1392/5/2 ۱۳:۱۲
ترجمه محسن الويرى (خندان) : نظريه شيعه اماميه در باره امامت بتدريج در قرن نخست اسلامى مطرح شد و در نيمه قرن 2 ق/8 م از سوى هشامبن حكم صورتى معين و تعريف شده يافت.[1] به نظر نمىرسد تا حدود صد سال بعد يعنى تا رحلت امام يازدهم امام حسن عسگرى عليهالسلام در 260 ق/874 م، تغيير قابل ملاحظهاى دراين نظريه رخ داده باشد
ترجمه محسن الويرى (خندان) : نظريه شيعه اماميه در باره امامت بتدريج در قرن نخست اسلامى مطرح شد و در نيمه قرن 2 ق/8 م از سوى هشامبن حكم صورتى معين و تعريف شده يافت.[1] به نظر نمىرسد تا حدود صد سال بعد يعنى تا رحلت امام يازدهم امام حسن عسگرى عليهالسلام در 260 ق/874 م، تغيير قابل ملاحظهاى دراين نظريه رخ داده باشد. تنها در نيمه قرن 4ق/ 10 م است كه نكاتى عمده براين نظريه افزوده مىشود؛ به اين شرح كه: دوازده امام وجود دارند و آخرين آنها تا ظهورنهايى خود به نام وعنوان مهدى يا قائم، در غيبت به سر مىبرد؛ اين غيبت دو دوره دارد: غيبت كوتاهتر يا غيبت صغرا كه از 260 ق/874 م تا 329 ق/941 م طول كشيد و در آن مدت چهار سفير، نمايندگى امام را در زمين عهدهدار بودند، و غيبت طولانىتر يا غيبت كبرا كه مدت آن را فقط خدا مىداند. اين نظريه است كه شيعه دوازده امامى را از اماميههاى نخستين ممتاز مىسازد[2] و ارزش بررسى گستردهتر ريشهها و مراحل اصلى گسترش آن را دارد. قديمترين سند اعتقاد به دوازده امام را در متون ملل و نحل (Hevesiographical )مىتوان يافت. كتاب فرقالشيعة حسنبنموسى نوبختى و كتاب المقالات والفرق سعدبن عبدالله قمى (كه هردو در حدود سال نهصد ميلادى تأليف شدهاند) با وصفى از گروهها يا فِرَقى كه پس از رحلت امام حسن عسگرى عليهالسلام در جامعه شيعى به وجود آمد به پايان مىرسند. گاهى پارهاى شرحها در اين دو منبع متفاوت است؛[3] با وجود اين، اقوال نوبختى و سعدبن عبدالله در مورد مهمترين اين گروهها يعنى اماميه اساسا يكسان است: بنابر وصف آنها از اماميه طرفداران اين فرقه براين باورند كه امام حسن عسگرى عليهالسلام وفات يافته - نه غايب شده و نه دوباره زنده خواهد شد - و جانشينى بر جاى گذاشته كه در زمان تأليف كتاب در خفا بوده، اما زمانى در آينده دوباره ظهور خواهد كرد.[4] اهتمام اماميه در اين مرحله براين است كه تاحدى با تكيه بر سابقهاى كه از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دردست است،[5]اثبات كنند كه امام ممكن است در زمان خطر در اختفا به سر برد، اما هيچ متن روشنى دال براينكه مدت اين اختفا ممكن است بيش از عمر يك انسان معمولى باشد وجود ندارد، و در نتيجه هيچ كوششى نيز براى توجيه اين مسئله با استناد به طول عمر معمران (كسانى كه خداوند عمرى طولانى به آنها داده است) به چشم نمىخورد؛ كارى كه بعدها از سوى محمدبن علىبن بابويه (متوفى 381 ق/ 991 م) و ديگران انجام شد.[6] ديگر جنبههاى شاخص نظريه شيعه دوازده امامى نيزدر اين دو كتاب به چشم نمىخورد؛ براى مثال از امكان دو غيبت (صغرا و كبرا) ذكرى به ميان نيامده است و نيز سند روشنى در اين باره نياورده است كه با پسر امام حسن عسگرى عليهالسلام تعداد امامان به دوازده رسيده است و نه نشان و اشارتى به معنا و فحواى خاصى كه اين عدد مىتواند داشته باشد و بالاخره از اين وصف عقايد اماميه، به هيچ وجه برنمىآيد كه نام امام دوازدهم در آن زمان مورد اتفاق اماميه بوده است، بلكه بروشنى تصريح شده است كه اين نام رازى است كه نبايد فاش شود. تنها افرادى از يك فرقه ديگر[7] (غير از اماميه) او را «محمد» خواندهاند.[8] در هر صورت اماميه بايد اين نام را خيلى زود پذيرفته باشد، زيرا اشعرى در مقالات الاسلاميين اماميه را كسانى معرفى مىكند كه اعتقاد دارند محمدبن حسن [عليهماالسلام] امام غايب است.[9] جز در اين مورد جزئى، هيچ تفاوت اساسى ديگرى بين توضيحات اشعرى در باره اصول اماميه با گفتههاى نوبختى و سعدبن عبدالله وجود ندارد.
مطرح نبودن نظريه ويژه شيعه دوازده امامى در زمان رحلت امام حسن عسگرى عليهالسلام از سوى منابع معاصر اماميه در آن زمان نيز به طور ضمنى تأييد مىشود. براى مثال، دانشمند امامى، محمدبن حسن صفارقمى (متوفى 290 ق / 903 م) كه در كتاب بصائرالدرجات احاديثى در فضايل ائمه [عليهمالسلام] گردآورى كرده، هيچ حديثى در باره غيبت يا دوازده امام ذكر نكرده است. يكى از مشايخ صفار، ابوجعفر احمدبن محمدبن خالد برقى (متوفى 274 ق /887 م يا 280 ق / 893 م) كه بويژه به خاطر كتاب المحاسن خود معروف است نيز به همين نحو اطلاعاتى در اين باره دراختيار ما نمىنهد. او در بخش اول اين كتاب تحت عنوان «الاشكال والقرائن» احاديث مربوط به خصوصيات اعداد مختلف را ذكر كرده است[10] اما به بيان اعداد سه تا ده اكتفا نموده و لازم نديده است كه اين بحث را به عدد دوازده نيز برساند برعكس، كتاب الخصال ابن بابويه كه كلاً به احاديثى اين چنين اختصاص يافته و تا فراتر از هزار (مابعدالالف) نيز بحث را ادامه داده است، فصلى مبسوط در عدد دوازده دارد كه در آن احاديث اصلى مربوط به دوازده امام را بررسى كرده است.[11] افزون براين، برقى يك حديث معروف ، 4 نزد اماميه نقل مىكند كه به موجب آن حضرت خضر، على عليهالسلام و پسرش امام حسن عليهالسلام را ملاقات مىكند و نام امامان را برايشان فاش مىكند؛ [12]اما در نقل برقى از اين حديث، برخلاف ديگر نقلها - و احتمالات نقلهاى متأخر - خضر عليهالسلام تنها حضرت على عليهالسلام و حسن عليهالسلام و حسين عليهالسلام را با ذكر نام معرفى كرده است. اين محدّث افزوده است: و او هريك از آنها (ائمه) را تاآخر يكى پس از ديگرى برشمرد - حتى اتى على آخرهم - اما نام يا تعداد امامانى را كه پس از امام حسين عليهالسلام مىآيند مشخص نكرده است. كتاب المحاسن وبصائرالدرجات هردو پيش از غيبت صغرا يا اندكى پس از آغاز آن تأليف شدهاند. مطرح نبودن عقايد خاص شيعه دوازده امامى در اين آثار، احتمالاً به اين معناست كه اعتقاد به دوازده امام تا آن زمان هنوز جزء اصول اعتقادى اماميه درنيامده بود. به هرحال، اوضاع بايد خيلى سريع دگرگون شده باشد، زيرا در تفسير علىابن ابراهيم قمى (متوفى307 ق / 919 م) حديث خضر عليهالسلام با ذكر نام هر دوازده امام بيان شده است.[13] حد اعلاى اين دگرگونى در اصول كافى تأليف ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينى (متوفى 329 ق / 941 م) به چشم مىخورد كه تمامى اجزاى اصلى نظريه شيعه دوازده امامى را مىتوان در آن يافت. [14]مىتوان افزود كه آن نظريه ربط مستقيمى با احاديث معاد شناسانهاى داشت كه از دوازده مهدى سخن مىگويند كه پس از قائم «اصلى» به توالى خواهند آمد.[15]
باوجود اين، حتى پس از اثر ماندگار كلينى، انديشمندان شيعى گاه گاه مجبور بودهاند با مخالفتهاى داخلى عليه اصول عقايد شيعه دوازده امامى مبارزه كنند. اين مخالفت علىالقاعده از اصرار متعصبانى كه بر ادامه محرز امامت در وجود امام حسن عسگرى عليهالسلام ، - جعفر - پاى مىفشردند ناشى شده بود؛ به دلايلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد به نظر نمىرسد كسى در آن شرايط زمانى و مكانى به نفع و به خاطر يك امام معين، غوغا به پا كرده باشد. اين مشكل بعدها در ميان شيعه ضعفا كه نمىخواستند با طرح مسائل خصمانه با عامه اهل سنت مخالفت ورزند و نيز عامه شيعه كه در شرايط تازه سردرگم بودند، پيش آمد. ناراحتى انديشمندان شيعى در مقدمههاى سه كتاب كه در اواسط يا نيمه دوم قرن 4 ق / 10 م نوشته شده، منعكس شده است. نخستين اين كتابها، كتابالغبية به قلم شاگرد كلينى، ابوعبداله محمدبن ابراهيم نعمانى (متوفى 360 ق / 971 م) است كه در سال 342 ق / 953 م به پايان رسيده است.[16] نعمانى اظهار نارضايتى مىكند كه بيشتر شيعيان همعصر او به هويت امام وقت يقين ندارند و يا لااقل در باره غيبت او شبهاتى دارند. او اين ترديدها را به غفلت مردم و تأثير مهلك بيهودهكاران (اهل الزخرف والباطل) و جاذبههاى زندگى و موفقيتهاى دنيوى نسبت مىدهد كه مردم را از راه حق دور نگه مىدارد.[17] نعمانى اين بيهودهكاران را به نام مشخص نساخته است اما با مراجعه به يكى ديگر از آثار اين دوره، يعنى كفايةالاثر فىالنصوص علىالائمة الأثنى عشر كه مجموعهاى است از احاديث مربوط به دوازده امام به قلم الخزّاز الرازى القمى (متوفى 381 ق / 991 م) از شاگردان ابن بابويه، مىتوان حدس زد كه منظوراو چه كسانى بودهاند. الخزّاز در مقدمه كتاب[18] خود چنين توضيح مىدهد كه آنچه اورا به تأليف اين كتاب واداشته اين است كه برخى از شيعيان كه معلومات مذهبى آنها ضعيف يا اندك است (يا تشيع آنها ملايم و معلومات آنها اندك بوده: قوما من ضعفاءالشيعة والمتوسطين فىالعلم) تحت تأثير مناقشات معتزله عليه دوازده امام قرار گرفتهاند. بعضى از اين شيعيان مىگويند نص بر امامان نمىتواند به طور قطع و به گونهاى كه عذرى باقى نگذارد ثابت شود (من جهة يقطعالعذر بها)؛ ديگران فراتر رفته و ادعا مىكنند هيچ حديثى از طريق صحابه درباه نص بر ائمه عليهمالسلام وجود ندارد. و از همين رو الخزّاز اصلاح آن ديدگاههاى سفسطهآميز را وجهه همت خود قرار داده است. سوّمين و معروفترين اثر اين دوره درباره غيبت كتاب اكمال (كمال)الدين و اتمام(تمام)النعمة اثر ابن بابويه است. در آغاز اين كتاب، ابن بابويه مىگويد كه در مسير بازگشت از زيارت مرقد امام هشتم، امام علىالرضا عليهالسلام در نيشابور توقف كرده و ديده است كه بسيارى از شيعيان سرگشته و سرآسميه با سؤالهايى درباره غيبت به او مراجعه مىكنند. اين ماجرا او را برانگيخت تا اثرى تأليف كند كه در آن حقيقت اين موضوع روشن و آشكار گردد.[19]
در تلاش براى اثبات اعتبار نظريه دوازده امام، اولين نظريهپردازان شيعه دوازده امامى - كه نويسندگان نسل بعد دقيقا از آنها پيروى كردند - از چهار شيوه اصلى بهره بردهاند. الف - استناد به آيات قرآن - آن اشارات و فقراتى از قرآن كه در آن عدد دوازده به كار رفته بود، به طور طبيعى مورد استفاده و بهرهبردارى مفسران شيعى قرار گرفت. به عنوان مثال گفته مىشود امام پنجم امام محمد باقر عليهالسلام (متوفى 114 ق / 732 م يا117 ق / 735 م) آيه 36 سوره توبه را كه مىفرمايد «تعداد ماهها نزد خداوند دوازده است» ناظر بر دوازده امام دانسته است.[20] نيز چنين گفته مىشود كه امام ششم، امام جعفر صادق عليهالسلام (متوفى 148 ق / 765 م) اظهار داشته است: و شب از دوازده ساعت تشكيل شده است و روز نيز چنين است، سال از دوازده ماه تشكيل شده است. تعداد ائمه دوازده است و نيز تعداد نقبا[21]، على عليهالسلام يكى از دوازده ساعت است و مفهوم اين آيه (فرقان، 11) كه مىفرمايد: «بلكه آنان ساعت را دروغ انگاشتهاند و ما براى دروغ آنها آتشى سوزان آماده كردهايم».[22]
ب - استناد به احاديث شيعى - احاديث شيعى مربوط به اين موضوع را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: يكى احاديثى كه براساس آن در همان زمان حيات پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اسنادى وجود داشته است كه در آن نام ائمه به تفصيل بيان شده است. يكى از اين اسناد، لوحى بوده كه جابربن عبدالله صحابى در منزل فاطمه عليهاالسلام رؤيت كرد.[23] ديگرى طومار يا صحيفهاى بوده كه از سوى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به على عليهالسلام داده شده و گفته مىشود دوازده قسمت داشت و هر قسمت با مهر مخصوص و جداگانهاى ممهور شده بود. پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به على عليهالسلام توصيه فرمود كه نخستين قسمت اين طومار يا صحيفه را بگشايد و براساس مطالب آن عمل كند و همين كار را ديگر ائمه به ترتيب درباره قسمتهاى بعدى صحيفه انجام دهند.[24] سومين سند كه گفته مىشده دو هزار سال پيش از خلقت آدم نوشته شده است، حسبالادعاء به وسيله امام جعفر صادق عليهالسلام از خرماى نخلى كه او خود كاشته بود دوباره به دست آمد. اين سند شامل شهادت (شهادتين) و نام دوازده امام بود.[25]
دومين دسته از احاديث شيعى، احاديثى را دربر مىگيرد كه در آن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از دوازده امامى كه پس از او خواهند آمد سخن گفته است. بسيارى از اين روايات به نحوى سهلالوصول دربحارالانوار مجلسى گردآورى شده است.[26] در برخى نقلهاى حديث غدير خم[27]، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به امامت على عليهالسلام ، حسن عليهالسلام و حسين عليهالسلام و نُه نفر ديگر از ذريه حسين عليهالسلام اشاره كرده است.[28] از دوازده امام با عبارتهاى مختلف مانند الراشدون المهتدون، مخاطبان فرشتگان (المحدَّثون) و الاوصياء ياد شده است.
ج - استناد به روايات اهل سنت - به دلايل آشكار جدلى براى علماى شيعى بسيار مهم بود كه بتوانند نظريه خود در باره دوازده امام را با نقل قول از منابع و مطالب اهل سنت تأييد كنند. حديث خاصى كه در اين زمينه وجود دارد، حديثى است كه به موجب آن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم اعلام مىدارد: «پس از مرگ من، دوازده خليفه (يا امير) خواهند آمد كه همگى از قريش خواهند بود. اين حديث كه در منابع متعددى ذكر شده است معمولاً به عنوان حديثى از جابربن سمرة (متوفى 66 ق / 686 م) نقل مىشود؛ گرچه همين حديث از قول عبداللهبن عمر (متوفى 73 ق / 693 م) و ديگر صحابه نيز نقل شده است.[29] الخزّاز اين حديث و احاديث مشابه را به نقل از صحابهاى كه به طرفدارى از آل على عليهالسلام معروفاند مانند سلمان فارسى[30]، جابربن عبدالله[31] و حذيفةبن ايمان[32] نقل مىكند، اما در عين حال همين حديث را به نقل از كسانى مانند عمر، عثمان، ابوهريره و عايشه كه محدثان شيعى به آنها عنوان متصلبان در ضديت با آل على عليهالسلام نگاه مىكنند، نيز نقل كرده است.[33] نتيجهگيرى نويسندگان شيعى قرن 4 ق / 10 م (از اين حديث) روشن است. قدرت و اعتبار هر دوازده امام از نمايندگى مستقيم قدرت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ناشى مىشود. هنگامى كه (در اين حديث) از خلفا صحبت مىشود، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمىتوانسته است به مطلق حكمرانان (ملوك) نظر داشته باشد، زيرا تعداد آنها از زمان على عليهالسلام تا زمان نويسندگان اين كتابها بيشتر از دوازده بوده است، لذا پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بايد به همان «امامان» نظر داشته باشد كه خلفاى برحق او در زميناند.[34] د - استناد به كتاب مقدس و روايات يهوديان - تكيه بر فقرات يا اشاراتى از كتاب مقدس و روايات يهوديان و مسيحيان، به رغم مخالفتهايى كه از جانب برخى از مسلمانان اظهار مىشد، در همان دورههاى نخست به طور برجستهاى در آثار مسلمانان تجلى يافت.[35] فعاليت شيعيان براى يافتن نقل قولهاى - جعلى يا حقيقى - از عهدين براى اثبات اعتبار بخشى از عقايد خود كمتر از ديگر گروهها نبود[36] و نظريه دوازده امام نيز از اين قاعده مستثنا نبود. به عنوان مثال، نعمانى مىخواهد با تكيه بر سفر اول (پيدايش) از اين نظريه دفاع كند. او عبارتى را به نقل از حسنبن سليمان، يك دانشمند يهودى از مردم ارّجان، مطرح مىسازد حاكى از اينكه اسماعيل [اشموئيل] به نام «ماد» هم خوانده مىشده و اين واژه ظاهرا يك واژه عبرى و به معناى ستوده شده (محمد)[37] مىباشد و بنابراين اين واژه شكل عبرى نام پيامبر است . وقتى اين مبنا پذيرفته شد كه اشموئيل و محمد در نام با يكديگر مشترك هستند، همين قياس به آسانى به پسران اشموئيل و سلاله پيامبر نيز تعميم مىيابد. حسنبن سليمان نام دوازده پسر اشموئيل را برمىشمرد[38] وتوضيح مىدهد كه اين نامها به نام دوازده امام نيز اشاره دارند.[39] وقتى از او پرسيده مىشود اين نامها در كجا (به اصطلاح در كدام سوره) آمده او (به غلط) مثلى سليمان [مَثَل سليمان] يعنى امثال سليمان را ذكر مىكند[40] وبه عنوان شاهد قويتر متن را نيز بيان مىنمايد: «من دعاى تو را در حق اشموئيل شنيدهام. من او را بركت دادهام و او را پرثمر خواهم ساخت. من نسل او را زياد خواهم كرد. او پدر دوازده امير خواهد بود و من امتى بزرگ از او برخواهم انگيخت (پيدايش:17/20)[41] سه يهودى ديگر يكى پس از ديگرى اعتبار اين نقل قول را تأييد مىكنند و از تفسير ارائه شده از سوى حسنبن سليمان حمايت مىنمايند.[42]
در جايى ديگر ادعا شده است كه عدّه كمى از يهوديان مىدانند كه نام پيامبر اسلام در تورات آمده، اما همانها نيز نمىتوانند آشكارا اين امر را اعلام كنند.[43]
ديگر داستانهاى مربوط به اشتراك عقيده يهوديان با مسئله دوازده امام به زمان على عليهالسلام برمىگردد و در يك حكايت شاخص، فردى يهودى با طرح پرسشهايى مشكل، معلومات على عليهالسلام را در معرض سنجش مىنهد. درپاسخ به اين سئوال كه: پس از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چند رهبر هدايت يافته (امام هُدى) خواهند آمد؟ على عليهالسلام در پاسخ دوازده امام را ذكر مىنمايد. فرد يهودى تصريح مىكند كه اين پاسخ درست است و مشتاقانه اسلام مىآورد.[44] در داستانى مشابه يك فرد يهودى كتابى به على عليهالسلام نشان مىدهد كه به خط داوود نگاشته شده (مسطور به خط داوود) و در آن نام دوازده امام ذكر شده بود.[45]
از ديدگاه نظريه پردازان شيعه دوازده امامى، اعتقاد به غيبت آخرين امام، نتيجه منطقى و مستقيم اعتقاد به دوازده امام است. دفاعى مبسوط در اين باره، در آثار مربوط به غيبت آمده و نياز به استخراج و ذكر آنها در اينجانيست. به هرحال استدلال اصلى چنين است: از همان قضيهاى كه مىگويد با آمدن دوازدهمين امام خط امامت به پايان مىرسد، اين نتيجه گرفته مىشود كه امام آخر زنده است. (زيرا انسانها بدون رهبر معصوم نمىمانند [يا زمين از حجت خالى نمىماند])؛ در عين حال اين امام (دوازدهمين) خود را در خطرى سخت از ناحيه دشمنان مىبيند گرچه قطعا خداوند نخواهد گذاشت امام آخر كشته شود (زيرا فردى ديگر نمىتواند جايگزين او شود)، با اين حال او بايد شخصا مسئوليت حفظ جان خود را بپذيرد و بايد از طريق اختفا، حفظ جان خود را تأمين نمايد. در اين نحوه استدلال، احاديث مربوط به دو غيبت (صغرا وكبرا) از اهميت خاصى برخوردار است. نعمانى دركتاب الغيبة خود، كه به خاطر داريم آن را سيزده سال پس از آغاز غيبت كبرا تأليف كرده است، حديثى به نقل از امام جعفر صادق عليهالسلام ذكر مىكند كه به موجب آن، نخستين غيبت طولانىتر از غيبت دوم نيز هست.[46] اما اين حديث بلافاصله از سوى ديگران (باز هم به نقل از امام صادق) به شكلى ديگر مطرح و تعقيب شده است: «قائم دو غيبت خواهد داشت: يكى كوتاه و ديگرى طولانىتر»[47] و يا در متنى ديگر: «صاحب هذاالامر (يعنى قائم) دو غيبت خواهد داشت: در خلال نخستين غيبت او به مردم (اهل) خود رجوع خواهد كرد[48] و در خلال دومين غيبت گفته خواهد شد كه او از بين رفته است».[49] از تفاوت و اختلاف بين وصفهاى گوناگون از طول مدت هريك از دو غيبت اول و دوم، چنين مىتوان استنباط كرد كه در آغاز كاملاً روشن نبود كدام يك از دو غيبت طولانىتر خواهد بود وبعدها اين اصل پذيرفته شد كه دومين غيبت - كه غيبت تامه نيز خوانده مىشود -[50] طولانىتر نيز خواهد بود و در نهايت ادلهاى بر توجيه مدت زمانهاى مختلف غيبت اقامه شد. براساس گفته شريف مرتضى (436 ق / 1044 م) امام در آغاز غيبت خود - يعنى در طول غيبت صغرا - در برابر طرفداران خود ظاهر مىشده و خود را فقط در برابر دشمنان پنهان مىساخته است؛ بعدها وقتى كه خطر بيشترى زندگى او را تهديدكرد ناچار شد خود را از ديده پيروان و دشمنان، هردو، پنهان سازد.[51] با اين حال شريف مرتضى، اعتقاد دارد محال نيست امام گاه در برابر يكى از طرفداران خود كه به او كاملاً اطمينان داشته باشد، ظاهر شود.[52]
متكلّمان شيعى دوازده امامى در اعتقاد به دو غيبت نه تنها بر احاديث و روايات شيعى، بلكه بر اقوال و اخبار رسيده از پيامبران متعدد، بويژه ابراهيم عليهالسلام و محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم اتكا كردهاند. ابراهيم دو غيبت داشت؛ يكى به خاطر نمرود و ديگرى به خاطر هراس از حمكران مصر.[53] محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم نيز به همراه پيروانش از بنىهاشم، مجبور به پناه گرفتن در شعب[54]، و تحمل تحريم و محاصره تحميلى قريش شد[55] و پس از آن نيز در خلال ماجراى هجرت به مدينه مجبور به مخفى شدن در يك غار شد. [56]
با تعقيب مراحل اصلى رشد و گسترش نظريه اثنى عشريه اين سؤال اساسى باقى مىماند كه سابقه و ردّ احاديث و رواياتى كه مبناى اين نظريه قرار گرفته است را تا چه حد مىتوان به زمان مقدم بر غيبت امام دوازدهم رساند؟ به نظر مىرسد مهمترين نكتهاى كه بايد به خاطر سپرد اين است كه هم عدد دوازده و هم فكر غيبت، موضوعهايى بسيار قديمى در تاريخ اسلام هستند. تعصب نسبت به عدد دوازده و جانبدارى از آن، نكتهاى كاملاً شناخته شده در بسيارى تمدنهاى باستانى است. شمارش دوازده قبيله از اسرائيل در كتاب مقدس و همچنين روايات مسيحيان در باب دوازده حوارى عيسى عليهالسلام ، احتمالاً ريشه گرايش اسلامى به عدد دوازده را براى بيان تعداد رهبران تشكيل مىدهد؛ به عنوان مثال واژه نقبا علاوه برآنكه براى اشاره به دوازده نقيب اسرائيلى (سوره المائدة، 12) يا دوازده نماينده برگزيده شده از سوى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در ميان مدنيها به كاررفته[57]، اشاره به رهبران جماعت مخفى كه زمينه قيام عباسيان را فراهم مىساخت نيز دارد.[58] درميان غلاةِ نخستين ابومنصور عجلى (متوفى 121 ق / 738 م) ادعا كرده بود كه او ششمين پيامبر از دوازده پيامبرى است كه آخرين آنها «قائم» خواهد بود.[59]
در چنين چهارچوب و مفهومى است كه بايد به احاديث سابقالذكر اهل سنت درباره دوازده خليفه و جانشين پيامبر نگريست. اين احاديث مدتها پيش از شروع غيبت صغرا رواج داشته است و آنها را بايد در كتابهايى مانند كتاب الفتن نُعيمبن حمّاد (متوفى 228 ق / 844 م)[60] ، مسند احمدبن حنبل (متوفى 241 ق / 855 م) و صحيح بخارى (متوفى 256 ق / 870 م)[61] يافت و احتمالاً سابقه آنها از اين هم فراتر رود. احمدبن محمد قسطلانى (متوفى 923 ق /1517 م) در شرح و تفسير خود بر صحيح بخارى [درباره احاديث سنّى مربوط به دوازده جانشين قريشى پيامبر]احتمالات زير را مطرح ساخته است - كه براى وضوح بيشتر، در اينجا بنا به ترتيب مطرح شدنشان نقل مىشود- :
1ـ اين احاديث اشاره به دوازده حكمران دارد كه در زمان آنها جامعه اسلامى قوىّ و يكپارچه بود. پس از آن دوره قدرت و يكپارچگى كه با روى كار آمدن وليدبن يزيد (حكومت: 125 - 126 ق / 743 - 744 م) به پايان رسيد، اسلام شوكت و عظمت خود را به خاطر ستيزهها و آشوبها از دست داد. گرچه قسطلانى اين دوازده حكمران را به نام تعيين نمىكند، شايد دوره خلفاى راشدين و آن خلفاى اموى را در ذهن داشته كه ايام خلافت آنها به طور نسبى دوران ثبات و موفقيت به شمار مىآيد - يعنى معاوية بن ابى سفيان و پسرش يزيد، عبدالملك و چهار پسرش و عمربن عبدالعزيز - .
2ـ اين روايات ناظر بر شرايطى است كه دوازده نفر در يك نسل (دوره زمانى معين) هريك ادعاى حكومت مشروع براى خود داشته باشند و در نتيجه اين امر در جامعه شكاف و چنددستگى رخ دهد. به گفته قسطلانى چنين شرايطى در حقيقت در قرن 5 ق / 11 م پيش آمد كه شش نفر براى به دست گرفتن اسپانيا با يكديگر رقابت مىكردند، درحالى كه حاكم فاطمى، خليفه عباسى و گروههاى مختلف خوارج و طرفداران على عليهالسلام بر ادعاى خود براى حاكميّت پاى مىفشردند.
3ـ اين احاديث منعكسكننده اوضاع جارى در سده نخستين اسلامى تا مرگ عمربن عبدالعزيز در سال 101 ق / 720 م مىباشد. در خلال اين دوره كه بسيارى آن را عصر زرّين اسلام دانستهاند، چهارده حكمران قانونى و مشروع حكومت داشتهاند - كه عبارتند از: خلفاى راشدين، حسنبن على عليهالسلام ، عبداللّهبن زبير و هشت خليفه اول اموى -، اما دو تن از آنها، معاويةبن يزيد (حكومت: ربيعالاول تا ذىالقعده 64 ق / نوامبر 683 م تا ژوئن 684 م) و مروان بن حكم (حكومت: ذىالقعده 64 ق - رمضان 65 ق / ژوئن 684 م - آوريل 685 م) را به خاطر كوتاه بودن مدت خلافت نمىتوان به حساب آورد.[62] توضيح و تفسير ارائه شده از سوى يحيىبن شرف نووى (متوفى 676 ق / 1278 م) در كتاب شرح على صحيح مسلم[63] تفاوت زيادى با كلام قسطلانى ندارد و مبتنى بر تفسيرى لفظى و سطحى از عدد دوازده مىباشد. فضلبن روزبهان اشعرى (زنده در آغازقرن 10 ق / 16 م) در ردّيه خود بر تفسير شيعيان از اين سنخ احاديث، مانند آنچه از سوى ابنمطهّر حلّى (متوفى 726 ق / 1325 م) ارائه شده بود، در كنار ديگر احتمالات، احتمال مىدهد كه شايد اشاره اين احاديث به دوازده حكمران شايسته (صلحاء الخلفاء) از قريش باشد كه الزاما به توالى هم به خلافت نرسيدهاند و عبارتند از: پنج تن (!) خلفاى راشدون[64] ، عبداللّهبن زبير، عمربن عبدالعزيز و پنج خليفه عباسى - كه آنها را به نام مشخص نمىكند -[65] اين تفسير اخير، حتى بيشتر از برخى ديدگاههاى قسطلانى، يك گرايش آشكار ضد اموى را منعكس مىسازد. درحقيقت، بعيد نيست كه اين روايت دراصل به هدف ضدّيت با امويان و در عين حال پشتيبانى از حق حاكميت قريش وضع شده باشد.[66] اين روايت، درعين حال به عنوان گواه و دليلى بر آشفتگى و اضطرابى كه پس از خليفه (يا امير) دوازدهم رخ خواهد داد نقل مىشد؛ اضطرابى كه يادآور اغتشاش و درهم ريختن اوضاع در آستانه برپايى روز قيامت مىباشد. اين مطلب بويژه از اين شكل از حديث مزبور برمىآيد كه: «دوازده خليفه خواهد بود ... و سپس آشفتگى و پريشانى (ثمّ يكون الهَرْج)[67]. بنابراين طبيعى است كه اين حديث به كتب و آثار مربوط به آخرت، مانند كتاب الفتن نعيم، كتاب المهدى در سنن ابوداوود (متوفى 275 ق / 888 م) و يا كتاب الفتن در صحيح ترمذى (متوفى 279 ق / 892 م)، راه يابد. براى پى بردن به اينكه اعتقاد به غيبت چقدر زود در ميان گروههاى افراطى شيعى ريشه دواند، همين مقدار بس است كه اعتقاد به پنهان شدن محمدبن حنفيه را در كوههاى رضوى يا ادعاى نمردن على عليهالسلام را - كه به پيروان عبداللّهبن سبأ نسبت داده مىشود[68] يادآور شويم. در دو قرن نخست حكومت عباسيان بعضى از مدافعان اصلى نظريه غيبت را دستههاى مختلف واقفى شيعه (مانند ناووسيه يا ممطوره) تشكيل مىداد كه هدف اصلى آنها اثبات اين بود كه امام خاص آخرين امام است كه در غيبت به سر مىبرد و مجددا به عنوان مهدى ظهور خواهد كرد. در همان زمان، اعتقاد به غيبت آينده امامى كه نامش معلوم نبود، درميان قطعيه - كه پيشقدمان اثنى عشريه بودند - بروز كرد كتابهايى به نام كتاب الغيبة به ابواسحق ابراهيمبن اسحق الاحمرى النهاوندى (زنده درنيمه قرن 3 ق / 9 م)[69] ، الحسن بن على ابى حمزه البطائنى الكوفى - كه معاصر امام هشتم علىالرضا بود-[70] فضلبنشاذان النيشابورى (متوفى 260 ق / 874 م)[71] و ديگران نسبت داده شده است. براساس اطلاعات موجود، از اين نويسندگان، حسنبن على البطائنى واقفى بود.[72] گرچه آثار آنها از بين رفته است، مىتوان حدس زد كه آن آثار مشتمل بر احاديثى در باب غيبت و ظهور مجدد آخرين امام بوده است. حتى اعتقاد به دو غيبت نيز با اثنى عشريه آغاز نشده است. پس از رحلت امام حسن عسگرى عليهالسلام در ميان پيروان آن حضرت، گروهى ادعا كردند كه او نمرده بلكه فقط از ديدهها پنهان گشته است و دوباره ظهور خواهد كرد و شناخته خواهد شد و سپس قبل از ظهور نهايى خود به عنوان «قائم»، مجددا غيبت خواهد كرد.[73] آن گروه ادعاى خود را بر احاديثى مبتنى مىساختند كه به موجب آن «قائم» دو غيبت خواهد داشت.[74] گفته مىشود حديثى بدين مضمون به نقل از امام محمد باقر عليهالسلام دركتاب المشيخة نوشته حسن بن محبوب زرّاد (متوفى 224 ق / 839 م) آمده است.[75] براساس آن حديث، دو غيبت خواهد بود؛ يكى غيبتى طولانى و ديگرى كوتاه[76]. عقيدهاى مشابه را مىتوان در گروهى يافت كه پس از رحلت امام هفتم، امام موسى الكاظم عليهالسلام (متوفى 183 ق / 799 م) ادعا كردند كه او عمر دوباره يافته اما در خفا به سر مىبرد تا آنكه به عنوان قائم ظهور كند.[77] براين اساس مىتوان گفت امام كاظم عليهالسلام نيز دو غيبت داشته است؛ يكى از طريق مرگ موقّت جسمانى و ديگرى از طريق زندگى در خفا.[78]
بنابراين واضح است منابعى كه شيعه دوازده امامى عقايد خود را برآن استوار ساخت، مدتهاى دراز پيش از غيبت صغرا وجود داشته است. اين منابع صرفا مىبايست با عقيده دينى نوظهور اثنى عشريه همساز مىشد، و اين كار عمدتا از رهگذر تفسيرى نو از مواد و مطالب موجودانجام شد ـ يك مثال آشكار در اين زمينه، تفسير اثنى عشريه از حديث مربوط به دوازده خليفه مىباشد ـ . به هرحال، فقهاى شيعه دوازده امامى كه از چنين ديدگاهى نسبت به ريشههاى عقايد خود چندان خشنود نبودند با مطرح ساختن پيشينه نظريه خود، در پى اثبات اين امر برآمدند كه اعتقادات اثنى عشريه قبلاً و پيش از دوره حيرت (اين اصطلاح براى اشاره به زمان پس از غيبت امام دوازدهم به كار مىرود)[79] از سوى اماميه پرداخته و ارائه شده بود. به عنوان مثال، ابن بابويه معتقد است كه احاديث شيعه دوازده امامى در اصول اربعمائه كه به قلم پيروان امام جعفر صادق عليهالسلام و ديگر ائمّه نگاشته شده، آمده است.[80] همچنين نعمانى با مطرح ساختن اين نكته كه احاديث مربوط به دوازده امام قبلاً در كتاب سليمبن قيس آمده است - كه بسيارى از شيعيان آن را تأليف يكى از پيروان على عليهالسلام يعنى سليم بن قيس هلالى اميرى مىدانند -، آرزو مىكند كه نقطه پايانى بر تمامى مناقشات نهاده شود وتمامى ترديدها درباره اعتبار نظريه شيعه دوازده امامى زدوده شود.[81] درحالى كه چنين ادعاهايى به طور تقريبى درست است، بايد به خاطر داشت كه نام دوازده امام در اين منابع [مورد استناد اثنى عشريه [ذكر نشده است. در اصول اربعمائه، حديثى درباره يازده امام (!) كه آخرين آنها قائم است وجود دارد كه البته نام آنها نيز معلوم نيست[82] و همچنين روايتى از امام صادق عليهالسلام به اين مضمون كه پس از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، هفت امام خواهد بود كه آخرين آنها قائم است.[83] ترديدهايى جدى در مورد كتاب سليم بن قيس و صحت واعتبار آن به طور يكسان بين شيعيان و غيرشيعيان وجود دارد.[84] علاوه براين، احتمال افزوده شدن مطالبى براين كتاب در دورههاى متأخّر نمىتواند كاملاً منتفى باشد. نمونه روشن چنين افزايشى، اشعارى است كه به سيد حميرى (متوفى 73 ق / 789 م) نسبت داده شده است و در آن نام دوازده امام بيان گرديده است.[85] گرچه دلايل مسئله غيبت دوازدهمين امام در مقطعى معين از تاريخ شيعه، ممكن است هرگز بدرستى شناخته نشود، چند نكته را كمابيش با قطعيت مىتوان مطرح كرد: در درجه اول، شواهدى دردست است كه اظهارات شيعيان اثنى عشريه را مبنى بر غير قابل تحمل بودن شكنجه و آزار عباسيان تأييد مىكند. مجالى كه پس از حكومت ترور و وحشت متوكل به شيعيان داده شد، از عمرى كوتاه برخوردار بود. در طول حكومت معتز (252 - 255 ق / 866 - 869 م) و معتمد (256 - 279 ق / 870 - 892 م) ائمه عليهمالسلام و پيروانشان بار ديگر خود را در فشارى فزاينده ديدند و ادعاهاى اثنى عشريه مبنى براينكه زندگى امام اغلب در معرض خطر بوده، حسب ظاهر مىتواند مورد قبول قرار گيرد.[86] ثانيا، اين فشار و ستمكارى عباسيان با يك احساس شديد نوميدى در ميان شيعيان اماميه كه - برخلاف بسيارى از زيديه - از به چنگ آوردن قدرت از طريق زور عاجز مانده بودند، همراه و همزمان بود. براى آنها غيبت امام، جاذبههاى فكرى و سياسى آشكارى به همراه داشت. اين امر در دورهاى مناسب، اماميه را قادر ساخت تا رژيم طرفدار شيعه آل بويه را به رسميت بشناسد و با آن همكارى كند، بىآنكه وفادارى خود را نسبت به امام [غائب] فداى اين كار سازد.[87] چنين همكارى و معاضدتى توانست به نوبه خود آنها را به مركز قدرت نزديكتر سازد. با اعلام وفادارى به آل بويه، اماميه توانستند در تقاضاى حقوق خود صريحتر و بىپرواتر باشند؛ برخوردهاى شديد بين شيعه اماميه و دشمنانش در آن دوره بخوبى نشان مىدهد كه شيعيان تا چه اندازه اعتماد به نفس يافته بودند.[88] شيعيان با تقويت پايگاه خود در نقاط حساس مالى و حكومتى، شايد در پى اين بودند كه از يك سو امتيازاتى از شكل موجود حكومت به دست آورند و از سوى ديگر نهايتا مذهب تسنن را از درون تضعيف كنند.[89] سرانجام با كنار رفتن يك اقتدار فردى و مستبدانه، راه براى جريان آزادتر افكار و انديشهها كه شكوفايى ادبيات و عقايد شيعه بخوبى برآن شهادت مىدهد، باز شد.
به اين دليل واحتمالاً ادله ديگر، امام زنده و حاضر مىبايست زندگى در خفا را برمىگزيد تا تمامى آمال و آرزوهاى اقليتى كه مدتى مديد تحت رنج و عذاب بوده، به عنوان يك منجى در او تبلور و تمركز يابد. زمينه فكرى براى اين حادثه مهم بخوبى در نسلهاى پيشين وجود داشت و به همين خاطر انتقال از اماميه به اثنى عشريه، به شكل يك جريان آرام و طبيعى صورت گرفت.
منابع: [1] ـ نگاه كنيد به: و. مادلونگ مقاله «هشامبن الحكم»، در طبع دوم دايرةالمعارف اسلام. [2] ـ و. مونتگومرى وات (در مقاله "The RaËfidites: a Preliminary study " ، «رافضيان: يك بررسى مقدماتى» در 119 F ، 1963 ، ×VI ، Oriens ) اشاره كرده است كه واژه «اماميه» از سوى ابوالحسن اشعرى (متوفى 324 ق / 935 - 936 م) در منابع زيدى به كار رفته است (مقالات الاسلاميين، تحقيق: هلموت ريتر، استانبول، 1929 - 1933، ص 64) و نيز اظهار داشته كه اين واژه نخستين بار قبل از 850 م، مورد استفاده قرار گرفته است. اين اظهارنظر ظاهرا از سوى يك مأخذ ديگر تقويت مىشود: كتاب نقضالعثمانية به قلم بغدادى معتزلى، ابوجعفر اسكافى(متوفى 240 ق / 854 م). اسكافى در يك جا خود را از اماميه كه به گفته او سخت دلى و لجاجتشان آنها را به «انكار واضحات» كشانده است، جدا مىكند (اين متن دوباره از روى شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد در پايان كتاب العثمانية (جاحظ، تحقيق: عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1374 ق / 1955 م، ص 318) به چاپ رسيده است). واژههاى «قطعيه» و «اهل النسَق»، قديمىتر و گستردهتر از «اماميه» مىباشند (واژه اخير تقريبا تنها به وسيله الناشئالاكبر (متوفى 293 ق / 906 م) به كار رفته است: نگاه كنيد به: Fru«he mu`tazilitische Ma«reiographie و J . Van Ess ، بيروت، 1971 م، صص 28 و بعد از آن) واژه «اثنى عشريه» احتمالاً اولين بار حوالى سال هزار ميلادى به كار رفته است. اين واژه در فهرست ابن نديم امامى (متوفى 380 ق / 990 م) وجود ندارد (مقايسه كنيد با: (R.Sellheim, Israel Oriental studies , II, 1972, 429 - 32 . اما همين واژه از سوى فردى متعصب ضد شيعى همچون عبدالقاهر بغدادى (متوفى 429 ق /1037 م) براى اشاره به يكى از شاخههاى اماميه به كار رفته است (الفرق بينالفرق، تحقيق: محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1384 ق / 1964 م، ص 23 و 64). با نفوذ بيشتر و فزاينده دوازدهامامىها، واژههاى «اماميه» و «اثنى عشريه» بتدريج با هم مترادف شدند (نگاه كنيد به: I. Friedlaender: `The Hetevodoxies of The Shiites in the Presentation of Ibn - Hazm (فرقشيعه به بيان ابن حزم) در JAOS , ××I× , 1908, 151 . [3] - براى تحليلهاى مبسوط از رابطه اين دو منبع، نگاه كنيد به: W. Madelung , `Bemerkungen Zur imamitischen Firaq-Literatur'''', Der Islam , ×LIII , 1-2, 1967, 37FF [4] ـ نوبختى، كتاب فرقالشيعة، تحقيق: هلموت ريتر، استانبول، 1931 م، صص 90 - 93؛ سعدبن عبدالله، كتاب المقالات والفرق، تحقيق: م.ج. مشكور، تهران، 1383 ق / 1963 م، صص 102 - 106 [5] ـ نگاه كنيد به: سعدبن عبدالله، همان كتاب، 103 [6] ـ مقايسه كنيد با: I. Goldziher, Abhandlungen zur arabischen philologie , II. Das Kitab al-Mu`ammarin des Abu Hatim al-sigistani, leiden, 1899 , PPL×ii - L×i × -[7]رديف ششم در گزارش نوبختى، همان كتاب، 84 و بعد و رديف يازدهم در كتاب المقالات و الفرق، ص 114. [8] -براساس كتاب فرقالشيعة، «محمد» به هنگام مرگ پدرش دوساله بود و در كتاب المقالات والفرق در همين زمينه آمده است كه محمد در آن زمان بالغ بود (همانجا). -[9]الاشعرى، همان كتاب، ص17 و بعد از آن، ص 30. الاشعرى (همان كتاب، ص 14) صورتى را از غلاة ارائه مىدهد كه آنها نيز به همان دوازده نفر اعتقاد دارند، اما ادعا مىكنند كه خداوند در آنها حلول كرده است. اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه درحالى كه تمامى صاحبنظران شيعه دوازده امامى اتفاق نظر دارند كه محمدبنالحسن همان امام مخفى است، احاديثى دردست است كه براساس آنها ذكر نام او حرام مىباشد (به عنوان مثال، نگاه كنيد به: الكلينى، اصول كافى، تحقيق علىاكبر غفارى، تهران، 1375 ق / 1955 - 1956 م تا1377 ق /1957 - 1958 م، ج 1، صص 332 به بعد). اما اين اصل به طور كامل و همه جانبه رعايت نمىشد (به عنوان مثال مقايسه كنيد با: ابن بابويه، عقائدالامامية (ترجمه انگليسى)، ترجمه Fyzee A. Asaf A . ، لندن، 1912م، ص 98) براى هماهنگ سازى و تلفيق افكار در اين زمينه، كوششى در قالب اين توضيح به عمل آمده است، كه قائم دو نام دارد: يكى احمد كه معروف و شناخته شده است و ديگرى محمد كه مخفى است (نگاه كنيد به: محسن كاشانى، النوادر فى جمع الاحاديث، تهران، 1380 ق / 1960 م، ص 148). [10] ـ البرقى، كتاب المحاسن، تحقيق جلالالدينالحسينى المحدث، تهران، 1370 ق / 1950 م، صص 3 - 15 -[11]ابن بابويه، كتاب الخصال، نجف، 1391 ق / 1971 م، صص 436 - 451 [12] ـ البرقى، همان كتاب، ص 332 وبعد از آن. [در كتاب الخصال، ابن بابويه، تهران 1389 ق / 1969 م، صص 366 - 480، 51 خبر در مورد اثنى عشر خليفه آمده است - مترجم] [13] ـ علىابن ابراهيمالقمى، تفسير، تحقيق: طيبالموسوى الجزائرى، نجف، 1386 ق / 1966 -1967 م و1387 ق /1967 - 1968 م، ج 2، صص 44 و بعد از آن. [14] ـ نگاه كنيد به: بويژه كلينى، همان، ج 1، صص 328 و بعد از آن، 525 و بعد از آن حديث خضر در ص 525 وبعد از آن ذكر شده است و احاديث مربوط به دو غيبت در ص 339 و بعد از آن. [15] ـ نگاه كنيد به: ابن بابويه، اكمالالدين، تهران، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 204 نقل شده از سوى مجلسى در بحارالانوار (چاپ ايران) 1305 - 1315 ق /1887 - 1898 م، ج 13، ص 236؛ ابوجعفر طوسى، كتاب الغيبة، تحقيق آقابزرگ طهرانى، نجف، 1385 ق / 1965 - 1966 م، ص 285، نقل شده در بحار، ج 13، ص237؛ محسن كاشانى، همان كتاب، ص 199 و بعد از آن. ومقايسه كنيد با كتاب محمدبن المثنى در الاصول الاربعمائه، نسخه خطى دانشگاه تهران به شماره 962، ص 53 ب (آنجا كه گفته مىشود در پى قائم، يازده مهدى مىآيد). مجلسى (همان جا) دو تفسير احتمالى از اين احاديث را مطرح مىكند: ممكن است مراد از دوازده مهدى، پيامبر و يازده امام باشد كه حكومت آنها به دنبال حكومت قائم خواهد بود و يا ممكن است مراد از اين مهدىها، اوصياى قائم باشد كه در كنار ديگر امامان كه دوباره به زمين باز خواهند گشت (رجعوا) به هدايت جامعه مىپردازند. [16] ـ نگاه كنيد: نعمانى، كتابالغيبة، تهران، 1313 ق / 1900 - 1901 م، ص 2 -[17]همان ، ص 4 و بعد از آن [18] ـ الخزاز الرازى، كفايةالاثر، (چاپ ايران)، 1305 ق / 1888 م، ص 289 [19] ـ ابن بابويه، همان كتاب، ص 3 و بعد از آن [20] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 41؛ همچنين نگاه كنيد به: الطوسى، همان كتاب، ص 96، دانشمند شيعى، محمدحسين طباطبايى درباره درستى اين تفسير از آيه تأمل نموده است. نگاه كنيد به: الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 9، تهران، 1379 ق / 1959م - 1960 م، ص 286. [21] ـ اشاره به دوازده نقيب از بنىاسرائيل مذكور در قرآن (مائده، 12)، يااشاره به دوازده نقيب برگزيده شده از سوى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم . نگاه كنيد به: ابن بابويه، كتاب الخصال، ص 463 و بعد از آن. [22] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 40 [23] ـ همان، صص 29 - 31؛ ابن بابويه، اكمال الدين، ص 179 و بعد از آن؛ مأخذ مقاله من "An Unusual shi`i Isnad " (يك اسناد غريب شيعى) در: Israel Oriental Studies, V, 1975, P. 144, n. 10 . -[24]النعمانى، همان كتاب، ص 24 [25] -همان، ص 42 [26] ـ بحار، ج 9، ص 120 و بعد از آن؛ همچنين نگاه كنيد به: ابن بابويه كتاب الخصال، ص 445 و بعد از آن. [27] ـ نگاه كنيد به مقاله «غدير خم» به قلم L.Veccia Vaglieri در طبع دوم دائرةالمعارف اسلام. جامعترين بحث و بررسى در اين باره ازديدگاه شيعى، كار عبدالحسين احمدالامينى تحت عنوان الغدير فىالكتاب والسنة والادب (تهران، 1372 ق / 1952 - 1953 م) است. [28] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 33 [29] ـ همان، ص 48 و بعد از آن؛ ابن بابويه، اكمالالدين، صص 149 -167؛ همو، كتاب الخصال، صص 439 - 445؛ و به طور كلى بحار، ج 9، ص 128 و بعد از آن؛ براى آثار جديد و معاصر شيعى به عنوان مثال مراجعه كنيد به: على يزدى حائرى، الزامالناصب فى اثبات حجةالغائب، تهران، 1351 ق / 1932 - 1933 م، ص 75 و بعد از آن؛ محمدالحسين آل كاشف الغطاء، اصلالشيعة واصولها، نجف، 1369 ق / 1950 م، ص 99. [30] ـ الخزاز، همان كتاب، ص 293 و بعد از آن؛ نقل شده در بحار، ج 9، صص 141 - 144 [31] ـ الخزاز، همان كتاب، صص 294 -297 و به نقل از آن در بحار، ج 9، ص 145 [32] ـ الخزاز، همان كتاب، ص 305 [33] ـ همان، ص 298 و بعد از آن؛ مجلسى از الخزاز براى آميختن احاديث اماميه با احاديث مخالفان [يعنى اهل سنت] انتقاد مىكند و اظهار مىدارد كه در بحار تنها احاديث قابل اعتماد نقل شده است (بحار، ج 1، ص 12) [34] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 49؛ در احاديث شيعى، از امامان غالبا با عنوان «خلفاء» يا «خلفاءالله فىارضه» ياد شده است. به عنوان مثال نگاه كنيد به: كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 193 و بعد از آن. -[35]نگاه كنيد به: ف. روزنتال "The Influence of The Biblical tradition on Muslim historiogaphy " (تأثير سنت عهدين بر تاريخنگارى مسلمانان) در: B. Lewis and P. M. Holt (eds.), Historians of the Middle East , London, 1962, 35 - 45 و نيز: M-J-Kister, HaddithuË `an baniË israË''''ila wa-laË hÊaraja Israel Oriental Studies, II, 1972, 216 - 39 (حدثوا عن بنىاسرائيل و لاحرج) [36] ـ براى چند نمونه نگاه كنيد به Kister ، همان مقاله، ص 222 و بعد از آن، و صص 232 و 233 [37] ـ به استناد احاديث متعددى (معمولاً به نقل از كعبالاحبار) گفته مىشود نام پيامبر در متون مقدس كهن (يا تورات) «ماذ ماذ» به معناى «خوب خوب» بوده است (القاضى عياض، الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، قاهره، 1369 ق / 1950 م، ج 1، ص 148؛ النوبرى، نهايةالارب، ج 16، قاهره، 1374 ق / 1955 م، ص 79) يا «موذ موذ» (ابراهيم الباجورى، المواهب اللَّدنية علىالشمائل المحمدية، قاهره، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 213) يا الحادّ (بحار، ج 6، بدون شماره صفحه) يا «ماد ماد» (الحائرى، همان كتاب، صص 38 و 45) بوده است. بيشتر اين شكلها از واژه عبرى مئود مئود MeoËd MeoËd مشتق شده است (پيدايش، باب17، آيه 2، 6 و 20) چنين ادعا شده است كه حروف تشكيلدهنده نام «ماد ماد» از نظر ارزش عددى برابر با 92 مىباشد(اين ادعا در صورت مكرر به حساب آوردن حرف الف درست است) و اين عدد برابر با ارزش عددى واژه «محمد» مىباشد (الحائرى، همان كتاب، ص 38). [38] ـ نگاه كنيد به سفر پيدايش، باب 25، آيههاى 13 - 16؛ مقايسه كنيد با سِفر اول تواريخ ايام، باب يكم، آيات 29 - 31 [39] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 49 وبعد از آن؛ نام فرزندان اسماعيل آن گونه كه در اين داستان ذكر شده است گواه تحريف قابل ملاحظهاى در متن اصلى مىباشد. به همين خاطر است كه «نبايوت» به «بقونيت» يا «بقوبيت» ، «قيدار» به «قدو» (قيداوُ)، «ادبئل» به «رئين» (يا «دبيرا») و ... تبديل شده است. اين تحريف در نقل ديگرى از كعبالاحبار منقول در بحار، ج 9، ص127 برگرفته از مقتضبالاثر ابن عياش كمتر به چشم مىخورد. به نظر مىرسد عموم نويسندگان مسلمان، خود نيز به شكل درست ضبط نام فرزندان اسماعيل اطمينان نداشتهاند و به همين دليل طبرى (متوفى 310 ق / 923 م) به اختلاف بين ترجمه ابن اسحاق و ديگر منابع اشاره مىكند، نگاه كنيد به تاريخ طبرى، تحقيق: م.ى.دخويه و ديگران، ليدن، 1879 - 1901 م، بخش نخست، ص 351 و بعد از آن. حديث مربوط به دوازده فرزند اسماعيل قبلاً در تفسير اسماعيلبن عبدالرحمنالسُدّى (متوفى 128 ق / 745 م) نقل شده است. نگاه كنيد به المظفر، دلائل الصدق، ج 2، نجف،1327 ق / 1953 م، ص 314؛ النورى الطبرسى، كشف الاستار عن وجهالغائب عنالابصار، [بىجا]، 1318 ق / 1900 - 1901 م، ص 106 [40] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 50 [41] ـ همان، قبل از ترجمه عربى، واژههاى اصلى عبرى به صورتى بد و تحريف شده با حروف عربى نوشته شده است. [42] ـ همان، قبل از ترجمه عربى، واژههاى اصلى عبرى به صورتى بد و تحريف شده با حروف عربى نوشته شده است. [43] ـ بحار، ج 9، ص127، به نقل از مقتضبالاثر، ابن عياش [44] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 51 و بعد از آن [45] ـ همان، ص 54 و مقايسه كنيد با كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 529 و بعد از آن، ص 531 و بعد از آن. [46] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 90. و به نقل از آن در بحار، ج 13، ص 142. [47] ـ همان، مقايسه كنيد با تعبير نسبتا مبهمى از همين مطلب در حديثى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم : «او (قائم) دو غيبت خواهد داشت كه يكى از آنها طولانىتر از ديگرى است»، الخزاز، همان كتاب، ص 307 [48] ـ اين تعبير از سوى مجلسى براى اشاره به حضوراو (قائم) در برابر ياران نزديك خود(خواص مواليه و سفرائه) يا براى اشاره به اين نكته به كار رفته است كه اخبار مربوط به او (قائم) به مردم مىرسد (بحار، ج 13، ص 143) [49] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 91 [50] ـ به عنوان مثال نگاه كنيد به: الفضلبن الحسنالطبرسى، إعلام الورى فىاعلام الهدى، تحقيق م. مهدىالسيد حسن الخُرسان، نجف، 1390 ق / 1970 م، ص 445، بحار، ج 13، ص 142 [51] ـ الشريفالمرتضى، تنزيه الانبياء، نجف، 1380 ق / 1961 م، ص 228 [52] ـ همان ، ص 233 و بعد از آن [53] ـ نگاه كنيد به: ابن بابويه، اكمالالدين، ص 82 و بعد از آن [54] ـ غالبا به نام شعب ابىيوسف شناخته مىشود. نگاه كنيد به: ياقوت، معجمالبلدان، ج 3، بيروت، 1376 ق /1957 م، ص347 [55] ـ نگاه كنيد به: عبدالرحمن السهيلى، الروضالانف فى شرح السيرةالنبوية، تحقيق عبدالرحمن الوكيل، ج 3، قاهره، 1389 ق / 1969 م، ص 354 [56] ـ نگاه كنيد به: طوسى، كتابالغيبة، صص 6 - 63؛ همچنين نگاه كنيد به: سعيدابن هبة الراوندى الخرائج والجرائح، بمبئى، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 162 [57] ـ مقايسه كنيد با منبع بالا، ص 525، يادداشت شماره 21 [58] ـ به عنوان مثال نگاه كنيد به: يعقوبى، تاريخ، نجف، 1358 ق / 1939 - 1940 م، ج 3، ص 40 وبعد از آن؛ و به نقل از آن در: الشيبى، الفكرالشيعى والنزعاتالصوفية، بغداد، 1386 ق / 1966 م، ص 25 [59] ـ نوبختى، همان كتاب، ص 34 [60] ـ به نقل ابن طاووس در: الملدحم والفتن، نجف، 1383 ق / 1963 م، صص 26 و147 [61] ـ نگاه كنيد به: ا.ج و نسنيك و ج. پ. منسينك (به اهتمام)، المعجمالمفهرس لالفاظ الاحاديث النبوية، ليدن، 1934 - 1936 م، ج 1، ص 306 [62] ـ القسطلانى، ارشاد السارى شرح صحيحالبخارى، ج 10، بولاق،1327 ق / 1909 م، ص 273؛ در عمل، تنها تفاوت بين توجيه و تفسير اول و سوم، ذكر نامهاى حسنبنعلى و عبدالله بنزبير به جاى يزيد وهشام دو فرزند عبدالملك مىباشد. [63] ـ در حاشيه ارشاد السارى، قسطلانى، ج 8، بولاق، 1326 ق / 1908 م، صص 5 -7 [64] ـ احتمالاً شامل حسنبنعلى عليهالسلام [65] ـ المظفر، همان كتاب، ج 2، ص 314 و بعد از آن؛ المظفر (همان، صص 315 - 318) اين تفسير و ديگر تفسيرهاى ارائه شده از سوى فضل به روزبهان را رد مىكند، همچنين نگاه كنيد به: نورى طبرسى، همان كتاب، ص 94 و بعد از آن. [66] ـ نمونه خوبى از چنين گرايش ضد اموى و در عين حال متمايل به قريش دراثر مقريزى: النزاع و التخاصم فيمابين بنى اميه و بنىهاشم به چشم مىخورد (در جاهاى مختلف كتاب). در يك حديث شيعى نسبتا متفاوت، پيامبر اعلام داشته است كه پس از مرگ وى، جامعه تحت حكومت دوازده امام گمراه (امام الضلاله) قرار خواهد گرفت كه دو تن از آنها قرشى (احتمالاً اشاره به ابوبكر و عمر) و ده تن ديگر از بنىاميه مىباشند. نگاه كنيد به: احمدبن علىالطبرسى، كتابالاحتجاج، ج 2، نجف، 1368 ق / 1966 -1967 م، ص 4 [67] ـ مقايسه كنيد با: وسنيگ و منسينگ (به اهتمام)، همان كتاب، ج7، ص 83 [68] ـ نگاه كنيد به: بحث جديد يوزف فان اس، همان كتاب، ص 28 و بعد از آن؛ همو، Das KitaËb an-Nakt des NazÊzÊaËm und seine Rezeption im kitaËb - al - FutyaË des GÏaËh Ê izÊ . Das KitaËb al - irgaË des HÊasan b . ؛ هموcöttiugen, 1927, 52F MuhÊammad b . al-HÊnafiya, Arabica, ××i, I, 1974, 32 FF . [69] ـ نگاه كنيد به: آقابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيفالشيعة، نجف، 1355 -1357 ق / 1936 - 1938 م، تهران، 1360 ق / 1941 م و بعد از آن، ج 16، ص 74، شماره 371 [70] ـ همان، ج 16، ص 76، شماره 382 [71] ـ همان، ج 16، ص 78، شماره 395 [72] ـ همان، ج 16، ص 76، شماره 382. به گفته رجال كشى (تحقيق احمدالحسينى، نجف، 1964 م، صص 344 - 346) پدر حسن يعنى علىالبطائنى، واقفى بود و اعتقاد داشت امام رضا عليهالسلام آخرين امام است. [73] ـ نگاه كنيد به نوبختى همان كتاب، ص 79 و بعد از آن، سعدبن عبدالله، همان كتاب، ص 106 و بعد ازآن. [74] ـ همان [75] ـ مقايسه كنيد با: آقابزرگ طهرانى، همان كتاب، ج 21، ص 69، شماره 3995 [76] ـ نگاه كنيد به: طبرسى إعلام الورى، 443 و بعد از آن؛ و به نقل از آن در بحار، ج 13، ص 99 و بعد از آن. [77] ـ نوبختى، همان كتاب، ص 68؛ سعدبن عبدالله، همان كتاب، ص 90 [78] ـ براساس يكى از احاديث اماميه، امام جعفر الصادق عليهالسلام صراحتا اظهار مىدارد كه امام موسىالكاظم عليهالسلام دوبار غيبت خواهد كرد (انّ لابىالحسن غيبتين) ولذا برخى ادعا خواهند كرد كه او مرده است. در حقيقت امام صادق عليهالسلام مىگويد كه امام موسىالكاظم عليهالسلام مادام كه وصى خود را تعيين نكرده، نخواهد مرد (طوسى، همان كتاب، ص 38). [79] ـ توجه داشته باشيد كه عنوان كامل كتاب ابن بابويه چنين است: كتاب اكمالالدين واتمامالنعمة فى اثبات الغيبة وكشفالحيرة. [80] ـ همان، ص 13؛ همچنين نگاه كنيد به: طبرسى، همان كتاب، ص 443 و مقايسه كنيد با: مقدمه جلالالدين محدث بركتاب محاسن البرقى، ص كا [81] ـ النعمانى، همان كتاب، ص47 [82] ـ كتاب ابىسعيد عبادالعصفورى در الاصول الاربعمائه روى برگ دهم [83] ـ كتاب محمدبن المثنى الحضرمى در الاصول الاربعمائه پشت برگه 58. اين روايت به لحاظ مضمون آن مانند احاديث اسماعيليه است. به موجب تفسير اثنىعشريه از اين حديث واحاديث مشابه آن، (امام) جعفرالصادق عليهالسلام نخستين امام از هفت امام آخر است. مقايسه كنيد با: الطوسى، همان كتاب، ص 36 [84] ـ نگاه كنيد به: ابنالمطهرالحلّى، رجال، تحقيق محمدصادق بحرالعلوم، نجف، 1381 ق / 1961 م، ص 83 و Goldziher, Muhammedanishe studien , Halle, 1889-1890, II, P 10 F . [85] ـ السيدالحميرى، ديوان، تحقيق شاكر هادى شكر، بيروت، 1966 م، صص 355 - 369 [86] ـ نگاه كنيد به: D.Sourdel "La Politique religieus des successeurs d'''' al-Mutawakkil " SI, ×III, 1960, 12 FF . [87] ـ نگاه كنيد به بحثى در اين زمينه در: صص 119 - 121 مقاله مذكور مونتگومرى وات و ك.كاهن، مقاله «آل بويه» در طبع دوم دائرةالمعارف اسلام، ج 2 (بويژه صص 1350 - 1352 ق)؛ همو "La changeante portee sociale de quelques doctrines religieuses ", L''''elaboration de L'''' Islam. colloque de strasbourg, 12-14 juin 1959, paris, 1961 , 16 [88] ـ مقايسه كنيد با: H. Laoust, `La pensee et l''''action politiques d''''al-MaËwardi (364 - 450 / 974 - 1058), REI, ×××VI, I, 1968, 43 FF . `Les agitation" religieuses a BaghdaËd aux IVeet همو Ve siecles de L''''Hegire'''', in D .S. Richards (ed.) Islamic civilisation , 950-1150, Oxford, cassiror, 1973, 169-85 . [89] ـ مقايسه كنيد با: L - Massign, `Recherches sur Les shiË`ites extremistes a Baghdad a la Fin du troisieme siecle de L'''' Hegire'''', ZDMG, ×cil, 1938, 378-82 كاهن، همانجا ؛ ……………………………………………………………………………… ـ اين مقاله نخستينبار در مجله زير چاپ شده است Bulletin of the school of Oriental and african stadies, Vol. 39 (1976), PP . 521-534 و سپس در سال 1991 م. در مجموعه مقالاتى بنام Belief and law in Imami shiîsm , تجديد چاپ شده است. ………………………………………………………………………………
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید