیشتر درباره دکارت که عقلیمسلک است صحبت کند و از بحث درباره هگل منصرف شده است. این نوشته نشان میدهد عدهای از جوانان که به نظر میرسد از طبقه اعیان جامعه بودند نام هگل را شاید به سبب بحثهای سیاسی شنیده و علاقهمند بودند تا با هگل آشنا شوند. آنچه به صورت جدیتر اسم هگل در متون مکتوب دیده میشود، به اجمال و شاید هم بدون اطلاع در آثار میرزا خان بردسیری است که با سیدجمالالدین اسدآبادی برای اعتراض به دستگاه ناصرالدینشاه به استانبول مهاجرت و در آنجا مدتی روزنامه قانون را چاپ کردند و در هنگام بازگشت به ایران، بنا به دستور دولت خبیرالملک نماینده ایران، میرزا خان و احمد روحی که هر سه شیخی بودند در آذربایجان کشته میشوند. میرزا خان همانطور که از سراسر آثارش هویداست، یک معترض سیاسی و انسانی بسیار خوشقلم و باذوق است. او در آثارش از تجدد سخن گفته و شاید از اولین منورالفکرهای مهم ایران است. در کتابهای میرزاخان ما میتوانیم نام هگل را ببینیم ولی هیچ اطلاع دقیقی از هگل به دست نمیدهد و من شخصا فکر میکنم خود او هم تنها نام هگل را به عنوان متجددان غرب که دستگاه کهن غرب را به تزلزل درآوردهاند شنیده بوده است و استفاده از نام هگل توسط او به منظور هگلشناسی نیست و تنها یک نوع استفاده شعارگونه است ولی میرزاخان اولین ایرانی است که در آثارش نام هگل را برده است.
هگل یکی از فیلسوفانی است که در برهههای مختلف تاریخ ایران بهویژه از سوی گروههای سیاسی چپ توجه بسیاری به وی شده است ولی بسیاری معتقدند که این خوانشها شایان توجه نبوده است. نگاه شما درباره این قضیه چگونه است و اساسا با توجه به اینکه هگل در اندیشه چپ مفهومی کلیدی محسوب میشود، خوانش مارکسیستهای ایرانی از اندیشه هگل را چگونه بررسی میکنید؟
در دهههای بعدی هم روشنفکران ما از هگل نام بردهاند ولی هگل را مطالعه واقعی نکردهاند و تحلیلی از اندیشههای هگل ارائه نمیکنند و استفاده آنان بیشتر شعارگونه و موضعی است و اگر بخواهیم دقیق و از دید یک انسان محقق به این بحثها نگاه کنیم، نمیتوان این افراد و گفتههایشان را جدی تلقی کنیم. خوانش مارکسیستهای ایرانی از هگل بسیار سطحی و هگل تنها وسیله است و شناخت هگل مطرح نیست. حزب توده بیشتر از پولیتسر استفاده کرده است. پولیتسر در فرانسه فلسفه را به محیط کارگری برد. حزب توده این کتاب را ترجمه کرد و در آن از کانت و هگل و حتی خود مارکس نام برده میشود ولی به خوبی بیان نمیشوند. انتخاب کتاب پولیتسر برای ترجمه از سوی حزب توده از نظر تاریخی قابل بحث است. در آن زمان ما تشکیلات کارگری نداریم و بیشتر مردم ایران روستانشین هستند و هنوز صنعتی در کار نیست و تنها کارگاههای کوچک به راه افتادهاند. در این مورد داستان کوتاهی است که خیلی میتواند آن فضا را برای ما روشن کند و آن هم داستان کوتاه «فردا» نوشته صادق هدایت است که داستان درباره جوانهایی است که در چاپخانه کار میکنند و بیشتر این طیف بودند که مخاطب این کتابها بودند و فکر میکردند که حادثهای در حال رخ دادن و یک راه آزادی و ترقی در پیشرو است. ولی به نظر من کتاب پولیتسر اصلا قابل توجه نیست و از نظر علمی بسیار ضعیف است.
در میان ایرانیان، نخستین تلاش برای فاصله گرفتن از برداشتهای سطحی و گام برداشتن به سوی هگلشناسی از سوی چه کسانی صورت گرفت؟
اولین کسی که تلاش کرده به مطالعه دقیق فلسفه جدید بپردازد و در این میان به بررسی هگل نیز پرداخته است، کتاب سیر حکمت در اروپاست که در سال ۱۳۱۰ به چاپ رسیده است. در این کتاب فروغی بیشتر از منابع فرانسه استفاده کرده است و بهترین قسمتهای کتاب درباره دکارت، لایبنیتس و کانت است. با این حال بعد از گذشت ۸۲ سال قسمتی از کتاب که به فلسفه «اصالت تصور» آلمان تعلق دارد و به فیلسوفانی نظیر فیخته، شلینگ و هگل پرداخته است به نظر من عمیق نیست ولی یک گزارش نجیب است و من شخصا آن متن را بد نمیدانم و در میان گفتارش حقایقی نهفته است که در گفتار کسانی که امروز ادعای هگلشناسی میکنند پیدا نمیشود. خود فروغی فلسفه نخوانده بود و تنها با مباحث فلسفی آشنایی داشت و آشنایی وی هم با مباحث فلسفی خودساخته بوده است. فروغی به عنوان متجدد درباره این موضوعها صحبت میکند و برایش اصل علوم جدید و رواج آن در ایران بوده است. برای مثال در بخش لاک بیشتر آزادیخواهی تجاری را مطرح میکند و درنهایت قصد دارد تا ایران را تجدد ببخشد. بعد از فروغی مهمترین کاری که در این زمینه شده است که باز هم من آن را تماما قبول ندارم ترجمه «فلسفه هگل» نوشته استیس است که حمید عنایت به فارسی برگردانده است. حمید عنایت فلسفه نخوانده بود و تحصیلکرده علوم سیاسی بود و در دورهای زندگی میکرد که بحث کردن از نحلههای انقلابی سیاسی ممنوع بود و امکان نوشتن کتاب درباره مارکس و تدریس آن در دانشگاه نبود. عنایت فکر میکرد با ترجمه کتاب هگل در آن روزگار شاید بتواند یک نوع روشنبینی ایجاد کند. ولی در محتوای کتاب و ترجمهاش خیلی وارد نیست و در بعضی قسمتها کاملا مشخص است که متوجه مطلب نشده است. من خود شخص حمید عنایت را در پاریس دیده بودم و با هم بحث کرده بودیم، بسیار انسان خوشرو و صالحی بود ولی سیاسی بود. در محیط دانشگاهی هم در قسمتهای حقوق که گاهی درباره نظریه سیاسی و نظریه دولت هگل گفته شده است، باز هم در خط حمید عنایت هستند یعنی هگلشناسی نیست و استفاده از هگل است. از طریق هگل میخواهند بعضی اقدامات را در ایران رایج کنند. هگلشناسی در ایران بعد از انقلاب شروع میشد. من در مقدمه کتابهایم گفتهام که: «هگل مرد دانشگاهی است و ما باید هگل را به دانشگاه بیاوریم.» هگل دانشگاهی است و کتاب فلسفه حق را به دستور دولت پروس نوشته است و این را من انتقادی به هگل نمیدانم. برعکس حکومت پروس است که اهمیت این موضوع را فهمید؛ موضوعی که شاید یک حکومت توسعهنیافته اهمیتش را درک نمیکند. ولی حکومت پروس میدانست که باید به چه کسی رجوع کند و با یک سیاست عمومی دولت، بیشتر فیلسوفهای آلمانی دولتی هستند و اینها دانشگاهها را در یک سطح بسیار بالا مدیریت میکردند.
به عنوان یکی از استادانی که سالها در دانشگاه فلسفه تدریس کردید، برخورد دانشگاهیان با هگل چگونه بود؟
کارهایی که ما در دانشگاه درباره هگل کردیم، نخست درباره زندگینامه و احوالاتش کارهایی را صورت دادیم و بعد هگلشناسی را از روی آثار هگل آغاز کردیم. به عنوان نمونه کتاب پدیدارشناسی روح کتاب بسیار مهمی است و شما هنگامی که دیالکتیک برده و خواجه را میخوانید متوجه این امر میشوید که بعدها افکار مارکس و فوئرباخ از کجا نشات گرفته است و قدرت این اندیشهها را باید در آثار هگل جستوجو کرد. در نگاه من اندیشههای هگل به مارکس محول نمیشود و مارکسیستها حق دارند هگل را تفسیر و نقد کنند و یک جنبه هگل چپ را پیش ببرند. ما میتوانیم از هگل تفسیر چپ بکنیم ولی تفسیرهای غیرچپ هم از هگل محل توجهاند.
اگر کمی بخواهیم وارد اندیشه هگل بشویم، بسیاری معتقدند که هگل فلسفه را با ایمان به مسیحیت درهم آمیخت. هگل به مسیحیت از چه منظری مینگرد؟
ما اگر بخواهیم درباره افکار هگل درست بحث کنیم باید ترتیب کتابهایش را بدانیم. هگل بعد از تحصیلات عالیه توجهش به دین جلب میشود و مطالبی درباره مسیحیت مینویسد که مقدارش بسیار اندک است. هنگامی که بحثهای هگل درباره مسیحیت را میخوانیم متوجه میشویم که این متون دینی نیستند بلکه فلسفه تاریخ است. یعنی چطور میشود که نزد بشر در این صیرورت زندگی بشری و در نقاط مختلف زمانی و مکانی، چنین اعتقاداتی موجب تحولات اجتماعی عظیمی میشود. سهمی که مسیحیت در تاریخ داشته است کمتر از اسلام نیست. کسی در جایی بحثهایی میکند و بعد به صلیب کشیده میشود و این موضوع تمام تاریخ را تحتالشعاع خود قرار میدهد. این پرسشها همه از فلسفه تاریخ هگل بیرون میآید. کل فلسفه هگل به معنای فلسفه ایدهآلی است که حقایق را در صیرورتشان معنی میکند. معنای زندگی شما سیر زندگی شماست و البته در این اندیشه یک نوع واقعبینی هم هست. هگل مسیحیت را به عنوان یک حادثه بزرگ بحث میکند ولی در واقع درباره تاریخ میاندیشد. شما نمیتوانید درباره مسیحیت بدون تاریخ مسیحیت فکر کنید. هگل در همان موقع که معلم خصوصی است و درباره مسیحیت فکر میکند، چارچوب اصلی تفکر وی در حال شکلگیری است و میخواهد حقایق را در صیرورت تاریخی ببیند و درست و نادرست را در جهت حرکت تاریخ تعیین میکند. جهت حرکت همان چیزی است که در تاریخ به صورت عینی شکل میگیرد و این همان چیزی است که فیلسوف هگلی در هر دورهای باید درباره آن تامل کند. هگل وقتی که به ینا میآید، هنوز فلسفه تاریخ درس نمیدهد تا اینکه اولین کتابش با عنوان سیر افکار فیخته و شلینگ را مینویسد و در آن کتاب از شلینگ طرفداری میکند و در این کتاب است که معلوم میشود هگل چگونه پدید میآید و تحولات فکری هگل را میتوان مشاهده کرد. کتاب بعدی هگل پدیدارشناسی است که خاصیت نگارش این کتاب این است که هگل از ارزش تحقیقات خودش آگاه میشود و یک نوع اعتمادبهنفس درباره اندیشههایش پیدا میکند و آثاری که خلق میکند، بدیع و شاهکار است. من هگلی نیستم ولی نمیتوانم منکر نبوغ هگل در خلق این آثار بشوم. این کتاب نشان میدهد که اگر منطقی در عالم باشد منطق صوری ارسطو نمیتواند باشد که از عالم انتزاعشده و در عالم نیست و تنها در ذهن من است. منطق اصلی در صیرورت و در جهت منطق تاریخی است. بعد از طرح این مفاهیم در کتاب پدیدارشناسی، هگل کتاب منطق را مینویسد که به عقیده بسیاری شاهکار فلسفه هگل «کتاب منطق» است که درباره منطق نیست و عین فلسفه است و تنها نام منطق را از این بابت دارد که جهت عقلی امور را بررسی میکند. بعدتر هنگامی که هگل به هایدلبرگ میرود در آنجا «دایرهالمعارف علم فلسفی» را مینویسد که خود عنوان آن نیز محل تامل است زیرا هگل نام کتاب را دایرهالمعارف فلسفی نگذاشته است. در این مورد من با هگل موافق هستم که علم به صورت کلی تنها فلسفه است چون عقلی است و بقیه علوم به نحوی در ذیل آن قرار میگیرند و بدون توسل به آن ما در امور جزیی گم میشویم و آن دید عمیق و کلی که بتواند تمام جوانب را ببیند به وجود نمیآید. بعد از هایدلبرگ هگل به دانشگاه برلین رفت و در آنجا به تدریس فلسفه حقوق پرداخت.
نقش تضاد در رشد کلی جامعه از منظر هگل چگونه است؟
تضاد میتواند علت رشد و تحرک باشد. تحرک جهت عقلی دارد. اینجاست که فیلسوف جهت عقلی زمان خود را دریافت میکند. فیلسوف متاثر از جهت زمانه است و خودش هم در آن اثر میگذارد. همین مباحث است که در جامعه تحرک ایجاد میکند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید