1392/6/4 ۱۲:۳۳
«طلسم هزارساله چال شده» همان باور اسطورهای است که فضای داستانی امیرحسن چهلتن را تسخیر میکند. در اسطوره، هسته اصلی ثابت است اما فرم آن دایما تغییر میکند. هسته اصلی همان طلسم هزارسالهای است که دایما خود را تکرار میکند. بدینسان زمان در اسطوره برگشتپذیر است یعنی زمانی است که تجدید میشود و هر بار خود را تکرار میکند و با تکرار آن، زندگی جریان مییابد، چهلتن از این زمان به عنوان «زمان درونی»2 نام میبرد. زنان، شخصیتهای اصلی داستانهای چهلتن هستند، حتی در رمان «تهران شهر بیآسمان» که داستان، حول مردی به نام کرامت چرخ میخورد، باز زنان هستند که در زندگی کرامت نقشی اساسی ایفا میکنند.
«توی خاک باغچهها طلسم هزارساله چال شده»1 «طلسم هزارساله چال شده» همان باور اسطورهای است که فضای داستانی امیرحسن چهلتن را تسخیر میکند. در اسطوره، هسته اصلی ثابت است اما فرم آن دایما تغییر میکند. هسته اصلی همان طلسم هزارسالهای است که دایما خود را تکرار میکند. بدینسان زمان در اسطوره برگشتپذیر است یعنی زمانی است که تجدید میشود و هر بار خود را تکرار میکند و با تکرار آن، زندگی جریان مییابد، چهلتن از این زمان به عنوان «زمان درونی»2 نام میبرد. زنان، شخصیتهای اصلی داستانهای چهلتن هستند، حتی در رمان «تهران شهر بیآسمان» که داستان، حول مردی به نام کرامت چرخ میخورد، باز زنان هستند که در زندگی کرامت نقشی اساسی ایفا میکنند. به طوری که بدون حضور زنان ادامه داستان ناممکن میشود. زنان داستانهای چهلتن به رغم تفاوتهای رفتاری و اجتماعی که با هم دارند در یک نقطه مشترکند و آن، درد مشترکی است «هزارسال زنهای این خانه به همین درد میمیرند».3 این درد مشترک دردی همیشگی است که اگرچه وجود دارد و عنصر ثابت ماجراست اما فرم آن دایما تغییر میکند. ویژگی مهم چهلتن آن است که منظم به جهان مینگرد، چیزهایی در داستانهای چهلتن دایما تکرار میشود، سه مقوله «شنیداری»، «زمان درونی» و «اسطوره» در داستانهایش دایما تکرار شده، با یکدیگر ارتباط مییابند، دو مقوله «شنیداری» و «زمان درونی» در اسطوره، معنا و توجیه خود را مییابند. مقصود از زمان درونی زمان بیزمانی یا همان زمان غیرخطی است که همچون امور طبیعی دایما خود را تکرار میکند - این زمان در تقابل با زمان تاریخی قرار میگیرد – اینکه چیزی مثل «دردی مشترک» دایما تکرار میشود از یک جنبه به منزله آن است که گویی اصولا بنا نیست مسیر زندگی از این چرخه راه خروجی پیدا کند بدین سان ذهنیت اسطورهای برآمده از چنین زمانی، مدام ساختارهای خود را تکرار کرده و مانع از حرکت تاریخ میشود. در اینجا اساسا تاریخ مفهومی دیگر در ذهن چهلتن پیدا میکند. تاریخ به نظر چهلتن سلسلهای از حوادث و اتفاقات تکراری در خدمت بازآفرینی ذهنیت اسطورهای در گذشته است منتها هربار تاریخ با ارایه مصالح، دکور و نقش و نگار جدید، ساختمان خود را بر همان بنای کهن برپا میدارد. به بیانی سادهتر به نظر چهلتن اسکلتی به نام گذشته وجود دارد که هر بار نمای آن با اتفاقاتی که به ناگزیر در تاریخ میافتد عوض میشود و چهره جدیدی به خود می گیرد و از این نظر، تاریخ- البته منظور وقایع تاریخی است- میتواند جالب باشد اما به هر حال کاری به پیش نمیرود زیرا اسکلت همان اسکلت است و گذشته همان گذشته. وقتی از چهلتن سوال میشود به حضور تاریخ در ادبیات چقدر باور دارید؟ چهلتن میگوید:«خیلی زیاد، فقط گذشته است که وجود دارد و این همه مصالحی است که در اختیار ماست.»4 باورهای اسطورهای ایران باستان، سینهبهسینه به نسلهای بعد انتقال مییابد و در داستانهای چهلتن مصداقهای تازه خود را در فرمهای ادبی پیدا میکند. کرامت در تهران شهربیآسمان در هیات «بزن بهادر» ظاهر میشود. او رسم کبادهکشی و میلگردانی را در زورخانه به عنوان نوچه میآموزد اما این رسم ریشه در باورهای اسطورهای ایرانیان دارد زیرا پهلوانان حماسی رسم هماوردی که نشان از آیین میترایی دارد را در معابد میآموختند و در آنجا همه توان خود را در دفاع از کشور و نمادی که خود آن را مقدس میشمردند، بهکار میگرفتند. کرامت در این استحاله تاریخی، خود را همچون پهلوانان حماسی اولیه تلقی میکند که وظیفهای ندارد جز آنکه گردن بر قدرتی بگذارد که او آن را مقدس میداند. همین باور اسطورهای منتها اینبار در فرمی دیگر در داستان «تالار آینه» مشاهده میشود. ماهرخسار نیز همچون افسانه سهراب بهنوعی قربانی فرزندکشی میشود. مقوله فرزندکشی باوری اسطورهای در ایران باستان است اما این باور خود را الي ابد تکرار میکند. «... میان خونی که در صحنه پایانی از پای ماهرخسار بر بستر پدرش میریزد و استعاره ریختن آب حنا از پهلوی او و دریدهشدن پهلوی سهراب، پیوستگی میبینیم.»5 اکنون به طلسم هزارساله چالشده، بازگردیم. اشیا در باور اسطورهای، بعدی روحانی پیدا میکنند. به عبارت دیگر معنویکردن اشیا که جزو اصلی بینش عرفانی است، ریشه در باوری اسطورهای دارد. در این باور، اشیا حتی جای آدمی را میگیرد و نهتنها جای او را میگیرد بلکه نسبت به او موقعیتی هژمونیک پیدا میکند و به روابط آدمی و حرکت او خط و نظم میدهد. امیرحسن چهلتن در همان گفتوگو در اینباره میگوید: «گاهی فکر میکنم اشیا مهمتر از آدمها هستند... بدون اشیا آدمها غیرقابلتصور و غیرقابلتحمل هستند، اشیا فاصلهها را تعیین میکنند و به رابطه آدمها نظم میدهند. این یک خرافه نیست... اشیا بستر زندگی ما را تعیین میکنند، روحیات ما را بازتاب میدهند... زندگی بدون اشیا یعنی زندگی در خلأ... تازه بعد از آن است که آدمها جان میگیرند و از خود ابتکار نشان میدهند، حرکت میکنند و صاحب ایده میشوند و سرانجام بهخاطر آن میمیرند یا سازش میکنند.» 6 چهلتن نومیدی و استیصال قهرمانان داستانهایش را به شکلی جالب به نمایش درمیآورد. بیان او اگرچه رگههایی از ناتورالیسمی قوی را در خود بازتاب میدهد اما چهلتن راوی زوال قهرمانان داستانهایش نیست. او برخلاف نویسندگانی همچون هدایت و محمدعلی، مورخ تاریخ تباهی و زوال نیست که کموبیش نوستالژیک است، نوستالژیبودن چهلتن از نوع خاصی است. نوستالژیبودن چهلتن آه و فغان برای گذشته ازدسترفته نیست. او در گذشته جز دردورنج چیز دیگری نمیبیند بنابراین گذشته را آرمانی نمیکند اما چهلتن به عنوان نویسندهای واقعبین به این اصل باور دارد که فقط گذشته است که وجود دارد و این، همه آن مصالحی است که موجود است و میتوان به آن تکیه کرد. بدین سان، پارادایم نوستالژیک برای فرار از سایه سترگ زوال به کمک چهلتن میشتابد تا او را از سرگیجه چرخیدن بر چرخه دایرهوار تکرار زمان اسطورهای، محفوظ نگه دارد.
پينوشتها: 1،3) تالار آینه امیرحسن چهلتن 2،4،6) مصاحبه احمد غلامی با امیرحسن چهلتن روزنامه «شرق» چهارم تیر91 5) مجله تکاپو مشیت علائی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید