گفت‌وگو با مقصود فراستخواه : ميل به رهايي در فضاي غيررسمي دانشگاه

1392/6/5 ۱۴:۵۰

گفت‌وگو با مقصود فراستخواه : ميل به رهايي در فضاي غيررسمي دانشگاه

مبينا بني‌اسدي : در سه دهه اخير به عادي‌ترين مسائل رنگ و بوي سياسي داده‌ايم، به شكل يك پرچم مقاومت درآورده‌ايم، بر مناقشات ملي افزوده‌ايم ومرتب شكاف وسوءتفاهم ايجاد كرديم. اما اگر به خود جامعه ونهادهاي آزادمنشانه و مشروع محله‌يي و غيردولتي و مدني وصنفي و حرفه‌يي از جمله نهادهاي حرفه‌يي و آكادميك واگذار مي‌كرديم اكنون جامعه و از جمله جامعه دانشگاهي وعلمي ما خيلي به بلوغ و پختگي و توانايي‌هاي درونزا نايل آمده بود

 

 

مبينا بني‌اسدي : در سه دهه اخير به عادي‌ترين مسائل رنگ و بوي سياسي داده‌ايم، به شكل يك پرچم مقاومت درآورده‌ايم، بر مناقشات ملي افزوده‌ايم ومرتب شكاف وسوءتفاهم ايجاد كرديم. اما اگر به خود جامعه ونهادهاي آزادمنشانه و مشروع محله‌يي و غيردولتي و مدني وصنفي و حرفه‌يي از جمله نهادهاي حرفه‌يي و آكادميك واگذار مي‌كرديم اكنون جامعه و از جمله جامعه دانشگاهي وعلمي ما خيلي به بلوغ و پختگي و توانايي‌هاي درونزا نايل آمده بود

دكتر مقصود فراستخواه تاليفات متعددي درباره آموزش عالي تطبيقي، برنامه‌ريزي آموزش عالي، كيفيت دانشگاه و... دارد و كتاب‌هايي با عناوين «دانشگاه و آموزش عالي»، «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ايران»، «دانشگاه ايراني و مساله كيفيت» در زمره تاليفات وي قرار دارد. از طرفي تفكر آزاد و نظريات مستقل او طي سال‌هاي اخير به عنوان يك استاد دانشگاه و قلم علمي و باريك‌بين وي، فراستخواه را واجد شرايط يك انسان آكادميك براي طرف گفت‌وگوي اين مصاحبه مي‌كند. وي همچنين مقالات و تحقيقات ديگري نيز با همين موضوع داشته است و به همين جهت در زمره صاحبنظران حوزه آموزش عالي قرار مي‌گيرد. با دكتر فراستخواه كه هنگام پرسش اين سوالات در مسافرت بودند، به گفت‌وگو نشستيم و متن زير حاصل اين مصاحبه است.
 



دكتر فراستخواه! شما چندين مصاحبه و سخنراني پيرامون مساله علم و زندگي علمي در ايران داشته‌ايد. ما نيز در اين گفت‌وگو مي‌خواهيم درباره زندگي علمي و انسان آكادميك يا به تعبيري همان انسان دانشگاهي صحبت كنيم و اينكه در شرايط حاضر ايران تفكر آكادميك، انسان آكادميك و زندگي آكادميك چه ارتباطي با هم مي‌تواند داشته باشد. براي آغاز گفت‌وگو بهتر است ابتدا تعريف شما از انسان آكادميك را بدانيم و اينكه از نظر شما انسان آكادميك بايد واجد چه ويژگي‌ها و مشخصاتي باشد؟

براي «انسان دانشگاهي» سه سطح از تعريف مي‌توان تصور كرد؛ اولي تعريف يوتوپيك است كه به نمونه آرماني و مثال عالي (به آيدي آل‌تايپ) نظر دارد. دومي تعريف واقعا موجود در كشورهاي توسعه يافته‌يي است كه واجد سنت‌هاي نيرومند دانشگاهي‌اند. اما سطح سوم تعريف به موقعيت مناقشه‌آميز ايران اشاره دارد. اجازه بدهيد به هر سه اشاره بكنم. درسطح نخست كه تعريف آرماني است، انسان آكادميك انساني است پرسشگر. اهل نقد و اكتشاف است و در معناي «مرتوني» كلمه كسي است كه به طور سيستماتيك و منظم شك مي‌كند. براي پي‌جويي «حقيقت علمي» از جانبداري و سوگيري مي‌پرهيزد. علم را ميراث مشترك بشري مي‌داند كه مستقل از ايدئولوژي، سياست و فرهنگ است. به هنجارهاي جهانشمولي براي علم‌ورزي قايل است. دعاوي دانشي را تنها با روش‌هاي تحقيق معتبر و «جهان روا» مورد آزمون و اعتباريابي قرار مي‌دهد و نظاير آن. اين تعريف از انسان آكادميك چنان كه گفتم تعريفي آرماني است ومثل فانوس دريايي است. اكنون به سطح دوم تعريف مي‌رسيم كه انسان دانشگاهي واقعا موجود را در جهان پيشرفته داراي نظام‌هاي توسعه يافته در نظر دارد. اين انسان دانشگاهي، ديگر قهرمان گون و ناب و ناكجاآبادي نيست. بلكه او نيز بخشي از طرف‌ها در يك جامعه آزاد دموكراتيك است و علايق و منافع خود را دنبال مي‌كند. نمونه اين نوع نگاه به انسان آكادميك را در كتاب «هومو آكادميكوس» بورديو مي‌بينيد كه متفكري انتقادي در فرانسه است و دانشگاهيان آنجا را در يك ميدان قدرت بررسي مي‌كند. دانشگاهيان با سرمايه‌هايي نمادين و فرهنگي كه دارند به كنش‌ورزي دست مي‌زنند و طبيعي است كه نمي‌خواهند در قدرت‌هاي ديني و سياسي و اقتصادي مستحيل بشوند. در اين كشورهاي توسعه يافته، اصل بحث‌هايي مانند استقلال دانشگاهي و آزادي علمي و مانند آن، چيزي متعارف و پذيرفته شده است و در نتيجه نوبت به انواع نقدهاي اجتماعي پيشرو از خود دانشگاه‌ها ودانشگاهيان نيز مي‌رسد. چرا؟ براي اينكه دانش هم در واقع، بخشي از قدرت است. علم، فعاليتي اجتماعي و درگير با علايق ومنافع گروه‌هاست و فراگفتماني نيست و به قول «تامس كوهن» درون پاراديم‌هايي صورت مي‌گيرد. انواع ايدئولوژي‌ها در كار و بار دانشگاهيان ممكن است، نفوذ بكند. در درون دانشگاه‌ها نيز سلسله مراتب‌هايي شكل مي‌گيرد و عنصر محافظه‌كاري و مناسبات هژمونيك به آنها راه مي‌يابد. پس انسان دانشگاهي و ساخت و كار دانشگاه نيز بايد موضوع نقدهاي جدي در سپهر عمومي آزاد واقع بشود. اما در كشورهايي كه هنوز به سطح توسعه يافتگي و دموكراسي نرسيده‌اند و سنت‌هاي دانشگاهي پابرجاي مستقل و آزاد ندارند (مثل ايران)، معمولا آن تعريف اول آرماني اهميت پيدا مي‌كند و سطح دوم تعريف كه عرض كردم، ممكن است غلط انداز بشود، دليلش اين است كه هنوز استقلال علم به رسميت شناخته نشده و به صورت امري متعارف درنيامده است. براي همين خاطر است كه تصور مي‌كنم در ايران بايد به پرسش شما چنين پاسخ داد كه از انسان آكادميك انتظار مي‌رود سه ماموريت بر زمين مانده اصلي دانشگاه مطلوب را بردوش بگيرد و با خود آن را همچنان تا يكجاهايي كه جامعه به سطح توسعه يافتگي مي‌رسد، بكشد. ماموريت اول جست‌وجوي حقيقت است و راه آن كوشش براي توليد شناخت تحليلي درباره جهان طبيعي و جهان انساني و جهان اجتماعي است، به دور و بركنار از سلطه انواع عقايد و ايدئولوژي‌هاي سازمان يافته پيشين. در اينجاست كه انسان دانشگاهي به پرسش‌افكني و افق‌گشايي و پي‌جويي حقيقت و به تفكر انتقادي و به توليد دانش تحليلي و انتقادي و معتبر، همت مي‌گمارد. ماموريت دوم ترويج و اشاعه حقيقت و انتقال دانش آزمون شده و معتبر به جامعه است كه با آموزش وتربيت نسل‌هاي جديد علمي متحقق مي‌شود. از اين طريق جوانان در دانشگاه‌ها، هنجارهاي علمي را در خود دروني مي‌سازند و اجتماع علمي و تخصصي و حرفه‌يي توسعه پيدا مي‌كند. ماموريت سوم انسان دانشگاهي، نقد و روشنگري اجتماعي و التزام به مشكلات ومصايب بشري و تقليل آلام انساني است. اين درواقع كاري روشنفكرانه است وعمل آگاهي‌بخش و رهايي‌بخش در حوزه عمومي است كه جوامعي مثل ايران امروز به‌شدت براي طي مراحل پيشرفت خود و براي نيل به سطوح مطلوب آگاهي و آزادي و عدالت نياز دارد.
 


به عنوان كسي كه بيشترين سال‌هاي زندگي خود را در فضاي دانشگاهي سپري كرده‌‌ايد و اغلب مطالعات و تاليفات‌تان نيز در اين حوزه بوده است طبيعتا بهتر از هر فرد ديگري مي‌توانيد بگوييد كه آيا در سيستم دانشگاهي ايران مفهومي به عنوان سبك زندگي آكادميك يا سبك زندگي علمي شكل گرفته است؟

اينجا ما به يك تفكيك اساسي نياز داريم؛ تفكيك فضا و سيستم. حساب فضاي غير رسمي دانشگاهي و زندگي واقعي دانشگاه با سيستم‌هاي رسمي مستقر در دانشگاه از بسياري جهات جداست. سيستم خيلي متاثر از قدرت و سياست و ايدئولوژي رسمي و طبعا فرماليست و محافظه‌كار شده است. عملا از او انتظار مي‌رود كه مثل يك بازو باشد نه مثل يك چشم بينا كه مي‌خواهد سرك بكشد يا يك ذهن پي جو و نقاد. اما فضاي غير رسمي دانشگاه ميل به آگاهي و نقد و رهايي دارد. بي‌جهت نيست كه به دانشگاه، يونيورسيتي گفتند. «Universe»به معناي عالمي است كه استاد و دانشجو و فرهنگ و زندگي و رويدادها و هنجارها و نمادها آن را كليت مي‌بخشد. سيستم غالبا و عملا مي‌خواهد دانشجو سرش را بيندازد و حفظ كند و واحد بگذراند و مدرك بگيرد و برود. سيستم به طور معمول و روي هم رفته مي‌خواهد استاد سر كلاس در چارچوب، سخنراني بكند، تحقيقات رسمي انجام بدهد و براي ارتقا مقاله‌هاي ISI توليد بكند و اگر به او اجازه‌يي دادند در سطوحي از مديريت و امور اجرايي دانشگاه كار بكند و آخر برج دستمزد بگيرد. مطالعات فضا اين افق را پيش روي ما مي‌گشايد كه فضا تنها سطح رسمي آن نيست. فضاهايي از نوع زيست جهان و زندگي واقعي استادان و دانشجويان هم هست. حلقه‌هاي يادگيري و انواع تعاملات غيررسمي و «كدگذاري نشده» هم هست. منش‌ها و هنجارهاي علمي و حرفه‌يي برگرفته شده از جهان آزاد نيز هست، خلاقيت‌ها، نوآوري‌ها و سبك‌هاي خاص درس دادن و درس خواندن و تحقيق كردن و فناوري اطلاعات و ارتباطات و مابقي قضايا. نظريه‌پردازاني مثل «لوفور» و نيز «هاروي» در بحث از فضا حداقل دو نوع فضا را از هم متمايز كرده‌اند. فضاي سيطره كه سيستم‌ها و ساختارهاي رسمي مي‌خواهد و فضاهاي اقتضايي كه از دايناميسم‌ها و پويايي‌هاي زندگي برمي‌خيزد. اين معناي دوم از فضا، از اعمال و ارتباطات ضمني كنشگران نشات مي‌گيرد. اين فضا مستعد انواع خلاف‌آمد عادت و انواع بداعت‌هاست. در اين فضاي غيررسمي و پنهان و حاشيه‌يي دانشگاه ايراني است كه ما شواهدي از ميل به آگاهي و معنا و نقد و رهايي و روح اكتشاف علمي و خردورزي و تفكر انتقادي مي‌توانيم، ببينيم. نمونه‌هايش استاداني است كه مباحث بديعي در كلاس درمي‌اندازند يا در مقالات و آثارشان مخصوصا در حوزه عمومي افق‌هاي تازه‌يي مي‌گشايند. ارتباط‌هاي دوستانه ولي جدي و معرفت‌ورزانه و انتقادي كه با دانشجويان دارند. حلقه‌هاي غيررسمي استاد- دانشجو كه از اين طريق به وجود مي‌آيد و حتي در ادامه تحصيل دانشجو هرچند در خارج كشور نيز ادامه مي‌يابد. تعاملات ضمني اين نوع استادان با هم و با بخشي از دانشجويان، عملا نوعي خرده‌سبك‌هاي علمي به معناي پيشرو كلمه در دانشگاه‌هاي ما پديد آورده است. اين سبك زندگي علمي و هم‌كنشي‌هاي آكادميك، كم و بيش در تراز‌هاي پيشرفته جهاني، اكنون در حواشي و زواياي دانشگاه‌هاي ما و اجتماعات علمي ما در حال تكوين است و در او روح خلاقيت و نقد و تفكر و ميل به آزادي آكادميك و استقلال حرفه‌يي و دانشگاهي هست. حال چه در گوشه و حاشيه گروه‌هاي دانشگاهي، چه در اينجا و آنجاي پرديس، چه دركناره‌ها و لابه‌لاي سمينارها و مجلات، همچنين در روابط غيررسمي، در خوابگاه‌هاي دانشجويي، انجمن‌ها، تعاملات، ايميل‌ها، وبلاگ‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي متعلق به بخش چالاك زندگي دانشگاهي.
 


سبك زندگي علمي يا به نوعي سبك زندگي كساني كه از طريق علم روزگار مي‌گذرانند در ايران چه تفاوت‌ها و چه شباهت‌هايي با سبك زندگي دانشگاهيان در دانشگاه‌هاي مطرح جهان دارد؟

زندگي علمي در دنياي آزاد و در دانشگاه‌هاي جاافتاده و معتبر يك زندگي پويا و خودتنظيم است. نوعي آنارشي منظم است. يعني هم سنت تفكر و تحقيق و نقد دارد و هم‌قاعده براي خودارزيابي و خودسنجي مداوم دارد. اصلا دانشگاه، درون دولت نيست بلكه در متن جامعه براي خود موجوديت مستقلي دارد، هويت آكادميك و حرفه‌يي دارد. در قرون وسطي گرايش‌هايي در سازمان‌هاي كليسايي وجود داشت كه دانشگاه را كنيز (وسِرونتِ) الهيات مي‌دانستند و مي‌خواستند اما پويايي‌هاي درون علم و دانشگاه به دليل ريشه‌هايي كه در جامعه داشت و به بركت تقلاها و تعاملاتش، روز‌به‌روز به سمت استقلال و خودفرماني و خودراهبري حركت كرد. يك دانشگاهي در استنفورد يا هاروارد و ام‌آي‌تي و كمبريج و شيكاگو مي‌داند كه علم‌ورزي، فرآيند اكتشافي است كه پيوسته ناتمام است. كار علمي غيرقابل پيش‌بيني است يعني روش‌هايش هرچند تا حد زيادي معين است اما نتايجش اصلا معلوم و از پيش مشخص نيست. خود محقق هم نمي‌داند به چه نتيجه‌يي خواهد رسيد تا چه رسد به اينكه خط قرمزهايي و چارچوب‌هاي ايدئولوژيك پيشين براي پژوهش او وجود داشته باشد. حيات علم، سركش است و قابل اهلي شدن نيست. برخلاف آنچه در ايران بر سر زبان‌ها افتاده، علم حتي بومي هم نمي‌تواند باشد و هنجارها و روش‌هايي جهاني دارد. اگر هم محققي به زمينه‌ها و مسائل و فرهنگ محلي توجه مي‌كند به معناي محدود ساختن و رام كردن تفكر و علم نيست بلكه براي بسط و تعميق دانش متنوع جهاني است. پژوهشگر و نظريه‌پرداز در دانشگاه بركلي يا كاليفرنيا و كلمبيا مي‌داند كه براي دعاوي خود بايد شواهد ميان ذهني ارائه بدهد و نتيجه يافته‌ها و آراي او به صورت ضابطه‌مند از سوي همكاران در مقياس جهاني مورد ارزشيابي و داوري قرار خواهد گرفت و تنها از اين طريق است كه شناسايي و منتشر خواهد شد و محك خواهد خورد. يك دانشجو در دانشگاه‌هايي از آن دست كه ذكر كردم، مي‌داند كه استاد با اسم كوچكش صدايش خواهد كرد، در كنارش قهوه خواهد خورد، ميهمانش خواهد شد يا خواهد كرد ولي از او حسابي، كار جدي و تحقيق پرزحمت نيز انتظار خواهد داشت، چه براي كورس و چه در پايان نامه. شواهد و ادله خواهد خواست. سنگ تمام درس خواهد داد و با حساب و كتاب نيز نمره. مو را از ماست خواهد كشيد با همه بي‌تكلفي و مهرباني. يكي از دوستانم، كم مي‌نوشت، گفتم فلاني درگير شو، جاري شو، در فضاهاي گفت‌وگويي علم و انديشه و مباحث و مناقشات سرزمينت، خود را به اشتراك بگذار، گفت ديسيپلين‌هاي خواندن و نوشتن علمي دو سه نفر از استادانم در خارج، مرا وسواسي كرده است و ديگر دستم راحت به زياده‌نويسي و پرنويسي نمي‌رود. البته عرض كردم مراقب باشيم از اين سوي بام نيفتيم. غرضم اشاره به خصايص زندگي علمي بود كه قصه‌اش دراز است.
 


آقاي دكتر از نظر شما علم به مثابه كالا يا مفهوم كالايي شدن دانش تا چه حد در ايران قابليت طرح دارد و مصرف دانش همانند جوامع مدرن به جامعه ما نيز راه پيدا كرده است. اين فضا را براي مخاطبان ما تشريح و تحليل كنيد.

بله، علم آزاد به هر حال بازار خاص خود را به راه مي‌اندازد. زيستن در دنياي امروز بيش از هر روز مبتني و موكول به دانش شده است. اقتصاد جهان، مبتني بر دانايي و يادگيري شده است بلكه بالاتر از آن، اقتصاد دانش به جريان افتاده است. از بس كه جامعه فعال و متنوع و پويا شده است ومرتب مي‌خواهد توليد و خلاقيت و نقد بكند، پس بي‌وقفه به تفكر خلاق و به تفكر انتقادي و به نوآوري و علم و فناوري نياز دارد. اگر شعله معرفت و علم‌ورزي يك لحظه خاموش بشود امروزه در كمترين زمان، زندگي بشر دچار آنتروپي و ميرايي و انحطاط و ماندگرايي مي‌شود. براي همين است كه در جهان توسعه يافته، كارخانه و شركت و كسب و كار و سياستگذاري و مديريت و حكمراني و فرهنگ و خانواده‌ها و همه وهمه يكصدا «علم، علم» مي‌كنند، يعني تشنه و متقاضي دانش تازه و افق گشايي و نظريه و فكر بديع هستند. اين يك طرف بازار علم است. طرف ديگر نيز دانشگاهيان و متفكران و اجتماعات علمي و نهادهاي حرفه‌يي و تخصصي و حوزه‌هاي ميان رشته‌يي است. بدين‌ترتيب است كه دانش، ويژگي‌هاي كالايي پيدا مي‌كند. يعني در دست‌ها به طور گسترده‌يي مبادله مي‌شود و قيمت پيدا مي‌كند و شأن و ارزش و بها مي‌گيرد. در سطح وسيع متنوعي توليد و مبادله و مصرف مي‌شود. اما توليد ومصرف علم، متفاوت با توليد انبوه و مصرف كلاسيك دوره سرمايه‌داري صنعتي است. مصرف علم، مصرفي فعال است. خلاقانه است. مردم و كاربران در همه جا ضمن مصرف نتايج علم، نقش انتظارات و تنوعات خود را نيز بر جنب وجوش خلاق و متنوع علمي مي‌زنند. البته اگر با اين حساب كه عرض كردم، زندگي دانشگاهي در دنياي آزاد توسعه يافته را واجد نوعي خصيصه كسب وكاري مي‌بينيم، بايد توجه داشته باشيم كه كسب وكار دانشگاهي به تعبير «بارنت»، كسب وكاري انتقادي است و نبايد با كسب وكار به معناي كارخانه‌يي اشتباه بشود. متفكري كه توليد معنا و توليد نظريه مي‌كند، به يك معنا مي‌خواهد پاسخي به يك مساله و تقاضا و مطالبه و تقلا در متن جامعه بدهد ولي به معناي ديگر چه بسا اصلا درصدد پاسخ به هيچ پرسشي در بيرون نيست بلكه كار علمي او اصولا از جنس پرسش‌افكني است و خيلي بي‌برنامه است. اما پرسش او نيز به نوبه خود نوعي كالاي نمادين است و كساني و گروه‌هايي از جامعه يادگيرنده امروزي از اين كالاي نمادين بديع استقبال مي‌كنند. بدين‌ترتيب مي‌توان نتيجه گرفت كه كالا‌هاي علمي ارزش نشانه‌شناسي و دلالتي و اكتشافي و افق‌گشايي دارند. حتي وقتي هم كه مساله‌يي را حل نمي‌كنند، كاري مهم‌تر مي‌كنند چون مساله‌هاي مغفولي را در مي‌اندازند، يعني به مراتب بيش از حل مسائل شناخته شده، تكثير مساله مي‌كنند و مساله‌هاي تازه ناشناخته‌يي را به ميان مي‌آورند؛ مساله‌هايي كه تقليل مرارت‌هاي بشر در گرو طرح آنهاست.

يكي از مشكلات سياستگذاري‌هاي موجود علمي در ايران اين است كه اين سياستگذاري‌ها غالبا آرماني، انتزاعي و در عين حال مبهم و در هم متداخل است. مهم‌تر از همه خصلت شعارگونه اين سياستگذاري‌هاست كه در بسياري از قلمروهاي فرهنگي مشاهده مي‌شود. ابعاد آسيب اين نوع سياستگذاري به فضاي دانشگاهي تا چه حد است و اين آسيب‌ها را چطور تحليل مي‌كنيد؟

علت اين امر چند چيز است. اولا سياست در جامعه ما معمولا به سياست دولت فروكاسته مي‌شود. در حالي كه امروزه هر شهروند نيز مي‌خواهد سياست زندگي خود را فعالانه و آزادانه و متنوع انتخاب بكند، گروه‌هاي اجتماعي سبك زندگي متفاوت و مختلفي مي‌خواهند داشته باشند، چه رسد به دانشگاهيان كه بنا به سرشت فكري و معرفتي‌شان، سياست‌هاي علم‌ورزي خود را دارند، دانشگاه‌ها به عنوان نهادهاي آكادميك، ميل به انتخاب عقلاني و اجتماعي سياست‌هاي علمي دارند، برحسب تقاضاهاي بازار و مطالبات اجتماعي و حتي نُرم‌ها و شرايط و مقتضيات جهاني. اجتماعات علمي و انجمن‌ها نيز همين طور. پس مشكل نخست اين است كه سياست در ايران صرفا به معناي سياست دولت تلقي مي‌شود. در حالي كه سياست دولت لازم است با سياست‌هاي زندگي مردم و سياست گروه‌هاي اجتماعي و از جمله با سياست‌هاي اهل دانش، همداستان باشد. اما مشكل دوم از آنجا برمي‌خيزد كه خود سياستگذاري عمومي براي علم و فناوري نيز كمتر از طريق تعامل با دانشگاه‌ها و دانشگاهيان و اجتماعات علمي و حرفه‌يي صورت مي‌پذيرد. شكل دولتي و حتي حكومتي دارد. آقايان فكر مي‌كنند كافي است چند نفر آدم مورد نظر خود را از دارندگان مدرك و درجه دانشگاهي در شوراها و هيات‌هاي سياستگذاري منصوب بكنند، اين مي‌شود مشاركت دادن دانشگاهيان در سياستگذاري‌هاي علمي! در حالي كه لازم است دانشگاه‌ها و دانشگاهيان و سازمان‌هاي حرفه‌يي و انجمن‌هاي غيردولتي علمي، در كار تصميم‌سازي و سياستگذاري عمومي علمي به طور نهادمندي درگير بشوند و سهيم باشند. مشكل سوم از آنجا ناشي مي‌شود كه سياست‌هاي عمومي در ايران بيش از اينكه ماهيت حمايتي و تسهيل‌كننده داشته باشند و بيش از اينكه توانمند‌ساز و ظرفيت‌ساز و بسترساز باشند، غالبا مداخله‌گرا و كنترلي هستند. زندگي جامعه مخصوصا محتويات فرهنگ و فعاليت‌هاي فرهنگي و هنري و به طور خاص فعاليت معرفتي وعلمي و دانشگاهي، و به طور اخص علوم انساني و اجتماعي، پوياتر ومتنوع‌تر و سيال‌تر و متكثر‌تر از آن هستند كه بخواهيم با سياست‌هاي بسته آنها را كنترل بكنيم.
 


براي آخرين سوال و از آن لحاظ كه بحث ما در حيطه مطالعات فرهنگي قرار مي‌گيرد، لطفا بفرماييد رابطه قدرت و حاكميت دولتي با نهاد دانشگاه چه نوع رابطه‌يي است و آيا انسان دانشگاهي مي‌تواند ماهيت مقاومت گونه‌يي نيز داشته باشد؟

نكته بسيار مهمي است كه مطرح مي‌كنيد. تنها زندگي دانشگاه نيست بلكه بسياري از حوزه‌هاي معنايي ديگر زندگي در ايران كنوني، حتي سبك لباس و نوع پوشش و اوقات فراغت و ارتباطات و رسانه‌ها و زندگي روزمره اجتماعي، به قدري موضوع و مشمول سياست‌هاي كنترلي و حداكثري شده‌اند كه همه‌چيز تِم و فحواي مقاومتي به خود گرفته است. در واقع دو حالت قابل تصور است. حالت نخست آن است كه بگذاريم جامعه روي روال‌هاي درونزاي خود زندگي بكند و توسط نهادهاي خودجوش مدني و ساز و كارهاي عرفي به طور طبيعي وكم هزينه و در عين حال موثر وكارآمد كنترل دموكراتيك بشود و تدريجا مصونيت پيدا بكند و حالت دوم اين است كه همه‌چيز را دولت برعهده بگيرد و خط ونشان بكشد و فورس بكند. در سه دهه اخير نوعا اين راه دوم را رفته‌ايم و عادي‌ترين مسائل را رنگ و بوي سياسي داده‌ايم، به شكل يك پرچم مقاومت درآورده‌ايم، بر مناقشات ملي افزوده‌ايم ومرتب شكاف وسوءتفاهم ايجاد كرديم. اما اگر به خود جامعه ونهادهاي آزادمنشانه و مشروع محله‌يي و غيردولتي و مدني وصنفي و حرفه‌يي از جمله نهادهاي حرفه‌يي و آكادميك واگذار مي‌كرديم اكنون جامعه و از جمله جامعه دانشگاهي وعلمي ما خيلي به بلوغ و پختگي و توانايي‌هاي درونزا نايل آمده بود. اينكه كدام برنامه درسي در گروه‌هاي آموزشي دانشگاه لازم است يا نيست، اينكه هر دانشگاهي چند دانشجو از داخل يا خارج براي رشته‌هايش مي‌خواهد بپذيرد، چه كساني را با كدام صلاحيت‌هاي حرفه‌يي و آكادميك براي عضويت در هيات علمي خود لازم دارد و چگونه مي‌خواهد با جهان ودانشگاه‌هاي دنيا همكاري علمي بين‌المللي بكند و چه كند كه كيفيت آموزش‌ها و تحقيقات خود را ارتقا ببخشد، همه و همه اموري هستند كه تنها در يك شرايط آزاد رقابتي و با درگيركردن خود دانشگاه‌ها و دانشگاهيان و اتحاديه‌ها و مجامع و انجمن‌هاي علمي و از طريق تعاملات دانشگاه‌ها با هم و با جامعه و بازار كار است كه سامان مي‌يابند نه از طريق نظارت‌هاي بروكراتيك پرخرج و ناكارآمد دولتي.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: