1392/4/27 ۰۰:۱۷
به اعتقاد وسنو، محققان اجتماعي، چه آنهايي كه به فرهنگ به عنوان يك عنصر ذهني مضمر در درون زندگي اجتماعي نگاه ميكنند چه آنهايي كه به فرهنگ به عنوان يك محصول اجتماعي عيني مينگرند، هنگامي كه عملاً به تحقيق تجربي ميپردازند، با توجه به موضوع تحقيقشان، چشماندازهاي نظري....
روبروت وسنو در كتاب خود با عنوان «معنا و نظم اخلاقي» از سه شيوه تقسيمبندي مطالعات فرهنگ سخن ميگويد: 1- تقسيمبندي مطالعات فرهنگ بر مبناي دريافت آنها (در اينجا وسنو مطالعات مبتني بر دريافت ذهني از فرهنگ را در مقابل مطالعات مبتني بر دريافت عيني از فرهنگ قرار ميدهد)،2- تقسيمبندي مطالعات فرهنگ بر مبناي تحول تاريخي آنها (در اينجا وسنو از سه سنت كلاسيك با محوريت مساله جدايي عين و ذهن، نئوكلاسيك با محوريت مساله جدايي جزء از كل، و سنت پساساختارگرا با محوريت مساله ارتباط سخن ميگويد) و 3- تقسيمبندي مطالعات فرهنگ بر حسب «اسلوب نظري» آنها. به اعتقاد وسنو، محققان اجتماعي، چه آنهايي كه به فرهنگ به عنوان يك عنصر ذهني مضمر در درون زندگي اجتماعي نگاه ميكنند چه آنهايي كه به فرهنگ به عنوان يك محصول اجتماعي عيني مينگرند، هنگامي كه عملاً به تحقيق تجربي ميپردازند، با توجه به موضوع تحقيقشان، چشماندازهاي نظري مختلفي را انتخاب ميكنند. چشـماندازهاي نظري مزبور را ميتوان در چهار دسته جاي داد:
1ـ رويكـرد ذهني يا ذهنگرا، 2ـ رويكرد ساختاري، 3ـ رويكرد نمايشي و 4ـ رويكرد نهادي. وسنو معتقد است هر يك از اين رويكردهاي نظري يك موضوع خاص را در كانون مباحث خود جاي دادهاند: 1) معاني ذهني اشياء و محصولات فرهنگي، 2) الگوها يا ساختارهاي دروني اشياء و محصولات فرهنگي،3) كاركردهاي نمايشي (ابرازي، ارتباطي) اشياء و محصولات فرهنگي در وضعيتهاي اجتماعي و 4) بافتهاي نهادي كه اشياء و محصولات فرهنگي در آنها توليد و توزيع ميشوند.آنچه در ادامه اين كوتاه نوشت ميآيد، شرح نسبتا مفصلتري است از آنچه روبرت وسنو در توضيح اين چهار رويكرد نظري مطرح ساخته است:
1 رويكرد ذهني يا ذهنگرا
رويكرد ذهنگرايانه به فرهنگ به روشنترين شكل در مطالعاتي ديده ميشود كه به فرهنگ به عنوان يك عنصر ذهني مضمر در درون حيات اجتماعي مينگرند: مطالعات مربوط به هنجارها و ارزشها، مطالعات مربوط به باورها و نگرشها و مطالعات مربوط به ذهنيتها. تأكيد رويكرد ذهنگرا بر باورها و ايستارها، عقايد و ارزشهاست. در اين رويكرد از منظر افراد به فرهنگ نگريسته ميشود. ايدهها (انديشهها)، روحيات و خلقيات و اهداف، عناصر فرهنگ را شكل ميدهند. مساله «معنا»، مساله كليدي اين رويكرد است: فرهنگ مركب از معناست؛ فرهنگ تفسير افراد از واقعيت را نشان ميدهد؛ فرهنگ «معنا» را در قالب جهانبينيهاي وحدت بخش در وجود افراد دروني ميسازد. در حقيقت، يكي از دلايلي كه ميتواند چرايي برخورد ذهنگرايانه اين دسته از مطالعات با فرهنگ را براي ما روشن سازد، آن است كه در اين مطالعات بر مفروضات، انتظارات و توقعات و نگرشهاي بديهي حاكم بر كنش متقابل اجتماعي تأكيد بسيار ميشود. بنابراين، معاني ضمني و نهفته و پيش انگارههاي ناگفتهاي كه رفتار اجتماعي را هدايت ميكنند ازجمله موضوعاتي هستند كه مورد توجه خاص اين دسته از مطالعات قرار دارند. دريافت ذهني از فرهنگ را به بهترين شكل ميتوان در مطالعات روانشناسي اجتماعي كه دلمشغول مساله شكلگيري ايستارها يا روابط ميان باورها، شناخت، محروميت، از خودبيگانگي و غيره هستند، مشاهده كرد. در مطالعات پيمايشي درخصوص افكار عمومي نيز نوعاً فرهنگ در قالب مفاهيم ذهنگرايانه تعريف ميشود. مطالعاتي كه از روشهاي مشاهده همراه با مشاركت و مصاحبههاي عميق بهره ميگيرند نيز، اگرچه از لحاظ مفروضات تئوريك با بسياري از تحقيقات پيمايشي تفاوت دارند، اما مبتني بر دريافت ذهني از فرهنگ هستند. در اين ديدگاهها به فرهنگ نه به عنوان يك لايه مستقل از واقعيتها بلكه به عنوان بخشي از جهانبيني افراد كه توسط آنها دروني شده است، نگريسته ميشود.
2 رويكرد ساختاري
مطالعاتي كه بر الگوها يا ساختارهاي دروني اشياء و محصولات فرهنگي تأكيد دارند در جامعهشناسي نادر و كمياب هستند، اما چنين به نظر ميرسد كه توانستهاند علاقة محققان را به سمت خود جلب كنند. روش تحليل محتوي روش كلاسيكي است كه تاكنون از آن به منظور گردآوري و تحليل دادههايي كه ميتوانند ساختار دروني اشيا فرهنگي را بر ما آشكار سازند، استفاده شده است. بههرحال، مطالعات متأخر از تحليل موضوعي (= مضموني thematic)، معناشناختي و واژگاني عناصر دروني اشياء و محصولات فرهنگي فاصله گرفتهاند و بيشتر علاقهمند به بررسي «نحو» يا روابط ميان عناصر دروني محصولات فرهنگي هستند. اين دسته از مطالعات كه عمدتاً متأثر از ساختارگرايي و پساساختارگرايي اروپايي هستند، سعي در بررسي مكانيسمها و روشهايي دارند كه از طريق آنها عناصر دروني متون در پيوند با يكديگر قرار ميگيرند و سرهمبندي ميشوند. اين گروه از مطالعات مدعي كشف معاني عناصر دروني متون نيستند، بلكه اين ادعا را مطرح ميسازند كه معاني متون مشروط به روابط ميان عناصر مزبور است و در كل بهوسيله همين روابط نيز محدود ميشود. بنابراين، شناخت مرزهاي نماديني كه به نظامهاي فرهنگي ساخت ميدهند، شناخت چارچوبها و مقولاتي كه عناصر فرهنگي در درون آنها جاي دارند و همچنين شناخت روابط ميان اين چارچوبها و مقولات، ازجمله علايق خاص اين رويكرد به فرهنگ است. رويكرد ساختاري به فرهنگ از چند منظر بسيار مهم با رويكرد ذهني به فرهنگ تفاوت دارد. در اين رويكرد به فرهنگ بيشتر به عنوان يك هستي عيني نگريسته ميشود. اين به آن معنا نيست كه در اين رويكرد به فرهنگ صرفاً به عنوان يك «شيء» يا يك «پديده بيروني» نگريسته ميشود كه ميتوان بدون نياز به روش «تفسير» به مطالعه پوزتيويستي آن پرداخت. به هر حال، اين كه گفته ميشود در اين رويكرد به فرهنگ به عنوان يك «هستي عيني» نگريسته ميشود، به آن معناست كه به لحاظ تحليلي فرهنگ از وضعيت ذهني و دروني افراد متمايز است. در اين رويكرد، به عناصر فرهنگ به عنوان واقعيتهاي داراي استقلال نسبي نگريسته ميشود و فرهنگ در پيوند با ذهن افراد تعريف نميگردد. به همين دليل، به هنگام بحث دربارة فرهنگ از اصطلاحات و مفاهيم تازهاي استفاده ميشود. بيش از آنكه گفته شود فرهنگ مركب از ايستارها، باورها و ارزشها است، بر اين نكته تاكيد ميشود كه فرهنگ را بايد بر مبناي حدو مرزهاي نمادين، مقولات و عناصر و قواعد و الگوهاي دروني آن تعريف كرد.
3 رويكرد نمايشي
مطالعات متأخر دربارة ايدئولوژي و شعائر اجتماعي، عمدتاً مبتني بر رويكرد نظري هستند كه بر جنبههاي ارتباطي، نمايشي و ابرازي فرهنگ تأكيد ميكند. اين رويكرد، از بسياري جهات، متأثر از سنت دوركيمي است. در اين جا بيش از آن كه به فرهنگ به عنوان يك هستي كاملاً مستقل نگريسته شود، فرهنگ در كنش متقابل با ساختار اجتماعي مورد مطالعه قرار ميگيرد. برخلاف رويكرد ذهنگرا، در اينجا گفته ميشود كه فرهنگ در كنش متقابل با ساختار اجتماعي است، البته نه بهعنوان مؤلفهاي از تجربه و احساسات افراد، بلكه بهعنوان بعد بياني (ابرازي) روابط اجتماعي. به عنوان مثال، در اينجا به ايدئولوژي به عنوان مجموعهاي از نمادها نگريسته ميشود كه روشن ميكند روابط اجتماعي چگونه بايد نظم و سامان بيابند. در كل، در اين رويكرد به فرهنگ به عنوان جنبه ابرازي (بياني) ـ نمادي ساختار اجتماعي نگريسته ميشود. فرهنگ تكاليف و وظايف الزامآور اخلاقي جامعه را مشخص ميكند و به نوبة خود تحت تأثير ساختار اين الزامات اخلاقي قرار دارد.
رويكرد نمايشي، با تأكيد بر نابسامانيها و بيثباتيهاي اجتماعي (به جاي تأكيد بر نابسامانيهاي رواني) كه ممكن است باعث ظهور شعائر و ايدئولوژيهاي جديد شوند، از رويكــرد ذهنگرايانه فاصله گرفته و به جاي تحقيق درباره معاني نهفته در نمادهاي فرهنگي بيشتر به بررسي شرايطي ميپردازند كه نمادهاي فرهنگي در آنها معنادار ميشوند. اين رويكرد از اين لحاظ كه در آن به فرهنگ بيشتر به عنوان يك امر قابل مشاهده نگريسته ميشود تا يك پديدة ذهني، به رويكرد ساختاري نزديك است. فرهنگ بيش از آن كه شامل ايستارها و باورهاي ذهني باشد، مركب از سخنان (utterances)، كنشها، اشياء و كالاهاي فرهنگي و رويدادهاي فرهنگي است ـ تمامي اين اجزاء فرهنگ قابل مشاهده و در يك معنا «رفتاري» هستند. در اين رويكرد، همچون رويكرد ساختاري، روابط يا الگوهاي ميان عناصر فرهنگي اهميت دارد. با اين حال، مطالعه اين روابط في نفسه از اهميت برخوردار نيست؛ رويكرد نمايشي با مورد توجه قرار دادن روابط ميان الگوهاي موجود در ميان نمادها با روابط اجتماعي كلانتر، از رويكرد ساختاري فراتر ميرود. در اينجا نيز بر اهميت بررسي الگوهاي موجود در ميان نمادها كه به آنها انسجام ميبخشند، تأكيد ميشود، با اين حال، فرض بر آن است كه اين الگوها از يك نقش ابرازي (بياني) در نمايشي كردن تعهدات و تكاليف اخلاقي كه كنشهاي متقابل اجتماعي بر آنها مبتني هستند، برخوردارند ـ نظم اخلاقي. به اين دليل از مفهوم «نمايشي» براي توصيف اين رويكرد به فرهنگ استفاده ميشود كه در آن بر توان شعائر، ايدئولوژيها و ديگر كنشهاي نمادين در «نمايشي كردن» روابط اجتماعي تأكيد ميشود.
4 رويكرد نهادي
در رويكرد نهادي به فرهنگ بر مسائل مطرح در دو رويكرد پيشين يعني رويكرد ساختاري و نمايشي تأكيد ميشود، اما ابعاد تازهاي از فرهنگ نيز مورد توجه ميگيرد. در اينجا، نه تنها گفته ميشود فرهنگ مجموعة الگويافتهاي از عناصر (همانند رويكرد روساختاري) است كه به بيان چيزي دربارة نظم اخلاقي جامعه (مانند رويكرد نمايشي) ميپردازد، بلكه بر اين نكته تأكيد ميشود كه فرهنگ مركب از كنشگران و سازمانهايي است كه نيازمند منابع هستند و به نوبة خود بر توزيع منابع در جامعه تأثير ميگذارند. در اينجا، به جاي آنكه گفته شود فرهنگ صرفاً از طريق نمايشي كردن تكاليف و وظايف اخلاقي ساخته ميشود و به حيات خود ادامه ميدهد، بر اين نكته تأكيد ميشود كه فرهنگ توسط كنشگراني كه از تواناييها و قابليتهاي خاصي برخوردارند، توليد ميشود و توسط سازمانهايي كه منابع را به سمت فرآيندهاي تدوين و تنظيم و انتقال و توزيع محصولات فرهنگي هدايت ميكنند، به حيات خود ادامه ميدهد. در اينجا، همچنين، بر روابط سازمانها و نهادهاي فرهنگي با دولت و ديگر مراجع قدرت تأكيد ميشود.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید