1392/4/11 ۱۳:۰۹
به خاطر دارم حدود سالهاي 39ـ40 آغاز سال تحصيلي حوزه بود. داشتن حق انتخاب استاد براي طلبه، يکي از امتيازات نظام حوزوي است كه هر کس ميتواند استاد را ارزيابي کند و سپس ادامه دهد. وجود اساتيد متعدد، فضاي انتخاب را براي طلاب باز ميکند. اين جانب براي فرا آموختن کتاب «مکاسب» شيخ انصاري به يکي از دروس مشهوري رفتم که طلاب کثيري شرکت ميکردند.
به خاطر دارم حدود سالهاي 39ـ40 آغاز سال تحصيلي حوزه بود. داشتن حق انتخاب استاد براي طلبه، يکي از امتيازات نظام حوزوي است كه هر کس ميتواند استاد را ارزيابي کند و سپس ادامه دهد. وجود اساتيد متعدد، فضاي انتخاب را براي طلاب باز ميکند. اين جانب براي فرا آموختن کتاب «مکاسب» شيخ انصاري به يکي از دروس مشهوري رفتم که طلاب کثيري شرکت ميکردند. پدرم از من پرسيد: «براي مکاسب به درس کي ميروي؟» پاسخ دادم: «به فلان درس.» او که به صراحت لهجه شهرت داشت، بلافاصله گفت: « او که مکاسب را نميفهمد!»
خدايش غريق رحمت فرمايد که در اين امر و در بسياري امور ديگر، راهنمايي براي ما بود که گاهگاه با روشنگريهاي صريحانه و نقاديهاي قداست شکنانه، مسلّمات و جزميّات ما را دگرگون ميکرد و اينک در اين مقطع از عمر خويش به مغز استخوانم درک کردهام که چه بسا فلاکتها و بدبختيها عارض آدمي ميشود که معلول جزميات اوست؛ جزمياتي که ناشي از عدم نقد فرآوردههاي ذهني انسان است. فکر ميکنم «محاسبه و مراقبه» که در علم اخلاق گفتهاند، به همين معناست که آدمي همواره بايست نقاد خويش باشد و موضوع نقد خويش را قبل از اعمال و کردار جوارحي، اندوختههاي ذهني قرار دهد. هيچ باوري را خط قرمز نقد خويش نداند؛ موجودي پويا و متکامل باشد، نه متوقف و منجمد، رشد کندو بر و ميوه بدهد، نه بپوسدتا اورا بسوزانند.پس از نقد افکار و انديشههايش به خواستهها وگرايشهاي خويش بپردازد و دانه به دانه با ميزان عقل و خرد ارزيابي کند.
به تجربه براي همه ثابت شده است که جذبه شخصيتها، ارادتها، علائق و فريفتگيها چه آفاتي براي آدميان داشته و دارد. منکر نيستم که عشق ميتواند موجب رشد شود، ولي به نظر من يک شرط بسيار مهم و اساسي دارد، شرطش آن است که به جا افتد و مبتني بر معرفت باشد.عشق همچون آتشي است که اگر در خانه افتد، موجب روشنايي است و اگر بيجا افتد، خانه وکاشانه را ميسوزاند. اينجانب هرگز نميتوانم نصايح آمده در غزل زير مولوي را به اطلاقه بپذيرم، هرچند به نحو مقيد قبول دارم؛ آنجا که ميگويد: اندر دل هر کس که از اين عشق اثر نيست تو ابر بر او کش که به جز خصم قمر نيست اي خشک درختي که در آن باغ نرستهست وي خوار عزيزي که در اين ظل شجر نيست بگسل ز جز اين عشق اگر درّ يتيمي زيرا که جز اين عشق تو را خويش و پدر نيست در مذهب عشاق به بيماري مرگ است هر جان که به هر روز از اين رنج بتر نيست در صورت هر کس که از آن رنگ بديدي ميدان تو به تحقيق که از جنس بشر نيست هر ني که بديدي به ميانش کمر عشق تنگش تو به بر گير که جز تنگ شکر نيست شمس الحق تبريز چو در دام فکندت منگر به چپ و راست که امکان حذر نيست!
اگر توصيه مولانا مبني براجتناب از نگريستن به چپ و راست، عدم چون و چرا يعني نقد ارادت خويش است، جاي اين سؤال از آن بزرگوار باقي است که: اگر چنين ارادتي، هرچند مراد شمس الحق تبريزباشد، نه مبتني بر معرفت و صرفاً در يک کشش خلاصه شود، به جز اطاعت کورکورانه چه نتيجه و باري ميتواند بدهد؟ به هرحال اجازه بفرماييد از اين جمله معترضه بگذرم و نقل خاطره را دنبال کنم.
به حضورشان عرض کردم: «طلاب کثيري در درس ايشان شرکت ميکنند.» فرمودند: «شرکت انبوهي از طلاب دليل مهارت استاد و عمق او نميشود؛ زيرا چه بسا بدان خاطر باشد که استاد مشکلات را مطرح نميکند تا گرفتار حل آن گردد و طبعاً تلامذه با يک درس ساده مواجه ميشوند و آن را بيشتر ميپسندند.» آنگاه با جملهاي عتابآميز فرمودند: «تو نظر کارشناسانة مرا با نظر طلاب ابتدايي مقايسه ميکني؟!» مرابا استدلال قانع فرمودند.آنگاه پرسيدم: «پس به درس کي بروم؟» دو تن از شاگردانشان را نام بردند، فرمودند: «يکي آقاي آشيخ حسينعلي(آيتالله منتظري طاب ثراه) و ديگري آقاي آسيد محمد حسين بهشتي.»
در مورد ايشان فرمودند: «برويد از ايشان بخواهيد براي شما درس بگويند. نگذاريد ايشان خلاصه در دبيرستان بشود.» با نگراني و تأسف فرمودند: «حيف است ايشان از حوزه منفک گردند!»1
مهاجرت محصولات مكتب قم اين يک نظر است، درحاليکه برخي به خلاف نظر دارند، ميگويند مطهريها، بهشتيها و... اگر در حوزه ميماندند، مگر چه ميشدند و چه ميتوانستند بکنند؟ به يقين کارکرد آنان در محيط بيرون و فضاي جهاني بيش از آن است که براي آنان در محيطهاي سنتي امکان داشته است. گسترش انديشه مطهري و هنگامهاي که در بسط معارف اسلامي به پاکرده و ارائه نظام انديشه اسلامي در آموزش و پرورش ازيک سو و در مرکز اروپا توسط بهشتي از سوي ديگر و قبضه کردن قلوب نسل جوان در خاورميانه توسط امام موسي صدر و معرفي فلسفه اسلامي در قلب امريکا و کانادا توسط مهدي حائري يزدي آيا نتيجه مهاجرت نبوده است؟
داوري بسيار سخت است. البته به يک نکته ميتوان اذعان نمود که تربيتيافتگان مکتب قم هر چند پس از مهاجرت از قم به وظيفه خويش عمل کردهاند و حديث شريف را تحقق بخشيدهاندکه درباره شهر قم نقل شده است که: «منها تفيض العلم الي سائر البلاد في مشارق الارض و مغاربها» ،اين حقيقتي است غير قابل انکار؛ ولي نميتوان ناديده گرفت كه در نتيجه همين مهاجرت محصولات مكتب قم بود كه پس از چندي ميبينيم حوزه قم روش مخصوص به خود را از دست ميدهد و متأثر از ساير مكاتب ميگردد.
به هيچ وجه نگارنده قصد ارزيابي ندارد و صرفاً ميخواهد گزارش دهد. مجموع آثار و كردار حوزه قم را از آغاز تا حدود 5 دهه بعد اگر مورد ارزيابي قرار دهيم، خواهيم ديد كه اين حوزه منوره نسبت به جميع رشتههاي علوم اسلامي (اعم از معقول و منقول) نظر داشته و عملا نه تنها به تحقيق، كه به تبليغ هم پرداخت و به تمام كلمه متكفل انديشه شيعي بوده است.
قم در مدت مزبور آثار متعددي در رشتههاي فقهي، اصولي، فلسفي، عرفاني، تاريخي، روائي، رجالي داشته است و در هر كدام از اين رشتهها انصافا طرحي نو در انداخته و پيشرو بوده است؛ مثلا كتاب «المكاسب المحرمه» اثر امام خميني(ره) حدود سالهاي 1340 نخستين بار منتشر شد كه طبعاً تأليف آن به سالهاي بسيار قبل برميگردد. شخص منصف بايد اين اثر را با آثار همتراز در ساير حوزهها در همان مقاطع مقايسه كند تا روش فقهي ويژه مكتب قم را دريابد.
كتاب مستطاب «تهذيب الاصول» تقريرات ايشان به قلم شيخ بزرگوار آيتالله جعفر سبحاني است. هر چند امروز آثار گوناگوني از مقرر محترم منتشر شده، ولي توجه به سن صاحب قلم و اينكه نخستين اثرشان در زمان تأليف بوده و نيز سن استادي كه درسش تقرير شده، ما را به نشاط و هنگامه آن هنگام در حوزه قلم رهنمون ميشود.
جلد اول کتاب مستطاب «القواعد الفقهيه» به قلم آيتالله مکارم شيرازي اولين بار در سال 1382 قمري منتشر شده که درآن تاريخ يک بازنگاري براي فقه شيعه تلقي ميشود و از نظر تاريخ نگارش بر آثار ديگر در اين زمينه سبقت دارد. مطالعه اين کتاب مستطاب توسط يک فارغالتحصيل 35 ساله حوزه ايراني قم نشان ميدهد که اولاً از نگارش متن عربي اديبانه و زيبايي برخوردار استکه ناگفته روشن است اين نکته خود از جهاتي قابل توجه و تکريم است و ثانياً کاملاً پيداست که نويسنده چه شوري در سر دارد و چه راه طولاني را آغازيده که در تاريخ نگارش اين سطور برخي تحقق يافته است. و ثالثاً در محتواي کتاب نظرياتي به چشم ميخورد که نگارنده مدعي است براي نخستين بار در آثار فقهي مطرح ميشود.2
دوره آثار کلامي ايشان با نگارشي بسيار روان و جذاب براي آن روز نسل جوان، پرکنندة جاي خالي خود بودکه داوري در خصوص آن بدون مقايسه با موارد مشابه امکانپذير نخواهد بود و ناسپاسي است که بدون توجه به زمان تأليف و شرايط خاص آن، به داوري پرداخت.کتاب «اصول فلسفه» همراه با پاورقيهاي استاد مرتضي مطهري براي نخستين بار در همان ايام منتشر ميشود که نه تنها طرح تأليف کاملا ابداعي است، که حاوي بسيار نظريات نو و جديدي نيز در حکمت اسلامي است.3
در زمينه «تاريخ اسلام» و «تفسير موضوعي قرآن مجيد» تا قبل از آثار آيتالله جعفر سبحاني، اثر جذاب و خواندني در دسترس عموم ديده نميشود و هر چه وجود دارد، همان آثار قديمي و يا شبه آنها براي خواص است؛ ولي کتاب مستطاب «فروغ ابديت» در موضوع سيره نبوي به قلم ايشان در مجله وزين «درسهايي از مکتب اسلام»، حجت موجهي براي ارائه آثار ابداعي مکتب قم است.
سلسله مقالات «تفسير قرآن» به قلم ايشان و آيتالله موسوي اردبيلي در آن دوران، طرحي نو بود در تفسير قرآن نگاري که اين بزرگواران در انداخته بودند. نگارنده اگر به اين آثار اشاره ميکند، به خاطر نشان دادن نمونهاي از ابتکارات آن روزهاي جوانياش در حوزه علميه قم است که نشاندهندة مکتب پروريده شده در اين حوزه است، و اگر بخواهد متذکر تمام آثار فقهي و اصولي و کلامي الي الان گردد، مثنوي هفتاد من کاغذ ميشود.
فارسينگاري در مكتب قم نگارش فارسي براي مکتب قم نه تنها نقص محسوب نميشد، بلکه تا حدودي هنر نگارش به حساب ميآمد. جالب است متذکر گردم که نگارش فارسي يکي از عناصرمکتب قم است که ظاهراً از همان روزهاي نخستين مثبت ارزيابي شده بود. رمان «کودک اندلسي» به قلم مهدي حائري يزدي ـ فرزند آيتالله مؤسس ـ در بيست سالگي، در درون حوزه قم نشاندهندة گسترش افق فکري و احساس رسالت و مسئوليت در اين مکتب است. در تاريخ تأليف اين رساله وجيزه هيچ کس بر ايشان خرده نگرفته که چرا فارسي نگاشته است. در تأليف تفسير قرآن، نگارش فارسي در قم رواج يافت. تفسير «روان جاويد» نوشته آيتالله ميرزامحمد ثقفي تهراني از فقهاي فارغالتحصيل قم است. هرچند در تأليف آثار فقهي و اصولي به زبان فارسي توفيقي نداشت. صاحب اين قلم که به فرزندي مکتب قم مفتخر است، در سنوات اخير مکتوباتي در اختيار فارسيزبانان قرار داده است تا چه قبول افتد وچه در نظر آيد.
بازسازي تفکر الهيات شيعي مکتب قم در سالهاي بعد موفقيت خود در روش بازسازي تفکر الهيات شيعي انصافاً در چندين اثر نشان داد. برخي آثار آيتالله منتظري(ره) را ميتوان نمونهاي از محصولات همين مکتب دانست. به نظر نگارنده اين سطور رسالهاي که ايشان در زمينه حقوق بشر و نيز در عنوان «نظام الحکم في الاسلام» به رشته تحرير درآوردهاند، در مقايسه با «تنبيه الامه» مرحوم ناييني اگر از اهميت بيشتري برخوردار نباشد، کمتر نيست. در زمينه حقوق بشر کار بسيار شده بود؛ ولي فقيهي در حد ايشان مفاهيم حقوق بشر جهاني را با متد فقهي سنتي مورد تحليل قرار دادهاند که کسي برايشان سبقت نداشت.
به طور کلي تأليف کتب فقهي به دنبال ديگران وگام برداشتن در همان راهي که ديگران رفتهاند و طرحي که از شيخ طوسي تا به حال وجود داشته دنبال کردن و يکي از نظريات پيشين را «اقوي» و يا «اضعف» دانستن، هرچند به هرحال کار عظيمي است، ولي نميتوان انکار کرد که اعظم ازآن، وقتي است که فقيهي همچون شيخ طوسي از ابتدا مسأله را تفقه کند و خشتها را از پايه بچيند و سقف را بر روي خشتهاي نو نهاده بنا سازد. ايشان که خود درد بيحقوقي و پايمالي کرامت انساني را در زندانها و غير آن چشيده و به تمام معني زجرکشيده و دردآشنا بود، در اين آثار چنين هنگامهاي به پا کردهاند.
سخن کوتاه کنم، به هرحال در مقطعي از تاريخ، چندين تن از فارغالتحصيلان حوزه قم، به هرجهت مهاجرت کردهاند وروي به ديار ديگر نهادهاند؛ ولي در فضاي جديد به نوعي ديگر از خدمات علمي اشتغال و به موفقيتهاي چشمگيري دست يافتهاند. و نيز آنان که به اقامت ادامه دادهاند، تمام تلاش خويش را در پايداري نسبت به مکتب قم مصروف داشتهاند.
اينک سؤال اين است که: اشخاصي مانند مهدي حائري يزدي، مطهري، امام موسي صدر، مرحوم بهشتي با فکر برنامهريزي و مديريت و تشکيلاتدهي همراه با قدرت فقهي و کلامي و يا امام موسي صدر با تفکر آزادانديشانه و روحيه تسامح و تساهل، اگر در قم ميماندند و همدرسان سابق خويش را تنها نميگذاشتند و با استظهار يکديگر، آرمانهاي حوزه را دنبال و روش و مکتب را محافظت مينمودند، آيا محصول کار قم کنوني چندين برابر و شايد بگوئيم چيز متفاوتي ديگر نبود؟ آيا آرمان بازخواني الهيات شيعه تحقق نمييافت؟ آيا امروز شاهد زدوده شدن و پالايش معارف والاي اهل بيت عصمت(ع) از خرافات نبوديم؟ آيا دنياي امروز که تشنه معارف، معنويت و اخلاق است و از جنگ، دشمني، ترور و وحشت رنج ميبرد، گمشدة خويش را در محصولات قم نمييافت؟ آيا جهان از نرگس چشم قم پيام صحيح صلح و دوستي دريافت نميکرد؟4
واقعاً نميدانم پاسخ چيست. شايد پاسخ داده شود که: اين افراد وقتي در فضاي باز جديد قرار گرفتند، استعدادشان شکوفا شد و معلوم نيست در غير اين صورت، چه اتفاقي رخ ميداد؛ زيرا ناگفته پيداست که دانش الهيات در چالش با نقد صريحانه مخالف رشد ميکند. مباحثات درون حوزوي که ميان دوستان همکيش و هممسلک و همتا دور ميزند، بدان گونه نيست که جزميات را به چالش بکشد و با سؤال و چون و چرا مواجه سازد، به قول ناصر خسرو: با خصم گوي علم که بي خصمي علمي نه صاف شد نه شکوفا شد زيرا که سرخروي برون آمد هرکو به سوي قاضي تنها شد
آيا قابل انکار است که گفتگوهاي پروفسور هانري کربن با علامه طباطبايي، ايشان را به نوعي تفکر واداشته که هرگز بدون سؤالهاي وي براي ايشان مطرح نبوده است؟ وقتي برخي نسبت به دوام گفتگوها به ايشان اعتراض کرده بودند، شنيده شد که فرمودند: «من که به دنياي غرب راهي ندارم، اين تنها دريچهاي است كه براي من باز شده، بگذاريد باز باشد!»
نگارنده به خاطر دارد در سال 1361 در تهران در «انجمن حکمت و فلسفه» ميزبان هيأتي از متکلمان برجسته آلماني مسيحي بوديم و پيرامون «سعادت در اديان ابراهيمي» گفتگو کرديم؛ گفتگوهايي که براي هر دو سو بسيار مفيد بود. رسانهها خبر اين موضوع را اعلام کرده بودند. در همان ايام يکي از ذوات محترم حوزوي مرا ديد و بلافاصله پرسيد: «در اخبار آمده بود که هيأتي از متکلمان مسيحي به ايران آمدهاند و شما در گفتگوي با آنها شرکت داشتيد. مگر مسيحيان هم متکلم و علم کلام دارند؟!»
طرح اين گونه سؤال از سوي شخصي است با کمال حسن نيت و خلوص، ولي با طرز تفکري که از علم کلام، تنها متوني نظير «شرح باب حادي عشر» فاضل مقداد و يا نهايتاً «تجريد الاعتقاد» خواجه طوسي را ميشناسد و از هر گونه منبع ديگري به دور بوده و شايد تحت عنوان کتب ضلال اجتناب ميکرده، کاملاً قابل توجيه است و بيگمان اگر با آموختن زبانهاي خارجي به منابع آن سوي مرزها سري ميزد و يا لااقل به پيشخان کتابفروشيهاي روز نگاهي ميانداخت، نگاهش گونهاي ديگر بود.
آنچه اينجانب از قم گفتم، صرفاً وصف حال يک مقطع زماني، يعني دقيقاً چند سالي بود که آغاز طلبگي اينجانب محسوب ميگشت؛ ولي بيان سالهاي بعد را ميگذارم براي وقتي ديگر و سخني ديگر. چون که گل رفت وگلستان درگذشت نشنوي ديگر ز بلبل سرگذشت شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقتي دگر شرح گل بگذار از بهر خدا شرح بلبل گو که شد از گل جدا
پينوشتها: 1. اينجانب به توصيه پدربزرگوار نزد آيتالله منتظري آمدم. ايشان که سالها بود مکاسب تدريس کرده بودند و به علت کثرت مشاغل بنا نداشتند «مکاسب» درس بگويند، با توصيه استادشان که مواجه شدند، بلافاصله فرمودند: «بسيار خوب، اتفاقاً پسرم محمد(شهيد محمد منتظري) نيز ميخواهد مکاسب بخواند. من براي شما شروع ميکنم و شما با هم مباحثه کنيد.» از آغاز مکاسب محرمه شروع فرمودند. همزمان براي قسمت دوم مکاسب، حضور مرحوم بهشتي شرفياب شدم، پيام استاد را مطرح کردم، قبول فرمودند که صبحهاي اول وقت، قبل از وقت دبيرستان، در منزلشان براي من مکاسب بگويند. از اول «خيارات» شروع کردند و چندتن از دوستان نيز بعداً ملحق شدند. منزل ايشان بسيار محقر بود و در انتهاي خياباني قرار داشت که آن روز به خيابان بهروز معروف بود. 2. براي نمونه ميتوان به قاعده «لاضرر» و قاعده «ميسور» مراجعه کرد. 3. کتاب «فلسفتنا» اثر شهيد بزرگوار سيد محمد باقر صدر پس از سالها در حوزه نجف اشرف منتشر شد که چاپهاي نخستين آن کتاب «اصول فلسفه» در فهرست منابع آن شمرده شده وکاملاً به حق است؛ زيرا مثلاً در بحث وحدت و کثرت، استاد مطهري نظري را ابداع کرده که حتي در آثار ملاصدرا هم يافت نميشود؛ ولي همان نظر در کتاب «فلسفتنا» عيناً گرتهبرداري شده است. البته نميتوان انکار کردکه مرحوم شهيد صدردر کتاب «اقتصادنا» و «اسسالمنطقيه» پيشگاميهاي فراوان دارند. 4 .حافظ گويد: نرگس چشمت پيام جنگ داشت ما خطا کرديم و صلح انگاشتيم
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید