سه تصوير از شيركو، مرد كشته راه حقيقت / قطب‌الدين صادقي

1392/6/3 ۰۹:۵۷

سه تصوير از شيركو، مرد كشته راه حقيقت / قطب‌الدين صادقي

شيركو بي كس متولد 1940 در سليمانيه- كردستان عراق است و فرزند فائق بي‌كس، كه خود از شاعران نامدار كرد به‌شمار مي‌رود. او گرچه در دانشگاه بغداد در رشته صنعت دانش آموخت، اما همچون پدر از دنياي شعر و ادب سردرآورد و نخستين حضورش را با چاپ كتاب زيباي «مهتاب شعر» در سال 1968 اعلام كرد. بيست مجموعه شعر پرنغز، به همراه چند نمايشنامه جذاب و ده‌ها ترجمه عالي، نشانگر تلاش‌هاي بي‌وقفه و خستگي‌ناپذير او در هنر شاعري و كار نوشتن تا لحظه مرگ بود.


 

 

تصوير اول
«سروده‌هايم باوراند
 به خاك مي‌سپارند هر اندوه و نااميدي
روشن مي‌كنند تاريك راه زندگي
و خون مي‌ريزند از براي آزادي»
شيركو بي كس متولد 1940 در سليمانيه- كردستان عراق است و فرزند فائق بي‌كس، كه خود از شاعران نامدار كرد به‌شمار مي‌رود. او گرچه در دانشگاه بغداد در رشته صنعت دانش آموخت، اما همچون پدر از دنياي شعر و ادب سردرآورد و نخستين حضورش را با چاپ كتاب زيباي «مهتاب شعر» در سال 1968 اعلام كرد. بيست مجموعه شعر پرنغز، به همراه چند نمايشنامه جذاب و ده‌ها ترجمه عالي، نشانگر تلاش‌هاي بي‌وقفه و خستگي‌ناپذير او در هنر شاعري و كار نوشتن تا لحظه مرگ بود.
«همچو تن‌پوش هر شادي كه دربر مي‌كنم
 بر تنم گشاد است يا تنگ
 آستين‌هايش كوتاهند يا بلند
ما هر اندوهي كه بر هستي‌ام نشيند
هر كجا باشم
درست به اندازه قامت من بريده‌اند»
او كه در دهه اول شاعري آموخته بود كه نقد نابرابري‌هاي اجتماعي، نبود آزادي ‌ناامني دائم، عشق‌هاي ناكام و احساسات زخمي انسان در نظام‌هاي مستبد را ماهرانه در شعر تغزلي خود به هم پيوندزند؛ توانست در دهه‌هاي بعد با پرداختن به درون‌مايه‌هاي بزرگ و بحران‌هاي جمعي كردستان عراق مانند: كوچه‌هاي بزرگ، جنگ‌هاي نابرابر، فاجعه انفال، كشتار شيميايي حلبچه، سياهي‌ غربت و آوارگي‌هاي دلخراش چند ميليوني، به‌چنان زبان شعري بكر، تصويري، نيرومند، تاثيرگذار و در همه حال عاشقانه‌يي دست يابد كه نسبت به خود هيچ خواننده و فرد و فرهنگي را بي‌تفاوت باقي‌ نگذارد. از اين نظر بايد او را شاخص‌ترين چهره و جريان‌سازترين شاعر اين چند دهه در ادبيات كردي دانست؛ مردي كه سرنوشت خود و شعرش را با مردمان و سرزمينش به سختي گره زده‌است. علاوه بر اين شيركو در پانزده سال آخر زندگاني با مديريت مبتكرانه بنياد فرهنگي «مردم= دوران» با سختكوشي بسيار صدها كتاب و جنگ و ماهنامه ارزنده در زمينه رمان، شعر، نقد، نمايش و فلسفه در آورد و به ياري نويسندگان، مترجمان و همكاران پرتواني چون آزاد برزنجي، رئوف بيگرد، شيرزاد حسن و حسين عارف توانست نقشي اساسي و تعيين كننده در تجديد حيات ادبي، توسعه هنر و گسترش تفكر مدرن دوران خود ايفا كند. شيركو در سال 1987 به‌دريافت جايزه ادبي «توخولسكي» از طرف موسسه علمي قلم سوئد مفتخر شد و لقب «همشهري» از سوي بزرگ‌ترين انجمن مدني در فلورانس ايتاليا را از آن خود كرد. از سوي ديگر ترجمه آثار او به زبان‌هاي انگليسي، فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، سوئدي، نروژي، عربي و فارسي، نه‌تنها موقعيت او را چون چهره‌يي شناخته شده در گستره شعر جهاني تثبيت كرد، بلكه در گرايش اذهان جهانيان به سوي هويت، فرهنگ و شعر كردي بسيار موثر افتاد. در ايران هم تاكنون برگردان سروده‌هايش در مجله‌هايي چون: آدينه، دنياي سخن، ادبستان، معيار، كارنامه و چيستا به چاپ رسيده‌است و چند مجموعه شعر نيز از او به فارسي ترجمه و منتشر شده‌اند. از جمله: «دره پروانه‌ها»، «صليب و مار و گاهشمار شاعر»، «سايه»، «عطرنامه»، «مردي از درخت سيب» و «كوچ».

درباره اصالت، قدرت شاعرانگي و زيبايي شعر شيركو همين بس كه شاملو در يكي از مصاحبه‌هايش گفته‌است:‌اگر شيركو را زودتر پيدا كرده بودم و مي‌شناختم، نخست شعرهاي او را ترجمه مي‌‌كردم، بعد لوركا را : برخي از آثار شيركو بي‌كس عبارتند از: سپيده، آينه‌هاي كوچك، من تشنگي‌ام را با آتش رفع مي‌كنم، آفت، دره پروانه‌ها، صليب و مار و گاهشمار شاعر، رنگ باختن، مردي از درخت سيب، هفتاد پنجره محله، گردنبند، كاوه، آهو، خودم زماني كه پرنده‌ام، سايه و ....
جدايي:
اگر از شعرهايم گل را در آورند
از چهار فصل‌ام، فصلي مي‌ميرد
 اگر معشوق را
 دوفصل
 اگر نان را
 سه فصل
و اما اگر آزادي را
سال، تمام سال من مي‌ميرد
و سال كه بميرد، من مرده‌ام يكسر!

 

تصوير دوم
نخستين بار صداي او را با شعرخواني پرشورش در راديو انقلاب كردستان عراق در سال 1353 هنگام مبارزه ملامصطفي بارزاني با رژيم بعث بود كه شنيدم بي‌آنكه بدانم كيست يا نام او كدام است. بار اولي هم كه نامش را شنيدم به سال 1355 بود، از دهان دكتر شهيدي كه در آن هنگام در دانشگاه

سوربن- پاريس زبان ادبيات كردي درس مي‌داد و سپس با خواندن نمايشنامه‌هاي «كاوه» و «آهو» (ئاسك) او (كه دوستم «هه‌شو عزيز» به من هديه داد) بود كه آغاز به يادگرفتن زبان ادبي و «معيار» كردي كردم و سپس با خواندن مجموعه شعر «تريفه هل بست» (مهتاب شعر) او ( كه دوست ديگرم «شيركو جلال» به رسم يادگاري پيشكشم كرد) بود كه در دنياي شاعرانه‌اش به‌راستي مستانه غور كردم. اندك زماني بعد در سپيده دمان انقلاب ايران به سال 57 نيز نخستين ترجمه‌هاي اشعارش به زبان فارسي را به قلم دوست شاعرم «جلال‌الدين ملكشاه» خواندم؛ و نيز ترجمه‌‌هاي زيباي ديگرش از اشعار ناب لطيف هلمت، ره‌فيق سابير و عبدالله پشيو را و حتي ارتباط روحي من با اين سه شاعر بزرگ به لطف آشنايي و الفت با روح شاعرانه شيركو بود كه ميسر شد !
و من مي‌ديدم مهر و صداقت و رنج و پرخاش شاعرانه شيركو چگونه از آن پس روز به روز در من و هم نسل‌هاي من فزوني مي‌گيرد و شعله كلامش دل و جان ما را به تسخير خود درمي‌آورد و اين‌گونه بود كه او را با حرمتي تمام در لانه روحم پنهان داشتم و با غرور در دل بزرگش مي‌داشتم بي‌‌آنكه از نزديك ديده باشمش يا حتي با وي سخني گفته باشم. زيرا در رسايي كلامش چيزي بود كه آدمي را بي‌قرار مي‌كرد، در طغيان شاعرانه‌اش تصاويري كوبنده بود كه وجدي غريب بر‌مي‌انگيخت و در عواطف دردمند انساني‌اش لحني بود كه هيجاني نيرومند به وجود مي‌آورد.
يك‌سال بعدتر با خواندن «دره پروانه‌ها» ديگر دانستم با شاعري يكه و نخبه سر و كار دارم كه قلب تپنده خاك و كوه كردستان، رنج و اميد مردم و عشق و آزادي آن ديار است و زماني ديگر با چندباره خواندن منظومه يا شعر رمان‌گونه «صليب و مار و گاهشمار شاعر» ديدم در جسارت كلام، روشني انديشه، تصاوير ناب، اندوه شاعرانه و تلخي يگانه‌اش، شيركو نه تنها سرآمد ديگر شاعران بلكه نخبه دوران است و طرفه آنكه هنوز او را نديده بودم!در جنگ خليج فارس به سال 1991 كه منجر به شكست صدام در كويت و تاسيس حكومت اقليمي كردستان شد، شيركو با شايستگي و آوازه‌يي كه داشت بر مسند وزارت فرهنگ و هنر تكيه‌ زد و دو سال بعد در 1993 كه منجر به ستيز خونين دو جناح اصلي قدرت (يعني حزب دموكرات بارزاني و اتحاديه ميهني طالباني) در كردستان عراق شد، آن سرزمين يكبار ديگر به خون و كينه در غلطيد و ويراني اين‌بار از نوع رقابت‌هاي فزون‌خواهانه حزبي و شبه برادرانه‌اش از نو سر بر‌آورد.
نتيجه آن ستيز دردناك و بيهوده اين بود كه بخشي از تشكيلات اتحاديه ميهني و برخي از چهره‌هاي شاخص آن در عقب‌نشيني خود به خاك ايران آمدند و شيركو بي‌كس يكي از اين چهره‌ها بود كه ميهمان خاك ما شد. مشتاق و خشمگين و دردمند به ديدارش شتافتم، ديدم سخت افسرده و محزون و به‌هم ريخته‌است.
از سر همدلي، شايد هم احساس وظيفه و براي آشنايي بيشتر اهل قلم و جامعه‌هنري ايران، در همان هفته نخستين و باوجود آشفتگي احوالش، ترتيبي دادم تا دو مجله معتبر آدينه و دنياي سخن با او دو گفت‌وگوي مهم و جداگانه ترتيب دهند و در هر دوبار ديدم شيركوي تكيده از رنج برادركشي، فروتنانه اعتراف كرد هنر آگاه و طغيانگر از قدرت جداست و از سياست رسمي بسيار جداتر!اين اقامت سرزده، اجباري و ناخوشايند در تهران آغاز پيوند روحي،‌ رفاقت فكري و همدلي برادرانه‌مان از نزديك بود كه تا پايان زندگاني‌پربارش هرگز خلل يا كاستي نگرفت و هنگامي كه دو‌سال بعد در جمع هياتي مستقل و 15 نفره از اصحاب قلم و هنر و انديشه كردستان ايران (به عنوان اولين گروه حسن نيت) براي ميانجيگري و آشتي دادن دو جناح متخاصم به كردستان عراق رفته بوديم، آنجا بر سر ميز ضيافت رييس جلال طالباني ديدم ميزباني آن بزرگ، نخست با غرش شعر پرشور شيركو آغاز مي‌شود:‌و آنجا بود كه دريافتم آن ملك‌الشعراي محبوب،‌ با آن حركات مهيج و منحصر به فرد كه به هنگام شعرخواني همه تن و پيكر و دستان و صدايش را سماع‌گونه به پرواز درمي‌آورد، جايگاهش تنها در دل توده‌هاي مردم نيست و ولوله و شوري كه در جمع‌هاي بزرگ اجتماعي،‌‌ مردمي و سياسي با شعرخواني خود بر پا مي‌كند، فراتر از هر شيوه معمول است!
زماني نيز كه براي سخنراني در دانشگاه سليمانيه دعوت شدم و او همراهي‌ام كرد، به چشم خود ديدم، نزد روشنفكران دانشگاهي هم محبوبيت و منزلت يك سلطان فرهنگي را دارد.
براي اجراي نمايش «قابيل» هم كه بعدها به كردستان عراق دعوت شديم، شيركوي بزرگ را ديدم كه در راس هنرمندان و شاعران اول كسي بود كه به ديدن كارمان آمد و تحليل ارزنده‌اش را برزبان آورد.
در بازگشت از سفر سليمانيه بر آن شدم تا براساس برداشت شخصي خود و پيوندي ابتكاري از شعرهاي حماسي – تغزلي او نمايشي ميداني – عروسكي و در ابعاد بزرگ كار كنم به نام «بزرگ‌ترين عشق جهان»، كه قرار شد با حمايت مالي سازمان هنري – فرهنگي شهرداري پايتخت براي اجرا در پارك‌هاي تهران توليد شود كه پس از چند ماه كار و تمرين با تغيير مسوول و اعضاي هيات مديره، براي هميشه در محاق فراموشي افتاد.در طول اين سال‌ها به نيكي دريافته بودم كه در ارتباط با او ديگر نه‌تنها داراي حساسيت و فكري نزديك، كه روحي يگانه، پيوندي از جنس جان و تصويري مشترك از جهان هستم.
به گونه‌يي كه در هر سفري كه به كردستان عراق داشتم، دفتر او در «سردم» اول جايي بود كه با شوق مي‌رفتم و او اول كسي بود كه مي‌ديدم. در هر سفري نيز كه او به ايران مي‌كرد، خانه‌ام قطعا به قدم و كلام او منور مي‌شد و دوستان بزرگم همه بر گرد وجودش جمع مي‌آمدند، از محمد قاضي مرحوم گرفته تا روانشاد ابراهيم يونسي، از دكتر محمدعلي سلطاني تا استاد حسين يوسف زماني و از صديق تعريف تا دوستم شاعر جوانمرد معروف آغايي!
و در يكي از اين سفرها بود كه ديدار دوست ديرين و گرانقدرش شاملوي بزرگ را از من خواست. به ديدارش در پرديس كرج رفتيم. به ياد دارم در آن مجلس يگانه، شاملو از ماجراي توطئه سقوط اتوبوس حامل نويسندگان و روشنفكران ايراني در راه ارمنستان گفت و شيركو از 182 هزار كردي كه حزب بعث و صدام به نام «انفال» در صحراي مابين عراق و عربستان زنده‌به‌گور كرده بود! آن روز در آن جو سنگين و باشكوه، من شباهت‌هاي دو روح بزرگ و دردمند، اعتبار نوستالژيك دو فرهنگ كهن و تفاهم گرانسنگ دو شاعر استثنايي را ديدم كه وزن شعر و آبروي تغزل شرق عالم را بر دوش مي‌كشيدند!
تور:
بره كوچك
پس از انفجار
پس از رفتن هواپيما
سرش را گرداند:
نه پستان مادر يافت
نه گله را
و نه چشمه را هرگز!

 

تصوير سوم
و روزگار غدار بر چنان مداري گشت كه ديگر نگذاشتند شيركو به ايران سفر كند و هر بار در آن سوي مرزها بود كه فرصت ديدارش نصيب من و دوستان مي‌شد.
 مي‌ديدم كم‌كم بيماري و مشكلات جسماني بر او چيره مي‌شود. بيشتر سيگار مي‌كشد و تنهايي دمي رهايش نمي‌كند. در سمينار اربيل نگاهش را محزون و گام‌هايش را سنگين‌تر از هميشه ديدم و در جشنواره تئاتر سليمانيه كم‌حوصله و افسرده‌تر از هر زمان به نظرم آمد. ديگر كم سخن مي‌گفت، جلسه‌ها را كوتاه برگزار مي‌كرد، از سر ميز به تعجيل برمي‌خاست و شب‌ها زود به رختخواب مي‌رفت.
رنج‌هاي گرانبار نسل‌كشي، سال‌ها ستيز با بعث مستبد در كوه، آوارگي پر از سرماي غربت اروپا، جدل‌هاي بيهوده احزاب تازه‌پا، مرگ بي‌شمار عزيزان و متلاشي شدن هزار باره پاره‌هاي عاطفي شهر و ديارش، او را يكسره فرسوده و ناتوان كرده بودند!
اما زمانه از هيبت تصاوير شاعرانه،‌ژرفايي واژگان، روح طغيانگر و انديشه‌هاي رنگينش چيزي فرو نكاسته بود. شعر او هنوز واكنش حيرت‌انگيز آگاهي و هنر در دوران بيرحمي‌هاي ايدئولوژيك، نماد ظرفيت بزرگ فرهنگ باستاني كرد و مبشر عشق و آزادي سرزمين كردستان در دوران تعصب‌هاي نژادي و نسل‌كشي‌هاي بدوي بعثي بود. او را تنها شاعر مرثيه‌گو نبايد پنداشت؛ بلكه سفير فرهنگ و آشتي در جهان غرب و براي مردم سرزمينش پيام‌آور هميشگي اميد و تغزل بود.

كسي بود كه با جادوي كلام مي‌توانست هر آن در مخاطب ارزش عشق، ژرفايي اندوه، بزرگي يأس، عظمت رنج و از همه مهم‌تر زيبايي انسان را چنان بنماياند تا زندگاني را به رغم همه ناملايمات و نامرادي‌هايش، به سادگي و شادكامي دوست بدارد. شيركو بي‌كس براي من مصداق اين گفته پاسكال است كه مي‌گويد: من فقط شهادت كساني را باور و دوست دارم كه حاضرند در راه حقيقت‌شان كشته شوند! و او، شيركو، كسي بود كه در راه حقيقت سرزمين، مردمان و بالاتر از همه شعرش آماده كشته شدن بود و در اين راه جان به در نبرد!
و اين سخن اوست در شعر «زندان» كه مي‌گويد:
زنداني كه ماه را در آن كشتند
 خورشيد تسخيرش كرد
و رودخانه‌يي كه نوشيد جويبار كوچك را
سرانجام در كام دريا فرو بنشست!

شيركو روز يكشنبه چهارم آگوست 2013 ديده از جهان فرو بست.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: