1392/5/29 ۱۰:۳۸
در نگاه به پشت سر و آنچه شصت سال پیش در ایران روی داد میتوان تأمل کرد: چه مقدار از آنچه هدف نهضت ملیکردن صنعت نفت بود به دست آمد؟ درستتر بگوییم: هدفها. ماجرا چندین لایه و شاخه داشت، هر یک با زمینه و پیشینهٔ خود و رو به سوی مقصودی معین. هدف اعلامشدهٔ بهدستگرفتن صنعت نفت از سوی دولت ایران تنها یکی از اهداف بود.
در نگاه به پشت سر و آنچه شصت سال پیش در ایران روی داد میتوان تأمل کرد: چه مقدار از آنچه هدف نهضت ملیکردن صنعت نفت بود به دست آمد؟ درستتر بگوییم: هدفها. ماجرا چندین لایه و شاخه داشت، هر یک با زمینه و پیشینهٔ خود و رو به سوی مقصودی معین. هدف اعلامشدهٔ بهدستگرفتن صنعت نفت از سوی دولت ایران تنها یکی از اهداف بود. ماجرا چهار بازیگر در داخل دوبهدو ـــــ مصدق و حزب توده، دربار و دیانت ــــ و دو بازیگر در خارج داشت: آمریکا و بریتانیا. دلاور دوران در دورهٔ پایان امپراتوریهای قرن نوزدهمی، ملتها در آسیا و آفریقا و آمریکای جنوبی دارایی طبیعی خود را در اختیار میگرفتند. در آن سوی خلیج فارس هم تسلط تاموتمام بریتانیا بر منابع زیرزمینی مردمان بومی به تاریخ میپیوست. در ایران دلیلی نمیدیدند از جریان جهانی عقب بمانند. محمد مصدق همین هدف را دنبال میکرد اما اصرار داشت یکتنه به آن برسد. پذیرای شریک و حتی همکار به معنی افراد صاحب رأی و دارای اختیار نبود. پرسش بیپاسخ را محققانی مطرح کردهاند: اگر در آنچه میخواست انجام دهد توفیق مییافت آیا حاضر بود قراردادی جدید برای بهرهبرداری از چاههای نفت ایران امضا کند؟ پشت سؤال این نکته نهفته است که قرارداد تجاری را رئیس کشور یا رئیس دولت امضا نمیکند؛ مدیران امضا میکنند. آیا مصدق به کسی از مدیران نفت و دارایی اجازهٔ چنین کاری میداد؟ نه. به هیچکس به اندازهٔ کافی اعتماد نداشت و کسی را در آن حد نمیدید که طرف کمپانی خارجی قرار دهد. نوشتهاند مهمترین اسناد نفت را همواره در کیفی با خود حمل میکرد و به دست احدی نمیداد. آیا حاضر بود، خلاف عرف جهانی، شخصاً قرارداد امضا کند؟ باز هم نه. عظمت تصویر تاریخی خویش را در نفی امضاهای پیشین میدید، نه افزودن یک امضای جدید به امضاهای پای قراردادهایی که تقریباً بیاستثنا از سوی ملت لعن میشوند. مصدقی که قرارداد امضا کند مصدق نیست. پای آبرو در میان است. نزد او نفت نه کالایی دارای مظنـّهٔ بازار و قابل مبادله، بل مفهومی اخلاقی و غایتی معنوی بود که ختم قضیه با بستن قرارداد ستمی است بزرگ در حق آن. شعلهٔ اختلاف فروزان بر سر قرارداد نفت میتواند در ستیغ قلـّهٔتاریخ زبانه بکشد در همان حال که ملت از سرما و گرسنگی رنج میبرد. کسانی که واگذار نکردن قدرت پس از پیروزی ۳۰ تیر ۳۱ را بزرگترین اشتباه مصدق میدانند اصرار او در ایجاد اسطورهای تاریخی از خویش را دست کم میگیرند. وقتی استعمال لقب ممنوع شد درجهٔ دکترایی در آستین داشت و کم نیاورد. در امضای اوراق دادگاه نظامی درجهٔتحصیلیاش را ذکر میکرد مبادا کسی فراموش کند. روی عکسی از خودش نوشته است: ”بفرزند عزیزم دکتر غلامحسین مصدق داده شد. احمدآباد امردادماه ۱۳۴۲. دکتر محمد مصدق.“ خیال داشت رأیدادن بیسوادها را ممنوع کند. دربار و دیانت با رأی رعیتها و بیسوادها نماینده به مجلس میفرستادند. بعدها نبود تا ببیند فرزندان همان رعیت بیسواد به قدرت رسیدهاند و مملکت را دکترآباد کردهاند. فروکاستن شاه به هیچ و زدن ریشهٔ او هدف دیگر مصدق بود. از مطالب غریبی که روی کاغذ آورد چند جمله بود پشت قرآنی که برای شاه فرستاد: ”دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم.“ یعنی به حول و قوهٔ الهی بهزودی وقتی سلطنت برچیده شد من یکی اهل رئیس جمهورشدن نیستم. گویی مسئلهٔ شاه این است که وقتی بساط سلطنتش چپه شد اسم نفر بعدی چه باشد و چه نباشد. گرچه دستکم دوبار هم پشت تریبون مجلس به قرآن سوگند خورد و شهادتین گفت، شاید تنها فرد در تاریخ اسلام باشد که سالها پس از مرگ تکفیر شد. روی معصیتی خاص انگشت نگذاشتهاند اما طرز فکر مغرورانهٔ ناسیونالیستی و رسالهای که سال ۱۲۹۲ پس از بازگشت از تحصیل در اروپا منتشر کرد به اندازهٔ کافی دشمنتراش بود. در آن رساله، با عنوان "کاپیتولاسیون و ایران"، نوشت ”قانون شرع که میگوید غیرمُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا میشود امروزه مضرّ به استقلال ایران و اسلام است.“ کمتر نظری، حتی انکار وجود خدا، به اندازهٔبرابری تمام اتباع مملکت اهل بازار و حوزه را برآشفته میکند. حاصل ۲۸ مرداد برای مصدق: پیروزمندانه به اهدافش رسید. به استیلای بریتانیا بر نفت ایران پایان بیآنکه قرارداد امضا کند و حیثیت سیاسی خویش به خطر اندازد. به شاه چنان لطمهای زد که ربع قرن پس از آن را زیر سایهٔ سنگین ۲۸ مرداد زندگی کرد و حکم راند و تحقیر شد. وهمی پررنگتر از واقعیت دیدگاه بریتانیا و آمریکا در ماجرای اوت ۱۹۵۳ در مواردی همسو، اغلب متفاوت و گاه حتی متضاد بود. بریتانیا سرسختانه به آخرین قلـّک عظیم درآمد مستعمراتی چسبیده بود. به نظر خودش، هر گاه خواسته بود ایران به سادگی چندپاره میشد و حالا گچساران ربطی به بهارستان نداشت تا نطقهای آتشین وکلا جماعت را علیه شرکت نفت بشوراند. بریتانیا از زمان پسراندن قشون محمدشاه قاجار از هرات تا سربرکشیدن رایش سوم، هر زمان اراده کرده بود ایران مانند هندوانه قاچ میخورد. سال ۱۹۰۷ در نواحی جنوبشرقی ایران عملاً منطقهٔ خودمختار درست کرد. سخنرانان مخالف قرارداد نفتی رضاشاه در مجلس در سالهای پس از او وانمود میکردند نمیدانند شیخ خزعل نامی است عام برای هرکس که با پول و اسلحهٔخارجی عـَلـَموکتل هوا کند. بریتانیا اگر این کار را نکرد برای حفظ هندوستان و بستن راه سایر قدرتهای اروپایی بود. اما برخوردش با دولت ایران نشان از مردمداری و دوراندیشی و نزاکت اجتماعی نداشت. ایران کشوری اسماً مستقل و یکپارچه بود چون منافع بریتانیا و موازنهٔ قوای جهانی چنین اقتضا میکرد. در هر دو جنگ بزرگ که پای بقای بریتانیا در میان بود، ایران رسماً ادعای بیطرفی کرد اما از شاه گرفته تا آدمهای کوچهو بازار از جانودل طرفدار آلمان بودند. سیاسیون بریتانیا ایران و شاه و مصدق و رجال آن را نه ذرّهای قابل اعتماد و احترام میدانستند و نه جدی میگرفتند. تحقیر بریتانیا نسبت به ایرانی با نفت شروع نشد. حاج میرزا آقاسی برای محمدشاه قاجار کاغذ فرستاد که الساعه در حال سکته است و از فرط خفـّت آرزوی مرگ میکند چون وزیر مختار اینگیلیس بدون آینکه به خودش زحمت پپادهشدن بدهد از پنجرهٔ کالسکه چیزهایی به او ابلاغ کرد و دور شد. برای واداشتن ایلچی فرنگ به رعایت نزاکت دیپلماتیک، اراده و پول و عزتنفس و قدرت نظامی لازم بود. ایران هیچ کدام را نداشت. در هند، بریتانیا گرچه قلدری میکرد برای طرف مغلوب قدری احترام قائل بود: خوب کار میکند،ریاضیات بلد است، وجدان و حس وفاداری و درستکاری دارد، بی اختیار و از روی عادت دروغ نمیگوید. در نامههای ریدر بولارد، سفیر بریتانیا در تهران در دههٔ ۱۳۲۰ که به زبان تند و تیز و قضاوت گزنده دربارهٔدیگران شهرت داشت، چنین جملاتی فراوان است: ”ایرانی نظر بدی نسبت به کسانی که ثروت خود را از راه نامشروع بهدست آوردهاند ندارد. متعجبم چرا معدود ایرانیهای صادق خودکشی نمیکنند“؛ ”وکلای مجلس از تمام ایرانیها نفرتانگیزترند“؛ ”شهامت اخلاقی ایرانیها به حدی کم است که وقتی آدم بااخلاقی جلوشان بایستد فوراً عقبنشینی میکنند. به همین دلیل رضاشاه توانست بهمدت طولانی با آنها مثل سگ رفتار کند.“ ترکیب عسرت بریتانیای پس از جنگ دوم با تحقیرش نسبت به جامعهٔایران سبب شد گره مذاکرات نفت خیلی زود کور شود. گزارشهای نمایندگان بریتانیا از تهران به دولت متبوعشان تصویری به دست میدهد از جماعتی سستپیمان، بیمرام و پولکی که نه جنگیدن بلد است، نه کاسب واقعی است، نه سیاستمدار است، نه میهندوست، نه منطقی، اما مدعی تمام فضایل قابل تصور. در روزگار ما اهل رسانه و سیاست در بریتانیا با مطایبه و حسرت نوشتهاند ایران تنها کشور دنیاست که مردمش اینگیلیس را همچنان دارای قدرتی خیالی میدانند که دیر زمانی است ندارد. میتوان افزود: و هیچگاه به این شدت نداشته است. تلقی پر از حساسیت و واهمهٔ مردم ایران از اینگیلیس به رکوردی در تاریخ دیپلماسی انجامیده است. ایران یک بار در زمان ناصرالدینشاه و چهار بار پس از او (یک بار به دستور مصدق) با بریتانیا قطع رابطه کرد. در زمان نوشتهشدن این سطور،رابطه قطع است و یحتمل پیش از بستهشدن سفارتش برای بار ششم، یک بار دیگر وصل خواهد شد. حاصل ۲۸ مرداد برای بریتانیا: سرانجام از ایران غرامت گرفت و با کشف نفت در آبهایش، از نفت ایران بینیاز شد. میراثبر ایالات متحده با ادعای مهارکردن شوروی و کمونیسم در چهارچوب توافقشدهٔپایان جنگ دوم پا در کشمکش نفت ایران گذاشت. در برابر تلقی منفی مردم ایران از بریتانیا، خوشبینی و انتظارها از آمریکا بسیار بود. شاه تا آخر عمر از بریتانیا میهراسید اما از آمریکا چشم یاری داشت. مصدق از بریتانیا بیزار بود اما از آمریکا انتظار کمک داشت. قاطبهٔ مردم به اینگیلیس بسیار بدبین بودند و به آمریکا بسیار خوشبین. تلقی آمریکا از ایران و ایرانی تا نیمهٔ دوم قرن بیستم بهمراتب مثبتتر از سیاسیون بریتانیا بود. اوایل حتی گاه آنها را برای رفتار متکبرانهشان در مذاکرات نفت ملامت میکرد. در مقابل، حرف انگلیسیها این بود که آمریکا نمیداند با چه کسانی طرف است (ضربالمثلی فارسی: زبان خر را خـَلـَج میفهمد). از اشاراتی سربسته در برخی نوشتههای سفرای اروپایی که در ایران بودهاند شاید بتوان دریافت این بحث بین آنها مطرح بوده که ایرانی وقتی متعهد کاری میشود اما انجام نمیدهد آیا نتیجهٔ وطندوستی قلبی اوست که کشورش را بر پول مقدم میدارد؟ اگر چنین بحثی واقعاً در صحبتهای خصوصی محافل دیپلماتیک تهران جریان داشته، به احتمال زیاد نظر انگلیسیها این بوده که ایرانی اساساً برای قول و قرار و وقت ارزشی قائل نیست؛ ربطی به میهندوستی ندارد. دستگاه سیاسی آمریکا رفتهرفته به همان تصویری از سستپیمانی و بیمرامی در ایرانی رسید که یونانیان باستان و انگلیسیها رسیده بودند. لوی هندرسن، سفیر ایالات متحده در تهران که ساعتها و روزها و شبها کنار تخت مصدق با او چانه می زد، به دولتش گزارش داد ”ایران کشوری بیمار و نخستوزیر یکی از بیمارترین رهبران آن است و نمیتوان از آنها توقع برخورد عادی داشت.“ میتوان گفت امروز در چشم زمامداران آمریکا ایرانی غیرمنطقیترین موجود روی زمین است، تصویری که سیاسیون بریتانیا زمانی به همتایان آمریکاییشان میدادند و از سوی آنها متهم میشدند گرفتار تصورات عهد امپراتوریاند. بریتانیا هیچ گاه آنچه را در جریان دعوای نفت ایران انجام داده بود اذعان نکرد، تا چه رسد که پوزش بخواهد. در سالهای اخیر، مقامهای تراز اول آمریکا نقش دولتشان را اذعان کردهاند و شفاهاً پوزش خواستهاند (به بیان ایرانیـاسلامی: حلالیت طلبیدهاند) اما بیهیچ نتیجهٔ مثبت و سود ملموسی. حاصل ۲۸ مرداد برای آمریکا: بهعنوان حـَکـَم ِ دعوا بر سر گردو، تکهای بزرگ از مغز آن را بلعید. طرحی نو برای نفت ایران در انداخت با چهل درصد از سهام کنسرسیوم نوبنیاد برای خودش، و بعدها سودهای سرشار از فروش جنگافزار به ایران به دست آورد. با خروج بازماندگان نسل سیاسیون قاجار از حکومت و از جهان، میراثبر نفوذ بریتانیا هم شد، میراثی که نه میتواند آن را رها کند و نه قادر به استفادهٔ سودآور از آن است. چرخفلک در سه دههٔگذشته محققان با بسط کارهای پیشینیان و بهرهگیری از یافتههای جدید متونی باارزش انتشار دادهاند. از نوشتههای وزین در این زمینه، ”خواب آشفتهٔ نفت“، کتاب دوجلدی محمدعلی موحّد است. فشردهٔنبرد سهجانبه بر سر نفت ایران از این قرار بود: با تصویب مجلس شورای ملی و تأیید سنا، صنعت نفت ملی شد و آن گاه نوبت به این بحث رسید که آیا به شرکت نفت ایرانوانگلیس به عنوان دارندهٔ سرقفلی غرامتی پرداخت شود، و به چه میزان. به بیان دیگر، تأسیسات نفت فقط ملی شده یا مصادره هم شده است. روش مصدق گویی ترکیبی بود از دو چرخفلک افقی و عمودی. مسافتی بالا میرفت، دور که برمیداشت پائین میآمد، قدری دور خودش میچرخید، سر جای اول برمیگشت،باز اوج میگرفت و حرکت از نو. خواست مصرّانهٔ امروز خیلی زود جایش را به درخواستی متفاوت و حتی متضاد میداد. آنچه را پریروز رد کرده بود حالا مطالبه میکرد اما وقتی حریفان موافقت میکردند از آن هم دست میکشید. فیصله با مصالحه را پایان زندگی سیاسی و خوشنامی خویش میدید. سفر به شورای امنیت سازمان ملل و به دیوان دادگستری بینالمللی ظاهراً برای به کرسینشاندن حرفی بود که نه در آن روزگار معنی واقعی داشت و نه امروز دارد: شرکت نفت انگلیسی غیر از دولت بریتانیاست. به این میماند که کسی بکوشد ثابت کند کمپانی بوئینگ ربطی به دولت آمریکا ندارد و شرکت ایران خودرو منفک از دولت ایران است. در گیرودار مذاکره در نیویورک، به جرج مکگی، معاون وزیر خارجهٔآمریکا، حرفی میزند که او را مات و مبهوت میکند: پالایشگاه آبادان ملی نشده است و گرچه از مالک آن خلع ید شده مشمول قانون ملیکردن نفت نیست. مرد آمریکایی بیدرنگ تقاضا میکند این را بنویسد. مصدق به فرانسه مینویسد و مکگی به انگلیسی و هر دو در حضور مترجم وزارت خارجهٔ آمریکا امضا میکنند. مصدق این حرف را به هیچیک از همراهانش نگفته بود و بعداً هم هیچگاه در هیچجا به زبان نیاورد و ننوشت. مقامهای آمریکایی دستنوشتهٔمصدق، در واقع تعهد به پسدادن تأسیسات آبادانبزرگترین پالایشگاه جهان آن روزگار، را به انگلیسیها نشان دادند. انگلیسیها رد کردند. حرف و قول مصدق به فرانسه، به انگلیسی، به فارسی، به اردو، به عربی، به خط میخی، به خط کوفی، کمترین اعتباری نزد آنها نداشت. مصمم بودند مطلقاً وارد بازی سازش با مصدق نشوند و تا سرنگونی او پیش بروند. اگر میپذیرفتند و موافقت خود را اعلام میکردند مصدق آن گاه چه میکرد؟ لابد گریهو زاری و از حالرفتن و قسم به قرآن که منظورش این نبود و اجانب میخواهند سر ملت بزرگ ایران کلاه بگذارند. و اگر پالایشگاه آبادان ملی نشده پس چه چیزی ملی شده و دعوا بر سر چیست؟ گریزی نیست از اینکه نتیجه بگیریم مصدق هیچ چیز را به اندازهٔ کافی جدی نمیگرفت درعین آنکه هر فکری را با جدیتی حماسی تا بینهایت ادامه میداد. باید به اطلاع مشاورانش و هیئت همراه میرساند که کتباً و عملاً پشت در بستهٔ اتاقش درهتل نیویورک قانون ملیکردن نفت را یکتنه لغو کرده است. معجزه بود که دستخطش به مطبوعات آمریکا درز نکرد وگرنه با اعتبار دولت جبههٔٔ ملی بازی مرگبار و بیبازگشتی کرده بود ـــــ و البته با آبروی خودش در پیشگاه ملت و تاریخ که آن همه برایش اهمیت داشت. توصیفی برای شخصیت مصدق شاید نبوغ شیطانی ِ یک آنارشیستـ نیهیلیست باشد. جلودار و پیشوا شدن او با روحیهٔ خودویرانگری در انسان آریاییـاسلامی تطابق دارد. آن بهاصطلاح قانون ملیکردن نفت بدون چند جملهای هم که مصدق به فرانسه نوشت فقط حرف بود. کشور ایران در شرایطی قرار نداشت و ندارد و نخواهد داشت که اموال شرکتی خارجی را با قیاموقعود و گرداندن گلدان رأیگیری بین یک مشت آدم شدیداً متوسط موسوم به وکیل مجلس مصادره کند. ملتهای غرب، برخلاف مردمان دیگر قارهها، در پانصد سال گذشته هر هجمهای به یک گوشه از اروپا از داخل یا خارج آن را تهدیدی مستقیم و فوری به خویش تلقی کردهاند. چه پای تمامیت ارضی بلژیک یا منافع شرکتی انگلیسی مدعی مالکیت بزرگترین پالایشگاه جهان در میان باشد و چه منافع کارخانهٔکوچک واشرسازی اسپانیایی، و مهاجم چه ناپلئون باشد یا رایش سوم یا مصدق یا قذافی یا عیدی امین یا جمهوری اسلامی، غرب به مثابهٔ ید واحده عمل میکند. در ایران اسم این استراتژی تاریخی را گذاشتهاند توطئه و خیال خودشان را راحت کردهاند. فکر قرارداد پنجاهـ پنجاه و حتی ملیکردن صنعت نفت از چندین سال پیشتر مطرح بود. مصدق در یک ضرب با تصویب مادهٔواحده با سر در شکم حریف رفت و پیروزمندانه او را خلع ید کرد و به گوشهٔ رینگ راند. اما در فروش و صدور نفت فتیلهپبچ شد و دو سال در پی یافتن راهی برای خروج از بنبست بود. ناگفته نماند مذاکرهٔ گامبهگام با بریتانیا برای افزایش سهم ایران از درآمد نفت هم بدون مادهٔ واحدهٔضربتی در شرایط آن روزگار به راحتی به جایی نمیرسید. شرکت نفت ایرانوانگلیس دولت در دولت بود و سازمان اطلاعاتی و بازوی عملیاتی و بودجه برای بسیج گردنکلفت و بزنبهادر داشت. از شاه گرفته تا نخستوزیر و وزیر و نمایندهٔ مجلس و روزنامهنگار، هرکس را حرف اضافی میزد مانند گربه در کیسه میکرد، سر آن را گره میزد و در رودخانه میانداخت. پس از پایان تسلط بر هند حتی میتوانست این مملکت را تجزیه کند و کشور نفتی کوچکی به میل خویش تشکیل دهد. ورود آمریکا به دعوای نفت راه چنین اقدامی را بست. بحث شیرین آجیل و مناصب لایهٔ چهارم ماجرا دیانت بود. ابوالقاسم کاشانی را که پس از تیراندازی به شاه در ۱۵ بهمن ۲۷ به لبنان تبعید شده بود به ایران بازگرداندند و رئیس مجلس کردند. هیچ گاه پا به جلسهٔ صحن علنی نگذاشت اما در بدترین شرایط مالی مملکت که دولت به هر ریال درآمدش نیاز داشت، برای راضیکردن فدائیان اسلام قانون ممنوعیت رسومات (کارخانههای تولید مشروبات الکلی) گذراند. مصدق هم بهروشنی میدید برگرداندن آیتالله ترفند دربار برای کاستن از ادعاهای او در نبرد نفت و برای کارشکنی است. نیروهای بریتانیا کاشانی را سی سال پیشتر از بینالنهرین که در حال تبدیل به بخشی از کشور جدید عراق بود اخراج کرده بودند و او بهمخالفت با انگلستان شهرت داشت. اما احساسات سیاسی ممکن است زمین تا آسمان با نتیجهٔ عمل سیاسی تفاوت داشته باشد. در دهههای بیست و سی، مراجع تقلید میدیدند نخستین قربانی پرخاشهای امثال نواب صفوی خودشان خواهند بود و از دخالت در سیاست پرهیز میکردند. کاشانی کوشید وانمود کند سرنخ همه کس و همه چیز، از جمله چاقو و هفتتیر فدائیان اسلام، را در دست دارد. در پایان ماجرا، کاشانی که با دریافت مبالغی از داخل و خارج علناً طرف مخالفان مصدق را گرفته بود از نظر اجتماعی بازنده و طرد شد. تبلیغات تلویزیون وطنی در سه دههٔگذشته برای سرپوشگذاشتن بر این سؤال از سوی جامعه که پیشنماز اصلاً چرا در موضوعی مانند نفت دخالت کند، با حالتی تهاجمی کاشانی را یکی از ارکان و حتی رهبر ملیشدن نفت معرفی میکند که مصدق به حرفش گوش نکرد. مصدق به حرف تقریباً هیچکس گوش نکرد اما صرف بیاعتنایی او دلیل حقانیت کاشانی نیست. رقابتهای تلخ بین همراهان نهضت ملی بر سر پست و ریاست، خصوصاً در تشکیلات نفت که کارکنان خارجی آن رفته بودند، دردسر بزرگی برای دولت مصدق بود و یکی از اسباب ناکامی آن شد. کاشانی هم از راه نرسیده و هنوز ثمری از ملیشدن نفت به دست نیامده انتظار داشت در عزلونصب وزیران و مقامهای اداری اِعمال نفوذ کند و حتی اختیار مناصبی در شرکت نفت با او باشد،تا بدان حد که استاندار خوزستان دستور داد مطلقاً به توصیهنامههایش ترتیب اثر ندهند. اصول، اگر واقعاً اصولی در کار باشد، در درجهٔ بعدی است. احتشام نزد پیروان و رقابت با سایر گیرندگان وجوهات است که اهمیتی حیاتی دارد. همین انگیزه بود که فضلالله نوری را به ستیز با مشروطهخواهان واداشت و سبب شد حسن مدرس با قوامالسلطنه و وثوقالدوله همدست شود. حرف مشهور مستوفیالممالک، ”من آجیل نمیدهم و آجیل نمیگیرم“، اشاره به وعدهٔ قوام بود برای گماشتن آدمهای مورد تأیید مدرس در مناصب مهم چنانچه برای انداختن کابینهٔ مستوفی به او کمک کند. حاصل ۲۸ مرداد برای نهاد دیانت: نبرد را باخت اما سرانجام پس از ربع قرن در فرصتی بیمانند که با عزیمت نهایی شاه پیش آمد جنگ را بـُرد. دربار وارونهٔ آن حرف را میتوان در مورد دربار زد: نبرد را برد اما جنگ را سرانجام به بدترین شکل باخت. این بحث شصتساله که آیا شاه حق داشت مصدق را برکنار کند به نتیجهای همهپسند نخواهد رسید. موقعیتی بود از هر نظر استثنایی و از ملاحظات مبتنی بر رویـّهٔ سیاسی و قانونی و پارلمانی برهانی قاطع بیرون نمیآید. مصدق مجلسی را که انتخابات نصفهنیمهٔ آن به دست دولت خودش برگزار شده بود با ترفندی غریب (رفراندمی با چادرهای جداگانه برای آرای مثبت و منفی) منحل کرد. برای درک برداشت جامعهٔ آن روزگار از مجلس کافی است به امروز نگاه کنیم: این اشخاص نمایندهٔ چند نفرند، چه میگویند و جز منافع شخصی چه میخواهند؟ اما همان مجلس به او اختیارات فوقالعاده برای ادارهٔ کشور داده بود. اگر مجلس بیاعتبار بود چگونه اختیارات ویژه اعتبار داشت و میتوانست پس از تعطیل آن معتبر بماند؟ و تا کی؟ سلطنت قاجار طی فــَترت مجلس در سالهای جنگ جهانی اول هم رئیسالوزرا عزل و نصب کرده بود و مصدق و هیچ حقوقدان دیگری اعتراضی نداشت. بر پایهٔ آن پیشینه، غیاب مجلس حق عزلونصب را از شاه سلب نمیکرد. مدافعان مصدق بازداشت افسری که نامهٔ عزل از طرف شاه آورد و کندن پاگون او را نشانهٔحضور ذهن و سرعت عمل حقوقدان سالخورده میدانند. دفاعی است صرفاً عاطفی و جای بحث دارد. هر پیکی از مصونیت برخوردار است. خلع درجه در محکمهٔنظامی طی روندی قانونی انجام میگیرد نه سرپایی در مکانی که حتی دفتر نخستوزیر هم نیست. یعنی مصدق رئیس گارد شاه را گروگان گرفت و در زیرزمین خانهاش حبس کرد تا رقیب حساب کار دستش بیاید. اما بخش دوم پرسش حتی پیچیدهتراست: فروریختن دولت مصدق فقط نتیجهٔ توطئهٔ جواسیس بود؟ مأموران سازمانهای اطلاعاتی خارجی دست به اقدام برای سرنگونی او زدند اما تلاششان به جایی نرسید. حرکت بعدی علیه مصدق نتیجهٔ دستور خود او بود دائر به سرکوبی تظاهرات علیه شاه که از دو روز پیش شدت میگرفت و پیدا بود قدرتمندانه از سوی حزب توده سازماندهی میشود. آیا اگر جاسوس و خرابکار به تهران فرستاده نشده بود و پولی پخش نشده بود یورش شهربانی به تظاهرات ضدشاه ممکن بود به شورش علیه دولت و حمله به خانهٔنخستوزیر بینجامد؟ به احتمال بسیار زیاد بلی. خروج شاه هراسان و بیتصمیم از ایران زیر فشار شدید مصدق ورق را یکسره به زیان نخستوزیر برگرداند. دولت مصدق حتی بدون دخالت ناموفق جاسوسها فرو میریخت. در واقع تا نیمهٔ سال دوم زمامداری او، زمانی که روشن شد قادر به حل مسئلهٔ نفت نیست، فروریخته بود. این قصه از فرط تکرار تبدیل به حقیقت مسلـّم شد که مصدق را شعبان جعفری ساقط کرد. خود یکهبزن که پس از حمله به خانهٔ مصدق در ۹ اسفند ۳۱ زندانی بود سالها بعد گفت ساعت دو بعدازظهر ۲۸ مرداد وقتی رئیس زندان به او چلوکباب داد و آزادش کرد دولت مصدق سرنگون شده بود. مصدق افکارش را با احدی در میان نمیگذاشت و هرگز نخواهیم دانست دقیقاً چه تصوری از ایران پس از شاه داشت. شاید هیچ تصوری نداشت و کینه نسبت به خانوادهٔپهلوی او را در مسیر ماجرا پیش میراند. شاید هم حسین فاطمی میتوانست نظر بدهد مصدق خیال میکرد وقتی عدهای بریزند مجسمههای شاه را پائین بکشند بعد در تهران و بختیاری و خراسان و آذربایجان چه خواهد شد. درهرحال، در فشار آوردن به شاه برای ترک ایران یک همدست ناخواسته داشت: ثریا نمیتوانست به فضای پردسیسهٔدربار و به کل محیط ایران عادت کند. گذشته از مداخلهٔمادر آدابندان شاه در زندگی عروس فرنگیو حضور دائمی خواهرانش در تمام امور، زن جوان آلمانی تاب تحمل طرز زندگی مردم ایران نداشت. در خاطراتش مینویسد در راه سفر به شمال پیش پای او و شاه، گاو و گوسفند و شتر سر میبریدند، حیوان با چشمهای از حدقه درآمده نعره میزد و گاه خون روی لیموزین سلطنتی میپاشید. صحنههای کابوسمانند برای او ”به طرز وصفناپذیری وحشتناک بود.“ نتیجهٔ مغزفرسای ماجرا این بود که مصدق در شرایطی میتوانست زمامدار مقتدر بماند و نفت ملی کند که شاه در رأس سیستمی باشد که به مصدق قدرت و اختیارات تفویض میکند. بدون شاه، قدرتْ خیابانی میشد و در تنازع خیابانی، دکترمهندسهای جبههٔ ملی نه تنها کسی و کارهای نبودند بل هر لحظه جانشان در خطر بود. اگر آن تجربه کافی نبود، آزمون مغزفرسای غیرقابل حل ربع قرن بعد تکرار شد: شاه تن به چانهزنی با آزادیخواهان ِ ترقیخواه نمیدهد. بدون شاه،آدم مترقی اگر در غوغاسالاری قدرت خیابانی از حبس و مصادره و شکنجه و اعدام قسر در برود خوششانس است. حتی انسانی به زیرکی مصدق محکوم به غافلگیرشدن در برابر نتایج پیشبینینشدهٔکردهها و گفتههای خویش است. منظرهٔ خانهٔ یکسر ویرانش در پی ایلغار رجاّله یادآور حرف خودش بود در ستایش قدرت عامّه در میدان بهارستان پس از ناامیدی از مجلس. اما او قدرتی میخواست که به شخص خودش بهعنوان مظهر ارادهٔ مردم تفویض شده باشد، نه قدرت لـُخم ِ ماهیچه و چماق. برای تفویض آن قدرت و درامان نگهداشتن خواص از شرّ عوام، حضور آمرانهٔ شاه لازم بود. تیمسار ِ ضدبوق کسی که یحتمل میتوانست مذاکرات نفت را به سرانجامی کموبیش معقول برساند علی رزمآرا بود. اما در زمانهٔ کارهای قهرمانانه و قرارداد پارهکردن و ترور مخالفان،کمتر کسی به پنجاهــپنجاه یا هر نوع قرارداد دیگری علاقه داشت. کاشانی و فدائیان اسلام دشمن خونی او بودند. شاه از جاذبه و نفوذش سخت میهراسید و گمان میرود با ترورش همراهی کرد. مصدق از پشت تریبون مجلس خطاب به او فریاد کشید: ”اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم. میکشم، همین جا شما را میکشم.“چند دانشجوی انگلیسی که برای تحقیق دربارهٔ ماهیان قنات به کرمان رفته بودند اسفند ۲۹ در راه بازگشت به وطن خویش از کنسرت شادمانهٔ بوقها در خیابانهای تهران خبر میدهند زیرا نخستوزیر تازهمقتول دستور داده بود زدن بوق نالازم پنجاه ریال جریمه دارد. مخالفت بخشی از افکار عمومی با رزمآرا فقط نتیجهٔ بوقستیزیاش نبود. پیشاپیش در ردّ فکر مصادرهٔ اموال شرکت نفت ایرانوانگلیس و پالایشگاه آبادان بدون پرداخت غرامتی که در توان دولت ایران نبود، در مجلس گفت ما که قادر به ساختن لولهنگ نیستیم چگونه میتوانیم صنعت نفت اداره کنیم. آن واژهٔ عامیانه زمانی برای آفتابه به کار میرفت و رزمآرا با تحقیر وسیلهای که در آداب دینی جایگاهی والا دارد مرگ خویش را جلو انداخت ـــــ گرچه تعبیرش را جماعتی پسندیدند و همچنان در جامعه شنیده میشود. پس از شصت سال، لولهنگ به تاریخ پیوسته و فناوری شستشو به گونهای دیگر است. اما برخی انواع اتومبیل که از کارخانههای ایران بیرون میآید در حد لولهنگ آن روزگار است و از نظر کیفیت نازل در جهان همانند ندارد. سبب را باید در روحیهٔ آماتوری و فقدان مربـّی، یا مربـّیناپذیری، ملتی دید که دوست دارد فکر کند به برکت نبوغ ذاتیاش هر چیزی با پهنکردنْ بیل خواهد شد و با درازکردنْ میل میشود. تعجبی ندارد کار صنعت نفت ایران از رکود گذشته و به سکون کامل کشیده است. حزب توده قربانیان بزرگ ۲۸ مرداد اعضای حزب توده بودند. دمار از روزگار تکتکشان در آوردند. تا اواخر دههٔ ۴۰ و اوایل ۵۰، افرادی از آنها پس از تحمل زندان اجازهٔ کار در محیطهای صنعتی و کارگری نزدیک شهرها نداشتند و برای رساندن نانی به خانوادهشان ناچار به تنهایی به مکانهای دورافتاده میرفتند. دربارهٔ حزب توده اظهارنظرهای متضاد بیش از دیگر بازیگران آن ماجراست. کسانی نوشتهاند تندروی کرد و رفتن شاه را فوراً چنان با سروصدا و مجسمهشکنی جشن گرفت که مصدق به وحشت افتاد و به شهربانی دستور سرکوبی داد. برخی گفتهاند کوتاهی کرد و به مصدق خنجر زد؛ وظیفه داشت با اعضایش در ارتش و شهربانی جلو کودتا بایستد ـــــ یعنی دست به اسلحه ببرد. محمدعلی عموئی که ستوان زرهی بود میگوید شمار اعضای سازمان نظامی حزب در پادگان تهران بیش از هفدههجده نفر نبود. و همهٔ آنها در یکانهای رزمی نبودند. دربار به نفوذ ادارهجاتیهای محافظهکار و حمایت ملاکها و به رأی رعیتها برای نمایندهسازی متکی بود. کمتر مردی که سرش به تنش بیرزد حاضر بود در خیابان بدود و داد بزند ’جاوید شاه‘، تا چه رسد به زن درسخواندهٔ شهری. کسانی هم که کاشانی به میدان میفرستاد معمولاً از قماش قمهزنها بودند. هر دو جناح وقتی میگفتند شاهدوست یا دیندار، منظورشان نیروی فیزیکی و ماهیچهٔ لاتها و جاهلها بود. در مقابل، حزب توده نه ده نفر و صد نفر، که انبوه درسخواندههای شهری از مرد و زن با سر و وضع مرتب و آراسته و با نظموترتیبی که تا آن زمان سابقه نداشت به خیابان میآورد. دربار و کاشانی با خرجکردن هیچ پولی قادر به رقابت با چنان ضربشستهایی نبودند، تا چه رسد که دست بالا داشته باشند. تظاهراتی که حزب توده سازمان میداد بهمراتب گستردهترو چشمگیرتر از تظاهرات جبههٔ ملی بود؛ خبرنگار نیویورک تایمز از تهران گزارش داد قابل مقایسه نیستند. کیفیت عکسهای مجلهٔ آمریکایی لایف از آن تظاهرات هم با عکسهایی که خود حزب توده انتشار میداد قابل مقایسه نیست.
حضور زنان و مردان طبقهٔ متوسط در تظاهرات تأثیری دلگرمکننده و پیام دعوتیمتمدنانه از جامعه به ورود در صحنهٔ سیاسی دارد. نوزده آذر ۵۷ شاه وقتی تظاهرات خاموش طبقهٔ متوسط را از هلیکوپتر به چشم دید برایش تردیدی نماند که باید رها کند و برود. بیستوپنج خرداد ۸۸ وقتی همان نوع آدمها بار دیگر در سکوت راهپیمایی کردند جمهوری اسلامی صاف به سر و سینهٔ تظاهرکنندهها شلیک کرد. مصدق بعدها نوشت ”افراد چپ روی بانوان اسید میپاشیدند تا دولت را مجبور کنند از تظاهرات جلوگیری کند و مبارزه به نفع سیاست خارجی تمام شود.“ رئیس شهربانی حتماً به اطلاع نخست وزیر میرساند چه کسانی در تظاهرات سیاسی روی زنها اسید میپاشند. و ادامه میدهد حزب توده در انتخابات مجلس هفدهم، که دولت خودش برگزار کرد، نتوانست حتی یک نماینده به مجلس بفرستد، و نتیجه میگیرد پس قدرتی نداشت و در واقع به حساب نمیآمد. روی کاغذ آوردن چنان حرفهایی به روشنی نشان میدهد مصدق حتی یک مشاور و همسخن محرم نداشت که نوشتههایش را بخواند و جرئت داشته باشد کنار آنها علامت بزند و محترمانه بپرسید: به این فرمایشاتی که مرقوم فرمودهاید صددرصد اطمینان دارید آقای دکتر؟ در داستان همینگوی، مرد ماهیگیر صید عظیمالجثه را به کنار قایقش میبندد اما متوجه میشود عملاًقایق کوچک را به طعمهای بسیار بزرگتر از خودش بسته است که کوسهها تا کلک آن را نکنند ولکن نیستند. مصدق مینویسد ”تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار از او ملاحظه مىکردند و ملت مىتوانست تا حدى اظهار حیات کند و روى همین احساسات بود که من ظرف دو روز قانون ملىشدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم. . . . بعد از استالین چون قائممقام او شخصیتى نداشت ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بین رفت.“ یعنی طی دو روز زورق خویش را پیروزمندانه به یدککش ارباب حزب توده وصل میکند. آن گاه دو سال دستوپا میزند تا وقتی که ماهی بزرگ طعمهٔ کوسهها شود و او تنها و یتیم بماند. برخورد دوگانه و چندگانهٔحزب توده با تحولات سیاسی آن روزگار موضوع بحث اهل تحقیق بوده است. در ایران شاید علیه هیچکس و هیچ چیز به اندازهٔ حزب توده کتاب و مطلب و مقاله و تعریض و پانویس و پاورقی نوشته نشده باشد. درهرحال، هیچ خطمشیی نمیتوانست حزب را در امان نگه دارد. پس از پنج سال رسماً منحلهبودن اما عملاً فعالیتکردن، مشت آهنین دیر یا زود ـــــ بیشتر زود تا دیر ــــ فرود میآمد. بهعنوان بزرگترین حزب کمونیست بیرون از قدرت جهان پس از ایتالیا، اگر دولت تشکیل نمیداد پس باید سرکوبی میشد. همتایان کمتر قدرتمندش در مصر و عراق و اندونزی و آمریکای جنوبی هم قلعوقلمع شدند. بخت بقا نداشت. تبلیغات حزب توده دربارهٔ فقر مردم آبادان جامعه را بیش از پیش علیه شرکت نفت ایران و انگلیس برمیانگیخت. شرکت استدلال میکرد این قبیل ادعاها تمامی نخواهد داشت و درهرحال بالابردن سطح زندگی مردم محلی وظیفهٔ دولت ایران است. خانههای زیبای ویلایی و فروشگاه و سینمای شرکت نفت که همه از آن حرف میزدند و بعدها در رمانهای ایرانی به تصویر کشیده شد حسرتانگیز بود اما این تصور که سراسر انگلستان به برکت درآمد نفت ایران بریم و بوارده شده است واقعیت نداشت. محلهٔ مهندسیساز کارکنان خارجی شرکت نفت نشاندهندهٔ نوع زندگی کارمندان و کارگران خود بریتانیا در کشورشان نبود. آنها هم سهمی بیش از ردیف خانههای دلگیر نداشتند. آن گونه تبلیغات احساسی و فصلی و مقطعی بعدها فراموش شد و دیگر کسی حرفی از آنها به میان نیاورد. آنچه امروز مثلاً از مسجدسلیمان به جا مانده شهرکی است ازیادرفته در میان گازهای بویناک که از چاههای نفت متروک به هوا برمیخیزد. خوزستان هیچ گاه شبیه کشورهای آن سوی خلیج فارس هم نشد تا چه رسد به مرکز لندن که در تبلیغات تند و تیز آن روزگار وانمود میشد از برکت ثروت بهغارترفتهٔ مردم ایران است. و خود توده اینکه برای مردم ایران نتیجهٔ ۲۸ مرداد چه بود بستگی دارد که کدام افراد و کدام طبقه را در نظر داریم. از جنبهٔ عایدات ملی، اتهام غارت نفت ایران که دربارهٔ آن مقالهها و کتابها نوشتند و حتی شعر گفتند (به بیان مهدی اخوان ثالث، ”و بردنها و بردنها و بردنها/ و کشتیها و کشتیها و کشتیها/ و گزمهها و گشتیها“) دیر زمانی است به تاریخ پیوسته و ”هفت خواهران نفتی“،لقب کمپانیهای بزرگ استخراج نفت، مانند بسیاری شعارهای دیگر فراموش شده است. امروز اگر از موافقان کاشانی، فدائیان اسلام یا حتی شیفتگان مصدق بپرسیم قرارداد الحاقی چه بود و آنچه از اواخر دههٔ ۴۰ اجرا شد چه فرقی با پنجاهــپنجاه داشت و چه تفاوتی با بیع متقابل در جمهوری اسلامی دارد، پاسخی نخواهیم گرفت و پیداست سؤال کمترین اهمیتی ندارد. آن روز هم اهمیتی نداشت چون برای آدم غیرمتخصص قابلفهم نبود. پاسخ در این مایه خواهد بود که چه کسی چه کسی را زمین زد، کشت، بیآبرو کرد. نبرد میان خردهفرهنگها و دستهبندیهای سیاسی در داخل کشور بود، نه به قصد رونقدادن به کسبو کاری بینالمللی به سود کل کشور. حریف و رقیب داخلی است که نباید پیروز شود. نفت بالاخره، دو قران کم یا دو قران زیاد، فروش میرود. از سیواندی سال پیش حکومت اسلامی ایران امور نفت کشور را به دلخواه خود اداره میکند. از اواخر دههٔ چهل، رژیم سابق سیستم مشارکت به اجرا گذاشت و کسی حرفی از غارت کلان طی آن دوره نزده است زیرا رقابتی از نظر سیاسی وجود نداشت و از نظر اقتصادی وضع همه خوب بود. تا پبش از ملیشدن نفت و طی فاصلهٔ ایجاد کنسرسیوم در سال ۳۳ تا ۴۶ که دولت ایران اداره و استخراج نفت را به دست گرفت ایران کلاً چه مقدار نفت تولید و صادر کرد، چه درصدی را کمپانیها زیر قیمت بردند و مقدار غارت احتمالی چقدر بود تا صورتحسابی روی میز رؤسای دولت بریتانیا و آمریکا بگذاریم و درخواست غرامت کنیم. دریافت چند ده میلیارد برای تسویهٔ ادعاهای رایج در ایران دربارهٔ چپاول ِ نفت هم سودی پایدار برای مملکت نخواهد داشت. در چاه ویل سیستمی که پیش چشم همگان صدها میلیارد را به تاراج میدهد و غیب میکند، مانند ریختن سطلی آب در شنزار است. مشکل ایران پول نیست؛ این است که سیل درآمد خارجی تا چه حد حیفومیل میشود، چه تأثیری در جامعه میگذارد و به سود چه کسانی. عذرخواهی شفاهی که سودی نداشت. آیا با پرداخت غرامت و دیه از سوی نفتخواران پروندهٔ ۲۸ مرداد مختومه خواهد شد و طرفین به علامت آشتی روبوسی خواهند کرد؟ یقیناً نه. بیستوهشت مرداد فقط موضوعی بین ایران و آمریکا و اینگیلیس نیست؛ بیرق نبرد بین خردهفرهنگهای دینی و غیردینی، و امامزادهٔ دیگری است در جنگ فرسایشی بین اسلام و ایران. اکثریت قاطع مردم ایران به مصدق نظر مثبت دارند و لازم نمیبینند برای احساسشان دنبال دلیل بگردند. دشمنانش جهان را ترک میکنند و درصد کسانی که حاضرند علناً علیه او حرفی بزنند احتمالاً در حد همان ۱٪ مخالف در رفراندم خودش و رفراندم شاه و رفراندم جمهوری اسلامی خواهد ماند. طی دههٔ ۸۰، شمار امامزادههای ایران از زیر دوهزار به نزدیک ۱۲۰۰۰ رسید و حتی ”امامزاده بیژن“ وارد فولکلور مذهبی کردهاند. در این سو، امامزادهٔغیردینی ایران مصدق است که نفت و بنزین و گازوئیل را هم تبدیل به حماسه و مرثیه کرد. زیارت دستهجمعی آرامگاه او و جایی که میزیست اگر هم ممکن باشد دردسرهای جدی در پی دارد. اگر به سبب اکثریت عظیم هواداران نبود خانهاش (و آرامگاه فردوسی) را قاعدتاً باید تاکنون، به سیاق خانقاه دراویش و جاهای دیگر، با بولدوزر صاف کرده باشند تا شلغم بکارند. درهرحال، روی سنگ گورها میخوانیم: ”بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینههای مردم عارف مزار ماست.“ ”پایان سخن شنو که ما را چه رسید“ حاصل پایدار آن وقایع برای مردم ایران چه بود؟ به گفتهٔ ادبا، شگفتا و اسفا و حیرتا. در شصتمین سال واقعهٔ بزرگ، ملت باز در گِل مانده است و مملکت بار دیگر سر خانهٔ اول برگشته. همان قصهٔ ملالآور اقتصاد بدون نفت و نیل به خودکفایی با صدور خشکبار و قالی و ریشهٔ شیرین بیان و مقاومت جانانه در برابر قدرتهای بزرگ. با این تفاوت که آن بار اوضاع از نظر صدور نفت خیلی زود عادی شد. این بار سر خمره تا سالها در گاو گیر خواهد ماند. ملت ایران با این فکر دلخوش بوده است که جهان صنعتی حول محور نفت کشورش میگردد و چنانچه شیر را ببندد دنیا به هم میریزد و جهان از حرکت بازمیماند. در زمان نوشتهشدن این سطور، نفت ایران از بازار جهانی یکسره حذف میشود و تنها ملت ایران و نسلهای آیندهٔ آن است که زیان میبیند. عجیبتر از میل مزمن یک ملت به آنارشی (به گفتهٔ نیمایوشیج، ”وقت است نعرهای به لب آخر زمان کشد“) در نتیجهٔعادت به بیثباتی و بارها برگشتن ورق، این است که از نتایج افکار و کردار خویش تعجب کند. برخلاف نظر رایج، حافظهٔ تاریخی مردم ایران را نمیتوان ضعیف دانست. برعکس، میتوان گفت چنان سرسختانه به نتیجهگیری مندرآوردی و نادرست از پیشامدها چنگ میاندازند که ممکن است به نظر برسد اصل واقعه را فراموش کردهاند. آینده نشان خواهد داد تحولات روزگار ما در زمینهٔ ”نفت غلیظ و سیاهی“، به گفتهٔ اخوان ثالث، ”آن پارههای جگر، تکههای دلم“ که اکنون دیگر خریدار ندارد چگونه فهمیده خواهد شد و با چه تعبیری در خاطرهٔ جمعی ملت خواهد ماند. و اینکه آیا وجود ایران با چاههای نفت در گوشهای از آن بیشتر مرهون غریو حماسی شاهنامه است یا موازنهٔ قوای جهانی و بدهبستانها در مرزبندی دنیا. مصدق نگران بود سپردن مذاکرات نفت، تا چه رسد قرارداد جدید، حتی به صالحترین اشخاص مهار را از دست او خارج کند و زیرمیزیباب شود. تا حدی حق با او بود. امروز میبینیم حقوحساب گرفتن نمازشبخوانهایی که خدا را همواره حاضر و ناظر میدانند، از جمله، در معاملات چربوشیرین نفت به آدمربایی و قتل و پروندهدر دادگاههای داخل و خارج کشیده است. اما راه پیشگیری از بهجیبزدن پورسانت غیرقانونی، سیستم دقیق مالیات است که در تشخیص درآمد و دارایی افراد مو را از ماست بکشد. دولت مصدق به اقدامهایی اصلاحی در زمینهٔ قانون مالیات بر درآمد و بسیاری زمینهها دست زد که در هیاهوی بزرگ نادیده ماند. وقایع منتهی به ۲۸ مرداد تجلی آرزوهای بزرگ و ارادهٔ متعالی ”کشوری بیمار“ بود در شکلی پرسروصدا، مصیبتبار و، از نظر اقتصادی، نالازم. میگویند اگر تمام مردها یک مرد، تمام تبرها یک تبر، تمام درختها یک درخت و تمام رودخانهها یک رودخانه شوند و آن مرد با آن تبر آن درخت در آن رودخانه بیفکند چه شالاپـّی خواهد کرد. مرداد ۳۲ نتیجهٔ آن شالاپّ تاریخی با طنینی جاودانه بود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید