1392/5/27 ۱۰:۲۶
در عرصه ما ناگزیریم که چیزها را لذتبخشتر از آنی که هستند، بیابیم. یا بهویژه آنکه دیرزمانی هست جدیتر از آنچه هستند یافتهایمشان. چنین سخن میگویند سربازان پردل معرفت...
(فردریش نیچه/سپیدهدمان/کتاب پنجم/قطعه 567)
مجید اجرایی : برآمدن دولت «روحانی» برای آنان که با مطالبات جسمانی در پی تغییر در زیستن خود بودهاند ما را وامیدارد تا پیش از آنکه تاریخ دوباره تکرار شود و ناکامیهای عصر اصلاحات مدنی را چکامه بخوانیم، به بازخوانی بنیادیتر سوداها و آرمانهای زیستی آن دوران بپردازیم؛ آنچه که حتی در سالهای منتهی به فترت و پس از آن از زبان روشنگران اجتماعی کمتر به گفتن یا نوشتن آمد. توجه و تمرکز این نوشتار بر آن آرمانها و دغدغههاست. آیا تحولات جدید در ایران، زیستی نو با خود خواهد آورد؟
درست است که نطفه «اصلاحات» در«جنبش» بسته شد اما فهم وارونه خصلت و ماهیت، آن اصلاحات را زمینگیر کرد. این«جنبش بیسر» که سر آن بهشدت تن میزد از رهبری جنبش و باتوجیه «بینیازی جامعه از قهرمان» -ناخواسته- اجازه داد تودههای جنبش و بهویژه حاملان اصلی آن هیجان خود را یا «در پستویخانه نهان» کنند یا سر در جیب فسردگی و دلمردگی فرو کنند و با رویکردی فرافکنانه راه زیستن را در مسیر و بر مداری دور از آرمانهای خود پی جویند. اما همه شواهد و قراین اجتماعی نشان میدهد که جامعه هنوز جوان ایران هیجانهای تاریخی متراکمی را در خود انباشته دارد که-دستکم- همذاتپنداری با آن، اولویت هر سیاستمدار تحولگرایی است.
واکنشهای این جامعه عمدتا به صورت تغلیظشده و اسطورهای است و آنگاه که اضطراب، یأس و سرخوردگی جمعی رخ مینماید، پدیدههایی چون وندالیسم و شیزوفرنیسم چهره میآراید؛ آنچه که پس از ناکامی جنبش مدنی یکدهه پیش اتفاق افتاد و آسیبشناسی آن، درکانون تحلیلهای میدانی جامعهشناسی ما قرار نگرفت، شعله آرمانگراییای که ناگاه به تلی از خاکستر بدل شد و مطالبات حداکثری آن سالها که چونان بادکنکی بیش از ظرفیت خود باد شد و ترکید، بیآنکه اثری از رقص و سرخوشی و رهایی پیشینش برجای مانده باشد. چیرگی نگاه، تیپانگاری و مالیخولیایی که بذر افسردگی را در ذهن و ضمیر و جان و روان حاملان -به ویژه- جوان جنبش کاشت.
«حال کردن» طبقه متوسط جوان با الگوهای شکست؛ نگاهی به پرمخاطبترین خواننده پاپ این سالها (محسن چاووشی) تنها یک نمونه از بازگشت جامعه به رمانتیسمی است که در انزوا دل میبرد و اقبال به الگوهای ایران عهد عتیق که خبر از گونهای باستانگرایی ارتجاعی زیرنقاب مدرنیسم شهری میدهد. همان طبقهای که برمیخیزد. شعار میدهد. پیشرو میشود. خلق میکند و به یکباره چونان شمعی زود میپژمرد و شعلهاش به خاکستر میگراید. آیا این نشان از نحیفشدن طبقه متوسط نیست؟! طبقه متوسطی که دارد به زیر خط فقر میرود و الگوهای زیستی و سبک زندگی آنان نیز دستخوش همین باد ناموافق شده است. آنان که سلایق و علایقشان چیزی است و نمود عملی زندگیشان چیزی دیگر! آنانی که دیگر مخاطب ثابت سینما و تئاتر نیستند. به رستوران نمیروند و در کافهها فضایی برای نمود نمیبینند.
واقعیت این است که بخشی از طبقه متوسط ایران زیرخطفقر رفته. بنابراین مساله، دیگر نیرومندسازی این طبقه نیست بلكه نجات و بازآفرینی انرژیهای خلاق و متراکمی است که از این طبقه عملا به پرولترهای یدی زیست روزمره بدل شده و با خود زمزمه میکند: در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورد و میتراشد (هدایت). از اینرو کنش دولت میتواند بازتولید و احیای این طبقه را رقم زند:
«بازتولید به معنای تولید گسترده طبقات اجتماعی به معنای باز تولیدسیاسی و ایدئولوژیک تعیین طبقات خواهد بود. به این علت است که دستگاههای دولت و بهخصوص ایدئولوژیک نقش قاطع در بازتولید طبقات اجتماعی دارند.»1
اتمسفری که در جنبش وجود دارد، میتواند تسریدهنده نیرو و انرژیای باشد که از بدنه اجتماعی به حوزه سیاسی منتقل میشود. ولی واقعیت این است آنگاه که باد جنبشها فرونشست و دستگاه دیوانسالاری هیمنه خود را به رخ کشید، این چارچوب و ساختارها و هژمونی «سازمان» است که مناسبات را تعیین میکند و «عقل» سازمانی و«مصلحت»، رهایی وارگی نهفته در جنبش را به زیر سیطره خود درمیآورد.
«جنبشها زمینهای برای کنش فراهم میآورند که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد.» جنبشها نه صرفا واسطه تغییر اجتماعیاند و نه بیان خنثی و بیطرفانه روندهای اجتماعی بلکه عاملانی هستند که فعالانه و با هدف تاثیرگذاری در سیر رخدادها دخالت میکنند. ویژگیهای عاملان را نباید با قایلشدن شکل سازمانی خاص برای آنها مشخص و محدود ساخت. مهمتر اینکه جنبشهای اجتماعی در درون یک سازمان نمیگنجند و همواره گستردهتر از سازمانیاند که نمایندگیشان میکند. 2
آنچه دردوره خاتمی -نه پاشنهآشیل که- حلقه مفقوده تحول بود، فقدان نگاه محوری و کانونی به عرصه «زیست مدنی» بود. گرچه برخی از نظریهپردازان و نخبگان آن سالها بارها سخن از مقولاتی جهانی همچون حقوق زنان، حقوق بشر، جنبش تنوع سبکهای زندگی میگفتند، نگاه دولت و حاملان رسمی آن، هم فاقد شفافیت بود و هم استراتژی. مساله این است که بازآفرینی خلاق زیست مدنی و تبدیلکردن آن از نظریه به مدل، بدون اقبال و اعتنا به جنبههای تجربی زیستبومی و پیشنیازهای آن، امکانپذیر نیست؛ چیزی که مغفول واقع شد. آنچه با نگاهی عمیقتر ضروری است به آن دست یافت پاسخ این پرسش است که هرگونه تحولی باید منجربه پرورش چه نوع انسانی در جامعه شود؟ تعریف دولت از انسان مدنی چیست؟ انسان مدنی که همه برنامههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی برای او طراحی میشود واجد چه ویژگیهایی باید باشد؟
انسان مدنی واژهای است که میتواند مختصات و پندارهای الگوی زیستبومی را نیز در خود بازآفرینی کند. چیزی که در پروژه انسان مدرن (در جغرافیای ایران) شاید به تمامی تحقق نپذیرد. انسان مدنی مورد توجه دولتی که داعیه تحول و تدبیر دارد کدام است؟ آستانه تحمل حاملان رسمی جنبش مدنی در مورد قرائتهای دگرگونه از زیست مدنی چقدر است؟ مقولاتی چون «رفاه روانی»، فردیت، حوزه خصوصی، زیستن در عرصه عمومی چقدر در کانون توجه برنامهریزان مدنی آینده قرار خواهد گرفت؟
هیچ دولت تحولگرایی نمیتواند بیاعتنا به «گوشتوپوست و استخوان» مردم باشد. علی شریعتی میگفت: مردمی که آب قنات ندارند را بهدنبال آب حیات نمیتوان فرستاد. هر آنکه این گوشت و پوست را قربانی و وعده بهشتی موعود را فریاد کند طرحی جز سرابآفرینی ندارد. توسعه سیاسی و الزامات آن و چگونگی کنش سیاسی مقولهای است که باید بازتعریف شود. نمیتوان خامخیالانه گفت: باید هزینه پرداخت! این سادهکردن مساله است. نتیجه حاصلشده چه بوده است؟! مساله، پرداخت هزینه نیست که درک و فهم بسیط و یک لایه از تحولات است و پیبردن به کنه پیچیدگی«توسعه».
توسعه زیستمدنی هزینه را پایین میآورد. نمیتوان به سطح مطالبات آرمانی در گفتارها و نوشتارها دامن زد و قصه سکندر و دارا به گوش مردم خواند و آنها را بهدنبال آب حیات فرستاد و بعد در خماری آب قنات نگهشان داشت. بخشی از آرمانگرایی توهمی، القای امید کاذب به جامعه است. کنشگران مدنی و سیاسی ایران این روزها نیز گاه بهشدت در آن شیپور میدمند. ترسیم و توصیف واقعیت گرچه گاه هولناک مینماید، میتواند تخیلات موهوم و امید سرابگونه را خنثی کند و میتواند با نشاندادن عمق یک فاجعه ضرورت اهتمام به کنش جمعی را برای ما یادآوری کند.
چه باید کرد؟
این پرسش معطوف به کنش خلاق ماست. کنش خلاق سیاستمدار مدنی، روزنامهنگار، نویسنده، روشنفکر و فیلسوف ما. آنچه که ضرورت همیشگی زمانه ما بوده است همین کنش است. این کنش است که وضعیت ما را میسازد و شکل میدهد. غالبشدن رفتارهای غریزی و فعالشدن ناخودآگاه تاریخی ما، در گردنهها و پیچهای تند تاریخی حرکت ما را به حرکتی «پاندولی» بدل کرده است. به نظر میرسد دوران جدید حیات مدنی در ایران با کنشهای عقلانیتری آمیخته باشد. چه، هسته سخت و خشن واقعیت، ما را برای بقا در نقشه مدنیت جهان مصممتر کرده است. ما میان سیکل میل و ملال و رخوت و هیجان در مقاطع تاریخی مختلف در نوسان بودهایم.
«هیچ شاخصی به اندازه چیرگی کسالت همیشگی و بیوقفه نشانه قابل اتکای حاکی از آمادگی جامعه برای پذیرش جنبش تودهوار نبوده است. جنبشهای تودهوار در مراحل اولیه شکلگیری، حامیان و هواداران بیشتری در میان اقشار بیحوصله مییابند.
در این راستا دستکم به همان اندازه که کنش روشنفکران، نویسندگان و حاملان غیررسمی حیات مدنی مهم است، کنش آنکه در کسوت دولتمرد نشسته است و میخواهد با طراحی سازمانی به آرمانهای جنبش، جامه عمل بپوشاند حایز اهمیت است. گاه ضد کنشهای دولتمرد چیزی جز یأس و رواننژندی را درپسلههای ذهن و ضمیر حامیان جنبش برجای نخواهد گذاشت. عدم درک «کارناوالی» و وجه رهاییبخشی جنبش، هیمههای اجاق اصلاحات را خاموش و فسرده کرد. بهطور کلی، همه آرمانهای تحولخواهی و نوگرایی را در قالب «جنبش واژه زیست» میتوان پی گرفت و معنا کرد. حاملان رسمی اصلاحات و البته کنشگران مدنی تا نتوانند به عوارض و نتایج و پیاوردهای زیستی پروژه اصلاحات – از مشروطه تاکنون- بپردازند ناگزیر به تکرار تاریخ خواهند شد. زیرا هر پروژه که سودای نوآیینی در سر دارد مادامی که بر بستر زیست اجتماعی ننشیند و رخنمون نشود سرابی بیش نخواهد بود؛ به این معنا تعبیرهایی چون توسعه متوازن، سرمایه اجتماعی، آزادی و... در ذیل زیستن تعریف میشود. زیستن کارناوالی-آنگونه که باختین اشارههای نابی به آن دارد-با تجربه زیسته ما بیارتباط نیست:
«باختین میخواهد بداند که چگونه تفاوت میان آنچه اکنون هست و آنچه بعد از اکنون باید باشد، تفاوتی که مستمرا سبب جدایی این دو میشود باید با رابطهای که من با تمامی فردیت جایگاه منحصربه فردم در هستی میان آنها برگزار میکنم میتوانند به هم متصل شوند.»4
آنچه در عصر اصلاحات با تمسک و توسلجستن به فرضیهها، گزارهها و نظریهها بدون توجه به وجه objectivical (تعینی) آن و خاستگاههای اجتماعی آن ارایه شد، گفته «هابرماس» را تداعی میکند که «عقل نظری میتواند محوریت زندگی روزمره را به مستعمرهساختن و جابهجا کردن تهدید کند.» کنش خلاق برای بازآفرینی شوق زیستن؛ این است آنچه رویا و سودای دیرسال ایرانیان است و در تغییردادن دولتها و نوکردن آنان ضرورت مییابد. دولت جدید، ناگزیر، باید تجربه زیسته دولتهای رفرمیست پیشین و پروژههای نوگرایی را پیش چشم خود نهد. آنچنان که باختین عصر روشنگری را به عنوان تجربه زیسته مثال میآورد:
«در عصر روشنگری عقل شناختی به ابزار سنجش هرآنچه هست بدل شد. این ضد تاریخیگرایی و عقلانیت انتزاعی، دایرهالمعارفنویسان را از فهم نظری سرشت مبهم خنده شادمان، بازداشت.»5
منابع واستنادات:
1- طبقه در سرمایهداری معاصر/نیکوس پولانزاس/ترجمه حسن فشارکی و فرهاد رجبیپور/نشررخدادنو/ ص 32
2 - فرهنگ سیاسی و جنبشهای اجتماعی/ آلن اسکات/ترجمه رامین کریمیان/ رشد آگه/ص 91 و 92
3- مرید راستین/تاملاتی درباره سرشت جنبشهای تودهدار/اریک هومز/شهریار خواجیان/نشراختران/ص 85
5و4- ارغنون (شماره 20) /مقاله تخیل معولی باختین/مایکل گاردنیر/ترجمه یوسف اباذری
*برگرفته از شعر سهراب سپهری
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید