1392/4/6 ۲۱:۵۱
هیچگاه ناامید نمیشد و همیشه سعی داشت موقعیتها را واقعبینانه درک کند. هرگز در مواجهه با افکار به دنبال نقطه ضعف نبود و اگر نقطه مثبتی در افکار دیگران میدید، از آن بهره میبرد. و این ارزیابی مختص فکر افراد نبود بلکه در سنجش افراد نیز به همین صورت رفتار میکرد. یک وجه مثبت پیدا میکرد و از همان دریچه وارد گفتوگو میشد
سیرانوش موسوی: ساعت ۲ بعدازظهر پنجشنبه ۳۰ خرداد با دکتر محمدرضا بهشتی (فرزند ارشد شهید بهشتی) وقت مصاحبه داشتم.بنا به عادت همیشگی زودتر از موعد مقرر در محل حاضر شدم. برای اینکه زیادی خوشقولی نکرده باشم، نیم ساعتی را در اطراف دفتر ایشان وقت گذراندم. بعد از آن وقتگذرانی بیفرجام درنهایت زنگ دفترشان را زدم. در بدون هیچ پرسشی به رویم باز شد و من بدون تردید وارد ساختمان شدم. مردی که به استقبالم آمد، اولین نکتهای که یادآوری کرد، این بود که زود آمدم و در پاسخ اذعان کردم که دوست داشتم وقت بیشتری را با ایشان بگذرانم. وی مرا به کتابخانه دفتر راهنمایی کرد. کتابخانه پر بود از کتابهای ادبی، فلسفی، فقهی و سیاسی. بعد از اینکه چند دقیقهای را با کتابها گذراندم، مردی خوشرو با شیرینی و چای به استقبالم آمد. در نگاه اول ایشان را (به لحاظ ظاهری) شبیه پدر ندیدم اما بعد از چند دقیقه مصاحبت روح زنده پدر را در گفتار و عمل ایشان مشاهده کردم و محمدرضا بهشتی را به حکم شرافت و صداقت از نوادر ایام دیدم.
****
شما بهعنوان فرزند شهید بهشتی اگر بخواهید ایشان را برای نسل چهارم انقلاب (نسلی که از نزدیک اندیشه و عمل ایشان را لمس نکردند) معرفی کنید، کدام ویژگی ایشان را برجسته میکنید؟
اگر بخواهم مرحوم شهید آیتالله بهشتی را بهعنوان کسی که چند سالی را با ایشان سپری کردم، معرفی کنم، باید بگویم در بازشناسی شخصیت ایشان برشمردن چند خصوصیت محدود کار دشواری است چراکه پدر ذو وجه بود و سخت است که ایشان را در یک یا دو صفت توصیف کنم. وقتی شما به کسی نزدیک باشید، وجه دیگری از خصوصیات فرد را میشناسید و همین نزدیکی کار گزینش را سخت میکند. ولی به نظر من چند خصوصیت در شهید بهشتی بود که جای تامل و درنگ دارد و همین خصوصیات، ایشان را مبدل به چهرهای ممتاز فارغ از شهرتها و اسطورهسازیها کرد. اولین نکتهای که به ذهنم میرسد تا پدر را با آن معرفی کنم، این است که ایشان در زندگی پرفراز و نشیب خود (و زندگی نهچندان طولانی ۵۳ ساله) یک سلسله باورها و اصول را برای خود برگزیده و انتخاب کرده بود و همین گزینشها زندگی پدر را در جهت واحدی سمت و سو داده بود. به نظر من انسانهایی که در زندگی خود مبنا و اصول دارند با ارزش هستند؛ حتی اگر اصول و باورهایی که به آن رسیدهاند، با دیگران متفاوت باشد. انسانهایی که در زندگی مبنا دارند، این امکان را دارند که در طول زندگی مسیری که طی میکنند اگر آن را ناصحیح دیدند، آن را تصحیح کنند در حالی که افرادی که اصلا مبنا ندارند، هیچ گاه موفق به تصحیح امری هم نمیشوند. دکارت، فیلسوف فرانسوی در اینباره مثالی دارد که میگوید اگر شما در جنگلی قرار گرفتید که راه خروج را نمیدانید، بهتر این است که بیبرنامه یک مسیر را طی و نیروی خود را صرف نکنید. یک مسیر را در پیش بگیرید و ادامه بدهید. ممکن است تصادفا طولانیترین راه خروج را انتخاب کرده باشید و اگر به راه راست یا چپ میرفتید، زودتر خارج میشدید ولی این انتخاب مسیر بالاخره شما را از جنگل خارج خواهد کرد. در صورتی که بدون جهت حرکت میکردید و مدام مسیر خود را تغییر میدادید، مدتها میشد که در جنگل میچرخیدید و راه خروج را هم پیدا نمیکردید. به نظر من انسانهایی که در زندگی مبنا دارند، میتوانند از مدتزمان زندگی خود بهرههای خوبی ببرند. اگر به زندگی مرحوم بهشتی نگاه کنید، حضور یک انتخاب آگاهانه را در انتخاب فکر و عمل ایشان مشاهده میکنید. به همین دلیل پدر فردی بود که با تکیه بر آنچه مقدر بود، در هر مقطعی از زندگی یک مسیر روشن را طی میکرد. با خودش هم آشتی بود یعنی با فردی روبهرو نبودیم که دچار یک نوع دوگانگی یا چندگانگی باشد (به نظر من آشفتگی در مسیر و کلافگی ویژگی نسل کنونی ماست). همانطور که میدانید، شهید بهشتی زندگی پرحادثهای دارد (بهرغم کوتاهی عمر) چه در دوران کودکی و نوجوانی در اصفهان و چه در حوادث پرتلاطم ۱۵ خرداد و دوران آغاز مبارزات سیاسی- اجتماعی ایشان. اما باید توجه داشت که همه این فراز و نشیبها در یک جهت واحد قرار میگرفت و آن جهت هم حرکت در مسیر اسلام و پاس داشتن احکام آن بود.
بهخصوصیات دیگری نیز میتوانید در این زمینه اشاره کنید؟
ایشان به لحاظ ذهنی باز بود یعنی در مواجهه با افکار دیگران با تساهل برخورد میکرد و افکار دیگران در ساحت ذهن ایشان حضور پیدا میکرد. بعضی از ما در دوران جوانی وقتی به چیزی میرسیم، سخت است که از آن بخواهیم عدول کنیم و فراتر برویم. اما پدر به راحتی میتوانست برای خود این مجال را فراهم بیاورد و هرگز دچار یک نوع احساسزدگی یا عاطفهگرایی خاص نسبت به فکر و اندیشهای نمیشد. در نتیجه میتوانست در مواجهه با افکار مخالف خود سنجیده برخورد کند، بهطوری که اگر در جلسات با ایشان تند برخورد میکردند، پدر با آرامش پاسخگو بود. خاطرم هست که جمعی از دانشجویان با گرایش چپ در آلمان از پدر دعوت کردند و ایشان بنا به عادت همیشگی با لباس روحانیت در آن نشست حاضر شد چراکه این لباس را جزئی از شخصیت خود تعریف کرده بود و معتقد بود یا نباید این لباس را بپوشید یا اگر پوشیدید، باید به لوازم آن پایبند بود. بعد از سخنرانی که موضوع آن در رابطه با اسلام و ماتریالیسم بود، فردی بلند شد و حدود ۱۰۰ سوال از پدر پرسید (سوالاتی که اصلا به موضوع گفتوگو ربطی نداشت) و عجیب این بود که فرد نماند تا جواب سوالات را از پدر بشنود و بعد از طرح پرسش جلسه را ترک کرد. مرحوم بهشتی با آرامش گفت: روال معمول این جلسات این است که سوالات در حوزه همان بحثی باشد که طرح شده است، اما برای احترام به سوالات طرحشده من سه تا از آنها را انتخاب کردم و به آنها پاسخ میدهم اما خوب میشد که ایشان در جلسه میماند و جوابها را میشنید. از این خاطره میخواهم این نتیجه را بگیرم که ایشان این ظرفیت را داشت که بتواند چنین برخوردهایی را برای خود هموار کند. در مدتی که توفیق داشتم بر حسب لطف خدا کنار ایشان باشم، جایی ندیدم که پدر بدون اینکه دلیل قانعکنندهای داشته باشد، بخواهد لجاجت و سماجت کند و اگر جای چیزی را نمیدانست یا اشتباه کرده بود، به راحتی میگفت نمیدانم یا اشتباه کردم این دو نکته از این جهت مهم هستند که تقریبا «نمیدانم یا اشتباه کردم» در قاموس اجتماعی ما حضور ندارد. و نمیدانم مساوی است با شکست در شخصیتمان. اما مرحوم بهشتی در این جهت بسیار توانا بود و چه در ارزیابی فکر و عمل خود و چه دیگران بسیار منصف بود و باور داشت که حداقل اخلاق دینی این است که منصف باشیم و مکررا این آیه را از ایشان شنیدهام که نباید بدی دیگران شما را از جاده اعتدال خارج کند. شما عدالت به خرج بدهید و عدالت بورزید. این به تقوا نزدیکتر است. اگر مرحوم بهشتی به اصلی میرسید اینطور نبود که تنها در مقام آرمان و فکر باشد، اول سعی میکرد آن اصل در زندگی خودش حضور پیدا کند، بعد به دیگران تجویز میکرد. هرگز از دیگران چیزی را مطالبه نکرد که خودش نتوانسته باشد در زندگی آن را اعمال کند. بنابراین مشی عملی زندگی پدر بسیار آموزنده بود.
ایشان با دید مثبت به زندگی نگاه میکرد، هیچگاه ناامید نمیشد و همیشه سعی داشت موقعیتها را واقعبینانه درک کند. هرگز در مواجهه با افکار به دنبال نقطه ضعف نبود و اگر نقطه مثبتی در افکار دیگران میدید، از آن بهره میبرد. و این ارزیابی مختص فکر افراد نبود بلکه در سنجش افراد نیز به همین صورت رفتار میکرد. یک وجه مثبت پیدا میکرد و از همان دریچه وارد گفتوگو میشد. در عرصه فعالیت اجتماعی این نحوه نگرش میتواند نقش بسیاری ایفا کند. مرحوم بهشتی در مجموع ۵۳ سال زندگی بیش از ۳۲ جمع را پایهریزی کرد و این کارنامه بسیار قابل ملاحظهای است برای جامعهای که معمولا فردی پیش میرود. در اندیشه پدر اصل تکتازی و پیشی گرفتن از دیگران وجود نداشت. تنها کسی میماند که در عرصههای مختلف اهل کار جمعی باشد. مرحوم بهشتی بهرغم تواناییهایی که برای انجام حرکتهای فردی داشت ترجیح میداد به صورت جمعی حرکت کند.
شهید بهشتی در طول زندگی پربارش همواره انقلابی زیست کرد. آیا ایشان چنین روحیهای را به فرزندانشان توصیه میکرد؟
مرحوم بهشتی بهرغم اینکه فردی بود که در عرصه فعالیتهای اجتماعی حضور داشت گاهی وقتها در تندباد حوادث اجتماعی قرار میگرفت (دستگیر، تبعید و ممنوعالخروج میشد) اما من همیشه ایشان را در زندگی فرد معتدلی دیدم. ایشان در معیشت و سطح زندگی نیز این اعتدال را رعایت میکرد. زندگی ما متوسط رو به سطح خوب بود. اشرافی نبود، بریز و بپاش نداشت ولی میتوانستیم تعادل در مشی زندگی را به خوبی ببینیم. ما در خانهای بزرگ نشدیم که هر چه اراده میکردیم، در اختیارمان بگذارند اما اینطور هم نبود که ما را از چیزی محروم کنند.
به لحاظ وقت و فرصت نیز پدر بسیار دقیق بود. خاطرم هست در اوایل انقلاب ۱۸ ساعت را بدون وقفه کار میکرد. ایشان از قدیمالایام یک ویژگی داشت که اگر کسی میخواست با آقای بهشتی ملاقات کند، وقت میگرفت. اینطوری بود که بعضی از دوستان به طنز میگفتند فروردین سراغ آقای بهشتی میرویم و ایشان تقویم خود را باز میکند و میگوید شما مثلا ۱۷ شهریور از یک ربع به ۵ تا ۵ فرصت دارید و اگر آن شخص ۵ دقیقه دیر میآمد، پدر زمان ملاقات را به ایشان گوشزد میکرد و میگفت: من ۱۰ دقیقه در اختیار شما هستم. البته این، انضباط خشکی نبود ولی در عین حال منظم بود.
پدر وقت خود را تقسیم میکرد. اوقاتی که صرف انجام فعالیت اجتماعی و سیاسی میشد غیر از زمانی بود که برای خانواده میگذاشت. روزهای جمعه (روزهایی که تعطیل بود) منحصرا در اختیار خانواده بود. مگر اینکه یک اتفاق بسیار مهم و استثنایی میافتاد. حتی سعی میکرد در سالهای پرتلاطم انقلاب این مساله را حفظ کند بهطوری که بعد از انقلاب بسیاری ایشان را ملامت میکردند که این چه مبارزی است که اگر در روزهای جمعه سراغش برویم، میگوید این روز مختص خانواده است. خانواده از این جهت برای پدر اهمیت داشت که میفرمود کسی میتواند در عرصه اجتماعی حرکت کند که در میدان اول آزمایش یعنی خانواده توانسته باشد توفیقی حاصل کند و الا بیجهت داعیه دگرگونی اجتماعی را دارد. پدر در خانواده یک دوست، مشاور خوب و یک خیرخواه امین بود. در عین حال برای هر فردی وقت جداگانه میگذاشت مثلا وقتی که برای خواهر و برادر کوچکتر من داشت، غیر از وقتی بود که پدر به من اختصاص میداد. همانطور که دیدید، اعتدال نهتنها به لحاظ معیشتی بلکه در فرصت و وقتی که به اعضای خانواده میداد نیز رعایت میشد. من پدر را جزو معدود افرادی میبینم که نقش حساسی در وقوع انقلاب ایفا کرد اما همیشه آرام و درازمدت فکر میکرد هیچ وقت به صورتی رفتار نمیکرد که احساسهایش باعث شود دید خوبی نسبت به مسائل نداشته باشد.
پدر در وصیتنامه کوتاهش دو خواسته از ما داشت (علاوهبر اینکه یکسوم منزل را به مادر واگذار کرد) اولین خواستهاش خواندن نماز اول وقت بود. پدر کتابی دارد با عنوان نماز چیست؟ در این کتاب نماز نه به حکم دستور دینی بلکه بهعنوان یک اصل پیونددهنده انسان با خدا معرفی شده است. به خوبی میتوان از سطرسطر کتاب دریافت که این قلم از نهاد یک انسان مذهبی تراوش شده است. هیچوقت پدر به ما تکلیف نکرد که نماز بخوانیم. همیشه نماز برای ما مثبت بود و برای ما جاذبه داشت. اگر با زور به ما میگفت که با خدا ارتباط داشته باشید، چه بسا تاثیر منفی داشت و ما از هر چه دین و دینداری بود، گریزان میشدیم.
دومین خواستهاش در پیوند بودن و ماندن با مردم بود. از پیامبر اکرم(ص) نقل میکرد بر شما باد سواد اعظم. از پیامبر(ص) میپرسند سواد اعظم چیست؟ ایشان میفرمایند مردماند وقتی که سیاهی میزنند. وقتی آدم به هر دلیلی در یک وضعیت اجتماعی خاص قرار میگیرد، ممکن است به این نتیجه برسد که تافته جدابافته است و از بالا به دیگران نگاه کند و خود را ممتاز ببیند. باید بگویم آن پیشتاز خلقی که آنقدر از خلق جلو بیفتد که دیگر هیچکس را پشت خود نبیند، دیگر الیت جامعه نیست. یک انسان تکافتاده است که برای خود پیش میرود. پدر همواره به ما توصیه میکرد که ارتباط خود را با مردم حفظ کنیم.
آیا عمل و نظر شهید بهشتی از سوی فرزندان ایشان دنبال میشود؟
ویژگیهایی در مرحوم شهید بهشتی جمع شده بود که آن مجموعه، چهرهای از مرحوم بهشتی ساخت. روشن است که در همه افراد نمیتواند به نحو احسن شکل بگیرد بهطوری که با همان دریافتی که ما از سنت عرفان اسلامی داریم، تجلیهای خداوند به یک معنا تکرارشدنی نیستند. بنابراین افراد بیبدیل هستند. اما در مورد مرحوم بهشتی نهتنها فرزندانش بلکه همه کسانی که با ایشان پیوند نزدیکی داشتند، آثار درازمدت فکر و عمل پدر را به نحوی از انحا در خلقیات خود مشاهده کردند.
دایره تاثیرگذاری شهید بهشتی بسیار قابل توجه است. شهید بهشتی بیش از ۲۰ کشور دنیا را به چشم دید (با ماشین سفر میکرد و خود نیز رانندگی میکرد) پدر تنها یک سیاح برای دیدن چیزهای جدید نبود. ایشان در تلاش بود هم جامعه خود را بشناسد و هم جوامع دیگر را به همین خاطر شناخت ایشان از دیگر جوامع ناکافی نبود. و این توانایی را داشت که با هر قشری (کارگر، دانشجو، فرهنگی، روستایی و بازاری) به زبان خودش صحبت کند. در سفرهایی که به نقاط مختلف دنیا داشتم (اروپا، عربستان، اردن، مالزی) برایم بسیار جالب بود افرادی که یک برخورد با ایشان داشتند، از آن ملاقات خاطره دارند و این ملاقات توانسته تاثیر خودش را بر زندگی آنها بگذارد. و این دایره تاثیرگذاری بیش از هر چیز به قوام شخصیتی خود مرحوم بهشتی بازمیگردد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید