1392/4/30 ۱۵:۱۳
سايه روشن هاي سيماي يك ايراني ميهن پرست / فريدون مجلسي 30 تير براي مصدق آغاز پايان نيز بود! در آن قيام دشمنان توده يي او، كه اكنون تغيير سياست امريكا و ابراز خصومت آن كشور را با مصدق احساس مي كردند، براي نخستين بار، گرچه ديرتر از ديگران، اما منظم تر و فشرده تر از ديگران، به صورت حاميانش به ميدان آمدند، حمايتي كه در آن اوج جنگ سرد تهديد كمونيسم را پيش آورد و تيشه به ريشه مصدق زد!
30 تير براي مصدق آغاز پايان نيز بود! در آن قيام دشمنان توده يي او، كه اكنون تغيير سياست امريكا و ابراز خصومت آن كشور را با مصدق احساس مي كردند، براي نخستين بار، گرچه ديرتر از ديگران، اما منظم تر و فشرده تر از ديگران، به صورت حاميانش به ميدان آمدند، حمايتي كه در آن اوج جنگ سرد تهديد كمونيسم را پيش آورد و تيشه به ريشه مصدق زد! «ايراني ميهن پرست» با عنوان فرعي «محمد مصدق و كودتاي امريكايي-انگليسي» كتابي است نوشته كريستوفر دوبليك ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، كه اخيرا از سوي نشر البرز منتشر شده است. در تاريخ صد سال اخير ايران كمتر كسي به اندازه مصدق مطرح بوده و درباره اش و آنچه در دورانش بر او و ايران رفت كتاب و رساله و مقاله نوشته اند. اين آثار اغلب به وسيله شيفتگان و بعضا به وسيله دشمنان يا بدانديشان او نوشته شده و ميزان شيفتگي يا ميزان خصومت ورزي در حدي بوده است كه نمي توان آن آثار را غيرجانبدارانه يا غيرمغرضانه انگاشت. در حالي كه نخستين شرط در هرگونه بررسي علمي و آكادميك خصوصا در امري تاريخي و ارزيابي شخصيتي ملي مستلزم بي طرفي و رويكردي غيرجانبدارانه است. البته بسياري از آن كتاب ها مفصل تر و از لحاظ شرح وقايع بسيار جامع تر از كتاب مورد نظر ما هستند. نويسنده اين كتاب يك انگليسي است. در ديد نخست و با پيشداوري مي تواند نسبت به مصدق مغرض تلقي شود. خودش با طنزي ظريف و انگليسي وار مي نويسد، «اگر مصدق زنده بود از فكر اينكه يك نفر انگليسي زندگينامه او را بنويسد، به شدت به خنده مي افتاد.» باري اين هم از طنزهاي روزگار است. اما كريستوفر دوبليك، نويسنده نسبتا جوان متولد 1972، از سال 2000 تا 2007 ميلادي به دليل ازدواج با بانويي ايراني در ايران زيسته، فارسي آموخته و براي نوشتن كتابش نيز انگليسي وار دست به بررسي و تحقيق زده است. مترجم يعني آقاي دكتر عبدالرضا هوشنگ مهدوي خود نويسنده يي است با آثار تاريخي بسيار خصوصا درباره مصدق و دوران او كه در آغاز جواني شاهد و حتي درگير آن جريان بوده و در آن شور واشتياق ملي فعالانه مشاركت داشته و برخي از آثارش در شمار مراجع تحقيقي آقاي دوبليك بوده است. كريستوفر دوبليك دست كم به عنوان يك خارجي مي توانسته آن خصوصيت غيرجانبدارانه را رعايت كند و سعي خودش را هم كرده است. اما نمي دانم در آن پيرمرد چه مهره مار و چه خصلت و خصوصيتي و جاذبه و به اصطلاح كاريزمايي نهفته است كه هرچه بخواهي به زندگي او با واقع بيني و با ديدي انتقادي نسبت به اشتباهاتش بنگري، باز هم نمي تواني نسبت به او جانبدارانه نينديشي! سرانجام ارزيابي و قضاوتي كه مي توانم در يك جمع بندي كلي درباره اين نويسنده بكنم اين است كه «اثرش را با شيفتگي بي طرفانه نسبت به مصدق» و با «خصومتي بي طرفانه نسبت به رضاشاه و محمدرضا شاه» نوشته است! باري نبايد فراموش كرد كه او نيز با ازدواجي ايراني و با قرار گرفتن در محيط و انديشه و شناختي ايراني، با رويكردي نسبتا ايراني وار به موضع كتاب خود نگريسته و در سرآغاز كتاب به خط فارسي نوشته است، «ترجمه يي كه آقاي عبدالرضا هوشنگ مهدوي از كتاب ايراني ميهن دوست كرده اند مورد تاييد اينجانب است.» نكته ديگر اينكه نوع محبوبيت مصدق در ميان ايرانيان طوري است كه نويسنده بيطرف نيز ناچار است دست و پاي خودش را جمع كند تا دلي را نيازارد و واي اگر آن دل، دل همسر ايراني ارجمندي باشد! باري نويسنده با ظرافتي انگليسي اغلب حقايق قابل انتقادي را كه شايد نويسندگان ايران از ذكرش ابا دارند، تا مبادا بر تصوير خدشه ناپذير مصدق غباري بنشانند، در پوششي همراه با احترام و ظرافت و لبخند آورده و از نگارش آن خودداري نكرده است. اما براي مثال با اشاره به مخالفت مصدق با برنامه رضا شاه در ساخت راه آهن كه معتقد بود به جاي آن بايد تعدادي كاميون خريد و راه ساخت... مي نويسد «همان طور كه مي دانيم حق با او [مصدق] بود!» كه البته گمان نمي كنم اظهارنظر در اين باره در صلاحيت ايشان باشد! راه آهن و ذوب آهن و دانشگاه براي ايران ضروري بود، خواه رضاشاه يا مصدق يا هر كس ديگري با آن موافق يا مخالف بوده باشند! يا بر خلاف لحني كه به گرفتن اختيارات توسط رضا شاه مي تازد «كه مي تواند منجر به استبداد شود،» در قضيه مشابه درباره مصدق استدلال او را مي آورد كه «بايد اختيارات گسترده يي در همه زمينه ها داشته باشد تا بتواند بدون اتلاف وقت به وضع نابسامان مالي كشور پايان دهد!» زيرا نمي خواست «مقررات ديوانسالارانه دست و پاي او را بگيرد» كه در واقع نمايشگر همان لحن انزجار بيطرفانه و شيفتگي بيطرفانه است! در واقع با توجه به آنچه در اين كتاب با صراحت بيشتري آمده است زندگي مصدق به دو بخش تقسيم مي شود. يكي زماني است كه در سنين پختگي و با اندوخته يي از تجربه همراه با درستكاري و خوشنامي قدم به جهادي بزرگ مي گذارد تا ملت تحقيرشده يي را از اهانتي ديرپا به وسيله كشوري استعماري برهاند، كشوري كه به دلايل تاريخي و اخلاقي و عيني مورد بغض و نفرت ايرانيان بوده است! اوج اين پيروزي در آن لحظه يي بود كه ملتي چشم به راه سفر تاريخي نمايندگان مصدق به آبادان بود تا در دفتر كار رييس انگليسي شركت اكنون ملي شده نفت براي اجراي قانون مصوب مجلس و خلع يد از آن مدير و مديريت حاضر شوند و حاضر شدند! مدير انگليسي، يا شايد حتي مهندس بازرگان و مكي، باور نمي كردند كه ده ها هزار ايراني با عقده گشايي و فرياد زنان از دور و نزديك در پشت درهاي آن شركت حضور يابند و سر از پا نشناسند. فريادهايي كه دل مدير انگليسي را كه مامور بود در برابرشان مقاومت كند لرزاند. شب پيش در شركت نفت انگليس و ايران كه از بهترين امكانات سكونتي و باشگاهي برخوردار بود، به روشي اهانت آميز آن هيات را در اتاقي گرم و روستايي وار جاي داده بودند و اكنون كه مدير انگليسي با تزلزل از پشت ميز خود برخاسته بود تا ببيند هيات اعزامي چه مي گويد، مكي با حركتي تاريخي كه هر گناهي را بر او مي بخشايد، بازرگان را به پشت ميز او هل داد و بر صندلي او نشاند! و انگليسي مغرور بلاتكليف فهميد كه راهي جز گريز نيست و شبانه گريخت و به بصره رفت! رفتني كه بازگشت نداشت، و براي كارشكني به پرسنل خارجي دستور داد كه دست از كار بكشند و بزرگ ترين پالايشگاه جهان را تعطيل كنند. آن شب مردم ايران از شادي گريستند و نخوابيدند! مردمي فقير با پس اندازهاي خودشان قرضه ملي خريدند تا مبادا فشار مالي دولت شان را به زانو درآورد. دولتي كه زور نمي گفت! به كسي سرجنگ و تهديد نداشت! كاري حقوقي كرده بود تا ملتي بر حقوق و ثروت و سرنوشت خودش حاكم باشد، تا تحقيري تاريخي را از خودش بشويد و پرداخت غرامت آن را نيز پذيرفته بود! سزاوار چنان رنج و ستيزي كه بر سرش آمد نبود! تاريخ مصدق و كاري كه كرد همين بود! بقيه اش، يعني در واقع تا پيش از آن جهاد مربوط به مصدق ديگري است كه برخي از متعصبان عوام انديش مي كوشند با قديسي كردن آن گذشته، از بدو ولادت، كه مانند زندگي هر انسان ديگري تابع شرايط است و زير و بم هاي انتقادپذير دارد، آن رخداد تاريخي درخشان و اين راز محبوبيت را نيز مخدوش كنند! وگرنه مصدق نازپرورده يي قاجاري و مستوفي زاده يي ثروتمند بود، كه به دليل مرگ زود هنگام پدر، عزيز دردانه مادر مي شود، كه شاهزاده خانمي عموزاده شاه و خواهر محمد حسين ميرزا فرمانفرما بود، و در اين انتساب نكته يي قابل عرضه و دفاع جود ندارد و نيازي هم نيست! مصدق در 12 سالگي به فرمان ناصرالدين شاه لقب مي گيرد و مستوفي ايالت بزرگ خراسان مي شود! او در اين انتصاب كودكانه بي تقصير است، اما موجب افتخار هم نيست! وقتي جنبش مشروطه در مي گيرد، مصدق كه در سنين ميانه 20 سالگي و براي خودش دولتمردي با تجربه است، روي خوش به آن نشان نمي دهد و وقتي مظفرالدين شاه به تسليم نزديك مي شود، براي ادامه تحصيل به پاريس مي رود. وقتي دوران مشروطه به سر مي رسد و محمدعلي شاه پذيراي آن نمي شود، به ايران بازمي گردد و به گفته دوبليگ به اصرار مادر قاجاري، به عضويت دارالشوراي كبري در مي آيد كه مجلس مشورتي محمدعلي شاهي و جايگزين مجلس شوري ملي است و به هر حال كاري قابل دفاع هم نيست و زماني كه آن دوران را نيز ناپايدار مي يابد قيد ماندن را مي زند و در خاطرات خود مي نويسد (نقل به مضمون) زماني كه براي خداحافظي نزد محمدعلي شاه رفتم گفت تو هم ما را تنها مي گذاري؟ و مصدق به او مي گويد كه براي ادامه تحصيل مي رود. محمدعلي شاه مي گويد: ما را بگو كه خيال مي كرديم تو افلاطون حكيم هستي، حالامي خواهي به ادامه تحصيل بروي؟ باري با مادر، همسر، فرزندان و خواهر و دو نديمه مادر به لوزان مي رود و كار تحصيلش را نيز به طور جدي ادامه مي دهد. پس از محمدعلي شاه، وقتي وثوق الدوله در سال 1299 قرارداد شش ماده يي خودش را تحت پوشش همكاري فني با دولت انگليس امضا مي كند، كه بيشتر جنبه مقابله مشترك در برابر تهديد توسعه طلبي دولت شوروي داشت، آن را، به طوري مبالغه آميز نسبت به متن ظاهرا بي خطرش، دسيسه استعماري انگليس مي نامد و با ايرانيان مقيم محل عزاداري مفصلي راه مي اندازد. سرانجام راهي ايران مي شود، تا در كابينه مشيرالدوله معاون وزارت ماليه شود، اما وقتي به بوشهر مي رسد «به خواهش عشاير و خوانين محلي والي فارس مي شود! » به نظر من، اينگونه توجيهات جانبدارانه و بي معني است. جواني 30 ساله تحصيلش تمام شده و به كشورش برگشته. خوانين چه شناخت يا حتي چه خبري از او دارند كه خواهش كنند والي آنها شود؟ و تازه مگر بنا به خواهش افراد اين گونه انتصابات انجام مي شد يا مي شود؟ دم خروس پيداست، دايي مصدق، فرمانفرما، والي فارس است و ناچار به مراجعت به تهران شده است. اين اوست كه مي تواند براي خودش جانشيني عزيز كرده و تحصيلكرده و لايق منصوب كند. «وقتي فرمانفرما عازم بازگشت مي شود مصدق براي او مجلس بزرگداشتي هم مي گيرد.» اما تفاوت واقعي در نوع واليگري آنهاست كه موجب داوري متفاوت مي شود! برخلاف فرمانفرماي ديكتاتور و از لحاظ مالي تابع اخلاقيات و شيوه هاي رايج قاجاري، مصدق قانونمدار است و درستكار! دوران آن ظلم و جور فرمانفرمايي پايان مي يابد و اگر محبوبيتي در فارس حاصل مي شود مربوط به بعد از واليگري است نه به طوري كه ادعا مي شود قبل از آن و خواهش خوانين. اما در اين دوران سيدضياء، روزنامه نگاري هم سن و سال مصدق در تهران با كمك نظامي رضاخان ميرپنج كودتايي مي كند و با تحميل از احمد شاه حكم صدارت مي گيرد. از واليان دو پسرعموي اشرافي يعني مصدق در فارس و قوام السلطنه در خراسان زير بار اين «مردك كه معلوم نيست از كجا آمده» و از عوام برخاسته است نمي روند! مصدق به ميان عشاير مي گريزد و قوام دستگير و زنداني مي شد. اما آن مخالفت به خاطر كودتايي بودن دولت نيست! زيرا دولت صد روزه سيدضياء را به زودي پايان مي دهند و قوام در همان دولت كودتا به جاي «آن مردك» صدر اعظم مي شود و مصدق وزير خارجه! شهرت ديگر مصدق نيز تا حدي جنبه شخصي دارد! وقتي سردار سپه صحبت جمهوري مي كند، اين اشراف زاده وفادار قاجاري به شدت مخالفت مي كند و وقتي صحبت از تغيير سلطنت مي شود با شدت بيشتري مخالفت مي كند. به طوري كه دوبليگ مي گويد، فرمانفرما دست خواهر زاده را مي بوسد و او را در آغوش مي كشد كه «كاري كه تو براي قاجاريه كردي هيچ قاجاري نكرد!» باري رضا شاه به دلايل بسيار دست به اقداماتي مي زند كه در ميان مردم مخالفت بر انگيز است. كشف حجابش در آن جامعه سنتي تقريبا همه را، حتي كساني را كه صبح در برابرش كرنش مي كردند، شب در خانه مي رنجاند! خدمت سربازي اجباري اش، همه جوانان و خانواده هايشان را، از روستايي تا شهري، مي رنجاند، وقتي به قلع و قمع عشاير و برنامه يكجانشين كردن آنان و برهم زدن آن بساط خانخاني بر مي خيزد، خوانين و عشاير بر ضدش مي شوند، وقتي مدارس جديد بنا مي كند محافظه كاران آن را نيز مايه گمراهي مي پندارند و برنمي تابند، وقتي املاكي را مي ستاند دشمنان بيشتري مي خرد، بنا براين مصدق به عنوان يك منتقد دايمي رضا شاه علاوه بر پاكدامني و درستكاري و حسن سلوك به اين دليل نيز، يعني در تقابل با رضا شاه، شهرتي مي يابد. اما اين دليل نمي شود كه آنچنان كه هست نامدار شود. اشغال ايران در جنگ دوم جهاني داغ دل ايرانيان را نسبت به انگليسي ها تازه مي كند! افزايش آگاهي مردم ادامه بهره برداري سودجويانه انگليس از تنها منبع درآمد كشور را، آن هم با آن رفتار متكبرانه و ناهنجار، بر نمي تابد و اين مصدق است كه رهبري اين مبارزه را بر عهده مي گيرد، و با كمك آن كاريزما، يا جذابيتي كه گنجينه يي كمياب از خوشنامي و درستكاري در كنار دارد، ملت را يك صدا به حمايتش بر مي خيزاند! دوبليگ به درستي مي گويد كه ملي كردن نفت ايران بيشتر اهميت معنوي داشت [يعني همان اهانت زدايي ملي] تا اهميت مادي! اما متاسفانه اطرافيانش در چانه زني هاي بي حاصل بعدي بيشتر به همان جنبه مادي و فرعي آن پرداختند، آن هم با امكانات داخلي ناچيز و بر خلاف عرف و نرخ و رفتار رايج در بازار جهاني. يعني ايران كه با دريافت سهمي بسيار كمتر از معيار جهاني حمايت جهان را جلب كرده بود، بعدا با طرح ادعاهايي بالاتر از معيارهايي كه رفتارهاي رايج قدرت ها را برهم مي زد حمايت جهاني و خصوصا امريكا را در اين مبارزه از دست داد، و برعكس عداوت براندازنده آنان را خريد. اينكه حق داشت يا نداشت مطرح نيست، اينكه مي توانست به آنچه حق كشورش مي پنداشت برسد يا نمي توانست مطرح است!در فاصله 25 تا 28 مرداد، عملااين حزب توده بود كه با داشتن امكانان سازماني و انضباط حزبي در خيابان ها حاكم بود و حتي راهنمايي و رانندگي را كنترل مي كرد! اما وقتي بركناري مصدق در اجراي فرمان شده و توسط نظاميان به اصطلاح به زبان خوش ميسر نشد، موج و ضربه دوم يعني ضربه كاري براي بركناري او با زبان ناخوش وارد شد، كه البته و طبيعتا از حمايت رواني و كمك هاي مالي دشمنان مصدق يعني انگليس و اينك امريكا نيز برخوردار بود، و آن حزب هم هيچ واكنشي نشان نداد! البته واكنش حزب توده ممكن بود ايران را به دام ديگري بيندازد كه خواسته هيچ يك از مليون و محافظه كاران و ارتشيان نبود. اما فراموش نكنيم كه شش يا هفت سال پيش از آن التيماتوم امريكا به شوروي همراه با دخالت ارتش، آخرين قواي شوروي و وابستگان آن را از ايران بيرون رانده بود. و اكنون، همراه با جنگ كره، كه موقعيت استراتژيك ايران شرايط حتي داغ تري پديد آورده بود، التيماتوم ديگر امريكا و انگليس مي توانست موثرترين اقدام آنان در به نتيجه نهايي رساندن رخداد 28 مرداد، و توجيه كننده دليل كنار كشيدن حزب توده به دستور مسكو باشد! اما انتقام حزب توده با نفوذ و تبليغات فرهنگي گسترده سلب مشروعيت از حكومت شاه و نهادينه كردن غرب ستيزي در ميان نخبگان ايراني بود كه هرگز قطع نشد. كريستوفر دوبليك در پايان كتاب به رفتار محترمانه سرلشكر زاهدي و حتي سپهبد باتمانقليج رها شده از زندان، با دكتر مصدق اشاره مي كند. ادامه چنين رفتاري مي توانست اميد بخش برون رفت محترمانه تر ايران از آن بحران ملي و آزاد كردن مصدق به احترام خدماتش باشد كه اكنون رنگ هويتي و فرهنگي نيز يافته و ايرانيان را در مقابل غرب قرار داده بود. اما اين اشتباه لجوجانه و انتقام جويانه شاه بود، كه به جاي التيماتوم زخم بر آن نمك پاشيد، و با اين كار در همان زمان آغازِ پايان كار خودش را نيز رقم زد. جالب اينكه سپهبد زاهدي نيز كه ضمن تفاوت جنبه هاي سربازي در شمار همان تفكر قديمي تر رجالي قرار مي گرفت كه به شعار مصدق در برابر شاه استناد مي كردند كه بايد سلطنت كند نه حكومت، و با وجود آنكه شاه را از مقابله با پيرمرد تسليم ناپذير رهانيد، هرگز نتوانست اعتماد شاه را جلب كند، و به تبعيدي محترمانه تا پايان عمر با عنوان افتخاري سفارت فرستاده شد. اما افسون مصدق با وجود آن شكست، و حتي به رغم سهم مهمي كه خود در آن شكست غم انگيز داشت به صورت محبوبيتي نمادين به عنوان يك ايراني ميهن پرست برجاي ماند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید