1392/5/20 ۱۴:۳۴
ترجمهی نگین شیدوش: اونامونو (1912) تراژدی را «حس زندگی» میدانست. او آن را یک اصطلاح پیشافلسفی نامید، اصطلاحی «کمابیش مدون، کمابیش خودآگاه... که آنقدری که خودش از ایدهها منتج میشود
اما از حقیقت آن، حقیقت واقعی، آن چیزی که مستقل از جانهای ما و ورای دسترس فهم ماست- از این حقیقت چه کسی چیزی میداند؟ ـ اونامونو1 (1912، ص 131) ترجمهی نگین شیدوش: اونامونو (1912) تراژدی را «حس زندگی» میدانست. او آن را یک اصطلاح پیشافلسفی نامید، اصطلاحی «کمابیش مدون، کمابیش خودآگاه... که آنقدری که خودش از ایدهها منتج میشود، قادر به تعریف آنها نیست.» (ص 17) این نوعی از تجربه است، قالبی ذهنی و روشی برای ساماندهی دادههای هستی. آنچه تراژیک است بیش از آنکه بهطور ذاتی در وقایع بیرونی وجود داشته باشد، در معنای درونیای است که اتفاقات از آن الهام میگیرند و با آن تفسیر میشوند. شاخص اصلی و توضیحدهنده حس تراژیک زندگی، اصرار آن بر برقراری تعادل میان عطش برای عقلانیت از یک سو و تصدیق خردگریزی پنهان هستی، از سوی دیگر است. در تراژدی، تلاش برای یافتن پاسخها و درک عقلانی تجربه فرد، اهمیت فوقالعادهای دارد. در واقع، در تراژدی است که بنیادیترین سوالات هستی بهطور پیاپی سربرمیآورند. این ایوب است که میپرسد «انسان چیست؟» و اودیپ که میگوید «من کیستم؟»- این اساسیترین سوالات هستیشناسانه که شکلدهنده پایهای هستند که تراژدی روی آن ساخته میشود. تا زمانی که این سوالها در جوهریترین شکل اصطلاحات شخصی پرسیده میشوند و در فردیترین وضعیتها قرار میگیرند، پاسخهای آنها بهمراتب از اهمیت و فهم افراد مشخصی که آنها را مطرح کردهاند، فراتر میرود. آنها نمایانگر تلاش برای فهم سوالات همگانی در باب معنا و ارزش هستند، آنگونه که در تجربیات فردی بازنمایی میشوند. منظر تراژیک، بیوقفه و به شکل قهرمانانهای بر پاسخ به این سوالات پافشاری میکند. شخصیت تراژیک اغلب محدوده دانش و فهم خود را تا حدی ترسآور- و بعضا خطرناک- گسترش میدهد. منظر تراژیک خواهان مواجهه با حقیقت است. این همان مواجههای است که قویا از جانب اکثر مردم از آن پرهیز میشود، همانهایی که متعهد به این باورند که جهل، رستگاری است، زیاد سوال نمیپرسند و فقط در چارچوب آنچه به لحاظ هنجارهای پذیرفتهشده اجتماعی «ایمن» محسوب میشود، رفتار میکنند. با وجود تعهد تاریخی به جستوجو برای فهم عقلانی، مشخصه بارز حس تراژیک، تصدیق محدودیتهای عقلانیت است. فهم بشر، که به شکل نامحدودی قابلگسترش است، هیچگاه در حد خود کامل نیست. بنابراین با وجود اینکه شخصیت تراژیک در جستوجوی حقیقت خطر همهچیز را به جان میخرد، درعینحال باید آگاه باشد که جستوجوی او هیچگاه بهطور کامل ارضاکننده نخواهد بود. او باید بپذیرد که خردگریزی در لایههای پنهان هستی جای دارد و به شکل مصنوعی تلاش نکند تا آن را به چیزی کمتر از آنچه واقعا هست تقلیل دهد. به دو طریق میتوان از منظر تراژیک گریخت: آشکارترین راه، اینکه کسی شهامت جستوجوی حقیقت را نداشته باشد؛ اما ظریفتر از آن، تظاهر به اینکه خرد میتواند بهتمامی، پیروزمندانه ظاهر شود. ریچارد سووال2 (1959؛ تمام نقلقولها از سووال در این مقاله، از این کتاب اوست)3 خاطرنشان میکند که در طول تاریخ، همواره نوسانهایی میان این دو راه گریز ممکن از حس تراژیک زندگی وجود داشته است، برای مثال، چرخش از کنارهگیری عقلانیت در قرون وسطا به پذیرش قدرت خرد انسانی به مثابه معیار تمام چیزها در دوران رنسانس. هیچیک از این دو دیدگاه مطابق با منظر تراژیک نیستند. تراژدی در طول زمان بینابینی خلق میشود. زمانی که هم تعهد به جستوجو برای فهم عقلانی وجود دارد و هم الزام به تصدیق اینکه همه تجربیات را نمیتوان به فهم عقلانی تقلیل داد. طبق منظر تراژیک، جهان مکانی است که در آن عقلانیت و ارزشها به نحو توجیهپذیری طلبیده میشوند، اما لزوما یافته نمیشوند. به گفته سووال، این جهانی است که «فقط برای آنهایی که خیلی سوال نمیپرسند، ایمن است» (ص 24)، چراکه هنگامی که شخصیت تراژیک پاسخهایی را مطایبه میکند که پا را از حد تعاریف پذیرفتهشده و نظریههای فلسفی فراتر میگذارند، وارد وضعیتی میشود که کارل جسپرز4 آن را «وضعیت مرزی» میخواند. پُل تیلیش5 مینویسد: وضعیت مرزی انسان زمانی رخ میدهد که امکانات انسانی به محدودیتهای خود پیمیبرد، زمانی که هستی انسان با یک تهدید بنیادی روبهرو میشود. (1948، ص 197) وضعیت مرزی وضعیتی است که در آن، شخصیت تراژیک از محدوده امن تعریفهای مشخصشده و هنجارهای پذیرفتهشده فراتر رفته است. از این دیدگاه، وضعیت تراژیک با حادثشدن اتفاقات وحشتناک و دلخراش توصیف نمیشود، بلکه بیشتر با میزان هشیاری و جستوجوگریای که در شخصیت تراژیک پدید آورده است، سنجیده میشود. در چنین مرحلهای، جستوجوی او برای حقیقت منجر به مواجهه شخصی و فردی با معنای تجربهاش شده است. این همان ایوب است بر تل سرگینها، اُرستساست که با وحشت با آنچه باید انجام دهد مواجه شده و اودیپاست که با وحشت آنچه انجام داده مواجه است. این همان بشری است که با تصدیق کامل آنچه یونگ6 (1938) «ابهام هولناک تجربه بیواسطه» مینامید، در حال مواجهه با جهانش است. شخصیت تراژیک بدون اطمینان خاطر از سیستمهای منطقی یا تسلیم به پذیرش کورکورانه، باید تلاش کند تا تجربهاش را با وجود تمام پیچیدگیها و ابهامها درک کند و مسوولیت آفرینش معنا و ارزش را در جهانی که بنیادیترین سوالات، اغلب پاسخهای اطمینانبخشی نمییابند، به عهده گیرد. سووال یادآور میشود که تراژدینویسان یونان «بر مفاهیم مطلقی همچون عدالت و قانون تاکید میکنند، اما جهانی را به تصویر میکشند که متضمن هیچیک از آنها نیست و اغلب هم به چیزی خلاف آن میرسند.» (ص 46) در برابر این پرده پشت صحنه است که شخصیت تراژیک مسوولیت جستوجو برای فهم معنای تجربهاش را بر عهده میگیرد. همانگونه که سووال نوشته است، این جستوجویی است که یادآور وحشت نخستین است، به جهانی گریز میزند که متعلق به زمانی پیش از تکوین فلسفه، دلگرمیهای ادیان متاخر و هر آن چیزی است که ساختمان ذهن انسان برای مجابکردن خود به اینکه جهان جای امنی است، به کار میبرده است. این یادآور فقدان شعور نخستین و وحشت بیخردی است. این جستوجو بشر را به مثابه وجودی پرسشگر، عریان، بیسلاح و تنها میبیند که با نیروهای رمزآلود و دیوصفتانه طبیعت خود و جهان خارج و نیز حقایق تقلیلناپذیر رنج و مرگ مواجه است. بنابراین این برای آنهایی که نمیتوانند با سووالهای حلنشده و شکهای برطرفنشده زندگی کنند، نیست؛ همانهایی که گرایش ذهنشان، حقیقت شر را به چیزی دیگر تقلیل میدهد یا آن را در یک کل بزرگتر ادغام میکند. (ص4) تشخیص اینکه این جستوجو نمیتواند منحصرا خردورزانه باشد، ضروری است. در منظر تراژیک، بااهمیتترین شناختها از گمانهزنی خردورزانه ناشی نمیشوند، بلکه ماحصل فهم تجربه واقعی یک فرد از عمل در جهان هستند. جوهره حقیقی حس تراژیک زندگی، شامل عمل معنادار است. همانطور که سووال اشاره میکند: فقط انسان در حال کار، انسان «در راه» میتواند امکانات طبیعیاش برای تمایل به خوب و بد و برای هردو آنها در آن واحد را نشان دهد و فقط در فشردهترین نوع اعمال، اعمالی که خطر بالایی دارند و او را به سمت نهایت محدودیتها سوق میدهند، کاملترین امکانات آشکار میشوند. (ص 47) خصوصيت تراژیک باید شهامت و شأن عملکردن و دیدن اعمالش از خلال نتیجه نهایی آن را داشته باشد و نگذارد که چیزی او را از این کار بازدارد. او باید مشتاقانه همراه با ایوب بگوید «هرچند او قصد هلاکت مرا دارد، من همچنان... در برابر او بر راه خود استوار میمانم.» (ایوب،13:15) واقعیت تاریخی جالبی است که هرمان ملویل یک هفته قبل از شروع کار روی یکی از بزرگترین سمبلهای تراژدی آمریکایی، موبی دیک، زیر این آیه از انجیلش را خط کشید. (لیدا، 1951) برای این است که حس تراژیک زندگی سر و کاری با حزن و یأس ندارد، بلکه بیشتر بهطور ضمنی بر والاترین مفهوم ممکن از درجات بالایی که انسان قادر به رسیدن به آنهاست، اشاره دارد. انسانی که شهامت و شأن لازم را برای «استواری بر راه خود» دارد و جستوجویش را تا رسیدن به نتیجه نهایی پی میگیرد، کاری بیش از اثبات ظرفیت انسان برای تحمل و دریافت ابهام موجود در طبیعت خود و در جهان اطراف خود انجام میدهد. یونانیها و سراینده ایوب، رنجی را که این الگومردان قهرمان تحمل میکردند، دیدند، تا خودشان راهگشا و سازنده باشند و به ساماندهی دوباره ارزشهای قدیمی و پایهریزی ارزشهای جدید برسند. (سووال، ص48) پینوشتها: *این مطلب ترجمه بخشی است از مقاله «روانکاوی و حس تراژیک زندگی» نوشته Richard L.Rubens است. 1 . Miguel de Unamuno 2 . Richard Sewall 3.منظور کتاب «منظر تراژدی» است که در سال 1959 منتشر شد. 4. Karl Jaspers 5. Paul Tillich 6. Carl Gustav Jung
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید