از اماميه تا اثنی ‏عشريه / اتان كولبرگ

1392/5/2 ۱۳:۱۲

از اماميه تا اثنی ‏عشريه / اتان كولبرگ

ترجمه محسن الويرى (خندان) : نظريه شيعه اماميه در باره امامت بتدريج در قرن نخست اسلامى مطرح شد و در نيمه قرن 2 ق/8 م از سوى هشام‏بن حكم صورتى معين و تعريف شده يافت.[1] به نظر نمى‏رسد تا حدود صد سال بعد يعنى تا رحلت امام يازدهم امام حسن عسگرى عليه‏السلام در 260 ق/874 م، تغيير قابل ملاحظه‏اى دراين نظريه رخ داده باشد


ترجمه محسن الويرى (خندان)  : نظريه شيعه اماميه در باره امامت بتدريج در قرن نخست اسلامى مطرح شد و در نيمه قرن 2 ق/8 م از سوى هشام‏بن حكم صورتى معين و تعريف شده يافت.[1] به نظر نمى‏رسد تا حدود صد سال بعد يعنى تا رحلت امام يازدهم امام حسن عسگرى عليه‏السلام در 260 ق/874 م، تغيير قابل ملاحظه‏اى دراين نظريه رخ داده باشد. تنها در نيمه قرن 4ق/ 10 م است كه نكاتى عمده براين نظريه افزوده مى‏شود؛ به اين شرح كه: دوازده امام وجود دارند و آخرين آنها تا ظهورنهايى خود به نام وعنوان مهدى يا قائم، در غيبت به سر مى‏برد؛ اين غيبت دو دوره دارد: غيبت كوتاهتر يا غيبت صغرا كه از 260 ق/874 م تا 329 ق/941 م طول كشيد و در آن مدت چهار سفير، نمايندگى امام را در زمين عهده‏دار بودند، و غيبت طولانى‏تر يا غيبت كبرا كه مدت آن را فقط خدا مى‏داند. اين نظريه است كه شيعه دوازده امامى را از اماميههاى نخستين ممتاز مى‏سازد[2] و ارزش بررسى گسترده‏تر ريشه‏ها و مراحل اصلى گسترش آن را دارد. قديمترين سند اعتقاد به دوازده امام را در متون ملل و نحل (Hevesiographical )مى‏توان يافت. كتاب فرق‏الشيعة حسن‏بن‏موسى نوبختى و كتاب المقالات والفرق سعدبن عبدالله قمى (كه هردو در حدود سال نهصد ميلادى تأليف شده‏اند) با وصفى از گروهها يا فِرَقى كه پس از رحلت امام حسن عسگرى عليه‏السلام در جامعه شيعى به وجود آمد به پايان مى‏رسند. گاهى پاره‏اى شرحها در اين دو منبع متفاوت است؛[3] با وجود اين، اقوال نوبختى و سعدبن عبدالله در مورد مهمترين اين گروهها يعنى اماميه اساسا يكسان است: بنابر وصف آنها از اماميه طرفداران اين فرقه براين باورند كه امام حسن عسگرى عليه‏السلام وفات يافته - نه غايب شده و نه دوباره زنده خواهد شد - و جانشينى بر جاى گذاشته كه در زمان تأليف كتاب در خفا بوده، اما زمانى در آينده دوباره ظهور خواهد كرد.[4] اهتمام اماميه در اين مرحله براين است كه تاحدى با تكيه بر سابقه‏اى كه از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دردست است،[5]اثبات كنند كه امام ممكن است در زمان خطر در اختفا به سر برد، اما هيچ متن روشنى دال براينكه مدت اين اختفا ممكن است بيش از عمر يك انسان معمولى باشد وجود ندارد، و در نتيجه هيچ كوششى نيز براى توجيه اين مسئله با استناد به طول عمر معمران (كسانى كه خداوند عمرى طولانى به آنها داده است) به چشم نمى‏خورد؛ كارى كه بعدها از سوى محمدبن على‏بن بابويه (متوفى 381 ق/ 991 م) و ديگران انجام شد.[6] ديگر جنبه‏هاى شاخص نظريه شيعه دوازده امامى نيزدر اين دو كتاب به چشم نمى‏خورد؛ براى مثال از امكان دو غيبت (صغرا و كبرا) ذكرى به ميان نيامده است و نيز سند روشنى در اين باره نياورده است كه با پسر امام حسن عسگرى عليه‏السلام تعداد امامان به دوازده رسيده است و نه نشان و اشارتى به معنا و فحواى خاصى كه اين عدد مى‏تواند داشته باشد و بالاخره از اين وصف عقايد اماميه، به هيچ وجه برنمى‏آيد كه نام امام دوازدهم در آن زمان مورد اتفاق اماميه بوده است، بلكه بروشنى تصريح شده است كه اين نام رازى است كه نبايد فاش شود. تنها افرادى از يك فرقه ديگر[7] (غير از اماميه) او را «محمد» خوانده‏اند.[8] در هر صورت اماميه بايد اين نام را خيلى زود پذيرفته باشد، زيرا اشعرى در مقالات الاسلاميين اماميه را كسانى معرفى مى‏كند كه اعتقاد دارند محمدبن حسن [عليهماالسلام] امام غايب است.[9] جز در اين مورد جزئى، هيچ تفاوت اساسى ديگرى بين توضيحات اشعرى در باره اصول اماميه با گفته‏هاى نوبختى و سعدبن عبدالله وجود ندارد.

مطرح نبودن نظريه ويژه شيعه دوازده امامى در زمان رحلت امام حسن عسگرى عليه‏السلام از سوى منابع معاصر اماميه در آن زمان نيز به طور ضمنى تأييد مى‏شود. براى مثال، دانشمند امامى، محمدبن حسن صفارقمى (متوفى 290 ق / 903 م) كه در كتاب بصائرالدرجات احاديثى در فضايل ائمه [عليهم‏السلام] گردآورى كرده، هيچ حديثى در باره غيبت يا دوازده امام ذكر نكرده است. يكى از مشايخ صفار، ابوجعفر احمدبن محمدبن خالد برقى (متوفى 274 ق /887 م يا 280 ق / 893 م) كه بويژه به خاطر كتاب المحاسن خود معروف است نيز به همين نحو اطلاعاتى در اين باره دراختيار ما نمى‏نهد. او در بخش اول اين كتاب تحت عنوان «الاشكال والقرائن» احاديث مربوط به خصوصيات اعداد مختلف را ذكر كرده است[10] اما به بيان اعداد سه تا ده اكتفا نموده و لازم نديده است كه اين بحث را به عدد دوازده نيز برساند برعكس، كتاب الخصال ابن بابويه كه كلاً به احاديثى اين چنين اختصاص يافته و تا فراتر از هزار (مابعدالالف) نيز بحث را ادامه داده است، فصلى مبسوط در عدد دوازده دارد كه در آن احاديث اصلى مربوط به دوازده امام را بررسى كرده است.[11] افزون براين، برقى يك حديث معروف ، 4 نزد اماميه نقل مى‏كند كه به موجب آن حضرت خضر، على عليه‏السلام و پسرش امام حسن عليه‏السلام را ملاقات مى‏كند و نام امامان را برايشان فاش مى‏كند؛ [12]اما در نقل برقى از اين حديث، برخلاف ديگر نقلها - و احتمالات نقلهاى متأخر - خضر عليه‏السلام تنها حضرت على عليه‏السلام و حسن عليه‏السلام و حسين عليه‏السلام را با ذكر نام معرفى كرده است. اين محدّث افزوده است: و او هريك از آنها (ائمه) را تاآخر يكى پس از ديگرى برشمرد - حتى اتى على آخرهم - اما نام يا تعداد امامانى را كه پس از امام حسين عليه‏السلام مى‏آيند مشخص نكرده است. كتاب المحاسن وبصائرالدرجات هردو پيش از غيبت صغرا يا اندكى پس از آغاز آن تأليف شده‏اند. مطرح نبودن عقايد خاص شيعه دوازده امامى در اين آثار، احتمالاً به اين معناست كه اعتقاد به دوازده امام تا آن زمان هنوز جزء اصول اعتقادى اماميه درنيامده بود. به هرحال، اوضاع بايد خيلى سريع دگرگون شده باشد، زيرا در تفسير على‏ابن ابراهيم قمى (متوفى307 ق / 919 م) حديث خضر عليه‏السلام با ذكر نام هر دوازده امام بيان شده است.[13] حد اعلاى اين دگرگونى در اصول كافى تأليف ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينى (متوفى 329 ق / 941 م) به چشم مى‏خورد كه تمامى اجزاى اصلى نظريه شيعه دوازده امامى را مى‏توان در آن يافت. [14]مى‏توان افزود كه آن نظريه ربط مستقيمى با احاديث معاد شناسانه‏اى داشت كه از دوازده مهدى سخن مى‏گويند كه پس از قائم «اصلى» به توالى خواهند آمد.[15]

باوجود اين، حتى پس از اثر ماندگار كلينى، انديشمندان شيعى گاه گاه مجبور بوده‏اند با مخالفتهاى داخلى عليه اصول عقايد شيعه دوازده امامى مبارزه كنند. اين مخالفت على‏القاعده از اصرار متعصبانى كه بر ادامه محرز امامت در وجود امام حسن عسگرى عليه‏السلام ، - جعفر - پاى مى‏فشردند ناشى شده بود؛ به دلايلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد به نظر نمى‏رسد كسى در آن شرايط زمانى و مكانى به نفع و به خاطر يك امام معين، غوغا به پا كرده باشد. اين مشكل بعدها در ميان شيعه ضعفا كه نمى‏خواستند با طرح مسائل خصمانه با عامه اهل سنت مخالفت ورزند و نيز عامه شيعه كه در شرايط تازه سردرگم بودند، پيش آمد. ناراحتى انديشمندان شيعى در مقدمه‏هاى سه كتاب كه در اواسط يا نيمه دوم قرن 4 ق / 10 م نوشته شده، منعكس شده است. نخستين اين كتابها، كتاب‏الغبية به قلم شاگرد كلينى، ابوعبداله محمدبن ابراهيم نعمانى (متوفى 360 ق / 971 م) است كه در سال 342 ق / 953 م به پايان رسيده است.[16] نعمانى اظهار نارضايتى مى‏كند كه بيشتر شيعيان همعصر او به هويت امام وقت يقين ندارند و يا لااقل در باره غيبت او شبهاتى دارند. او اين ترديدها را به غفلت مردم و تأثير مهلك بيهوده‏كاران (اهل الزخرف والباطل) و جاذبه‏هاى زندگى و موفقيتهاى دنيوى نسبت مى‏دهد كه مردم را از راه حق دور نگه مى‏دارد.[17] نعمانى اين بيهوده‏كاران را به نام مشخص نساخته است اما با مراجعه به يكى ديگر از آثار اين دوره، يعنى كفاية‏الاثر فى‏النصوص على‏الائمة الأثنى عشر كه مجموعه‏اى است از احاديث مربوط به دوازده امام به قلم الخزّاز الرازى القمى (متوفى 381 ق / 991 م) از شاگردان ابن بابويه، مى‏توان حدس زد كه منظوراو چه كسانى بوده‏اند. الخزّاز در مقدمه كتاب[18] خود چنين توضيح مى‏دهد كه آنچه اورا به تأليف اين كتاب واداشته اين است كه برخى از شيعيان كه معلومات مذهبى آنها ضعيف يا اندك است (يا تشيع آنها ملايم و معلومات آنها اندك بوده: قوما من ضعفاءالشيعة والمتوسطين فى‏العلم) تحت تأثير مناقشات معتزله عليه دوازده امام قرار گرفته‏اند. بعضى از اين شيعيان مى‏گويند نص بر امامان نمى‏تواند به طور قطع و به گونه‏اى كه عذرى باقى نگذارد ثابت شود (من جهة يقطع‏العذر بها)؛ ديگران فراتر رفته و ادعا مى‏كنند هيچ حديثى از طريق صحابه درباه نص بر ائمه عليهم‏السلام وجود ندارد. و از همين رو الخزّاز اصلاح آن ديدگاههاى سفسطه‏آميز را وجهه همت خود قرار داده است. سوّمين و معروفترين اثر اين دوره درباره غيبت كتاب اكمال (كمال)الدين و اتمام(تمام)النعمة اثر ابن بابويه است. در آغاز اين كتاب، ابن بابويه مى‏گويد كه در مسير بازگشت از زيارت مرقد امام هشتم، امام على‏الرضا عليه‏السلام در نيشابور توقف كرده و ديده است كه بسيارى از شيعيان سرگشته و سرآسميه با سؤالهايى درباره غيبت به او مراجعه مى‏كنند. اين ماجرا او را برانگيخت تا اثرى تأليف كند كه در آن حقيقت اين موضوع روشن و آشكار گردد.[19]

در تلاش براى اثبات اعتبار نظريه دوازده امام، اولين نظريه‏پردازان شيعه دوازده امامى - كه نويسندگان نسل بعد دقيقا از آنها پيروى كردند - از چهار شيوه اصلى بهره برده‏اند. الف - استناد به آيات قرآن - آن اشارات و فقراتى از قرآن كه در آن عدد دوازده به كار رفته بود، به طور طبيعى مورد استفاده و بهره‏بردارى مفسران شيعى قرار گرفت. به عنوان مثال گفته مى‏شود امام پنجم امام محمد باقر عليه‏السلام (متوفى 114 ق / 732 م يا117 ق / 735 م) آيه 36 سوره توبه را كه مى‏فرمايد «تعداد ماهها نزد خداوند دوازده است» ناظر بر دوازده امام دانسته است.[20] نيز چنين گفته مى‏شود كه امام ششم، امام جعفر صادق عليه‏السلام (متوفى 148 ق / 765 م) اظهار داشته است: و شب از دوازده ساعت تشكيل شده است و روز نيز چنين است، سال از دوازده ماه تشكيل شده است. تعداد ائمه دوازده است و نيز تعداد نقبا[21]، على عليه‏السلام يكى از دوازده ساعت است و مفهوم اين آيه (فرقان، 11) كه مى‏فرمايد: «بلكه آنان ساعت را دروغ انگاشته‏اند و ما براى دروغ آنها آتشى سوزان آماده كرده‏ايم».[22]

ب - استناد به احاديث شيعى - احاديث شيعى مربوط به اين موضوع را مى‏توان به دو دسته تقسيم كرد: يكى احاديثى كه براساس آن در همان زمان حيات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اسنادى وجود داشته است كه در آن نام ائمه به تفصيل بيان شده است. يكى از اين اسناد، لوحى بوده كه جابربن عبدالله صحابى در منزل فاطمه عليهاالسلام رؤيت كرد.[23] ديگرى طومار يا صحيفه‏اى بوده كه از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به على عليه‏السلام داده شده و گفته مى‏شود دوازده قسمت داشت و هر قسمت با مهر مخصوص و جداگانه‏اى ممهور شده بود. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به على عليه‏السلام توصيه فرمود كه نخستين قسمت اين طومار يا صحيفه را بگشايد و براساس مطالب آن عمل كند و همين كار را ديگر ائمه به ترتيب درباره قسمتهاى بعدى صحيفه انجام دهند.[24] سومين سند كه گفته مى‏شده دو هزار سال پيش از خلقت آدم نوشته شده است، حسب‏الادعاء به وسيله امام جعفر صادق عليه‏السلام از خرماى نخلى كه او خود كاشته بود دوباره به دست آمد. اين سند شامل شهادت (شهادتين) و نام دوازده امام بود.[25]

دومين دسته از احاديث شيعى، احاديثى را دربر مى‏گيرد كه در آن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از دوازده امامى كه پس از او خواهند آمد سخن گفته است. بسيارى از اين روايات به نحوى سهل‏الوصول دربحارالانوار مجلسى گردآورى شده است.[26] در برخى نقلهاى حديث غدير خم[27]، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به امامت على عليه‏السلام ، حسن عليه‏السلام و حسين عليه‏السلام و نُه نفر ديگر از ذريه حسين عليه‏السلام اشاره كرده است.[28] از دوازده امام با عبارتهاى مختلف مانند الراشدون المهتدون، مخاطبان فرشتگان (المحدَّثون) و الاوصياء ياد شده است.

ج - استناد به روايات اهل سنت - به دلايل آشكار جدلى براى علماى شيعى بسيار مهم بود كه بتوانند نظريه خود در باره دوازده امام را با نقل قول از منابع و مطالب اهل سنت تأييد كنند. حديث خاصى كه در اين زمينه وجود دارد، حديثى است كه به موجب آن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعلام مى‏دارد: «پس از مرگ من، دوازده خليفه (يا امير) خواهند آمد كه همگى از قريش خواهند بود. اين حديث كه در منابع متعددى ذكر شده است معمولاً به عنوان حديثى از جابربن سمرة (متوفى 66 ق / 686 م) نقل مى‏شود؛ گرچه همين حديث از قول عبدالله‏بن عمر (متوفى 73 ق / 693 م) و ديگر صحابه نيز نقل شده است.[29] الخزّاز اين حديث و احاديث مشابه را به نقل از صحابه‏اى كه به طرفدارى از آل على عليه‏السلام معروف‏اند مانند سلمان فارسى[30]، جابربن عبدالله[31] و حذيفة‏بن ايمان[32] نقل مى‏كند، اما در عين حال همين حديث را به نقل از كسانى مانند عمر، عثمان، ابوهريره و عايشه كه محدثان شيعى به آنها عنوان متصلبان در ضديت با آل على عليه‏السلام نگاه مى‏كنند، نيز نقل كرده است.[33] نتيجه‏گيرى نويسندگان شيعى قرن 4 ق / 10 م (از اين حديث) روشن است. قدرت و اعتبار هر دوازده امام از نمايندگى مستقيم قدرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ناشى مى‏شود. هنگامى كه (در اين حديث) از خلفا صحبت مى‏شود، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نمى‏توانسته است به مطلق حكمرانان (ملوك) نظر داشته باشد، زيرا تعداد آنها از زمان على عليه‏السلام تا زمان نويسندگان اين كتابها بيشتر از دوازده بوده است، لذا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بايد به همان «امامان» نظر داشته باشد كه خلفاى برحق او در زمين‏اند.[34] د - استناد به كتاب مقدس و روايات يهوديان - تكيه بر فقرات يا اشاراتى از كتاب مقدس و روايات يهوديان و مسيحيان، به رغم مخالفتهايى كه از جانب برخى از مسلمانان اظهار مى‏شد، در همان دوره‏هاى نخست به طور برجسته‏اى در آثار مسلمانان تجلى يافت.[35] فعاليت شيعيان براى يافتن نقل قولهاى - جعلى يا حقيقى - از عهدين براى اثبات اعتبار بخشى از عقايد خود كمتر از ديگر گروهها نبود[36] و نظريه دوازده امام نيز از اين قاعده مستثنا نبود. به عنوان مثال، نعمانى مى‏خواهد با تكيه بر سفر اول (پيدايش) از اين نظريه دفاع كند. او عبارتى را به نقل از حسن‏بن سليمان، يك دانشمند يهودى از مردم ارّجان، مطرح مى‏سازد حاكى از اينكه اسماعيل [اشموئيل] به نام «ماد» هم خوانده مى‏شده و اين واژه ظاهرا يك واژه عبرى و به معناى ستوده شده (محمد)[37] مى‏باشد و بنابراين اين واژه شكل عبرى نام پيامبر است . وقتى اين مبنا پذيرفته شد كه اشموئيل و محمد در نام با يكديگر مشترك هستند، همين قياس به آسانى به پسران اشموئيل و سلاله پيامبر نيز تعميم مى‏يابد. حسن‏بن سليمان نام دوازده پسر اشموئيل را برمى‏شمرد[38] وتوضيح مى‏دهد كه اين نامها به نام دوازده امام نيز اشاره دارند.[39] وقتى از او پرسيده مى‏شود اين نامها در كجا (به اصطلاح در كدام سوره) آمده او (به غلط) مثلى سليمان [مَثَل سليمان] يعنى امثال سليمان را ذكر مى‏كند[40] وبه عنوان شاهد قويتر متن را نيز بيان مى‏نمايد: «من دعاى تو را در حق اشموئيل شنيده‏ام. من او را بركت داده‏ام و او را پرثمر خواهم ساخت. من نسل او را زياد خواهم كرد. او پدر دوازده امير خواهد بود و من امتى بزرگ از او برخواهم انگيخت (پيدايش:17/20)[41] سه يهودى ديگر يكى پس از ديگرى اعتبار اين نقل قول را تأييد مى‏كنند و از تفسير ارائه شده از سوى حسن‏بن سليمان حمايت مى‏نمايند.[42]

در جايى ديگر ادعا شده است كه عدّه كمى از يهوديان مى‏دانند كه نام پيامبر اسلام در تورات آمده، اما همانها نيز نمى‏توانند آشكارا اين امر را اعلام كنند.[43]

ديگر داستانهاى مربوط به اشتراك عقيده يهوديان با مسئله دوازده امام به زمان على عليه‏السلام برمى‏گردد و در يك حكايت شاخص، فردى يهودى با طرح پرسشهايى مشكل، معلومات على عليه‏السلام را در معرض سنجش مى‏نهد. درپاسخ به اين سئوال كه: پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چند رهبر هدايت يافته (امام هُدى) خواهند آمد؟ على عليه‏السلام در پاسخ دوازده امام را ذكر مى‏نمايد. فرد يهودى تصريح مى‏كند كه اين پاسخ درست است و مشتاقانه اسلام مى‏آورد.[44] در داستانى مشابه يك فرد يهودى كتابى به على عليه‏السلام نشان مى‏دهد كه به خط داوود نگاشته شده (مسطور به خط داوود) و در آن نام دوازده امام ذكر شده بود.[45]

از ديدگاه نظريه پردازان شيعه دوازده امامى، اعتقاد به غيبت آخرين امام، نتيجه منطقى و مستقيم اعتقاد به دوازده امام است. دفاعى مبسوط در اين باره، در آثار مربوط به غيبت آمده و نياز به استخراج و ذكر آنها در اينجانيست. به هرحال استدلال اصلى چنين است: از همان قضيه‏اى كه مى‏گويد با آمدن دوازدهمين امام خط امامت به پايان مى‏رسد، اين نتيجه گرفته مى‏شود كه امام آخر زنده است. (زيرا انسانها بدون رهبر معصوم نمى‏مانند [يا زمين از حجت خالى نمى‏ماند])؛ در عين حال اين امام (دوازدهمين) خود را در خطرى سخت از ناحيه دشمنان مى‏بيند گرچه قطعا خداوند نخواهد گذاشت امام آخر كشته شود (زيرا فردى ديگر نمى‏تواند جايگزين او شود)، با اين حال او بايد شخصا مسئوليت حفظ جان خود را بپذيرد و بايد از طريق اختفا، حفظ جان خود را تأمين نمايد. در اين نحوه استدلال، احاديث مربوط به دو غيبت (صغرا وكبرا) از اهميت خاصى برخوردار است. نعمانى دركتاب الغيبة خود، كه به خاطر داريم آن را سيزده سال پس از آغاز غيبت كبرا تأليف كرده است، حديثى به نقل از امام جعفر صادق عليه‏السلام ذكر مى‏كند كه به موجب آن، نخستين غيبت طولانى‏تر از غيبت دوم نيز هست.[46] اما اين حديث بلافاصله از سوى ديگران (باز هم به نقل از امام صادق) به شكلى ديگر مطرح و تعقيب شده است: «قائم دو غيبت خواهد داشت: يكى كوتاه و ديگرى طولانى‏تر»[47] و يا در متنى ديگر: «صاحب هذاالامر (يعنى قائم) دو غيبت خواهد داشت: در خلال نخستين غيبت او به مردم (اهل) خود رجوع خواهد كرد[48] و در خلال دومين غيبت گفته خواهد شد كه او از بين رفته است».[49] از تفاوت و اختلاف بين وصفهاى گوناگون از طول مدت هريك از دو غيبت اول و دوم، چنين مى‏توان استنباط كرد كه در آغاز كاملاً روشن نبود كدام يك از دو غيبت طولانى‏تر خواهد بود وبعدها اين اصل پذيرفته شد كه دومين غيبت - كه غيبت تامه نيز خوانده مى‏شود -[50] طولانى‏تر نيز خواهد بود و در نهايت ادله‏اى بر توجيه مدت زمانهاى مختلف غيبت اقامه شد. براساس گفته شريف مرتضى (436 ق / 1044 م) امام در آغاز غيبت خود - يعنى در طول غيبت صغرا - در برابر طرفداران خود ظاهر مى‏شده و خود را فقط در برابر دشمنان پنهان مى‏ساخته است؛ بعدها وقتى كه خطر بيشترى زندگى او را تهديدكرد ناچار شد خود را از ديده پيروان و دشمنان، هردو، پنهان سازد.[51] با اين حال شريف مرتضى، اعتقاد دارد محال نيست امام گاه در برابر يكى از طرفداران خود كه به او كاملاً اطمينان داشته باشد، ظاهر شود.[52]

متكلّمان شيعى دوازده امامى در اعتقاد به دو غيبت نه تنها بر احاديث و روايات شيعى، بلكه بر اقوال و اخبار رسيده از پيامبران متعدد، بويژه ابراهيم عليه‏السلام و محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اتكا كرده‏اند. ابراهيم دو غيبت داشت؛ يكى به خاطر نمرود و ديگرى به خاطر هراس از حمكران مصر.[53] محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيز به همراه پيروانش از بنى‏هاشم، مجبور به پناه گرفتن در شعب[54]، و تحمل تحريم و محاصره تحميلى قريش شد[55] و پس از آن نيز در خلال ماجراى هجرت به مدينه مجبور به مخفى شدن در يك غار شد. [56]

با تعقيب مراحل اصلى رشد و گسترش نظريه اثنى عشريه اين سؤال اساسى باقى مى‏ماند كه سابقه و ردّ احاديث و رواياتى كه مبناى اين نظريه قرار گرفته است را تا چه حد مى‏توان به زمان مقدم بر غيبت امام دوازدهم رساند؟ به نظر مى‏رسد مهمترين نكته‏اى كه بايد به خاطر سپرد اين است كه هم عدد دوازده و هم فكر غيبت، موضوعهايى بسيار قديمى در تاريخ اسلام هستند. تعصب نسبت به عدد دوازده و جانبدارى از آن، نكته‏اى كاملاً شناخته شده در بسيارى تمدنهاى باستانى است. شمارش دوازده قبيله از اسرائيل در كتاب مقدس و همچنين روايات مسيحيان در باب دوازده حوارى عيسى عليه‏السلام ، احتمالاً ريشه گرايش اسلامى به عدد دوازده را براى بيان تعداد رهبران تشكيل مى‏دهد؛ به عنوان مثال واژه نقبا علاوه برآنكه براى اشاره به دوازده نقيب اسرائيلى (سوره المائدة، 12) يا دوازده نماينده برگزيده شده از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در ميان مدنيها به كاررفته[57]، اشاره به رهبران جماعت مخفى كه زمينه قيام عباسيان را فراهم مى‏ساخت نيز دارد.[58] درميان غلاةِ نخستين ابومنصور عجلى (متوفى 121 ق / 738 م) ادعا كرده بود كه او ششمين پيامبر از دوازده پيامبرى است كه آخرين آنها «قائم» خواهد بود.[59]

در چنين چهارچوب و مفهومى است كه بايد به احاديث سابق‏الذكر اهل سنت درباره دوازده خليفه و جانشين پيامبر نگريست. اين احاديث مدتها پيش از شروع غيبت صغرا رواج داشته است و آنها را بايد در كتابهايى مانند كتاب الفتن نُعيم‏بن حمّاد (متوفى 228 ق / 844 م)[60] ، مسند احمدبن حنبل (متوفى 241 ق / 855 م) و صحيح بخارى (متوفى 256 ق / 870 م)[61] يافت و احتمالاً سابقه آنها از اين هم فراتر رود. احمدبن محمد قسطلانى (متوفى 923 ق /1517 م) در شرح و تفسير خود بر صحيح بخارى [درباره احاديث سنّى مربوط به دوازده جانشين قريشى پيامبر]احتمالات زير را مطرح ساخته است - كه براى وضوح بيشتر، در اينجا بنا به ترتيب مطرح شدنشان نقل مى‏شود- :

1ـ اين احاديث اشاره به دوازده حكمران دارد كه در زمان آنها جامعه اسلامى قوىّ و يكپارچه بود. پس از آن دوره قدرت و يكپارچگى كه با روى كار آمدن وليدبن يزيد (حكومت: 125 - 126 ق / 743 - 744 م) به پايان رسيد، اسلام شوكت و عظمت خود را به خاطر ستيزه‏ها و آشوبها از دست داد. گرچه قسطلانى اين دوازده حكمران را به نام تعيين نمى‏كند، شايد دوره خلفاى راشدين و آن خلفاى اموى را در ذهن داشته كه ايام خلافت آنها به طور نسبى دوران ثبات و موفقيت به شمار مى‏آيد - يعنى معاوية بن ابى سفيان و پسرش يزيد، عبدالملك و چهار پسرش و عمربن عبدالعزيز - .

2ـ اين روايات ناظر بر شرايطى است كه دوازده نفر در يك نسل (دوره زمانى معين) هريك ادعاى حكومت مشروع براى خود داشته باشند و در نتيجه اين امر در جامعه شكاف و چنددستگى رخ دهد. به گفته قسطلانى چنين شرايطى در حقيقت در قرن 5 ق / 11 م پيش آمد كه شش نفر براى به دست گرفتن اسپانيا با يكديگر رقابت مى‏كردند، درحالى كه حاكم فاطمى، خليفه عباسى و گروههاى مختلف خوارج و طرفداران على عليه‏السلام بر ادعاى خود براى حاكميّت پاى مى‏فشردند.

3ـ اين احاديث منعكس‏كننده اوضاع جارى در سده نخستين اسلامى تا مرگ عمربن عبدالعزيز در سال 101 ق / 720 م مى‏باشد. در خلال اين دوره كه بسيارى آن را عصر زرّين اسلام دانسته‏اند، چهارده حكمران قانونى و مشروع حكومت داشته‏اند - كه عبارتند از: خلفاى راشدين، حسن‏بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏بن زبير و هشت خليفه اول اموى -، اما دو تن از آنها، معاوية‏بن يزيد (حكومت: ربيع‏الاول تا ذى‏القعده 64 ق / نوامبر 683 م تا ژوئن 684 م) و مروان بن حكم (حكومت: ذى‏القعده 64 ق - رمضان 65 ق / ژوئن 684 م - آوريل 685 م) را به خاطر كوتاه بودن مدت خلافت نمى‏توان به حساب آورد.[62] توضيح و تفسير ارائه شده از سوى يحيى‏بن شرف نووى (متوفى 676 ق / 1278 م) در كتاب شرح على صحيح مسلم[63] تفاوت زيادى با كلام قسطلانى ندارد و مبتنى بر تفسيرى لفظى و سطحى از عدد دوازده مى‏باشد. فضل‏بن روزبهان اشعرى (زنده در آغازقرن 10 ق / 16 م) در ردّيه خود بر تفسير شيعيان از اين سنخ احاديث، مانند آنچه از سوى ابن‏مطهّر حلّى (متوفى 726 ق / 1325 م) ارائه شده بود، در كنار ديگر احتمالات، احتمال مى‏دهد كه شايد اشاره اين احاديث به دوازده حكمران شايسته (صلحاء الخلفاء) از قريش باشد كه الزاما به توالى هم به خلافت نرسيده‏اند و عبارتند از: پنج تن (!) خلفاى راشدون[64] ، عبداللّه‏بن زبير، عمربن عبدالعزيز و پنج خليفه عباسى - كه آنها را به نام مشخص نمى‏كند -[65] اين تفسير اخير، حتى بيشتر از برخى ديدگاههاى قسطلانى، يك گرايش آشكار ضد اموى را منعكس مى‏سازد. درحقيقت، بعيد نيست كه اين روايت دراصل به هدف ضدّيت با امويان و در عين حال پشتيبانى از حق حاكميت قريش وضع شده باشد.[66] اين روايت، درعين حال به عنوان گواه و دليلى بر آشفتگى و اضطرابى كه پس از خليفه (يا امير) دوازدهم رخ خواهد داد نقل مى‏شد؛ اضطرابى كه يادآور اغتشاش و درهم ريختن اوضاع در آستانه برپايى روز قيامت مى‏باشد. اين مطلب بويژه از اين شكل از حديث مزبور برمى‏آيد كه: «دوازده خليفه خواهد بود ... و سپس آشفتگى و پريشانى (ثمّ يكون الهَرْج)[67]. بنابراين طبيعى است كه اين حديث به كتب و آثار مربوط به آخرت، مانند كتاب الفتن نعيم، كتاب المهدى در سنن ابوداوود (متوفى 275 ق / 888 م) و يا كتاب الفتن در صحيح ترمذى (متوفى 279 ق / 892 م)، راه يابد. براى پى بردن به اينكه اعتقاد به غيبت چقدر زود در ميان گروههاى افراطى شيعى ريشه دواند، همين مقدار بس است كه اعتقاد به پنهان شدن محمدبن حنفيه را در كوههاى رضوى يا ادعاى نمردن على عليه‏السلام را - كه به پيروان عبداللّه‏بن سبأ نسبت داده مى‏شود[68] يادآور شويم. در دو قرن نخست حكومت عباسيان بعضى از مدافعان اصلى نظريه غيبت را دسته‏هاى مختلف واقفى شيعه (مانند ناووسيه يا ممطوره) تشكيل مى‏داد كه هدف اصلى آنها اثبات اين بود كه امام خاص آخرين امام است كه در غيبت به سر مى‏برد و مجددا به عنوان مهدى ظهور خواهد كرد. در همان زمان، اعتقاد به غيبت آينده امامى كه نامش معلوم نبود، درميان قطعيه - كه پيشقدمان اثنى عشريه بودند - بروز كرد كتابهايى به نام كتاب الغيبة به ابواسحق ابراهيم‏بن اسحق الاحمرى النهاوندى (زنده درنيمه قرن 3 ق / 9 م)[69] ، الحسن بن على ابى حمزه البطائنى الكوفى - كه معاصر امام هشتم على‏الرضا بود-[70] فضل‏بن‏شاذان النيشابورى (متوفى 260 ق / 874 م)[71] و ديگران نسبت داده شده است. براساس اطلاعات موجود، از اين نويسندگان، حسن‏بن على البطائنى واقفى بود.[72] گرچه آثار آنها از بين رفته است، مى‏توان حدس زد كه آن آثار مشتمل بر احاديثى در باب غيبت و ظهور مجدد آخرين امام بوده است. حتى اعتقاد به دو غيبت نيز با اثنى عشريه آغاز نشده است. پس از رحلت امام حسن عسگرى عليه‏السلام در ميان پيروان آن حضرت، گروهى ادعا كردند كه او نمرده بلكه فقط از ديده‏ها پنهان گشته است و دوباره ظهور خواهد كرد و شناخته خواهد شد و سپس قبل از ظهور نهايى خود به عنوان «قائم»، مجددا غيبت خواهد كرد.[73] آن گروه ادعاى خود را بر احاديثى مبتنى مى‏ساختند كه به موجب آن «قائم» دو غيبت خواهد داشت.[74] گفته مى‏شود حديثى بدين مضمون به نقل از امام محمد باقر عليه‏السلام دركتاب المشيخة نوشته حسن بن محبوب زرّاد (متوفى 224 ق / 839 م) آمده است.[75] براساس آن حديث، دو غيبت خواهد بود؛ يكى غيبتى طولانى و ديگرى كوتاه[76]. عقيده‏اى مشابه را مى‏توان در گروهى يافت كه پس از رحلت امام هفتم، امام موسى الكاظم عليه‏السلام (متوفى 183 ق / 799 م) ادعا كردند كه او عمر دوباره يافته اما در خفا به سر مى‏برد تا آنكه به عنوان قائم ظهور كند.[77] براين اساس مى‏توان گفت امام كاظم عليه‏السلام نيز دو غيبت داشته است؛ يكى از طريق مرگ موقّت جسمانى و ديگرى از طريق زندگى در خفا.[78]

بنابراين واضح است منابعى كه شيعه دوازده امامى عقايد خود را برآن استوار ساخت، مدتهاى دراز پيش از غيبت صغرا وجود داشته است. اين منابع صرفا مى‏بايست با عقيده دينى نوظهور اثنى عشريه همساز مى‏شد، و اين كار عمدتا از رهگذر تفسيرى نو از مواد و مطالب موجودانجام شد ـ يك مثال آشكار در اين زمينه، تفسير اثنى عشريه از حديث مربوط به دوازده خليفه مى‏باشد ـ . به هرحال، فقهاى شيعه دوازده امامى كه از چنين ديدگاهى نسبت به ريشه‏هاى عقايد خود چندان خشنود نبودند با مطرح ساختن پيشينه نظريه خود، در پى اثبات اين امر برآمدند كه اعتقادات اثنى عشريه قبلاً و پيش از دوره حيرت (اين اصطلاح براى اشاره به زمان پس از غيبت امام دوازدهم به كار مى‏رود)[79] از سوى اماميه پرداخته و ارائه شده بود. به عنوان مثال، ابن بابويه معتقد است كه احاديث شيعه دوازده امامى در اصول اربعمائه كه به قلم پيروان امام جعفر صادق عليه‏السلام و ديگر ائمّه نگاشته شده، آمده است.[80] همچنين نعمانى با مطرح ساختن اين نكته كه احاديث مربوط به دوازده امام قبلاً در كتاب سليم‏بن قيس آمده است - كه بسيارى از شيعيان آن را تأليف يكى از پيروان على عليه‏السلام يعنى سليم بن قيس هلالى اميرى مى‏دانند -، آرزو مى‏كند كه نقطه پايانى بر تمامى مناقشات نهاده شود وتمامى ترديدها درباره اعتبار نظريه شيعه دوازده امامى زدوده شود.[81] درحالى كه چنين ادعاهايى به طور تقريبى درست است، بايد به خاطر داشت كه نام دوازده امام در اين منابع [مورد استناد اثنى عشريه [ذكر نشده است. در اصول اربعمائه، حديثى درباره يازده امام (!) كه آخرين آنها قائم است وجود دارد كه البته نام آنها نيز معلوم نيست[82] و همچنين روايتى از امام صادق عليه‏السلام به اين مضمون كه پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، هفت امام خواهد بود كه آخرين آنها قائم است.[83] ترديدهايى جدى در مورد كتاب سليم بن قيس و صحت واعتبار آن به طور يكسان بين شيعيان و غيرشيعيان وجود دارد.[84] علاوه براين، احتمال افزوده شدن مطالبى براين كتاب در دوره‏هاى متأخّر نمى‏تواند كاملاً منتفى باشد. نمونه روشن چنين افزايشى، اشعارى است كه به سيد حميرى (متوفى 73 ق / 789 م) نسبت داده شده است و در آن نام دوازده امام بيان گرديده است.[85] گرچه دلايل مسئله غيبت دوازدهمين امام در مقطعى معين از تاريخ شيعه، ممكن است هرگز بدرستى شناخته نشود، چند نكته را كمابيش با قطعيت مى‏توان مطرح كرد: در درجه اول، شواهدى دردست است كه اظهارات شيعيان اثنى عشريه را مبنى بر غير قابل تحمل بودن شكنجه و آزار عباسيان تأييد مى‏كند. مجالى كه پس از حكومت ترور و وحشت متوكل به شيعيان داده شد، از عمرى كوتاه برخوردار بود. در طول حكومت معتز (252 - 255 ق / 866 - 869 م) و معتمد (256 - 279 ق / 870 - 892 م) ائمه عليهم‏السلام و پيروانشان بار ديگر خود را در فشارى فزاينده ديدند و ادعاهاى اثنى عشريه مبنى براينكه زندگى امام اغلب در معرض خطر بوده، حسب ظاهر مى‏تواند مورد قبول قرار گيرد.[86] ثانيا، اين فشار و ستمكارى عباسيان با يك احساس شديد نوميدى در ميان شيعيان اماميه كه - برخلاف بسيارى از زيديه - از به چنگ آوردن قدرت از طريق زور عاجز مانده بودند، همراه و همزمان بود. براى آنها غيبت امام، جاذبه‏هاى فكرى و سياسى آشكارى به همراه داشت. اين امر در دوره‏اى مناسب، اماميه را قادر ساخت تا رژيم طرفدار شيعه آل بويه را به رسميت بشناسد و با آن همكارى كند، بى‏آنكه وفادارى خود را نسبت به امام [غائب] فداى اين كار سازد.[87] چنين همكارى و معاضدتى توانست به نوبه خود آنها را به مركز قدرت نزديكتر سازد. با اعلام وفادارى به آل بويه، اماميه توانستند در تقاضاى حقوق خود صريحتر و بى‏پرواتر باشند؛ برخوردهاى شديد بين شيعه اماميه و دشمنانش در آن دوره بخوبى نشان مى‏دهد كه شيعيان تا چه اندازه اعتماد به نفس يافته بودند.[88] شيعيان با تقويت پايگاه خود در نقاط حساس مالى و حكومتى، شايد در پى اين بودند كه از يك سو امتيازاتى از شكل موجود حكومت به دست آورند و از سوى ديگر نهايتا مذهب تسنن را از درون تضعيف كنند.[89] سرانجام با كنار رفتن يك اقتدار فردى و مستبدانه، راه براى جريان آزادتر افكار و انديشه‏ها كه شكوفايى ادبيات و عقايد شيعه بخوبى برآن شهادت مى‏دهد، باز شد.

به اين دليل واحتمالاً ادله ديگر، امام زنده و حاضر مى‏بايست زندگى در خفا را برمى‏گزيد تا تمامى آمال و آرزوهاى اقليتى كه مدتى مديد تحت رنج و عذاب بوده، به عنوان يك منجى در او تبلور و تمركز يابد. زمينه فكرى براى اين حادثه مهم بخوبى در نسلهاى پيشين وجود داشت و به همين خاطر انتقال از اماميه به اثنى عشريه، به شكل يك جريان آرام و طبيعى صورت گرفت.

منابع:
 [1] ـ نگاه كنيد به: و. مادلونگ مقاله «هشام‏بن الحكم»، در طبع دوم دايرة‏المعارف اسلام.
 [2] ـ و. مونتگومرى وات (در مقاله "The RaËfidites: a Preliminary study " ، «رافضيان: يك بررسى مقدماتى» در 119 F ، 1963 ، ×VI ، Oriens ) اشاره كرده است كه واژه «اماميه» از سوى ابوالحسن اشعرى (متوفى 324 ق / 935 - 936 م) در منابع زيدى به كار رفته است (مقالات الاسلاميين، تحقيق: هلموت ريتر، استانبول، 1929 - 1933، ص 64) و نيز اظهار داشته كه اين واژه نخستين بار قبل از 850 م، مورد استفاده قرار گرفته است. اين اظهارنظر ظاهرا از سوى يك مأخذ ديگر تقويت مى‏شود: كتاب نقض‏العثمانية به قلم بغدادى معتزلى، ابوجعفر اسكافى(متوفى 240 ق / 854 م). اسكافى در يك جا خود را از اماميه كه به گفته او سخت دلى و لجاجتشان آنها را به «انكار واضحات» كشانده است، جدا مى‏كند (اين متن دوباره از روى شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد در پايان كتاب العثمانية (جاحظ، تحقيق: عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1374 ق / 1955 م، ص 318) به چاپ رسيده است). واژه‏هاى «قطعيه» و «اهل النسَق»، قديمى‏تر و گسترده‏تر از «اماميه» مى‏باشند (واژه اخير تقريبا تنها به وسيله الناشئالاكبر (متوفى 293 ق / 906 م) به كار رفته است: نگاه كنيد به: Fru«he mu`tazilitische Ma«reiographie و J . Van Ess ، بيروت، 1971 م، صص 28 و بعد از آن) واژه «اثنى عشريه» احتمالاً اولين بار حوالى سال هزار ميلادى به كار رفته است. اين واژه در فهرست ابن نديم امامى (متوفى 380 ق / 990 م) وجود ندارد (مقايسه كنيد با: (R.Sellheim, Israel Oriental studies , II, 1972, 429 - 32 . اما همين واژه از سوى فردى متعصب ضد شيعى همچون عبدالقاهر بغدادى (متوفى 429 ق /1037 م) براى اشاره به يكى از شاخه‏هاى اماميه به كار رفته است (الفرق بين‏الفرق، تحقيق: محمد محيى‏الدين عبدالحميد، قاهره، 1384 ق / 1964 م، ص 23 و 64). با نفوذ بيشتر و فزاينده دوازده‏امامى‏ها، واژه‏هاى «اماميه» و «اثنى عشريه» بتدريج با هم مترادف شدند (نگاه كنيد به: I. Friedlaender: `The Hetevodoxies of The Shiites in the Presentation of Ibn - Hazm (فرق‏شيعه به بيان ابن حزم) در JAOS , ××I× , 1908, 151 .
[3] - براى تحليلهاى مبسوط از رابطه اين دو منبع، نگاه كنيد به: W. Madelung ,
`Bemerkungen Zur imamitischen Firaq-Literatur'''', Der Islam , ×LIII , 1-2, 1967, 37FF
 [4] ـ نوبختى، كتاب فرق‏الشيعة، تحقيق: هلموت ريتر، استانبول، 1931 م، صص 90 - 93؛ سعدبن عبدالله، كتاب المقالات والفرق، تحقيق: م.ج. مشكور، تهران، 1383 ق / 1963 م، صص 102 - 106
 [5] ـ نگاه كنيد به: سعدبن عبدالله، همان كتاب، 103
 [6] ـ مقايسه كنيد با:
I. Goldziher, Abhandlungen zur arabischen philologie ,
II. Das Kitab al-Mu`ammarin des Abu Hatim al-sigistani, leiden, 1899 ,
PPL×ii - L×i ×
-[7]رديف ششم در گزارش نوبختى، همان كتاب، 84 و بعد و رديف يازدهم در كتاب المقالات و الفرق، ص 114.
 [8] -براساس كتاب فرق‏الشيعة، «محمد» به هنگام مرگ پدرش دوساله بود و در كتاب المقالات والفرق در همين زمينه آمده است كه محمد در آن زمان بالغ بود (همانجا).
-[9]الاشعرى، همان كتاب، ص17 و بعد از آن، ص 30. الاشعرى (همان كتاب، ص 14) صورتى را از غلاة ارائه مى‏دهد كه آنها نيز به همان دوازده نفر اعتقاد دارند، اما ادعا مى‏كنند كه خداوند در آنها حلول كرده است. اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه درحالى كه تمامى صاحبنظران شيعه دوازده امامى اتفاق نظر دارند كه محمدبن‏الحسن همان امام مخفى است، احاديثى دردست است كه براساس آنها ذكر نام او حرام مى‏باشد (به عنوان مثال، نگاه كنيد به: الكلينى، اصول كافى، تحقيق على‏اكبر غفارى، تهران، 1375 ق / 1955 - 1956 م تا1377 ق /1957 - 1958 م، ج 1، صص 332 به بعد). اما اين اصل به طور كامل و همه جانبه رعايت نمى‏شد (به عنوان مثال مقايسه كنيد با: ابن بابويه، عقائدالامامية (ترجمه انگليسى)، ترجمه Fyzee A. Asaf A . ، لندن، 1912م، ص 98) براى هماهنگ سازى و تلفيق افكار در اين زمينه، كوششى در قالب اين توضيح به عمل آمده است، كه قائم دو نام دارد: يكى احمد كه معروف و شناخته شده است و ديگرى محمد كه مخفى است (نگاه كنيد به: محسن كاشانى، النوادر فى جمع الاحاديث، تهران، 1380 ق / 1960 م، ص 148).
[10] ـ البرقى، كتاب المحاسن، تحقيق جلال‏الدين‏الحسينى المحدث، تهران، 1370 ق / 1950 م، صص 3 - 15
-[11]ابن بابويه، كتاب الخصال، نجف، 1391 ق / 1971 م، صص 436 - 451
 [12] ـ البرقى، همان كتاب، ص 332 وبعد از آن. [در كتاب الخصال، ابن بابويه، تهران 1389 ق / 1969 م، صص 366 - 480، 51 خبر در مورد اثنى عشر خليفه آمده است - مترجم]
 [13] ـ على‏ابن ابراهيم‏القمى، تفسير، تحقيق: طيب‏الموسوى الجزائرى، نجف، 1386 ق / 1966 -1967 م و1387 ق /1967 - 1968 م، ج 2، صص 44 و بعد از آن.
[14] ـ نگاه كنيد به: بويژه كلينى، همان، ج 1، صص 328 و بعد از آن، 525 و بعد از آن حديث خضر در ص 525 وبعد از آن ذكر شده است و احاديث مربوط به دو غيبت در ص 339 و بعد از آن.
[15] ـ نگاه كنيد به: ابن بابويه، اكمال‏الدين، تهران، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 204 نقل شده از سوى مجلسى در بحارالانوار (چاپ ايران) 1305 - 1315 ق /1887 - 1898 م، ج 13، ص 236؛ ابوجعفر طوسى، كتاب الغيبة، تحقيق آقابزرگ طهرانى، نجف، 1385 ق / 1965 - 1966 م، ص 285، نقل شده در بحار، ج 13، ص237؛ محسن كاشانى، همان كتاب، ص 199 و بعد از آن. ومقايسه كنيد با كتاب محمدبن المثنى در الاصول الاربعمائه، نسخه خطى دانشگاه تهران به شماره 962، ص 53 ب (آنجا كه گفته مى‏شود در پى قائم، يازده مهدى مى‏آيد). مجلسى (همان جا) دو تفسير احتمالى از اين احاديث را مطرح مى‏كند: ممكن است مراد از دوازده مهدى، پيامبر و يازده امام باشد كه حكومت آنها به دنبال حكومت قائم خواهد بود و يا ممكن است مراد از اين مهدى‏ها، اوصياى قائم باشد كه در كنار ديگر امامان كه دوباره به زمين باز خواهند گشت (رجعوا) به هدايت جامعه مى‏پردازند.
[16] ـ نگاه كنيد: نعمانى، كتاب‏الغيبة، تهران، 1313 ق / 1900 - 1901 م، ص 2
-[17]همان ، ص 4 و بعد از آن
[18] ـ الخزاز الرازى، كفاية‏الاثر، (چاپ ايران)، 1305 ق / 1888 م، ص 289
[19] ـ ابن بابويه، همان كتاب، ص 3 و بعد از آن
[20] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 41؛ همچنين نگاه كنيد به: الطوسى، همان كتاب، ص 96، دانشمند شيعى، محمدحسين طباطبايى درباره درستى اين تفسير از آيه تأمل نموده است. نگاه كنيد به: الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 9، تهران، 1379 ق / 1959م - 1960 م، ص 286.
[21] ـ اشاره به دوازده نقيب از بنى‏اسرائيل مذكور در قرآن (مائده، 12)، يااشاره به دوازده نقيب برگزيده شده از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم . نگاه كنيد به: ابن بابويه، كتاب الخصال، ص 463 و بعد از آن.
[22] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 40
[23] ـ همان، صص 29 - 31؛ ابن بابويه، اكمال الدين، ص 179 و بعد از آن؛ مأخذ مقاله من "An Unusual shi`i Isnad " (يك اسناد غريب شيعى) در:
Israel Oriental Studies, V, 1975, P. 144, n. 10 .
-[24]النعمانى، همان كتاب، ص 24
[25] -همان، ص 42
[26] ـ بحار، ج 9، ص 120 و بعد از آن؛ همچنين نگاه كنيد به: ابن بابويه كتاب الخصال، ص 445 و بعد از آن.
[27] ـ نگاه كنيد به مقاله «غدير خم» به قلم L.Veccia Vaglieri در طبع دوم دائرة‏المعارف اسلام. جامعترين بحث و بررسى در اين باره ازديدگاه شيعى، كار عبدالحسين احمدالامينى تحت عنوان الغدير فى‏الكتاب والسنة والادب (تهران، 1372 ق / 1952 - 1953 م) است.
[28] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 33
[29] ـ همان، ص 48 و بعد از آن؛ ابن بابويه، اكمال‏الدين، صص 149 -167؛ همو، كتاب الخصال، صص 439 - 445؛ و به طور كلى بحار، ج 9، ص 128 و بعد از آن؛ براى آثار جديد و معاصر شيعى به عنوان مثال مراجعه كنيد به: على يزدى حائرى، الزام‏الناصب فى اثبات حجة‏الغائب، تهران، 1351 ق / 1932 - 1933 م، ص 75 و بعد از آن؛ محمدالحسين آل كاشف الغطاء، اصل‏الشيعة واصولها، نجف، 1369 ق / 1950 م، ص 99.
[30] ـ الخزاز، همان كتاب، ص 293 و بعد از آن؛ نقل شده در بحار، ج 9، صص 141 - 144
[31] ـ الخزاز، همان كتاب، صص 294 -297 و به نقل از آن در بحار، ج 9، ص 145
[32] ـ الخزاز، همان كتاب، ص 305
[33] ـ همان، ص 298 و بعد از آن؛ مجلسى از الخزاز براى آميختن احاديث اماميه با احاديث مخالفان [يعنى اهل سنت] انتقاد مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه در بحار تنها احاديث قابل اعتماد نقل شده است (بحار، ج 1، ص 12)
[34] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 49؛ در احاديث شيعى، از امامان غالبا با عنوان «خلفاء» يا «خلفاءالله فى‏ارضه» ياد شده است. به عنوان مثال نگاه كنيد به: كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 193 و بعد از آن.
-[35]نگاه كنيد به: ف. روزنتال
"The Influence of The Biblical tradition on Muslim historiogaphy "
(تأثير سنت عهدين بر تاريخنگارى مسلمانان) در:
B. Lewis and P. M. Holt (eds.), Historians of the Middle East , London, 1962, 35 - 45
و نيز:
M-J-Kister, HaddithuË `an baniË israË''''ila wa-laË hÊaraja Israel Oriental Studies, II, 1972, 216 - 39 (حدثوا عن بنى‏اسرائيل و لاحرج)
[36] ـ براى چند نمونه نگاه كنيد به Kister ، همان مقاله، ص 222 و بعد از آن، و صص 232 و 233
 [37] ـ به استناد احاديث متعددى (معمولاً به نقل از كعب‏الاحبار) گفته مى‏شود نام پيامبر در متون مقدس كهن (يا تورات) «ماذ ماذ» به معناى «خوب خوب» بوده است (القاضى عياض، الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، قاهره، 1369 ق / 1950 م، ج 1، ص 148؛ النوبرى، نهاية‏الارب، ج 16، قاهره، 1374 ق / 1955 م، ص 79) يا «موذ موذ» (ابراهيم الباجورى، المواهب اللَّدنية على‏الشمائل المحمدية، قاهره، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 213) يا الحادّ (بحار، ج 6، بدون شماره صفحه) يا «ماد ماد» (الحائرى، همان كتاب، صص 38 و 45) بوده است. بيشتر اين شكلها از واژه عبرى مئود مئود MeoËd MeoËd مشتق شده است (پيدايش، باب17، آيه 2، 6 و 20) چنين ادعا شده است كه حروف تشكيل‏دهنده نام «ماد ماد» از نظر ارزش عددى برابر با 92 مى‏باشد(اين ادعا در صورت مكرر به حساب آوردن حرف الف درست است) و اين عدد برابر با ارزش عددى واژه «محمد» مى‏باشد (الحائرى، همان كتاب، ص 38).
 [38] ـ نگاه كنيد به سفر پيدايش، باب 25، آيه‏هاى 13 - 16؛ مقايسه كنيد با سِفر اول تواريخ ايام، باب يكم، آيات 29 - 31
 [39] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 49 وبعد از آن؛ نام فرزندان اسماعيل آن گونه كه در اين داستان ذكر شده است گواه تحريف قابل ملاحظه‏اى در متن اصلى مى‏باشد. به همين خاطر است كه «نبايوت» به «بقونيت» يا «بقوبيت» ، «قيدار» به «قدو» (قيداوُ)، «ادبئل» به «رئين» (يا «دبيرا») و ... تبديل شده است. اين تحريف در نقل ديگرى از كعب‏الاحبار منقول در بحار، ج 9، ص127 برگرفته از مقتضب‏الاثر ابن عياش كمتر به چشم مى‏خورد. به نظر مى‏رسد عموم نويسندگان مسلمان، خود نيز به شكل درست ضبط نام فرزندان اسماعيل اطمينان نداشته‏اند و به همين دليل طبرى (متوفى 310 ق / 923 م) به اختلاف بين ترجمه ابن اسحاق و ديگر منابع اشاره مى‏كند، نگاه كنيد به تاريخ طبرى، تحقيق: م.ى.دخويه و ديگران، ليدن، 1879 - 1901 م، بخش نخست، ص 351 و بعد از آن. حديث مربوط به دوازده فرزند اسماعيل قبلاً در تفسير اسماعيل‏بن عبدالرحمن‏السُدّى (متوفى 128 ق / 745 م) نقل شده است. نگاه كنيد به المظفر، دلائل الصدق، ج 2، نجف،1327 ق / 1953 م، ص 314؛ النورى الطبرسى، كشف الاستار عن وجه‏الغائب عن‏الابصار، [بى‏جا]، 1318 ق / 1900 - 1901 م، ص 106
 [40] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 50
[41] ـ همان، قبل از ترجمه عربى، واژه‏هاى اصلى عبرى به صورتى بد و تحريف شده با حروف عربى نوشته شده است.
 [42] ـ همان، قبل از ترجمه عربى، واژه‏هاى اصلى عبرى به صورتى بد و تحريف شده با حروف عربى نوشته شده است.
 [43] ـ بحار، ج 9، ص127، به نقل از مقتضب‏الاثر، ابن عياش
 [44] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 51 و بعد از آن
[45] ـ همان، ص 54 و مقايسه كنيد با كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 529 و بعد از آن، ص 531 و بعد از آن.
[46] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 90. و به نقل از آن در بحار، ج 13، ص 142.
[47] ـ همان، مقايسه كنيد با تعبير نسبتا مبهمى از همين مطلب در حديثى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : «او (قائم) دو غيبت خواهد داشت كه يكى از آنها طولانى‏تر از ديگرى است»، الخزاز، همان كتاب، ص 307
[48] ـ اين تعبير از سوى مجلسى براى اشاره به حضوراو (قائم) در برابر ياران نزديك خود(خواص مواليه و سفرائه) يا براى اشاره به اين نكته به كار رفته است كه اخبار مربوط به او (قائم) به مردم مى‏رسد (بحار، ج 13، ص 143)
[49] ـ النعمانى، همان كتاب، ص 91
[50] ـ به عنوان مثال نگاه كنيد به: الفضل‏بن الحسن‏الطبرسى، إعلام الورى فى‏اعلام الهدى، تحقيق م. مهدى‏السيد حسن الخُرسان، نجف، 1390 ق / 1970 م، ص 445، بحار، ج 13، ص 142
[51] ـ الشريف‏المرتضى، تنزيه الانبياء، نجف، 1380 ق / 1961 م، ص 228
[52] ـ همان ، ص 233 و بعد از آن
[53] ـ نگاه كنيد به: ابن بابويه، اكمال‏الدين، ص 82 و بعد از آن
[54] ـ غالبا به نام شعب ابى‏يوسف شناخته مى‏شود. نگاه كنيد به: ياقوت، معجم‏البلدان، ج 3، بيروت، 1376 ق /1957 م، ص347
[55] ـ نگاه كنيد به: عبدالرحمن السهيلى، الروض‏الانف فى شرح السيرة‏النبوية، تحقيق عبدالرحمن الوكيل، ج 3، قاهره، 1389 ق / 1969 م، ص 354
[56] ـ نگاه كنيد به: طوسى، كتاب‏الغيبة، صص 6 - 63؛ همچنين نگاه كنيد به: سعيدابن هبة الراوندى الخرائج والجرائح، بمبئى، 1301 ق / 1883 - 1884 م، ص 162
[57] ـ مقايسه كنيد با منبع بالا، ص 525، يادداشت شماره 21
[58] ـ به عنوان مثال نگاه كنيد به: يعقوبى، تاريخ، نجف، 1358 ق / 1939 - 1940 م، ج 3، ص 40 وبعد از آن؛ و به نقل از آن در: الشيبى، الفكرالشيعى والنزعات‏الصوفية، بغداد، 1386 ق / 1966 م، ص 25
[59] ـ نوبختى، همان كتاب، ص 34
[60] ـ به نقل ابن طاووس در: الملدحم والفتن، نجف، 1383 ق / 1963 م، صص 26 و147
[61] ـ نگاه كنيد به: ا.ج و نسنيك و ج. پ. منسينك (به اهتمام)، المعجم‏المفهرس لالفاظ الاحاديث النبوية، ليدن، 1934 - 1936 م، ج 1، ص 306
[62] ـ القسطلانى، ارشاد السارى شرح صحيح‏البخارى، ج 10، بولاق،1327 ق / 1909 م، ص 273؛ در عمل، تنها تفاوت بين توجيه و تفسير اول و سوم، ذكر نامهاى حسن‏بن‏على و عبدالله بن‏زبير به جاى يزيد وهشام دو فرزند عبدالملك مى‏باشد.
[63] ـ در حاشيه ارشاد السارى، قسطلانى، ج 8، بولاق، 1326 ق / 1908 م، صص 5 -7
[64] ـ احتمالاً شامل حسن‏بن‏على عليه‏السلام
[65] ـ المظفر، همان كتاب، ج 2، ص 314 و بعد از آن؛ المظفر (همان، صص 315 - 318) اين تفسير و ديگر تفسيرهاى ارائه شده از سوى فضل به روزبهان را رد مى‏كند، همچنين نگاه كنيد به: نورى طبرسى، همان كتاب، ص 94 و بعد از آن.
[66] ـ نمونه خوبى از چنين گرايش ضد اموى و در عين حال متمايل به قريش دراثر مقريزى: النزاع و التخاصم فيمابين بنى اميه و بنى‏هاشم به چشم مى‏خورد (در جاهاى مختلف كتاب). در يك حديث شيعى نسبتا متفاوت، پيامبر اعلام داشته است كه پس از مرگ وى، جامعه تحت حكومت دوازده امام گمراه (امام الضلاله) قرار خواهد گرفت كه دو تن از آنها قرشى (احتمالاً اشاره به ابوبكر و عمر) و ده تن ديگر از بنى‏اميه مى‏باشند. نگاه كنيد به: احمدبن على‏الطبرسى، كتاب‏الاحتجاج، ج 2، نجف، 1368 ق / 1966 -1967 م، ص 4
[67] ـ مقايسه كنيد با: وسنيگ و منسينگ (به اهتمام)، همان كتاب، ج7، ص 83
[68] ـ نگاه كنيد به: بحث جديد يوزف فان اس، همان كتاب، ص 28 و بعد از آن؛ همو،
Das KitaËb an-Nakt des NazÊzÊaËm und seine Rezeption im kitaËb - al - FutyaË des GÏaËh Ê izÊ .
Das KitaËb al - irgaË des HÊasan b . ؛ هموcöttiugen, 1927, 52F MuhÊammad b . al-HÊnafiya, Arabica, ××i, I, 1974, 32 FF .
[69] ـ نگاه كنيد به: آقابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف‏الشيعة، نجف، 1355 -1357 ق / 1936 - 1938 م، تهران، 1360 ق / 1941 م و بعد از آن، ج 16، ص 74، شماره 371
[70] ـ همان، ج 16، ص 76، شماره 382
[71] ـ همان، ج 16، ص 78، شماره 395
[72] ـ همان، ج 16، ص 76، شماره 382. به گفته رجال كشى (تحقيق احمدالحسينى، نجف، 1964 م، صص 344 - 346) پدر حسن يعنى على‏البطائنى، واقفى بود و اعتقاد داشت امام رضا عليه‏السلام آخرين امام است.
[73] ـ نگاه كنيد به نوبختى همان كتاب، ص 79 و بعد از آن، سعدبن عبدالله، همان كتاب، ص 106 و بعد ازآن.
[74] ـ همان
[75] ـ مقايسه كنيد با: آقابزرگ طهرانى، همان كتاب، ج 21، ص 69، شماره 3995
[76] ـ نگاه كنيد به: طبرسى إعلام الورى، 443 و بعد از آن؛ و به نقل از آن در بحار، ج 13، ص 99 و بعد از آن.
[77] ـ نوبختى، همان كتاب، ص 68؛ سعدبن عبدالله، همان كتاب، ص 90
[78] ـ براساس يكى از احاديث اماميه، امام جعفر الصادق عليه‏السلام صراحتا اظهار مى‏دارد كه امام موسى‏الكاظم عليه‏السلام دوبار غيبت خواهد كرد (انّ لابى‏الحسن غيبتين) ولذا برخى ادعا خواهند كرد كه او مرده است. در حقيقت امام صادق عليه‏السلام مى‏گويد كه امام موسى‏الكاظم عليه‏السلام مادام كه وصى خود را تعيين نكرده، نخواهد مرد (طوسى، همان كتاب، ص 38).
[79] ـ توجه داشته باشيد كه عنوان كامل كتاب ابن بابويه چنين است: كتاب اكمال‏الدين واتمام‏النعمة فى اثبات الغيبة وكشف‏الحيرة.
[80] ـ همان، ص 13؛ همچنين نگاه كنيد به: طبرسى، همان كتاب، ص 443 و مقايسه كنيد با: مقدمه جلال‏الدين محدث بركتاب محاسن البرقى، ص كا
[81] ـ النعمانى، همان كتاب، ص47
[82] ـ كتاب ابى‏سعيد عبادالعصفورى در الاصول الاربعمائه روى برگ دهم
[83] ـ كتاب محمدبن المثنى الحضرمى در الاصول الاربعمائه پشت برگه 58. اين روايت به لحاظ مضمون آن مانند احاديث اسماعيليه است. به موجب تفسير اثنى‏عشريه از اين حديث واحاديث مشابه آن، (امام) جعفرالصادق عليه‏السلام نخستين امام از هفت امام آخر است. مقايسه كنيد با: الطوسى، همان كتاب، ص 36
[84] ـ نگاه كنيد به: ابن‏المطهرالحلّى، رجال، تحقيق محمدصادق بحرالعلوم، نجف، 1381 ق / 1961 م، ص 83 و Goldziher, Muhammedanishe studien , Halle, 1889-1890, II, P 10 F .
[85] ـ السيدالحميرى، ديوان، تحقيق شاكر هادى شكر، بيروت، 1966 م، صص 355 - 369
[86] ـ نگاه كنيد به:
D.Sourdel "La Politique religieus des successeurs d'''' al-Mutawakkil " SI, ×III, 1960, 12 FF .
[87] ـ نگاه كنيد به بحثى در اين زمينه در: صص 119 - 121 مقاله مذكور مونتگومرى وات و ك.كاهن، مقاله «آل بويه» در طبع دوم دائرة‏المعارف اسلام، ج 2 (بويژه صص 1350 - 1352 ق)؛ همو
"La changeante portee sociale de quelques doctrines religieuses ", L''''elaboration de L'''' Islam. colloque de strasbourg, 12-14 juin 1959, paris, 1961 , 16
[88] ـ مقايسه كنيد با:
H. Laoust, `La pensee et l''''action politiques d''''al-MaËwardi (364 - 450 / 974 - 1058), REI, ×××VI, I, 1968, 43 FF .
`Les agitation" religieuses a BaghdaËd aux IVeet همو
Ve siecles de L''''Hegire'''', in D .S. Richards (ed.) Islamic civilisation , 950-1150, Oxford, cassiror, 1973, 169-85 .
[89] ـ مقايسه كنيد با:
L - Massign, `Recherches sur Les shiË`ites extremistes a Baghdad a la Fin du troisieme siecle de L'''' Hegire'''', ZDMG, ×cil, 1938, 378-82 كاهن، همانجا ؛
………………………………………………………………………………
ـ اين مقاله نخستين‏بار در مجله زير چاپ شده است
Bulletin of the school of Oriental and african stadies, Vol. 39 (1976), PP . 521-534
و سپس در سال 1991 م. در مجموعه مقالاتى بنام Belief and law in Imami shiîsm , تجديد چاپ شده است.
………………………………………………………………………………

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: