1392/6/3 ۰۹:۴۷
هيوا امين نژاد : اين گفتوگو قرار بود در همان اثناي انجامش در مجله نويسا منتشر شود. البته به چاپخانه هم رفت و در آخرين شماره مجله مذكور گنجانده شد. اما آن شماره هرگز به پخش نرسيد و جز يكي، دو نسخه چيزي از آن باقي نماند. به لطف صلاحالدين كريمزاده و شهرام شهيدي از وجود اين متن باخبر شديم و اين دوستان هم لطف كردند و آن را به ما رساندند.
هيوا امين نژاد : اين گفتوگو قرار بود در همان اثناي انجامش در مجله نويسا منتشر شود. البته به چاپخانه هم رفت و در آخرين شماره مجله مذكور گنجانده شد. اما آن شماره هرگز به پخش نرسيد و جز يكي، دو نسخه چيزي از آن باقي نماند. به لطف صلاحالدين كريمزاده و شهرام شهيدي از وجود اين متن باخبر شديم و اين دوستان هم لطف كردند و آن را به ما رساندند. نشستي مهم و بهيادماندني با حضور منوچهر آتشي، شيركو بيكس، اردشير رستمي و هيوا اميننژاد. آنچه در پي ميآيد گزارش مصاحبهيي است كه در دفتر مجله كارنامه با او صورت گرفتهاست.به روزي پاييزي دويدن براي رسيدن سر قرار شاعري مسافر و ماندن در تاسف يك ربع دير رسيدن. از سيگار كشيدنهاي پيدرپي، لب گزيدن، از نگاه دوخته به در، نوعي بيقراري و انتظار هميشگي را در او ميبينيم. در سالن هتل نشسته رو به در. قبل از سلامم دستش را تكان ميدهد و ميگويد:سروقت نيامدي. ترافيك را بهانه ميگيرم. قبول نميكند. به كردي از هتلدار جوان مي خواهد تا چاي بياورند. ميخندد و ميگويد همه جا براي من سليمانيه است.
اگر تو يا كسي ديگر و در هر كجاي دنيا بپرسد كه هستي؟
شيركو جواب ميدهد:كسي كه براي شعر خلق شده، براي آنكه با شعر زندگي كند، عاشق شعر باشد يا شعر بگويد. من عاشق كلمهام و زير سقف شعر به دنيا آمدهام. به دنبال زيباييها ميگردم و ميخواهم صدايشان باشم. پناهنده زبان. تا پرندهيي شوم و در فضاي شعر پرواز كنم و اگر قبول كنند ميگويم من باراني هستم كه ميخواهم براي هميشه در كشور شعر ببارم. به همين دليل سفر را دوست دارم. مسافري كه در كوچ خود شعر را با خود ميگرداند.
حال و روز همراهان و فضاي ادبي و هنري ايران و كردستان را ميپرسد. از (سه ردهم) (ئاينده) و (شعرستان)1 ميگويد و ديگر پروژههايي كه در حال انجام است. خشنودي را از كلامش حس ميكنم كه ميتوانند در ميهن به عشق خود بنويسند و به آزادي به چاپ رسانند و كار و كار و كار كه آرزوي هميشگيشان بوده. دعوت ساعت 12 كارنامه را به ياد ميآوريم و زود رفتن را به ماندن ترجيح ميدهيم كه هوس قدم زدن كردهايم. از خستگي دويدن براي گرفتن ويزا ميگويد و سفرهايش. در اين سفرها سرنوشت شعر چه ميشود؟
شيركو: بيگمان سفر خود شعري است. سفر آميختگيها، تعلقات و تجربيات تازه به همراه دارد كه مايههاي شعر را ميپروراند. مگر شعر خود تلاشي براي كشف جهان پيرامون و پيدا كردن گمشدهها نيست؟ سفر فضاي شعر را مملو از خود بودن وتنهايي ميكند. شاعر بدون سفر به مانند پنجرهيي بسته است. من جداي از سفرهايم به اروپا و ديگر كشورها در كردستان نيز در سفرم و هميشه ميخواهم شعر را نيز با خود داشته باشم تا بشناسد و بشناسدش تا به پرواز در آيد.
چنان با شعر آميخته كه هنگامي كه صحبت ميكند نيز فكر ميكنم برايم شعر ميخواند، پر احساس، موزون، سيال و به ياد ميآوردم كه در برابر قله استوار كلمات و زبان قرار گرفتهام. با شتاب راه ميرود و كيف چرمي سياهش را تكان ميدهد. فاصله مقصد را ميپرسد. با بردن اسم شخصيتي سر از دل نگرانيهايش در ميآورم. نگران دخالتهايي كه به قول او هوس كردهاند تا در عروسي برادركشي برقصند. چنان شاكي است كه انگار خوابش را آشفته كردهاند.
شيركو: عشق به ميهن از آن چيزهايي است كه از دوران كودكي و آغاز شعر سرودن همواره با من بوده است. من با اين عشق زيستهام؛ شاعري نيستم كه تنها براي خود شعر بگويم. من در سرزمين محاقها و انفالها2 زندگي ميكنم پس بايد رفيق شفيق همه زيباييها و مسائل انساني باشم و اين چه در زمان مقاومت و چه در زمان حال فرق نميكند. چند سال پيش در كردستان آزاد (عراق) بهخاطر توقيف يك روزنامه از وزارت فرهنگ استعفا دادم، زيرا قبل از هر چيز من يك شاعرم. زندگي و تفكر من چنين بوده: آزادي، غم خاك، طبيعت. اين سه، دنياي شعر مرا خلق كردهاند. حتي وقتي كه به طبيعت فكر ميكنم ميخواهم از زبان او براي آزادي ترانهيي بگويم از زبان برگي، گنجشكي، باراني. اين سرنوشت شعر من است. اگر به شعرهاي آغازين من توجه كني ميبيني كه هميشه سمبلهايي هم چون دكتر فؤاد، سنگ قهرمان 3 و ... بودهاند. هنگامي كه از رمزي همچون اسطورهيي سخن ميگويم تنها نمادينه بودن آنها مرا ميكشاند وگرنه هرگز تعلقات ايدئولوژي و خارجي در كار نبوده است. در آغاز شكلگيري دوباره مقاومت جمعي از جوانها آنگاه كه ديگر چراغي در كردستان روشن نبود جنبشي به راه انداختند كه من آنها را به اسم سازماني نميشناختم بلكه حماسه آنها در شعر من رنگ يافت زيرا من آنها را همچون فرهادهاي انقلابي، سيامندهاي معاصر و اسطورههايي كه براي آزادي جان ميدهند ميديدم. حقوق ملي و دموكراسي دغدغههاي فكري مناند، شاعر ميتواند داراي افكار سياسي باشد اما نبايد در قفس هيچ ايدئولوژياي بماند.
فجايع نان بر ما هجوم ميآورند كه بايد ايستاد و مقاومت كرد. آنگاه فرصتي براي آراستن شعر نيست و به فانتزي نميانديشي مثل آنكه هرچه دم دستت باشد با آن مقاومت ميكني: سنگي، چوبي، شعري.
بسيار در اين موقعيتها قرار گرفتهايم آن ماني كه بايد در برابر مرگ به صدا درآيي در برابر كشتن، استثمار خاك، به تاراج بردن آزادي. من نميتوانم در چنين فضاي اسيري زندگي كنم و خاموش بمانم، به خاطر آنكه نگويند اين شعر سياسي است. شعر، شعر است. ما بايد بين شعر مقاومت و بيان مظلوميت با شعرهاي سياسي و مزدور تفاوت بگذاريم. بسياري از اشعار مقاومت به زيباترين و به يادماندنيترين اشعار جهاني تبديل شدهاند. خيلي وقتها ضرورتها شعر را به ميدان ميكشانند. مهم اين است كه آن ضرورت شعر شده باشد.
هيوا: از مهتابي سروده به سوي شعرهاي كوتاه و سرانجام شعر رمان و قصيدههاي بلند همچون دره پروانهها و صليب، مار و تقويم يك شاعر، دوباره نگاهي به فرم دغدغههاي ديگر شيوه روايت و زاويه ديد در بو نامه همچنين تلاشهاي تازه شعري و زباني در سايه و اكنون شعر گفتارهاي بيوگرافيك در مردي از درخت سيبغ با اين همه تجربه، آيا در ايستگاهي توقف ميكنيد؟
شيركو: «مهتابي سروده» اولين ديوان شعر من است كه برميگردد به فضايي كه تازه ميخواستم وارد دنياي شعر شوم. فكر ميكنم از ديوان سوم يعني «عطش مرا آتش فرو مينشاند» و مجموعهيي قصيده كوتاه همچون دو سرود كوهي و كوچ كه در سال 1975 چاپ شدهاند به دنياي شعر خود نزديكتر شدم. براي اولينبار چندصدايي بودن را در شعر تجربه كردم. به عنوان يك شعر درام كه در آن تنها صداي متكلم شاعر شنيده نشود. همچنين اسطورهها و داستانهاي سمبليك كردي را با ساختاري نو و بياني نو وارد شعرهايم كردم كه اين آغاز راهي بود براي رسيدن به «شعر رمان»، «شعر رمان» ژانري بود تازه براي گفتنيهاي زمان خود، با ابعاد گوناگون، سيال، روايت و گفتوگو و اين لازمه شرايط خاص زماني و مكاني من بود با خودآگاهي اجتماعي، سياسي، فلسفي و روياهاي شاعرانه. شاعر بايد شاعر زمان خود باشد و هر زماني شعر خود را با زبان و ژانري خاص بطلبد. عصر حاضر ديوان ميان هنرها را كوتاهتر كرده است؛ به همين دليل هميشه سعي داشتهام كه در شعر از زاويه ديد و تكنيكهاي رمان، سينما و تئاتر استفاده كنم تا ميداني وسيعتر براي مانور دادن شعر خلق شود. آنگاه كه ديگر مخاطب توانايي و حس زبان مجازي و استعاري را ندارد كه اين خود معلول دگرگونيهاي اجتماعي، فلسفي و زيباشناسانه است بايد زباني نو، فرمي نو و سرانجام نگاهي تازه وجود داشته باشد. من چنان به دنبال تصوير و ايماژ رفتم كه شعر براي من تصويرپردازي با كلمه بود، به همراه مونتاژي در خور و شايسته سعي كردهام چنان خواننده را ميان تصاوير محصور كنم كه خود در فكر رهايي يا به بياني ديگر، تاويل باشد. تصوير، تفكر دروني و ذهني خواننده را به كار ميگيرد تا حضور مولف كمتر احساس شود و تاويل به بيرون از مرزهاي شعر كشانده شود. من ميگويم شعر يعني تصوير و تصوير يعني شعر. تصاوير به صورت آبشارهاي پيدرپي ذهن خواننده را مملو از فضاي شعر ميكند تا درك شعر به نوعي با سيستم سمعي بصري همراه باشد. خانه باران را به چاپ سپردهام كه باز تجربه تازهيي است و حال مشغول كار كردن روي رنگها هستم؛ يعني اگر در بونامه از راه بو به جستوجو و بيان ميپرداختم حالا ميخواهم از راه رنگها به درون خود سفري داشته باشم؛ يعني تجربهيي رنگين. هر روز دنياي تازهيي است با روياهاي تازه و من در فكر شعري تازه. فكر نو و روياي نو، فرم تازه را ميطلبد؛ يعني ميخواهم بگويم كه تجاوز فكر، تجاوز فرم را به همراه دارد.
به كارنامه رسيدهايم. منوچهر آتشي عصايي به دست دارد و ديگران كه همه در انتظار ديدارش بودند. با ديدن عصاي آتشي سلامتياش را سوال ميكند و من از آتشي و اين سلسله ادامه يافت از همان احوالپرسيها و ابراز خشنودي، در اتاق كوچكي به وسعت و بزرگي زيباييهاي گفتار، احساس، نوستالژي و ديالوگ دو شاعر همنسل دو مردم كرد و فارس. به همراه ديگران به دور ميزي مينشينيم و من بايد ترجمه ميكردم.
آتشي: بعد از ديدن نمايشگاه نقاشيهاي يكي از دوستانمان صحبت بر سر شعرهايي بود كه پر از بازيهاي كلامي اما تهي از معنا بود. شعرهايي بيشتر بر مبناي گزارههاي تئوريك حاصل نظريههاي بارت و دريدا، كه طوري در شعر نفوذ كرده كه انگار ما در اين دنيا زندگي نميكنيم؛ اين زخمهاي عميق و عظيم و پنهان و آشكار را نداريم. بحث سر اين بود كه هنرمندان ما بايد وجود جامعه دوروبرشان چيزي از اين دردها در شعرشان انعكاس پيدا نميكند كه يا بلد نيستند يا وضعيت زمانه ما طوري شده كه شعر جوانهايمان اين همه بيحس و بيژرفا بشود.
شيركو: شما به يكي از تنگناها اشاره كرديد. اين گرفتاريها امروزه همچون مرضي واگيري است. فرهنگ امروز دنيا، روشنفكري امروز، آنقدر كه توانسته فرهنگها را به هم نزديك كند در همان حال اينگونه بيماريها را نيز شايع كرده است. فكر ميكنم اگر ما از دردهاي خودمان شروع نكنيم؛ يعني دردهاي خودمان را نشناسيم؛ هرگز نميتوانيم به دردهاي جهان بينديشيم.
آتشي: من كه شعرهاي شما را ميخواندم، البته تعداد كمي از آنها را، در شعرهاي شما در همان حال كه به زيباييها، به جلوههاي بكر شاعرانه برخوردم، به طراوتهايي كه ما اسمشان را مدرن و حتي فرامدرن ميتوانيم بگذاريم چطور شما اين آميزه زيبا را با توجه به تجربيات زندگي سخت و دشوار سرشار از مبارزه به وجود آوردهايد كه آدم واقعا احساس ميكند يك شعر خوب جهاني را ميخواند. انگار كه شعر پل الوار را ميخواند يا شعرهايي كه ما بعد از دوران كودتا مثلا ميخوانديم. ميخواهم بدانم با اين دشواري و سختيها چگونه به اين شعرها رسيدهايد؛ آيا تاثيري از جايي گرفتهايد يا نتيجه تعمقهاي شاعرانه خودتان است يا چيز ديگري كه در ادبيات مردم كرد وجود داد و مايه اين شعرهاي زيباي شما شدهاند.
شيركو: نميتوانم اسم آن را تاثير بگذارم، بلكه عنوان تجربيات شخصي تا حدي نزديكتر است. آنچه را كه من ديده و زيستهام بيسبب نيستند. مطالعاتم در مورد شعر و تامل در فرم، مخصوصا در شعرهاي كوتاهم با دغدغههاي پيدا كردن فضاي شعر خود و با وجود فولكلور غني و مهار نشده كردستان و لزوم پيدا كردن زباني تازه به همه دادههاي روند توسعه فرمي و شكل آن و نيز جريان معاصر شعري كردي كه بر اساس محورهايي خاص حركت ميكرد و سرانجام با انتشار و اعلام چند بيانيه و مانيفستهاي شعري همچون كفري و روانگه سرشت خود را رقم زد. يك نوع حركت پويا به وجود آمد كه من نيز عضوي از اين جريان بودم كه نگاههاي تازه و ژانرهاي شعري را جستوجو ميكردند، من هميشه سعي ميكردم كه موضوع را چنان پرداخت كنم كه مجبور به تكرار خود نباشم.
آتشي: مردم كرد الان به طور پراكنده در چندين كشور زندگي ميكنند كه درآميخته با فرهنگهاي ايراني تركي و عربي هستند. ميخواستم بدانم آيا اين پراكندگي در ميان چندين كشور تاثيري روي وحدتي كه هر فرهنگي بايد داشته باشد، گذاشته است يا نه. اگر گذاشته به چه صورتي بوده و اگر نگذاشته به چه دليل است؟
شيركو: وقتي از فرهنگ صحبت ميكنيم بايد تقسيمات كردستان را نيز در نظر گفت. اين تقسيم به جز يك تقسيم جغرافيايي تا اندازهيي يك نوع تقسيم فرهنگي را نيز به وجود آورده كه متاثر از فرهنگهاي عربي، فارسي و تركي است. اين قضيه بدون شك در طول زمان به وحدت فرهنگي ما ضربه زده است. اما هرگز نتوانسته كه حس ملي و وحدت فرهنگي ما را زير سوال ببرد. يعني شعور ملي و فرهنگي ما را كنار بگذارد. به رغم اين تاثيرات اين مساله باعث به وجود آمدن نوعي روشنفكري پويا با ذخيرههاي مطالعاتي و چندنگاهي شده است. مثلا شاعر كردي در ايران اگر به فرهنگ كردي وفادار بوده و تاثيرات مفيدي را از فرهنگ فارسي گرفته باشد آن تاثير او را بهرهمند كرده و باعث نوعي ديالوگ يا شعر همپاي كرد خود در تركيه و عراق شده است كه او نيز تاثيراتي را از همسايه خود گرفته است. البته بايد بگوييم چگونگي و شدت و نوع تاثيرات به نسبت مكان و زمانها فرق ميكند.
آتشي: ملت ايران نيز تاريخ گسستهيي دارد. تاريخي كه با حمله اسكندر كه جانشينانش زماني طولاني بر ما حكومت كردند و بعد اعراب و مغولها و بعد همان پراكندگي داخلي كه بعد از وحدت دوران ساساني داشتيم كه تا اوايل اين قرن هم گرفتارش بودهايم ولي ما در اين فاصله در برابر بحرانهايي كه به وجود آمد توانستيم ادبياتي خلق كنيم كه من اسم آن را ادبيات بازتابي گذاشتهام يعني اگر ما در برابر عرب قرار گرفتهايم از نظر شمشير و زور مغلوبشان بوديم ولي از نظر زبان ما توانستيم آن جنبه بازتابي را به وجود بياوريم كه حتي براي آنها دستور زبان بنويسيم، اين جنبه بازتابي قطعا بايد در فرهنگ كردي هم وجود داشته باشد يعني بتواند از فرهنگ ايراني يا عربي بگيرد و در فرهنگ خود منعكس كند، چون من جنبههايي از اين ويژگي بازتابي را در شعرهاي شما ميبينم و اينكه هرگز شيركو نخواسته كه به ملتي ديگر پرخاش كند خود نوعي نشان از اين فرهنگ است.
شيركو: اگر شعر انساني نباشد و براي زيبا كردن جهاني سروده نشده باشد شعر نيست، پس من نميتوانم يك شاعر مهاجم و ضدفرهنگ باشم فرهنگهاي همجوار بدون شك روي هم تاثيرگذار بودهاند و اين در دو حالت ديده ميشود يا به صورت طبيعي يعني نوعي تبادل فرهنگي سالم يا اينكه تسلط فرهنگي مهاجم و اشغالگر است كه اين خود با هوشياري و ناخودآگاه اجتماعي و سياسي و حتي با زبان كردي در كشمكش دائمي بوده است. وقتي مغول به ايران آمد به عنوان يك تهاجم نظامي و لشكري وارد عمل ميشود و هنگامي كه در مقابل فرهنگي ديگر، شيوه و زندگي اجتماعي و تمدني ديگر كه قبلا با آن هيچ گونه آشنايي نداشته، قرار ميگيرد. بدون شك تحت تاثير قرار گرفته و طي يك پروسه و به صورتي ناخودآگاه خودآگاه و تبادلي فرهنگي و قومي به وجود ميآيد، اگر ايرانيان روي مغولها، اسكندر و عربها تاثير گذاشتهاند بدون شك آنها نيز فرهنگ، زبان، رسوم و حتي مذهب و دين ايرانيان را دگرگون كردهاند، وگرنه فردوسي شاهنامه را به منظور دفاع و به قول خود زنده كردن زبان و فرهنگ فارسي كه در حال زوال بود نميسرود يا آن جنبشهاي سياسي براي نجات ايران از دست بيگانگان به وجود نميآمد اما در كردستان ما با مهاجمهايي درگير بودهايم كه مليت و فرهنگ ما را منكر بودهاند و آن را جزيي از فرهنگ خود دانستهاند اين هميشه براي من جالب و خندهدار بوده كه چطور يك خردهفرهنگ ميتواند جزيي از سه فرهنگ عربي، تركي و فارسي باشد. آن شكل فرهنگ بازتابي را كه شما به آن اشاره كرديد كمتر در فرهنگ كردي ديده ميشود زيرا ما هميشه در فكر حفظ زبان و فرهنگ خود بودهايم زيرا آن را در مقابل خطر پراكندگي تا حد انحلال و از بين رفتن ديدهايم. واقعا معجزه است كه فرهنگ و زبان كردها مانده و خود را حفظ كرده است زباني كه هرگز سيستم آموزشي، فرهنگستان، راديو و تلويزيون مستقل و حكومت نداشته امروزه شعر و ادبيات آن در سطح دنيا مطرح است و اين در حالي است كه تاريخ شاهد از بين رفتن ملتها و تمدنهايي بوده كه در شرايط بهتري از بحران كردستان به سر بردهاند. همچون فينيقيه و آشوريها. البته بايد بگويم اكولوژي و محيط جغرافيايي نيز تاثيرگذار بودهاند و اگر ما در دشتها زندگي ميكرديم سرنوشت ما چيزي ديگر بود. فاكتور مهمي كه توانست فرهنگ فارسي و ايراني را نجات دهد مساله مذهبي بوده، زيرا هميشه مذاهبي در ايران به وجود آمدهاند كه با قبول داشتن دين اسلام در فكر نجات ايران از دست تسلط بودهاند همچون جعفريها. من اعتراف ميكنم كه هر چند كه مردم كرد خود را حفظ كرده است اما همچون ملتي پويا نتوانسته حضور جهاني تاثيرگذاري داشته باشد تا براي فرهنگ جهان كاري كرده باشد. در بسياري از زمانها و تاريخ ما داراي صداي خود نبودهايم و نشاني از فرهنگ ما ديده نميشود؛ كه اين خود برميگردد به شرايط سياسي و تاريخي كه براي هر مرحله دليلي وجود دارد و بحث زيادي را ميطلبد.
آتشي: البته جهان نيز براي كردها كاري نكرده است. در نسل معاصر ما به دو منطقه مكاني يا زماني يا دو جبهه كه زمينه تفكر شاعرانه است نظر داشتهايم. يكي خصلتهاي بومي و قومي مثلا نيما در قرن بيستم به عنوان شاعر پيشكسوت ما وارد ميدان ميشود و از فرهنگ مازندراني با عناصر بومي آن فرهنگ شعري ميسرايد و حتي با زبان محلي نيز شعر ميگويد: طوري كه بسيار شباهت دارد با كارهاي شما. منطقه ديگر دورتر يعني اسطورههاي ما است. ما از شاهنامه تا اوستا و حتي من شخصا فكر ميكنم ريگ وداو ادبيات سانسكريت،ما از همه اينها استفاده كردهايم و شعر ما از آنها مايه دارد. در شعر كردي با همه پراكندگي و سختي و منطقه جغرافيايي معين از كدام مايه بيشتر تغذيه ميشود.
شيركو: يكي از آن ثروتهايي كه ما سينه به سينه آن را حفظ كردهايم بيتها 5 هستند كه مملو از حكايتهاي كهن و اسطورههاي فولكلوري است كه هنوز نيز به علت شرايط و موقعيتهاي پيش نيامده به صورت شفاهي ماندهاند و تازه در عصر معاصر آنها را به صورت مكتوب درآوردهاند و ديگر ترانهها. ترانهها يكي از آن جبهههايي است كه هرگز بيگانگان نتوانستند در آنها نفوذي يا تاثير دلخواه خود را داشته باشند. همچون لاوك6 و حيران7 اين دو منبع عظيم يعني بيتها ترانهها منشا پربار كردن و ايجاد استاتيك و نوستالژي شعر معاصر كردي بودهاند كه به شيوه و روايتي مدرن در شعر ما رنگ باختهاند مطالعه نظريههاي ادبي معاصر و خواندن انديشهها و مكتبهاي به روز ما بيشتر تحريك ميكرد كه به اين نوع سرچشمهها اهميت بدهيم.
آتشي: ما از نظر تاريخي قوم كرد را در واقع همان قوم ماد ميدانيم و قوم ماد اولين قومي بوده كه در ايران حكومت سياسي ايجاد كرده و از آن طرف مطالعات ما نشان داده كه بسياري از اقوام ديگر اطراف منطقه كردنشين همچون لرها به قول خودشان و تاريخشان اقوام منشعب از كرد هستند. از اين جهت كه كرد ريشه اصيل ايراني دارد، ميخواستم بدانم كه شما در اين زمينه چه تفكري داريد و از اين نظر فكر نميكنيد كه منابع انديشگي و فكري و هنري كرد ميتواند بيشتر به ايران نزديك باشد تا به جاهاي ديگر.
شيركو: ميخواهم جواب شما را به صراحت بگويم و اين جواب نظر اكثريت كردها مخصوصا روشنفكرهايمان است. اگر شما خودتان زبان كردي را مطالعه كنيد، ميبينيد كه از زبانهاي ايراني است همچون زبان بلوچي، افغاني، فارسي. يعني تمامي اين زبانها داراي يك ساختار و ريشه هستند. به آن اندازهيي كه زبان كردي و فارسي به هم نزديك هستند به همان نسبت دور از زبان عربي و تركياند. همچنان كه شعور و ويژگيهاي ملي كردها به طور كلي و با جرات ميتوانم بگويم همان شعور ملي ايران است. زيرا داراي يك ريشه قومي، تاريخي و مذهبي هستند. بعد از آمدن اسلام بايد اين پيوند با عربها به وجود ميآمد. ولي هرگز آن پيوندي را كه فرهنگ كرد با فرهنگ ايراني دارد با عربها ندارد. وجود ساختار دستوري مشترك و مشابه دليل ديگر اين همبستگي است. خيلي از كلمات عربي وارد زبان فارسي شدهاند ولي چون دستور و قواعد آن فرق ميكند عربها آن را درك نميكنند. مثلا استعمال دخانيات ممنوع. تمام كلمات اين جمله عربي است اما يك عرب به آساني نميتواند مفهوم آن را درك كند.
اردشير رستمي: وقتي در فلسطين مساله صهيونيزم به وجود ميآيد شاعراني مثل محمود درويش، نزار قباني، عبدالوهاب بياتي، احمد، خيلي انقلابي ميشوند و مظلوميت خودشان را بيان ميكنند اما آنها در اواخر كارهايشان خسته ميشوند و سالهاست كه از اعراب شعر خوب نشنيدهايم يعني از شعرهاي دهه 60 و 70. الان ما اين حركت را در كردستان ميبينيم. يعني شعر انتقال و كوچ كرده. آيا به اين مهاجرت شعر معتقد هستيد و اين حركت ادامه خواهد يافت؟
شيركو: ادب مقاومت ما به خيلي پيشتر از آن تاريخي كه شما اشاره كرديد، برميگردد. پدر من در دهه 30 شعر مقاومت ميگفت و پيشتر از او نيز شاعراني ديگر بودهاند. درست است كه در بيان مظلوميت فلسطين، كردستان، امريكاي لاتين و بسياري ديگر از مناطق دنيا داراي درد مشترك هستند. در مورد شعر بايد بگويم با تحول شعر كردي كه گوران8 پرچمدار آن بوده بر همين اساس ادبيات مقاومت نيز با همان فرم تازه بيان شده است. البته ما همه شاعران جهان در كنار تاثيرهاي همديگر شعر را پاس ميداريم و ما نيز شعرهاي اعراب را مطالعه كردهايم و بدون تاثير نبودهايم؛همچنان كه شعرهاي نرودا و پاز را مطالعه كردهايم اما ادبيات مقاومت كرد به خيلي پيشتر برميگردد و همچنان ادامه دارد. البته در هر دورهيي داراي شكل و فرم خاص خود بوده است. من براي شيلي، فلسطين و آفريقا نيز شعر گفتهام. مساله بيان مظلوميت انسانها نوعي نقد قدرتهاي سياسي زمان است كه به نظر من شاعر نميتواند در برابر آن ستمها و فجايع ساكت باشد. قضايا و فجايع و نسلكشي هم فرق ميكند. همچنان كه استعمار و اشغال و برخوردهاي متقابل فرق ميكند.
پانوشتها:
1- سه مجله ادبي – هنري كردستان عراق
2- سلسله عمليات نسلكشي كه طي آن رژيم بعث عراق مردم كردستان را مجبور به كوچ كرد و جمعي نزديك به 182 هزار انسان را مفقودالاثر كرد كه بعدها مشخص شد اكثر آنها در صحراهاي نزديك بغداد زنده به گور شدهاند.
3- سنگ قهرمان لقب شيخ محمود كه در برابر اشغال كردستان توسط ارتش انگليس و تحقق حقوق كردها مبارزه ميكرد.
4- سيامند معشوقه خج در اسطورهيي به همين نام
5- نوعي شعر روايي و اسطورهيي كردي
6- نوعي ترانه حماسي
7- ترانههاي تغزلي و عاشقانه
8- معمار شعر نو كرد و هم عصر نيما
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید