1392/4/13 ۰۰:۲۶
فروپاشي دولت سوریه ميتواند آن سرزمين را به گهوارهاي براي تروريسم يا بکارگيري سلاح عليه همسايگاني تبديل کند ... در سوريه، درخواست براي مداخله «بشردوستانه» و «استراتژيک» در هم تنيده شده است. ... هر نفع استراتژيکي نبايد دليلي براي جنگ باشد؛ در غير اين صورت هيچ جايي براي ديپلماسي باقي نخواهد ماند.
ترجمه : محمد حسین باقی : بهار عربي عموماً بر حسب چشماندازي براي دموکراسي مورد بحث قرار ميگيرد. آنچه بسيار مهم است، تقاضاي روزافزون براي مداخله خارجي جهت ساقط کردن رژيم و واژگون کردن مفاهيم رايجِ مربوط به نظم بينالمللي است. مفهوم مدرن «نظم جهاني» به سال 1648 و عقد معاهده وستفاليا باز ميگردد که به جنگهاي 30 ساله خاتمه داد. در آن نبردها، سلسلههاي رقيب، ارتشهاي خود را به مرزهاي سياسي ميفرستادند تا هنجارهاي مذهبي متضاد خود را تحميل کنند. اين نسخهي قرن هفدهمي تغيير رژيم، حدود يک سوم از جمعيت اروپاي مرکزي را به کام مرگ فرستاد. براي ممانعت از اين گونه کشتارها، معاهده وستفاليا ميان سياستهاي داخلي با سياستهاي بينالمللي حد فاصلي ترسيم کرد. دولتها – که بر واحدهاي ملي و فرهنگي ساخته شده بودند – در چارچوب مرزهاي خودشان مستقل تلقي شدند؛ سياست بينالملل به تعامل آنها در مرزهاي تاسيس شده محدود شد. مفاهيم جديدِ «منافع ملي» و «توازن قدرت» براي پايهگذاران اين مفاهيم برابر بود با محدوديت – و نه توسعه – نقش زور؛ اين مفاهيم باعث شد که «حفظ تعادل» جايگزين تغيير اجباري مردمان شود.
سيستم وستفاليا با ديپلماسي اروپايي در تمام دنيا پراکنده شد. اگرچه اين سيستم با دو جنگ جهاني و ظهور کمونيسم بينالمللي آسيب ديد اما دولت – ملتهاي مستقل، افتان و خيزان به عنوان اساسيترين واحد نظم بينالمللي تداوم يافتند. سيستم وستفاليا به طور کامل در خاورميانه کاربرد نيافت. تنها سه کشور از دولتهاي مسلمان منطقه ريشههاي تاريخي داشتند: ترکيه، مصر و ايران. مرزهاي ساير کشورها بازتابي بود از تاراج غنايمِ امپراتوري از ميان رفتهي عثماني در ميان فاتحان جنگ جهاني اول که اهميت چنداني براي تقسيمات و شکافهاي قومي يا فرقهاي قائل نبودند. اين مرزها از آن زمان تا کنون بارها و بارها در معرض چالشهاي اغلب نظامي قرار داشته است.
ديپلماسياي که در بهار عربي به وجود آمد همراه با آموزه تعميميافتهي مداخله بشردوستانه جايگزين اصول وستفاليايي حفظ تعادل شد. در اين قالب، جنگهاي داخلي با هاشورِ نگرانيهاي دموکراتيک و فرقهاي در قالبي بينالمللي نگريسته ميشوند. قدرتهاي خارجي خواهان اين هستند که دولتِ مستقر با مخالفان خود و با هدف انتقال قدرت وارد مذاکره شود. اما از آنجا که – براي هر دو طرف – مسأله «بقا» مطرح است، اين خواستهها به گوشهاي ناشنوا و درهاي بسته برخورد ميکند. وقتي طرفها قدرت قابل ملاحظهاي دارند، حدي از مداخله خارجي مثل نيروي نظامي براي شکستن اين بنبست ضرورت مييابد.
اين شکل از مداخله بشردوستانه با اجتناب از توسل به منافع ملي يا توازن قدرت از سياست خارجي سنتي متمايز ميشود و از آنجا که فاقد جوانب اخلاقي هستند، پسزده ميشوند. اين شکل از مداخله نه با غلبه بر تهديد استراتژيک بلکه با از ميان بردن شرايطي که براي نقض اصول جهاني دولتمداري لازم تلقي ميشود خود را توجيه ميکند. اگر اين نوع مداخله به عنوان اصلي در سياست خارجي پذيرفته شود، پرسشهاي فراوانتري براي استراتژي آمريكا برميانگيزد. آيا آمريكا خود را ملزم به حمايت از هر قيام مردمي عليه هر دولت غير دموکراتيک ميداند، مثل آن دسته از دولتهايي که پيش از اين در حفظ نظام بينالمللي مهم تلقي ميشدند؟ به طور مثال، آيا عربستان سعودي تا زماني متحد ماست که اعتراضات عمومي در اين کشور هنوز آغاز نشده؟ آيا ما آمادهايم تا حق مداخلاتي از اين دست را به کشورهاي ديگري که داراي همکيشي مذهبي يا قومي هستند واگذار کنيم؟
در عين حال، ضرورتهاي سنتي استراتژيک هنوز از ميان نرفتهاند. تغيير رژيم – تقريباً در تعريف – اصولي براي ملتسازي به وجود ميآورد. با شکست در اين اصول، خودِ نظم بينالمللي به سوي فروپاشي ميرود. فضاهاي خالي که دلالت بر بيقانوني ميکنند ممکن است بر اين نقشه چيره شوند درست همان گونه که در يمن، سومالي، شمال مالي، ليبي و شمال غرب پاکستان رخ داده يا حتا در سوريه هم ممکن است رخ دهد. فروپاشي دولت ميتواند آن سرزمين را به گهوارهاي براي تروريسم يا بکارگيري سلاح عليه همسايگاني تبديل کند که در فقدان دولت مرکزي هيچ ابزاري براي بياثر کردنِ آنها نيست. در سوريه، درخواست براي مداخله «بشردوستانه» و «استراتژيک» در هم تنيده شده است. در قلب دنياي اسلام، سوريه در دوران بشار اسد به استراتژي ايران در شرق و در مديترانه کمک کرده است. اين کشور از حماس که موجوديت اسراييل را نفي ميکند حمايت کرده و مدافع حزب الله لبنان هم هست. ايالاتمتحده هم دلايل بشردوستانهاي براي حمايت از سقوط اسد و تشويق ديپلماسي بينالمللي براي رسيدن به اين هدف دارد. از سوي ديگر، هر نفع استراتژيکي نبايد دليلي براي جنگ باشد؛ در غير اين صورت هيچ جايي براي ديپلماسي باقي نخواهد ماند.
وقتي نيروي نظامي مد نظر قرار بگيرد، چندين مسأله مهم ديگر هم بايد مورد ملاحظه قرار گيرد: وقتي ايالاتمتحده عقبنشيني خود از عراق و افغانستان را تسريع کرده، چگونه تعهد نظامي ديگري در همان منطقه قابل توجيه خواهد بود به ويژه که اين تعهد نظامي احتمالاً چالشهاي مشابهي در پي خواهد داشت؟
آيا اين رويکرد جديد (که آشکارا کمتر نظامي و استراتژيک است و بيشتر به سوي ديپلماسي و مسائل اخلاقي ميل دارد) آن معماهايي که تلاشهاي اوليه در عراق و افغانستان را با مشکل مواجه کرد و منجر به عقبنشيني و شکاف در آمريكا شد را حل خواهد کرد؟ يا آيا رويکرد مذکور با قمار بر سر پرستيژ و اعتبار آمريكا در تحولات داخلي (که آمريكا ابزارهاي کمتر و اهرمهاي کمتري براي شکل دادن به تحولات دارد) اين دشواري را افزايش نخواهد داد؟ چه کسي جايگزين رهبر ساقط شده خواهد شد و درباره او چه ميدانيم؟ آيا نتيجه آن بهبود شرايط انساني و وضعيت امنيتي خواهد بود؟ يا آيا ما خطر تکرار تجربه طالبان را انجام ميدهيم که براي مبارزه با مهاجمان شوروي از سوي ما تجهيز اما در آخر به چالشي امنيتي براي خود ما تبديل شدند؟
تفاوت ميان مداخله «استراتژيک» و «بشردوستانه» در اينجا به هم نزديکتر ميشود. جامعه بينالمللي مداخله بشردوستانه را با «اجماع» تعريف ميکند و دستيابي به آن آنقدر دشوار است که عموماً تلاشها را محدود ميکند. از سوي ديگر، مداخلهاي که يکجانبه است يا مبتني است بر ائتلاف ارادهها، مقاومت کشورهايي (مثل روسيه و چين) که از کاربست اين سياست در سرزمينهاي خود بيم دارند را بر ميانگيزد. بنابراين، دستيابي به حمايت داخلي براي آن دشوار است. دکترين مداخله بشردوستانه در معرض تعليق ميان قواعد کلي و اصول آن و ظرفيت اجراي آن قرار گرفته است؛ در مقابل، مداخله يکجانبه به قيمت حمايت بينالمللي و داخلي تمام ميشود.
مداخله نظامي – بشردوستانه يا استراتژيک – دو پيش شرط دارد: اول، اجماع بر «طرز حکومت» پس از نابودي وضع موجود ضروري است. اگر هدف محدود باشد با کنار زدن حاکمي خاص، احتمال وقوع جنگ داخلي جديدي در نتيجهي خلأ پديد آمده ميرود چرا که گروههاي مسلح براي جانشيني به رقابت ميپردازند و کشورهاي خارجي هم جانب طرفهاي مختلف را ميگيرند. دوم، اهداف سياسي بايد روشن بوده و به لحاظ داخلي و در مدتي مشخص قابل دستيابي باشد. ترديد دارم که مسأله سوريه تمام اين موارد را در خود داشته باشد. ما نميتوانيم و نبايد «مصلحت» را کنار بگذاريم و به مداخله نظامي تعريف نشدهاي وارد شويم که هر چه بيشتر و بيشتر زمان سپري ميشود رنگ و بوي فرقهاي به خود ميگيرد. در واکنش به يک تراژدي انساني بايد دقيق و محتاط باشيم تا شرايط را براي تراژدي ديگري مهيا نسازيم. در فقدان يک مفهوم استراتژيکِ روشن، «نظم جهاني»اي که مرزها را از ميان ميبرد و جنگهاي داخلي و بينالمللي را در هم ادغام ميکند، نميتواند نفس را حبس کرده و نظارهگر باشد. يک حس ظريفي مورد نياز است تا چشمانداز خاصي به «بيانيههاي صرف» بدهد. اين مسألهاي حزبي نيست و در بحثهاي ملي که وارد آن ميشويم هم بايد به آن شيوه حل و فصل شوند.
نقل از : مهرنامه
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید