1394/2/16 ۱۱:۲۲
هشتمین مجموعه درسگفتارهایی درباره ناصر خسرو به «جهان متن و متن جهان» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محبتی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. وی در این نشست به ابعاد و زوایای مختلف دیدگاههای ادبی ناصرخسرو پرداخت.
چرا به ناصرخسرو تهمت میزنند که شاعری عبوس است؟!
ناصرخسرو را میتوان نخستین شاعر ـ متفکر در تاریخ ادبیات فارسی دانست که به صورتی جدی و عمیق به زبان، ادبیات، شعر، نثر و رابطه آنها با جهان و جامعه پرداخت و بهتفصیل ارتباط سهگانه «وجود، زبان، انسان» را تبیین کرد و بهویژه از هماهنگی و یگانگی جهان متن و متن جهان پرده برداشت و به تبیین نقش اجتماعی شعر و شاعران، رابطه امر ادبی با قدرت سیاسی و دینی پرداخت و بهتر و گستردهتر از همه نامآوران اشتراکها و تمایزات نوشته ـ گفته و نویسنده ـ شاعر را تفسیر کرد؛ نکتهها و تأملاتی که بعضاً بسیار بدیع و کمیاب است.
در این بحث میخواهم این نکته را بازگو کنم که آیا در نگاه ناصرخسرو بین جهان به مثابه یک متن و متن به مثابه یک جهان زنده، مناسبتی هست یا خیر؟ این بحث را هرچند هزار سال پیش ناصرخسرو مطرح کرده، اما بسیار نو است و یکی از مهمترین بحثهای نقد ادبی در جهان معاصر بهشمار میرود؛ اما پیش از آنکه وارد بحث اصلی بشویم، نکتهای درباره ناصرخسرو درخور ذکر است. به نظر من در روزگار معاصر در بین بزرگان عصر ما کسی که بیشتر از همه مغفول مانده، ناصرخسرو است.
از یک طرف آنقدر درباره حافظ مینویسیم که بزرگی پیشنهاد میدهد: «حافظ بس!» یا آنقدر در مورد مولانا مینویسیم که به ستوه میآییم؛ اما درباره ناصرخسرو حتی یک کتاب خوب هم در این چهل پنجاه سال اخیر تولید نمیکنیم، یا بیشتر از دو سه مقاله خوب در این زمینه ننوشتهایم. علت آن هرچه میخواهد باشد، دلیل بر مظلومیت شاعری است که بیش از همه به عقاید ما نزدیک است. باید با ناصرخسرو آشتی کرد چون به درد فرهنگ ما بیشتر میخورد.
همیشه گفتهاند که ناصرخسرو شاعری عبوس است که حرفهای عاطفی و دلنشین ندارد و نمیتوان با او ارتباط فکری برقرار کرد. گفتهاند در کلام او نه از عشق خبری هست و نه از صورخیال. اینها همه تهمتهایی است که به ناصرخسرو خورده. حال آنکه دیوان او گواه این سنخ حرفها نیست.
ناصرخسرو مردی است بسیار عاطفی و بسیار عمیق و در عین حال متعهد به آنچه میاندیشد. از این رو باید با ناصرخسرو آشتی کرد؛ چون به درد فرهنگ ما بیشتر میخورد تا مثلاً مولانا. درست است که مولانا زیباتر و شادتر است، ولی آن عشق شیداوار و آن لجام گسیختگی فکری برای مردمی که در آستانه تکوین عقلانیت باشند، شاید خیلی کارساز نباشد.
نکته دوم این است که ناصرخسرو چند ویژگی دارد که در بین شاعران فرهنگ ما او را ممتاز و منحصر به فرد میکند.
اول اینکه شاید او از معدود شاعرانی باشد که سیستم اندیشگی دارد؛ یعنی اینکه اندیشیده و بر اساس یک دستگاه اندیشهای پارههای اجزای فکرش را تکوین کرده است. در فرهنگ ما متفکرانی که سیستمورزی کرده باشند، بسیار کم هستند.
دیگر آنکه باز ناصرخسرو از معدود شاعرانی است که در پی نوعی تحول اجتماعی است. ایدئولوژیپرداز نیست؛ اما مهم این است که میداند چه میخواهد و چه در مدّ نظر دارد.
تحول ناصرخسرو
تحولی هم که درباره ناصرخسرو گفته شده است، جای بحث دارد که آیا واقعاً اتفاق افتاده یا نوعی رمز است. بعید به نظر میرسد که او شبی خوابی دیده باشد و بر اثر آن متحول شده باشد. اینها افسانه به نظر میرسد و میل شدید ما به افسانهپردازی چنان قصههایی را تشدید کرده است. درباره تحول سنایی و عطار و مولانا هم همین را گفتهاند.
پیشینیان چون نمیتوانستند تحلیل علمی بکنند، عمق تحول را در قالب افسانه نشان دادهاند. این افسانهها نماد کوچکی است از تحول عمیقی که در ذات و وجود ناصرخسرو و دیگران اتفاق افتاده است. بیتردید ناصرخسرو سالها درگیر این بوده که حقیقت جهان چیست؟ چرا زندگی میکنیم؟ و آیا زندگی فقط لذت است؟ در یک فرایند طولانی است که به این نتیجه میرسد این جهان و آدمها قادر به جواب دادن به روح دردمند او نیستند.
سومین ویژگی ناصرخسرو این است که او تمام آثارش را برای نیاز اجتماعی نوشته است. کمتر قصیدهای و اثری از او هست که در آغازش نگفته باشد که برای حل مشکلی نوشته شده است؛ مثلاً «جامع الحکمتین» او پاسخ به شبهاتی است که ابوالهیثم درانداخته بود و ناصرخسرو میخواست به آنها پاسخ بدهد. به همین دلیل در لابلای آثار او میتوان یک منطق درونی را جستجو کرد.
ویژگی چهارم ناصرخسرو طبقهبندی نقدهایی است که از طبقات اجتماعی میکند. کمتر شاعری داریم (به جز تا حدودی سنایی) که چنان طیفی از طبقات اجتماعی را مورد نقد و بررسی قرار داده باشد.
طبقهبندی کلیت اندیشه ناصرخسرو
کلیت اندیشه ناصرخسرو را میتوان به چهار موضوع و ژانر اصلی تقسیم کرد:
ـ نقد طبقات اجتماعی؛
ـ نقد مباحث کلامی و فلسفی؛
ـ نقدهای سیاسی؛
ـ و نکات ادبی.
هدف ما در این درسگفتار، بخش چهارم اندیشه ناصرخسرو است؛ اما قبل از آنکه نظریه ادبی او را بررسی کنیم، دوست دارم جملهای از «بارت» را بازگو کنم تا ببینید که حرفهای او چطور در فرهنگ ما بوده است. بارت میگوید: «جهان پیش روی من چون موضوعی وجود ندارد، بلکه چون نوشتاری حاضر است؛ یعنی همچون پراتیکی در حال گسترش.» او میگوید جهان نوشتاری است که من لحظه به لحظه بیشتر با آن آشنا میشوم. از همین جا مسأله متافیزیک حضور را که مهمترین مسألهای بود که نقد ادبی جدید مطرح کرد، بیان میکند.
مسأله نوشتار و گفتار که بارت و یاکوبسن دربارهاش بسیار سخن گفتهاند، ناصرخسرو نیز مطرح کرده است. بی آنکه آنها نامی از ناصر برده باشند. شاید کوتاهی از خود ماست و آنهایی که مباحث نو را مطرح میکنند، با سنت آشنا نیستند.
نظریه «جهان، انسان و زبان»
ناصرخسرو درباره رابطه «جهان، انسان و زبان» نظریه بسیار درخشانی دارد. تمایز بین شعر و نثر، به عنوان دو ژانر ادبی را هم ناصرخسرو مطرح کرده است. اینکه شعر چه وظیفهای دارد و نثر چه وظیفهای؟ و اینکه کارکرد آنها چیست؟
موضوع بعدی که مطرح کرده، مشخص کردن هویت صنفی شاعران است. شاید نخستین کسی که چنین هویتی را شناسانده است، ناصرخسرو باشد. این را هم که الگوهای شاعران در نحوه زیست چه باید باشد، ناصرخسرو مطرح کرده است. آیا باید اخلاقی زندگی کنند یا هنری؟ چون این دو یکی نیستند. ای بسا هنری که غیر اخلاقی است وای بسا اخلاقی که غیر هنری است!
ناصرخسرو به مسأله گذشته و آینده در ادبیات هم پرداخته است. اینکه ادبیات چه بوده است؟ چه هست؟ و کجا باید برود؟ این موضوع قابل تحسینی در کار ناصرخسرو به شمار میرود.
مسأله دیگر سیر تحول نگرههایی است که ناصرخسرو در آثارش داشته است؛ یعنی اینکه آیا او مثل نظامی سلوک فکری داشته است؟ یا نه این سیر خطی بوده است؟ اینها موضوعاتی است که در جلسههایی که پیشرو داریم، مطرح خواهیم کرد.
جهان کتاب خداست
گفتیم که اولین مسأله «جهان و متن» است. ناصرخسرو معتقد است که همانطور که نوشته محصول دست نویسنده است، جهان نیز کتاب خداوندی است که آن را نوشته است؛ یعنی رابطه جهان و خدا همان رابطه نویسنده است با کتاب. همانطور که یک کتاب کلمات و صفحات و معانی مختلف دارد، جهان هم پُر است از کلمات و جملهها و صفحههای مختلف. کسی که سواد ندارد، نوشته را میبیند اما نمیتواند بخواند. ناصرخسرو میگوید انسانی هم که به مرحله دریافت قلبی نرسیده باشد، جهان را میبیند، اما قادر به خواندنش نیست. از دید او، پیغمبر باسوادی است که میتواند نقشهای عالم را دقیق بخواند.
ناصرخسرو میگوید اگر تمام نوشتههای خداوند را در هستی نگاه کنیم، درمییابیم که دو گونه هستند: یا نوشتههایی متراکم و انبوه، یا نوشتههایی لطیف. هر چه جسمانی است، نوشتههای متراکم خداست و هرچه نوشتههای لطیف است، نوشتههای روحانی خداست، مثل قلب، روح و عشق؛ اما هر دو اینها به یک جا میرسند و دو چیز از هم جدا نیستند. پس عاقلترین آدم وقتی به عقبه عالم نگاه میکند، از تک تک اینها میتواند وحی را بخواند و بفهمد.
در «زادالمسافرین» میگوید: «آن کسی که مر نوشته الهی را که در آفرینش عالم است برخواند، او پیغمبر خدای باشد.» پیغمبر کسی است که در یک فرایند عمیق معنوی، قادر به خواندن معانی کلمات خداوند است، ذره به ذره و جزء به جزء.
پس نوشتههای خداوند دو گونه است: یکی آفرینش عالم که بسط نوشته خداست؛ و یکی هم آفرینش آدم که نوشته فشرده خداست. از همین جا هم میتوان به عالم کبیر و عالم صغیر راه جست. عالم نوشته کبیر خداست و انسان نوشته صغیر خداست. هر چه در عالم کبیر است، در دل این نوشته هم هست. اگر کسی انسان را خوب بفهمد، همه نوشتههای خداوند را خوب فهمیده است. البته این بحث را بعدها غزالی گسترش داد. غزالی میگوید ما در عالم چیزی نمیبینیم مگر آنکه مثل آن را در وجود خود بیابیم.
ناصرخسرو میگوید جهان، متن است و متن جهانی است در حال گسترش. متن هم معنی تمام شدهای ندارد. همچنان که جهان لحظه به لحظه در حال تولید کلمات اضافی است، متن هم لحظه به لحظه در حال تولید معانی متفاوت است.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید