1392/6/8 ۲۲:۰۹
علی رضا غلامی : بعد از چندين سال رمان تازهاي از شيوا ارسطويي منتشر شده؛ رماني تلخ كه تنهاييها و ترسيهاي يك نويسندهي زن ميانسال را روايت ميكند.
علی رضا غلامی : بعد از چندين سال رمان تازهاي از شيوا ارسطويي منتشر شده؛ رماني تلخ كه تنهاييها و ترسيهاي يك نويسندهي زن ميانسال را روايت ميكند. زندگي شيدا در هجومِ سرزنشها و خباثتهاي يك جامعهي تنگنظر به جهنمي تبديل ميشود كه در آن ميسوزد و راه نجاتي براي او پيدا نميشود. شيدا نويسندهي ميانسالي است كه تنها زندگي كردن را انتخاب كرده؛ شيوهاي كه ديگران آن را بر نميتابند و مدام مشروعيت آن را زير سوال ميبرند. ارسطويي ميگويد «من فقط ميدانم براي يك آدم در وسط اين شهر اتفاقي افتاد و هيچكس كمكش نكرد، دركش نكرد؛ از سنتيترين آدمها تا متجددترينشان... اينها خواستند و پسنديدند كه او در آن جهنم بسوزد... اين همان چيزي است كه جامعهي ما براي نويسندهي مستقل و بهخصوص نويسندهي زنِ تنها دوست دارد و ميپسندد.»
***
در رمان «خوف» يك تنهايي عجيب و نامتعارف هست. اين تنهايي از كجا آمده؟
منظورت از تنهايي نامتعارف چهجور تنهايي است؟
يك تنهايي جبري و تحميلي.
من برعكس تو فكر ميكنم راوي در چنبرهي آن نوع از تنهايي افتاده كه خودش انتخاب كرده. اينكه خودش با اين تنهايي چطور كنار ميآيد يك مسأله است و اينكه در بيرون از متنِ تنهايياش، با او چطور رفتار ميكنند يك مسألهي ديگر است. شيوهي زندگياش از نظر جامعه مشروع نيست، ولي از نظر خودش مشروع است.
اما آنها ميخواهند كمكش كنند تا او را از تنهايي بيرون بياورند.
تو فكر ميكني آدمهاي رمان دارند به او كمك ميكنند كه از تنهايي بيرون بيايد؟
بله. هرچند اين كمكها با نيتهاي بد همراه است. اما شيدا مقاومت ميكند و البته آدمها هم نميتوانند هميشه از تنهايي خلاص شوند.
يا نميخواهند. اگر بخواهيم از خود متن مصداق بياوريم چه مصداقهايي را ميتواني نشان بدهي؟
مثلاً مظهريفرد يا نغمه.
اينها ميخواهند او را از تنهايي دربياورند؟
چيزي كه ميتواند آدم را از تنهايي بيرون بياورد ايجاد رابطه است. شيدا از برقراري رابطه پرهيز ميكند.
به نظر من پرهيز نميكند. او از رابطه با نغمه و عزيز استقبال ميكند. شايد منظور تو اين است كه آدمها را انتخاب ميكند و به هر رابطهاي تن نميدهد.
ما از گذشتهي شيدا اطلاع زيادي نداريم.
براي اينكه رمان كلاسيك نيست.
احساس ميكنم شيدا ميخواهد در آن تنهايي باشد.
تنهايياي كه شيدا براي خودش انتخاب كرده به يك بحران تبديل شده. به نظر من شيدا اين شيوهي زندگي را انتخاب كرده، چون به فرديت خودش خيلي اهميت ميدهد. فضاي رمان پاروديك است و براي خودم هم غافلگيركننده شده، به دليل اينكه شيدا انسان خلاقي است و براي خودش فضايي را درست كرده تا در نهايت آرامش به خلاقيت خودش ادامه بدهد، ولي موقعيت پاروديك ميشود. بهجاي اينكه اين فضا باعث آرامشش بشود، باعث ايجاد نوعي فضاي گروتسك ميشود.
آدمهايي هم كه ميخواهند به او كمك كنند همه تنها هستند و براي همين تنهايي در رمان «خوف» عجيب و نامتعارف است.
به اين فكر نكرده بودم. بله، همهي آنها تنها هستند. البته فكر نميكنم مظهريفرد آمده باشد كه به او كمك كند. او آمده تا از شيدا سوءاستفاده كند. هرچند شايد به قول تو، مظهريفرد هم تنها باشد و از اين تنهايي رنج ببرد.
در رمان شما اين زنها هستند كه رنج ميبرند و از وضعيت تنهايي ميترسند. مردهاي رمانتان دستكم اين ترس را بروز نميدهند.
كاوه يك تنهايي عجيب و ماليخوليايي دارد. اما به نظرم شيدا از تنهايينميترسد. شرايطي كه براي او به وجود ميآيد همهي محاسباتش را خراب ميكند. تنها زندگي كردن كار هر كسي نيست. به نظر من شيدا بلد است تنها زندگي كند، ولي به اين نتيجه ميرسد كه اين شيوهي زندگي در اين جامعه جواب نميدهد. براي اينكه ديگران تنهايي او را برنميتابند. شيدا دچار بحران تنهايياش ميشود.
اين ترسهاي عيني كه از طريق موشها، سوسكها و سربريدن سگها منتقل ميشود بعداً شديدتر ميشوند و هيولا ميشوند.
ترسها تا وقتي كه عينيت پيدا نكنند راوي با آنها مشكل ندارد. او مانده در يك فضاي محصور شده با تمام اتفاقات ترسناك و آنجا فقط يك آينه دارد. بعدها كه داشتم رمان را غلطگيري ميكردم يك چيزهايي كشف كردم. به نظرم رسيد كه راوي يك آينه گرفته جلوي آن نوع از زندگي كه قرار نبود اينقدر عجيب و غريب باشد. براي خودش بديهيترين شيوهي زندگي بوده كه ميتوانسته انتخاب كند. آن آينه دارد نوع زندگي او را پارودي ميكند.
اين تنهايي گناهآور است؟
يعني چي؟
شخصيتهايي كه شما ميسازيد دچار گناهاني ميشوند كه ممكن است عرفي يا اخلاقي باشند. اين آدمها اگر در خانواده بودند، ممكن بود در قبال گناهانشان مسووليتپذير ميشدند. اما اين شخصيتها اين احساس را ندارند.
راست ميگوييد. هيچكدام آنها خانواده ندارند و زندگي خانوادگي متعارف نداشتهاند. همهشان سنتهايي را پشتپا زدهاند، ولي سوالي كه مطرح ميشود اين است كه آيا اين انتخاب درست بوده است؟
اين گناه است؟
به نظرم به كار بردن لفظ گناه براي اين وضعيت زيادهروي است. ميتوانيم بگوييم نوعي از انواع مختلفِ اشتباه.
وضعيتي كه اين آدمها در آن قرار گرفتهاند تاوان يك اشتباه نيست. بيشتر شبيه تاوان يك گناه است.
تو فكر ميكني شيدا دارد مجازات ميشود. او خودش را سرزنش ميكند و احساس گناه ميكند كه چرا مثل بقيهي مردم زندگي نكرد، درحاليكه ميتوانست. اما اين احساس معنايش اين نيست كه او دارد گناه ميكند.
جنس ترسهايي كه شيدا دارد به قول كاوه اينقدر ارزش دارد؟
اگر يك ديوانه بيايد و توي اتاق تو موش بريزد، يا يك ديوانه تو را تهديد كند و سر سگهايش را جلوي چشمهاي تو ببرد نميترسي؟
اينها وحشتهايي هستند كه در زندگي جمعي هم وجود دارند.
يكسري ترسهاي كلان هست كه همهي آدمها از آنها ميترسند. يادم هست هفتهشت سال پيش در گفتوگويي در يكي از نشريهها از من پرسيدند كه از آخرالزمان نميترسيد؟ من اهل اين نيستم كه از فكر تمام شدن دنيا بترسم. ميگويم خوشا به حال انسانهاي آسودهاي كه ميتوانند همراه ديگران به اين ترسهاي كلان فكر كنند. اما آيا انسان امروزي اينقدر آسوده است كه بتواند به جنگهاي هستهاي يا آخرالزمان فكر كند؟ رمان «خوف» ميخواهد بگويد كه تنهايي ترسيدن از تنهايي مُردن هم بدتر است. وقتي يك ميليون نفر در كنار هم و همراه هم از يك چيز واحد ميترسند آن ترس بيمعنا ميشود.
در اين رمان آدمها تنها هستند و عاجزند از اينكه آن را برطرف كنند يا رابطهاي برقرار كنند. اينها هشدار است؟
اگر من هم نخواسته باشم اين هشدار را بدهم لابد متن دارد اين هشدار را ميدهد كه تو اين حرف را ميزني. من نميدانم چرا اين رمان را نوشتم. اگر متن اين پيام را ميدهد احتمالا اين هشدار هست.
ترسِ از مردها هم در اين رمان هست.
نه. معمولاً وقتي رمان مينويسي شخصيتها همهي وجوهشان را به تو نشان نميدهند. تو موقعيتي را درست ميكني و آدمهاي داستان نسبت به موقعيتي كه براي آنها ميسازي خودشان را نشان ميدهند و بقيهي خودشان را نشان نميدهند. شيدا را نميدانم. شايد يك بار ديگر رمان را بخوانم و بفهمم كه رابطهي او با مردها چطوري است. اما من نه تنها از مردها نميترسم، بلكه شيفتهشان هستم. البته نه شيفتهي جهان مردها. اگر الان بگويند اين وقتي را كه با شما ميگذرانم با يك خانم بگذرانم قطعاً ترجيح ميدهم وقتم را با يك مرد بگذرانم. فكر ميكنم براي شما هم اينطور باشد. مثلاً توي فستيوال در استانبول نسبت به زياد بودن زنها اعتراض ميكند و ميگويد چقدر زن.
منظورم مردهاي ايراني است.
به نظرم شيدا اهل رابطهي تاريخمصرفدار نيست. در عين حال نميتواند خودش را درگير يك رابطهي جدي كند. اساساً آدم مرددي است. مثلاً ضمن اينكه عزيز را قبول دارد از ايجاد رابطه با او ميترسد. شيدا در فضايي پر از ناامني دست و پا ميزند.
تنهايي شيدا را كساني محكوم ميكنند كه مرد هستند ولي همينها هم ميخواهند به طريقي كمكش كنند.
به نظرت كاوه ميخواهد به شيدا كمك كند؟
نه. حالت سرزنش به او دارد. مردها وضعيت او را تحمل نميكنند. ولي زنها او را درك ميكنند و چيزي را زير سوال نميبرند. مردها حتي تخريب هم ميكنند.
به نظر ميرسد شيدا دارد زير اين همه علامتِ سوال دفن ميشود. هركسي با واكنشي كه نشان ميدهد او را زير سوال ميبرد. بزرگترين علامت سوال را پيربچه براي او ايجاد ميكند كه چرا تو اينجا تنها هستي. درحاليكه اين نوع سوئيتها را در شهرهاي بزرگ براي آدمهاي تنها ميسازند، ولي نه براي زنهاي تنها. در آن سوئيت اگر بهجاي شيدا يك مرد تنها زندگي ميكرد احتمالاً پسر سرهنگ او را اينقدر اذيت نميكرد.
«خوف» يك اعتراض است نسبت به سرزنشهايي كه به اين موقعيت ميشود؟ يعني اعتراض به مشروعيتي كه وجود ندارد و بايد باشد؟
نميدانم. اما رمان را كه جلو ميرفتم ميترسيدم. گاهي دلم براي شيدا ميسوخت و وسط كار ميزدم زير گريه، كه اين چه اوضاعي است براي او درست كردهام؟ ممكن بود اگر من در آن اوضاع بودم اينقدر نميترسيدم. يادم هست برادرم حرف خوبي زد. ميگفت علت اينكه تو از هيچي نميترسي اين نيست كه آدم شجاعي هستي، علتش اين است كه تو احمق هستي. يك آدم باشعور و باهوش بايد از اين چيزها بترسد. وقتي رمان را دوباره ميخواندم به شدت سعي ميكردم همهشان را بفهمم. اما بعضي جاها خودم هم شيدا را نميفهميدم.
با مذهب میخواهد اين ترس را برطرف كند؟
من نميدانم تو ميخواهي حرف را كجا ببري. تو نميترسي؟ تو از هيچي نميترسي؟
چرا منم ميترسم. شيدا زندگي متجددي را انتخاب كرده و سنتهايي را زير پا گذاشته.
بديهي است و يادت باشد كه شيداي اين متن، چهل سالش را پشت سر گذاشته و تمام آتشهاش را سوزانده و تجربههاي زيادي داشته و به اين ترسها رسيده.
توسلش به مذهب براي چيست؟ براي آرامش؟
شيدا زن متجددي است كه مذهب را سنت نميداند. مذهب انتخاب او است. آدمهايي مثل شيدا براي خودشان اعتقاد به خدا را تجدد تعريف ميكنند. در زمانهاي كه هر روشنفكر و نويسندهاي كه نشانهي تجددش انكار خدا باشد براي شيدا ارتباط با خدا يك حركت پسامدرنيستي است. وقتي تو وسط يك عالمه كافر خدانشناس، خداپرست باشي، مدرن هستي. در طبقه و تيپ شيدا استمرار ديالوگش با خدا، به نظر من، يك عنصر متجدد است. در تيپ شيدا قرار نيست كسي به خداوند اعتقاد داشته باشد. وقتی روشنفكران ضدخدا هستند، رويكرد شيدا در اين ميان رويكردي مدرن به حساب ميآيد. او البته يكخُرده ياغي هم هست.
درهم كردن واقعيت و خيال كار پيچيدهاي است. و شخصيتي مثل كاوه همهي اينها را زير سوال ميبرد.
كاوه به اين دليل خلق شد كه قطعيت رمان را زير سوال ببرد. از اول قرار بود كاركردش اين باشد. براي اين بود كه يك راه خروجي براي قطعيت اين وضعيت باشد.
خواننده دوست دارد براي خودش يك ذهنيتي بسازد و از آن ذهنيت لذت ببرد. اين عدم قطعيت آن لذت را از بين ميبرد.
من به يك راه خروجي احتياج داشتم. بهتر است بگوييم متن به يك خروجي نياز داشت نه يك پايان. يادت باشد از اول تا آخر رمان، شيدا با كاوه ديالوگ دارد. كاوه به نظر من خود شيداست، اگر بخواهم زيادهروي كنم.
من با خواندن رمان اين احساس را نكردم.
قرار نبوده با قطعيت مشخص باشد.
ميخواهيد نقضش كنيد؟
ميخواهم بگويم يك شخصيت بيرون شيدا هست كه زندگي فيزكي خودش را ميكند، ولي خود شيداست. حتي فكر ميكنم نغمه هم خود شيداست.
نغمه و كاوه براي من وجود خارجي دارند.
براي اينكه من دوست داشتم وجود فيزيكي داشته باشند.
از چه جهت ميگوييد نغمه و كاوه خود شيدا هستند؟
فكر ميكنم نغمه وجه ديگري از شيداست. اين را به عنوان يك خواننده ميگويم و نميخواهم در موقعيت بازجويي خواننده از مؤلف قرار بگيرم.
كه دفاع نكنيد؟
بله. بعد از نوشتن رمان خودم آن را خواندم. انگار يك كتاب جديد بود. اين حرف من را به اين حساب بگذار كه ما دو نفر بهعنوان خواننده نشستهايم و دربارهي رمان صحبت ميكنيم. فصل آخر كاوه ميگويد من نغمه را از خودم درآوردم، به دليل اينكه در وجود شيدا يك نغمه زندگي ميكرد و شيدا اگر نوشتن و تنهايي را انتخاب نميكرد بهراحتي ميتوانست تاجر موفقي باشد و هيچكدام از اين ترسها را نداشته باشد. من فكر كردم اين حرف را خود شيدا ميزند و كاوه هم شيدا را از خودش درآورده و كاوه هم لابد بخشي از شيداست كه بروز پيدا نكرده. اما آن پليدي را براي شيدا قائل هستم همانطور كه رستگاري را براي او ميتوانم بسازم.
شر مطلق و خير مطلق در اين رمان وجود ندارد.
نه. نيست. شايد كاوه بخش شر شيدا باشد يا نغمه بخش خيرِ او باشد. نميدانم.
شيدا يك لجاجت و سماجت و يكدندگي هم براي حفظ وضعيت خودش دارد.
ميخواهد پاي آن بايستد. شايد ميخواهد مشروعيتش را نشان بدهد، ولي در نهايت نميتواند و واميدهد. يادت باشد كه هيچ راه نجاتي هم ندارد.
شيدا نويسنده است. از نظر شما اين پايان كار يك آدم نويسنده است؟
به نظرم وضعيتِ انسانِ لايقي كه به انتخاب خودش ارج ميگذارد، اگر نديده گرفته شود، از اين بدتر نيست. هيچكس شهامتش را نداشته كه به اين راه ادامه دهد. به تو توصيه ميكنم اين راه را انتخاب نكني. شيدا هم به غلط كردن افتاده. هيچ آدم عاقلي اينجوري زندگي نميكند كه شيدا زندگي ميكند. بارها ميگويد به هر چي فرهيختگي و انديشه و كاغذ و نوشتن و خواندن است. خودش هم به اين نتيجه رسيده كه يك آرمانگرايي به شكست انجاميده.
وحشتي كه بر شيدا غلبه دارد ترسِ از ناامني است.
اين ناامني به نظرم خيلي بشري است و وقتي تبديل به معضل ميشود كه...
احساس ميكنم يك معضل اجتماعي سياسي هست كه عليه آن حرف زده ميشود.
شيدا غير از اينكه پاي شيوهي زندگياش ايستاده آدم بسيار معترضي هم هست. منتها اعتراضهاش شعاري و تاريخمصرفدار نيست. نسبت به تمام هستي معترض است. او ميگويد من اين سبك زندگي را انتخاب كردم و آدم حسابي هم شدم، ولي شما به اين آدم حسابي بدهكار نيستيد؟ به نظرم همهي ما به هم بدهكاريم. اما به نظر ميرسد هيچكس خودش را بدهكار شيدا نميداند. همه از او طلبكارند.
يعني فكر ميكنيد حقِ شيدا كه يك زن است به او داده نشده؟
معلوم است كه داده نشده. مظهريفرد به او به عنوان جنس و ابزار نگاه ميكند. هر زن آدم حسابي ديگري غير از شيدا بود هم تن به كمك گرفتن از مظهريفرد نميداد. تنها كسي كه خودش را بدهكار ميداند نغمه است كه او هم پيدايش نميشود.
بين مردهايي كه دور شيدا هستند و شيوهي زندگي او را به رسميت نميشناسند و به آن هجوم ميآورند دو دسته حضور بيشتري دارند.
هجوم كلمهي خوبي است. نميدانم. من فقط همين را ميدانم كه براي يك آدم در وسط اين شهر اتفاقي افتاد و هيچكس كمكش نكرد، دركش نكرد؛ از سنتيترين آدمها تا متجددترينشان. شيدا آينهاي بود مقابل همهشان و اينها خواستند و پسنديدند كه او در آن جهنم بسوزد. شيدا مثل شخصيت تراژدي ميماند. آدمها دوست دارند شخصيت تراژدي روي صحنه فنا شود تا خودشان درس عبرت بگيرند. اين همان چيزي است كه جامعهي ما براي نويسندهي مستقل و بهخصوص نويسندهي زنِ تنها دوست دارد و ميپسندد.
فكر ميكنيد تمام جامعه اين سرنوشت را براي نويسندهي زنِ تنها ميخواهد؟
بله. اين قرباني را دوست دارند. جامعهي ما وجه قربانيشدهي نويسنده را ميپسندد.
حتي روشنفكران هم اين وجه را دوست دارند؟
بله. بارها از دوستان روشنفكرم شنيدهام كه بايد قرباني داد.
فكر ميكنم اغراق ميكنيد.
نه به نظرم تهش همين است. خوشحالم كه من به سرنوشت شيدا دچار نشدم، ولي در اين سيسال كه مينوشتم تجربهام نشان داده آدمها كسي مثل شيدا را به عنوان يك قرباني بيشتر ميپسندند تا يك آدم موفق.
اما در رمان شما بيشترين كساني كه نميخواهند شيدا را تحمل كنند دو صنف هستند يكي نظاميها يكي سياسيها. اينها البته باابهت نيستند و بيشتر نوچه هستند. نه پسر سرهنگ قدرت دارد نه ديپلمات آدم بانفوذي است.
نخبههايي هم اگر وجود داشته باشند محافظهكارتر از اين هستند كه بخواهند خودشان را درگير اين موقعيت كنند. آنها ترجيح ميدهند خودشان را درگير مسائلي كنند كه به نظرشان مهمتر است. دلم ميخواهد آينهاي را كه شيدا در سوئيت، جلوي خودش ميگيرد جلوي تمام جامعه بگيرد.
اين داستان را به شكل ديگري هم نوشته بوديد؟
من فصلهاي مختلف را مينوشتم و كنار ميگذاشتم. سعي كردم از آن يك فرم دربياورم و شخصيتها را توي فرم تعريف كنم. نميخواستم فقط كنشهاي يك آدم را نسبت به ترسهاش روايت كنم. اينكه تو يك اتفاق را تعريف كني كاري نكردهاي. چيزي كه در اين رمان روايت ميشود يك موقعيت نيست، يك بحران است و وقتي به روايت تبديل ميشود كه به فرم تبديل شود.
خوبي فرم چند صدايي اين است كه هر كدام از شخصيتها نسبتشان را با شيدا مشخص ميكنند كه آيا وضعيت او را به رسميت ميشناسند يا نه.
روي چند صدايي بودنش تأكيد دارم. به دليل اينكه يك آدمي ترسيده و معترض است و وجودش پر از خشم شده و اين خشم او را پرخاشگر كرده و هيولا شده. من بايد براي اين اتفاق فرمي پيدا ميكردم كه وجوه مختلف آن مشخص شود و اين اتفاق تبديل به آينهاي شود كه جلوي بقيهي مردم گرفته ميشود. در اين فرم بايد ارتباط همهي آدمها با راوي و خودشان مشخص شود. چيزي كه به دوستان كارآموزم ياد ميدهم اين است كه شما در دو صورت نميتوانيد شخصيت بيافرينيد يكي اينكه شيفتهي شخصيتتان باشيد و يكي اينكه از او متنفر باشيد. مثلاً مولف فرايند متنفر شدن نغمه را روايت ميكند، ولي نظام هم جزو شخصيتهايي است كه مولف وقت نوشتن بايد دوستش داشته باشد. براي همين رابطهي بين نغمه و نظام در فرم رمان قرينهي رابطهي شيدا با عزيز است. اين دو رابطه موتيفهاي مشترك دارند. چون نميخواستم فضا را سياهوسفيد كنم. رابطهي نظام و نغمه از زماني كه در كافه مينشينند تا وقتي كه صبح ميشود منحني متفاوتي پيدا ميكند. وقتي نغمه به خانهاش ميرود از او يك تصوير آدم حسابي و حمايتگر در ذهن دارد. مولف حداقل اين زوايه ديد را در اختيار راوي ميگذارد كه اين مرد ميتواند حمايتگر باشد.
اما تصويري كه از نظام در ذهن ميماند يك مرد عياش است.
فكر نميكنم بشود نظام را اينجور قضاوت كرد كه تو قضاوت ميكني. نظام در چارچوبهاي فرهنگي خودش رفتار ميكند كه البته چارچوب مربع و تنگي است.
ما نظام را از دريچهي ذهن نغمه ميبينيم و خودش نميتواند حرف بزند.
درست است ولي او هم او را يك وجهي نديده است.
نغمه ميخواهد از دست او خلاص بشود.
نميخواهد از دستش خلاص شود، او را مثل يك كيسه زباله كنار ميگذارد و ميرود. اما براي اينكه او را تبديل كند به كيسه زباله خيلي با خودش كلنجار ميرود. بعد هم از زاويه ديد شيدا ميبينيم كه نغمه خودش هم مقصر است. قرينهاي كه ايجاد ميشود اين است كه شيدا از نماندن پيش عزيز پشيمان ميشود، ولي نغمه از ماندن پيش نظام پشيمان ميشود.
هر كدام از شخصيتها ارتباطشان را با شيدا مشخص ميكنند و موضعشان را نسبت به اين معضل روشن ميكنند. اما چرا قول پسرسرهنگ يا مظهريفرد و نظام را نياوردهايد؟
چيزي كه در نهايت براي داستان تصميم ميگيرد فرم اثر است. اين فرم را خيلي بالا و پايين كردم و ديدم بيشتر قولها و زاويه ديدها بايد از قول شيدا باشند. قول نظام، قول نمايشنامهنويس كرد نسبت به شيدايي كه ژينوس دربارهي او حرف ميزند و قول همهي شخصيتها را نوشتم. ميتوانستم همهي اينها را در اختيار مخاطب بگذارم. من حتي قول مرشد شيدا را هم حذف كردم، چون در نهايت به فرم اثر كمكي نميكرد.
قول رضا براهني را؟
به طور مشخصي كه شما به آن اشاره ميكنيد در آن فصل كه شيدا دربارهي مرشدش صحبت ميكند و توي خيالش ميآيد. وقتي خواستم قول پسر سرهنگ را حذف كنم كه دربارهي شيدا حرف ميزند خيلي با اكراه اين كار را كردم، چون به لحاظ زباني خيلي خواندني بود. قول پسر سرهنگ جهان يك آدم شيزوفرني بود كه دربارهي موضوعي صحبت ميكند كه اذيتش ميكند و دلايل خودش را براي شكنجه دادن ميدهد. يادت باشد نويسنده وقتي از خودش قدرت نشان ميدهد كه جذابترين بخشهاي رمانش را به نفعِ فرم نهايي حذف كند. وقتي زاويهديد پسر سرهنگ را حذف كردم خيلي غصه خوردم، ولي ديدم ناچارم. چون از فرم رمان بيرون ميزد. بهرغم آنكه بسيار جذاب و خواندني است. اما به اين نتيجه رسيدم كه آنها به صورت مستقل آثار خوبي هستند. وقتي تو آن را ميخواني با آن زبان شيزوفرني ارتباط برقرار ميكني كه بسيار جذاب است. ديدم قولهاي پسر سرهنگ رمان را تحتالشعاع قرار ميدهد و صداي او دارد غالب ميشود. شايد قرار باشد يك رماني بنويسم دربارهي آدمي كه ميترساند نه ميترسد. درصورتيكه من تمام انرژيام را گذاشته بودم روي آدمي كه ميترسد نه ميترساند. پسرسرهنگ دلايل بسيار موجهي براي ترساندن ديگران داشت. اينكه تو دعوت كني خواننده را به يك جهان شيزوفرني و بگويي من حق دارم كه بترسانم، چون خودم ميترسم. او ميترساند چون خودش ميترسد. اما ديدم اين را بايد از قول راوي بياورم. يعني فكر كردم كه راوي بايد خودش اين مسأله را بفهمد، چون پسر سرهنگ ديوانهتر از آن است كه به اين نتيجه و تفكر معقول بينديشد.
رمان با صحنهي خشني شروع ميشود كه خواننده را ميخكوب ميكند و خود من تا دو روز نتوانستم بيشتر از يك فصل جلو بروم.
آن جملهي اول رمان خودم را هم چنان پرت كرد داخل متن كه بعدش چارهاي جز كار كردن مداوم در پي خلق يك فرم براي اين پرتابشدگي نداشتم. جملهي اول يقهام را گرفته بود و ميخواست به شكل خاص خودش ادامه پيدا كند. من را به عنوان مؤلف مدام دور خودش ميچرخاند و ازم كار ميكشيد. ولي آنقدر جامع بود و كامل كه به جاي ادامه پيدا كردن، مدام در متن فرو ميرفتم. براي نجات متن از افتادن در چالهي موضوع بايد در پي يافتن داربستي امن براي روايتم تلاش ميكردم. بايد براي بالا كشيدن اين موضوع از چاپ متن كه در جملهي اول رمان برق ميزد، تمهيدي به كار ميبردم. بايد براي آن قصه ميساختم تا داستانش را جاي محكمي سوار ميكردم. گمانم تا حدي توانستم لولاها را درست جا بيندازم براي ادامهي روايتش. هنوز مطمئن نيستم. به هر حال تلاشم را كردم.
يكبار از رضا براهني پرسيدم چرا در كارهايش اين اندازه خشونت هست و او گفت اغلب آنها را به چشم خودش ديده. براي شما روايت خشونت در رمان تا چه اندازه يك آموزه از طرف مرشد است؟
چه سوال عجيبي!
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید