1392/5/12 ۱۳:۱۱
مهدي نصيري : زن جواني بعد از 10 ساعت و نيم پرواز وارد فرودگاه كانادا شده و درحاليكه منتظر آمدن چمدانهايش است با مسافرها و آدمهاي دوروبرش صحبت ميكند. در درام نغمه ثميني وضعيت نمايشي كاملاً متكي به شخصيت است. درواقع جهاني كه شخصيت نمايش نمنمك آن را ميسازد تبديل به دنيايي ميشود كه با ابعاد بيروني و عيني و نيز مفاهيم دروني و محتوايي بهتدريج تجسم پيدا ميكند و پس از دريافت در ذهن مخاطب سازماندهي و تصويرسازي و درك معنا ميشود.
اما مركز اين دنياي گسترده كه از تهران و تجريش و تهرانپارس تا كشوري فرانسوي زبان با فاصله زماني 10 ساعت و نيم را دربرميگيرد، دختر 40 سالهاي است كه آنجا بهتازگي مادرش را از دست داده و اينجا در آرزوي پيدا كردن همسر و زندگي بهتر است و اينگونه تعريف ميشود. درام قراردادهايش را در جهاني با جزئيات رئاليستي به ما ميشناساند، به اين معنا كه ترتيب وقايع و منطق روابط و نيز دال و مدلول از انسان و اشياء و رويدادگاه و رويدادها در نيمه نخست آن، توجيهي كاملاً واقعي و تحت روالي عادي از يك برش منطقي را تداعي ميكنند. هر چيز و همه چيز در اين گستره براساس يك وضعيت رئاليستي تعريف ميشود: اعظم بعد از ورود به فرودگاه منتظر دريافت چمدانهايش ايستاده و به عادت پرحرفي، با مسافرها صحبت ميكند.
تماشاگر هم در اين گسترهي معمول واقعي تا آمدن چمدانها دنياي واقعي اعظم را از زبان خود او ميشنود و با اشتياق جزئياتي از زندگي تهراني او كه بسيار شبيه به زندگي و جزئيات روزمره جامعه خودش (تماشاگر) است را ادراك ميكند و ميفهمد. تا اينجا تماشاگر در كنار لذت كشف و شناسايي شخصيت با انتظاري همراه ميشود كه بخشي از وضعيت نمايشي است. همين انتظار، هوشمندانه فرصت را در اختيار روايتي قرار ميدهد كه مركز آن يك شخصيت با ويژگيها و مؤلفههاي دراماتيك است.
ثميني از سوي ديگر فضايي را در همان فرودگاه خلق كرده كه باز در گوشهاي از ذهنيت تماشاگر محدودهاي براي تخيل وضعيت نمايشي ديگر را ايجاد ميكند. اين محدوده هم در كنار وجه رئاليستي و روال عادي شامل حضور نازي، همسر او و دوست همسرش است. عبور چمدانها از روي چرخ نقاله، حضور نازي و همراهان او در سالن انتظار و پذيرفتن بيچون و چراي زني كه منتظر رسيدن چمدانهايش است، وضعيتي را خلق كرده كه در عين سادگي، فرصت اجراي هر ترفندي براي پردازش روايت و نقل رويداد را در اختيار قرار ميدهند. در اين فرصت جامعهاي با تفكر و رفتارهايش از پشت چشمها و از ميان خطوط فكري يك شخصيت نمايشي بهطور جدي و نقادانه تعريف ميشود و حتي شايد در مقاطعي مورد قضاوت و داوري قرار ميگيرد. اعظم با زبان شيرين و نگاه ساده و مظلومانه يك زن ايراني جامعهاي را نقد ميكند كه هرچند توسط او مورد قضاوت قرار نگرفته اما پيشتر با بيرحمي، اين زن تنها را از خود رانده است. اعظم از اين جامعه و بحرانهاي اخلاقي آن به خودش پناه آورده است. او دختري است كه در جستوجوي راه گريز و پناهگاه، كسي جز خودش را پيدا نكرده است، بنابراين تبديل به دو شخصيت شده است: اعظم و شخصيتي شبيه به سايه خود او! اعظمي كه از رفتارهاي اجتماعي گريخته و اعظمي كه در نتيجه اين رفتارها تبديل به بحران شده و به خودش پناه ميدهد. دقيقاً از نيمه دوم نمايش اين سايه از شخصيت جدا ميشود و جهان سابژكتيو هم رفتهرفته معنا پيدا ميكند.
شيوا مسعودي تا پيش از رسيدن به اين نقطه بهدرستي از منطق روال عادي و يكدستي مؤلفههاي اجرا در جهت خلق فضايي واقعي و ترديدناپذير بهره جسته است. شناخت صحيح شخصيت و قراردادن جزئيات رفتار در بازي بازيگر و نيز قراردادن او در فضايي كه به ياري ساماندهي رويدادگاه و وضعيتي اينچنيني آمده از بخشي منطق اجرايي مطلوب در نمايش است. محدود كردن صحنه و استفاده از پهناي دكور در جلو صحنه با استفاده از چرخ نقاله و عبور چمدانها از مقابل بازيگر هم ضمن حذف كردن كلي فضا به نفع حضور بازيگر، فضاي ذهني مطلوبي را دراختيار قرار داده است. اين فضا ضمن آنكه بر جزئيات نقش و اهميت شخصيت بهعنوان نقطه مركزي روايت تأكيد ميگذارد، به تماشاگر اين اجازه را ميدهد كه ديگر اشخاص و اجسام و احجام را تصور كرده و در همان محدوده نزديك ادراك كند.
تا به اينجاي كار زني را كه نغمه ثميني، شيوا مسعودي و ريما رامينفر در مقابل ما قرار دادهاند درك ميكنيم، ميشناسيم و دوست داريم. تا اينجا حتي ميتوانيم بدون دخالت قضاوتها و مقايسهها اجازه بدهيم كه اين زن مظلوم و ساده و شيرينسخن دنيايمان را از نگاه خودش و با توجه به بازخورد رفتارهاي اجتماعي برايمان تعريف كند. اما اين ويژگي رفتهرفته و از ميانه نمايش به بعد خصلت و خاصيتش را دگرگون ميكند. روال عادي تبديل به جهان بيمار ميشود. جزئيات رئاليستي يكباره به نشانههاي موضوعي تبديل ميشوند، چرخ نقاله به جاي چمدان مسافرها لاك و آينه و آلبوم و چرخ خياطي را وارد صحنه ميكند. در فاصلهاي نه چندان طولاني فرودگاه مبدل به لابي ذهن يك شخصيت يا چيزي شبيه به اين ميشود. ناگهان سادگي و واقعيت جاي خود را به جهاني ميدهد كه از پشت چشمهاي زني آسيبديده و بيمار بازگو ميشود. حالا زني كه همه گفتهها و رفتارش را ميشد براساس منطق روال عادي پذيرفت، تبديل به شخصيتي ميشود كه روي ديوار نازك ميان واقعيت و خيال تلوتلو ميخورد و خودش هم نميداند كه هر لحظه در كدام سوي اين مرز ايستاده است.
از اين به بعد تماشاگر انتظار نميكشد كه چمداني بيايد و اعظم با چمدانش براي ادامه مسيري كه آن را نميتوان پيشبيني كرد به استقبال رويدادي ديگر برود؛ انتظاري براي پايان وضعيت نمايشي وجود ندارد. حالا فقط يك شخصيت آسيبديده با تعبيري بيمار در خودش فروميرود. وضعيت نمايشي در نقطهاي ساكن و در ميان قوري و سماور و قاب عكس قرار است نيم ساعت خودش را تكرار كند. بنابراين كيفيت درام لحظه به لحظه از دست ميرود و قدرت بازيگر به تكيهگاه اصلي و تنها مولفه مثبت و مؤثر ادامه نمايش تبديل ميشود.
تبديل شدن صحنه نمايش به ناكجايي معلق در خيال و فروغلتيدن درام در سكوني بيمار، ناگهان جهان نمايش را به فضايي منفعل تبديل ميكند كه سايهاي از يك شخصيت در آن بيهوده زندگي ميكند. اعظم در خودش ميميرد و زندگي و مرگي مأيوس و ناگريز را در مقابلمان قرار ميدهد كه ديگر توان روايت كردن آن را ندارد. تنها در خود ميغلتد و رنجش را تكرار ميكند.
حالا زماني است كه همه خلأهاي موجود در صحنه نمايش برجسته ميشوند. تصاوير انتهاي صحنه بيآنكه تمايلي براي درك معناي لحظات نمايش را در مخاطب برانگيزند ناديده گرفته ميشوند. تكرار تصوير اعظم بر ديوار راست صحنه بيش از پيش بيفايده و خالي از كاركرد اجرايي نشان ميدهد. در مجموع با افشا شدن تنهايي شخصيت بيپناه نمايش و از بين رفتن ميل به انتظار در تماشاگر، نمايش از ميانه تا به پايان كيفيت و ارزش دراماتيكش را از دست ميدهد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید