کی می فهمیم؟ / نصرالله پورجوادی

1392/5/16 ۱۲:۲۳

کی می فهمیم؟ / نصرالله پورجوادی

دیروز تا عصر کار می کردم. می نوشتم. حتی کی بورد کامپیوترم هم خسته شده بود و اشتباه می زد. رفتم پارک برای قدم زدن. جعفر آقا را دیدم با نوه اش کیانوش در پارک قدم می زدند و صحبت می کردند. جعفر آقا سالها پیش در دانشگاه همکار من بود و من گاهی او را در راهرو دانشکده می دیدم و سلام علیک می کردیم.



دیروز تا عصر کار می کردم. می نوشتم. حتی کی بورد کامپیوترم هم خسته شده بود و اشتباه می زد. رفتم پارک برای قدم زدن. جعفر آقا را دیدم با نوه اش کیانوش در پارک قدم می زدند و صحبت می کردند. جعفر آقا سالها پیش در دانشگاه همکار من بود و من گاهی او را در راهرو دانشکده می دیدم و سلام علیک می کردیم.


 بعد از بازنشستگی آمد نزدیک خانۀ ما آپارتمانی خرید زیر آپارتمان دختر و دامادش و با همسرش در آن زندگش می کنند. بارها به من گفته است که به این دلیل آمد اینجا آپارتمان خرید که نزدیک نوه اش باشد. به جعفر آقا که رسیدم ایستادم و با هر دو سلام علیک کردم. کیانوش هشت ساله است و مثل همه پسر بچه ها بازیگوش. دستش تو دست پدر بزرگش بود.


به کیانوش گفتم: خوش به حالت که پدر بزرگی داری که همه چی می داند و به سوالهایت پاسخ می دهد. جعفر آقا گفت: فایده اش چیه؟ این می پرسد، من هم جواب می دهم ولی گوش نمی کند. گفتم: چرا نمی کند؟ وقتی می پرسد یعنی کنجکاو است و می خواهد بداند. گفت: نه، ازمن سؤال می کند و من هنوز درست جوابش را نداده ام سؤال دیگر می کند. فقط دوست دارد سؤال کند.


نگاهی به کیانوش انداختم و گفتم: آره؟ بابا بزرگ راست می گوید؟ خندید، گفت: آخر بابا جون طولش می ده. جعفر آقا سرش را پایین کرد و به نوه اش گفت: تو سؤالی از من می کنی که جوابش بلند است. بی مقدمه که نمی شه حرف زد. بعد رو کرد به من گفت: می دانید، من این سوالهایی را که نوه ام ازمن می کند فکر می کردم قبلا می دانم. ولی الان چند سالی است که متوجه شده ام نه، من نمی دانستم. نمی فهمیدم. خیال می کردم می فهمم. آدم تا موقعی که بچه است، جوان است، خیال می کند که می داند. بعد که سنش بالا رفت می بیند که نه، این خبر ها نیست. نمی دانسته. اصلا نمی شود در جوانی یک چیزهایی را دانست. ما که جوان بودیم پیرمردها هی می گفتند قدر جوانیتان را بدانید. ولی ما نمی فهمیدیم یعنی چه. آدم در پیری است که قدر جوانی را می داند. در جوانی اصلا نمی شود دانست. قدر دانستن یعنی فهمیدن و وقتی ما جوان بودیم چه طور می توانستیم بفهمیم. کنکور قبول شدیم رفتیم دانشگاه. نا سلامتی زرنگ و درس خوان هم بودیم. به ما درس می دادند ما هم فکر می کردیم می فهمیم چه می گویند. امتحان هم که می دادیم با نمرۀ بالا قبول می شدیم. ولی نمی فهمیدیم.


گفتم: ولی وقتی امتحان می دادید و قبول هم می شدید یعنی می فهمیدید. گفت : نه. این جوری که الان می فهمم نمی فهمیدم. خیال می کردم می فهمم. معنی زندگی را هم نمی فهمیدیم. روزها را شب می کردیم و شبها را صبح، بی آن که بفهمیم چه می گذرد، یعنی چه؟ حالا که چی؟ گفتم: پس می گوئید آدم در پنجاه شصت سالگی به دانشگاه برود تا بفهمد؟ پ
گفت: آره، کاش می شد آدم در چهل سالگی به دنیا بیاید، در 46 سالگی به مدرسه برود و در شصت سالگی بشود بیست ساله. آن وقت قدر جوانیش را می دانست. آن وقت می فهمید استادش در دانشگاه چه می گوید. آن وقت می فهمید زندگی یعنی چه؟ گفتم: خوب، حالا که شما فهمیدید، بفرمائید یعنی چه؟ گفت: چه می دانم.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: