1392/5/5 ۱۰:۴۷
دکتر نصرالله پورجوادي را سال هاست که مي شناسم. از بهار 1348 خورشيدي که او و من و نيز تني چند از جوانان آن روزگاران، که امروز همه مي توانيم از دوستي چهل وچند ساله خود با يکديگر سخن بگوييم، به خدمت سربازي رفتيم. غير از او و من ياران ديگر، که جمله از مشاهير علم و ادب اند، اينانند: بهاءالدين خرمشاهي، کامران فاني، سعيد حميديان، حسن انوشه و...
کس نمي گويد که ياري داشت حق دوستي حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد! «حافظ»
دکتر نصرالله پورجوادي را سال هاست که مي شناسم. از بهار 1348 خورشيدي که او و من و نيز تني چند از جوانان آن روزگاران، که امروز همه مي توانيم از دوستي چهل وچند ساله خود با يکديگر سخن بگوييم، به خدمت سربازي رفتيم. غير از او و من ياران ديگر، که جمله از مشاهير علم و ادب اند، اينانند: بهاءالدين خرمشاهي، کامران فاني، سعيد حميديان، حسن انوشه و... البته او پس از گذراندن چند هفته دوره آموزش نظامي رفت و ما مانديم تا همچنان سربازي کنيم. حکايت گروهاني که در آن بوديم و شماري از «علما» نيز در آن بودند و ماجراي «تراشيدن و نتراشيدن ريش» و حکايت هاي ديگر هم شنيدني است؛ حکايتي که بهاءالدين خرمشاهي بخشي از آن را با نگاه ويژه خود نوشته است و من نيز آرزو مي کنم تا روزي، روزگاري فرصتي به دست افتد و گزارشي از آن را با نگاه خود بنويسم... باري قصه شيرين دوستي هاي چهل وچند ساله من و پورجوادي و ديگر ياران سربازي اينگونه آغاز شد و تا امروز ادامه يافت. پس از خدمت سربازي هر يک از ياران سر خويش گرفتند و پي کار خود رفتند؛ کاري که جز تعليم و تعلم و تحقيق نبود... سالي چند گذشت و در اين سال ها هرکس هرچه بايد در تکميل تحصيلات بخواند خواند و هر مدرکي که بايد بگيرد گرفت، من و او نيز چنين کرديم، در حالي که خيلي هم از يکديگر خبر نداشتيم. انقلاب که شد دوباره يکديگر را در «کميته تاليف و ترجمه» که بعدها «مرکز نشر دانشگاهي» نام گرفت، ديديم. اکنون ياران روزگار سربازي همه معلم و استاد بودند يا محقق در نهادهاي پژوهشي. من معلم دانشگاه علامه بودم و او- دکتر پورجوادي- استاد دانشگاه تهران. در اين يادداشت کوتاه کارنامه درخشان او را از نظر مي گذرانيم. در کارنامه او، به طور کلي، دو عنوان ديده مي شود: تعليم و تحقيق؛ مديريت.
1-تعليم و تعلم و تحقيق: پورجوادي که در آمريکا فلسفه خوانده بود و با روش علمي و نگرش فلسفي خردمندان آن ديار آشنايي داشت، اين آشنايي از يک سو و علاقه به عرفان و جهان بيني عرفاني از سوي ديگر او را متوجه فلسفه ايراني- اسلامي کرد و از محضر استاداني که به صورت سنتي، اما با شناخت کامل به تدريس متون فلسفي اسلامي- ايراني مي پرداختند (مثل استاد مرحوم جواد مصلح) تا محضر استاداني که با نگاهي نو به تدريس اين متون توجه مي کردند (مثل زنده ياد پروفسور ايزوتسو) بهره ها برد و با ديدگاهي که اکنون و در پي اين جست وجوگري ها به دست آورده بود به متون ادبي- عرفاني فارسي نيز روي آورد و غير از تصحيح برخي از متون عرفاني و فلسفي از جمله بحرالحقيقه احمد غزالي و لغت موران از شيخ اشراق، آثاري چون «زبان حال» (مناظره ها در ادبيات فارسي)؛ «شعر و شرع» (بحثي در فلسفه شعر از ديدگاه عطار) و همانندان آنها پديد آورد. اهميت اين آثار در آن است که همگي در معرفي و تبيين «حکمت ايراني» است؛ حکمت اشراق که عمري به درازاي تاريخ فرهنگ و تمدن ايران دارد. دکتر پورجوادي آنچه نوشته است يا دست کم غالب نوشته هايش در جهت معرفي و تبيين حکمتي است که از جمله بنيادهاي هويت ملي ماست؛ حکمتي الهي که مهر تاييد اسلام را با خود و بر خود دارد. حتي اثري چون «درآمدي به فلسفه افلوطين» نيز در جهت فهم و تبيين همين حکمت است که افلوطين فلسفه خود را بر اساس فلسفه افلاطون بنا نهاد که آن نيز فلسفه اي است متاثر از انديشه هاي ايراني. اين را هم بگويم که «درآمدي به فلسفه افلوطين» زماني تاليف شد که هنوز انشادهاي افلوطين به وسيله زنده ياد لطفي ترجمه نشده بود و توجه دکتر پورجوادي به ادبيات فارسي، به ويژه ادبيات عرفاني نيز حاصل تلاش او براي دستيابي به حکمت ايراني و تبيين و معرفي اين حکمت است که او مي داند اولا، جوينده حکمت ايراني سخت به متون ادب نيازمند است و بسا نکته ها و نظريه ها را در اين متون بتوان يافت که در متون فلسفي يافت نمي شود؛ ثانيا، متون ادبي- عرفاني فارسي اگر به لحاظ زبان و بيان جنبه ادبي دارند به لحاظ محتوا متون حکمي به شمار مي آيند. دفاع پورجوادي از فرهنگ الهي و ارجمند ايران در آثار خويش و نيز در مقاله هايي که به ويژه در «نشر دانش» نوشت و بسياري از بي مهري ها و حتي مخاطرات را به جان خريد در نگاه معلماني چون من که با همه وجود بر اين باوريم که زنده بودن يک ملت يعني زنده بودن زبان ملي و فرهنگ ملي آن ملت، چيزي بالاتر از آن است که بگويم درخور تحسين است که نه فقط درخور تحسين است که درس است و سرمشق است و مايه مباهات و منشا اميد که پورجوادي با تحقيقاتي که به برخي از آنها اشارت رفت نشان داده است که مي داند که جز آستان اين فرهنگ گرانسنگ و جز آستان ميهني که اين فرهنگ در آن زاده و پرورده شده است، پناهي نداريم، همان که خواجه رندان و هوشياران و غيرتمندان فرمود: جز آستان توام در جهان پناهي نيست / سر مرا به جز اين در حواله گاهي نيست / چرا ز کوي خرابات روي برتابم / کزين به هم به جهان هيچ رسم و راهي نيست
2- مديريت: و مديريت نيز در ميهن عزيز ما، ايران، خود حکايتي است که نمي دانم با کدام صفت موصوفش کنم! حيرت انگيز است؟ سخت و دشوار است؟ عمر گير و زندگي کاه است؟ چيست نمي دانم، اما اينقدر مي دانم که روشن بينان و روشنفکران اين مرزوبوم نمي خواهندش و از آن گريزانند و در کسي که اين بار را به دوش بکشد يا به تعبير نجم رازي اين بار را چونان بار امانت «در سفت جان بکشد» به چشم ترديد مي نگرند! آنان مي کوشند تا در اين معرکه چونان پرگار آسوده برکنار شوند و نمي خواهند که دوران، چون نقطه در ميانشان گيرد! و اين پرسش باقي مي ماند که پس اين بار را چه کسي بايد به دوش بکشد؟ اکنون نمي خواهم از حاصل اين «پرهيزگاري ها» و «عافيت طلبي ها» سخني بگويم، حاصل ويرانگر و تکان دهنده! که فرمود«اين زمان بگذار تا وقت دگر» اکنون مي خواهم از بار بسي سنگين معدود مردان شايسته اي سخن بگويم، البته به کوتاهي، که در چنين اوضاع و احوالي احساس مسووليت رهايشان نمي کند و دو بار سنگين به دوش جان مي کشند: يکي، بار سنگين مسووليتي که پذيرفته اند و دوم: بار سنگين تر طعن و طعنه ها و کنايه ها! وقتي پورجوادي در سال 1359 پس از بسته شدن دانشگاه ها و ماجراي انقلاب فرهنگي قدم به ميان نهاد و «کميته تاليف و ترجمه» را تشکيل داد که زماني نه چندان بعد «مرکز نشر دانشگاهي» از آن زاده شد چنين وضعي داشت و دوباره يکي بس سنگين و ديگري بس سنگين تر به دوش جان خود کشيد. او «مرکز نشر دانشگاهي» را – که به قول حکما از منظر علت غايي مجموعه فعاليت هايي که در آنجا صورت مي گرفت (و اميدوارم که همچنان صورت بگيرد) نامگذاري شد - در سال 1359 تاسيس کرد و تا سال 1382 مديريت آن را برعهده داشت. اين مرکز بيش و پيش از آنکه يک مرکز انتشاراتي باشد- که البته بود و در دوران مديريت دکتر پورجوادي حدود هزارو500عنوان کتاب تخصصي منتشر کرد- يک مرکز پژوهشي مهم بود (و اميد که همچنان باشد) و در آن در حوزه هاي مختلف علوم و علوم انساني تحقيقاتي سودمند و علمي صورت مي گرفت و چند نشريه در نوع خود بي مانند، يا دست کم، کم مانند نيز در آن مرکز انتشار مي يافت که برخي از آنها همچنان انتشار مي يابد، نشر دانش، معارف، زبان شناسي، باستان شناسي و نشريه لقمان به زبان فرانسه. در يک کلام اگر به ديده انصاف بنگريم به دور از حب وبغض هايي که معمولابسان «بهت ها»يي که فرانسيس بيکن از آنها سخن مي گويد داوري هاي ما را تحت تاثير قرار مي دهند، به داوري بنشينيم، مرکز نشر دانشگاهي با مديريت دکتر پورجوادي به تعبير امروزي ها «يک حادثه» بود.
حادثه اي مهم در حوزه علم و ادب و فرهنگ براي آنکه خوانندگان بدانند من جز به ديده انصاف ننگريسته ام و به دور از هرگونه حب وبغض سخن گفته ام و داوري کرده ام بايد بگويم: در طول مدت مديريت دوست و همکار عزيز و دانشمند من، دکتر نصرالله پورجوادي، فقط چندبار - در طول 23سال - با ايشان در مرکز ديدار کرده ام. مي دانيم که «چند»، از سه است تا نه، اما چند من در اين باب، به بيش از پنج يا شش نمي رسد. در طول اين 23سال هم تنها دو مقاله، يکي در نشر دانش و يکي در معارف، چاپ کرده ام که گاه اختلاف سليقه هم با هم داشته ايم و به همين سبب برخي از مقالات من که بايد في المثل در نشر دانش چاپ شود در اين نشريه چاپ نشد. اينها را گفتم تا کمترين ترديد باقي نماند که مبناي داوري من حب وبغض نيست. انصاف را که کار، کارستان است و ستودني و من کار شايسته ستودن را ستودم. با داوري هاي به بارآمده از قصه هاي اداري و اضافه کار و پايه حقوق و درصد حق التاليف و اينگونه مسايل هم کاري ندارم. حاصل کار پورجوادي در اداره مرکز نشر، شکوهمند و ستودني است و بگذار که معلماني چون اين فقير، قدردان او باشند که به گفته صائب «ستاره سوختگان قدردان يکديگرند» واپسين سخن آنکه امروز که ديگر او رييس نيست، خوشحال و خرسندم که بيشتر مي بينمش. برايش آرزوي سلامت و طول عمر و توفيق بيشتر و بيشتر مي کنم.
بامداد پگاه يا سحرگاه سه شنبه اول مرداد 92
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید