گفتگو با دكتر مصطفي مجد: انديشه‌ي آرمانشهر افلاطون متاثر از آموزه‌هاي زرتشت است

1392/4/4 ۱۱:۰۹

گفتگو با دكتر مصطفي مجد: انديشه‌ي آرمانشهر افلاطون متاثر از آموزه‌هاي زرتشت است

محسن آزموده :در كنار رودخانه نشستن صرف، تمدن ساز نبوده، همان‌طور كه دربيابان زيستن نيز به معناي تمدن‌ناپذيري نيست. چه بسياري از آنان كه در كنار رودخانه‌ها به دليل عدم توانايي در مهار طغيان آن معدوم شدند و چه بسيار بيابان نشينان در بيابان نماندند و خودشان را به سواحل رودخانه‌ها و درياها رساندند!



محسن آزموده :در كنار رودخانه نشستن صرف، تمدن ساز نبوده، همان‌طور كه دربيابان زيستن نيز به معناي تمدن‌ناپذيري نيست. چه بسياري از آنان كه در كنار رودخانه‌ها به دليل عدم توانايي در مهار طغيان آن معدوم شدند و چه بسيار بيابان نشينان در بيابان نماندند و خودشان را به سواحل رودخانه‌ها و درياها رساندند!


داد و ستد فرهنگي ميان ايرانيان و غربيان همواره در طول تاريخ وجود داشته است، اما وقتي سخن از انتقال و مواجهه آگاهانه فرهنگي مي‌شود، بايد بيشتر در اين گفتار دقت كرد كه «با ترجمه تفنني يا حداكثر حرفه‌يي كه نمي‌شود عصر ترجمه را احيا كرد». دكتر مصطفي مجد با بيان اين گزاره معتقد است كه براي مواجهه‌يي عالمانه و آگاهانه با فرهنگ ديگر بايد اراده‌يي سترگ وجود داشته باشد. دكتر مصطفي مجد متولد تير ماه 1333 دانش‌آموخته دانشگاه‌هاي علامه طباطبايي و واحد علوم و تحقيقات دانشگاه آزاد اسلامي رشته علوم اجتماعي و تاريخ است. وي در كارنامه خويش بيش از 30 سال تدريس در مقاطع گوناگون آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها در دروس علوم اجتماعي، تاريخ ايران و فرهنگ و تمدن اسلامي را دارد و صاحب چندين مقاله و كتاب در زمينه‌هاي رخدادهاي تاريخي و نيز آموزش تاريخ است. نگاه وي به تاريخ عمدتا از منظر اجتماعي است. در حال حاضر به عنوان هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي به تدريس تاريخ و فرهنگ و تمدن اسلامي و تاريخ حقوق اشتغال دارد. پرسش و پاسخ زير بر محور يكي از آثار وي به نام «سير تاريخي انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي» تقديم حضور خوانندگان محترم مي‌شود.


****
شما در كتاب‌تان نشان داده‌ايد كه پيش از اسلام نيز ارتباط فرهنگي ميان ايرانيان و غرب وجود داشته است. اولا ميزان اين انتقال به چه شكل بوده است؟ آيا ايرانيان نيز آثاري براي عرضه داشته‌اند، يعني آيا اين انتقال يكسويه بوده يا دوسويه؟ و ديگر اينكه علوم و معارف ترجمه شده تا پيش از اسلام عمدتا در زمينه چه علومي و در چه سطحي صورت گرفته است؟
اجازه مي‌خواهم در ابتدا دونكته را روشن كنم تا از اين منظر وارد بحث شويم. نخست اينكه تمدن را در محدوده بقايايي از جنس كاسه و كوزه و شمشير و سپر و حتي چند سنگ نبشته نبينيم، بلكه به قول ابن خلدون آن را سير اجتماعي شدن انسان‌ها معنا كنيم. از اين منظر چه بسا بتوان اوج آن را در تشكيل حكومت مورد ملاحظه قرار داد. اگرچه در انعكاس نقش پيامبران الهي(ع) درتمدن‌ها وكندوكاو درآن واقعا كاستي‌هاي بسياري وجود دارد، اما نقش حاكمان در قاعده‌مند كردن زندگي اجتماعي مردم در تاريخ به وفور انعكاس يافته است. چگونگي ارتباط ميان حاكمان ومردم ومردم بايكديگر از ابتداي شكل‌گيري نخستين تمدن‌ها همواره از اهميت خاصي برخوردار بوده و از نظر بنده نوع روابط ميان حاكمان ومردم نگين انگشتري تمدن‌هاست. نكته دوم اينكه تمدن‌ها همواره از دستاوردهاي گذشتگان متاثر بودند و متقابلا برمعاصران خويش وآيندگان نيز اثر گذاشتند. اگرچه اين تاثيرگذاري و تاثيرپذيري تقدم وتاخر وشدت وضعف متفاوتي داشته. با اين اشاره و در پاسخ به پرسش شما، چطورممكن است درباره ايرانيان باستان و تاثير‌پذيري وتاثير‌گذاري آنان بر يونانيان دچار ترديد شد. مسلما ايرانيان و يونانيان ارتباط دوسويه‌يي داشتند و به طور قطع و يقين يونانيان نيز از دستاوردهاي فرهنگي و تمدني ايرانيان تاثيرپذيرفتند. بنا به فرمايش ايران‌شناس برجسته، جناب استاد دكتررضا شعباني، جريان فرهنگ وتمدن ازشرق به غرب مخصوصا از ايران عصر هخامنشي به يونان سرريز و سرازيرشد! ايرانيان پس از اثر‌گذاري برآثار فرهنگي وتمدني شرق آن را با گشاده‌دستي به غرب منتقل كردند. چند نمونه را به عنوان مثال خدمت‌تان عرض مي‌كنم. بن مايه‌هاي انديشه‌يي متفكران يوناني از آثار فرهنگي وتمدني سرزمين‌هايي برگرفته شده كه تابع شاهنشاهي هخامنشي بودند. از جمله آنها در غرب آسياي صغير، سوريه وفنيشقيه وجزاير درياي اژه را مي‌توان نام برد. فيلسوفي از فلاسفه يوناني نيست كه در تاريخ زندگاني‌اش به اين نكته اشاره نشده باشد. بسياري از آنها از جمله تالس وهرودت وحتي هراكليت كه داريوش هخامنشي در نامه‌يي ازاو درخواست كرده بود به ايران بيايد، از سفرهايشان به قلمرو تحت حكومت ايرانيان كه مسلما سفر تفريحي نبوده! و تاثير‌پذيري از آثار فرهنگي وعلمي آنها خبر داده‌اند. اين مناطق سرشار بود ازدستاوردهاي فرهنگي و تمدني گذشتگان كه هخامنشيان با سياست آزادانديشانه فرهنگي خويش با ديگر اقوام وملل تابعه نه تنها زمينه رشد آنها را بيش ازپيش فراهم كرده بودند بلكه خساستي هم در انتقال آن دستاوردها به ديگر ملل عالم از خود نشان نمي‌دادند. شما حتي تاييد اين نوع آزادانديشي را نه‌تنها درسخنان افلاطون كه قرن‌ها بعد در عصر بيداري اروپاييان از خواب غفلت قرون وسطايي درآثار منتسكيو و روسو و هگل مي‌توانيد مشاهده كنيد. در اين باره حتي از يكسونگران متعصب اروپايي مي‌توان پرسيد چگونه مي‌توانند تاثيري كه ميلتوس وايونيه از بينش‌هاي فرهنگي و تمدني سرزمين‌هاي آسيايي اطراف خود پذيرفته‌اند را ناديده بگذارند؟ چگونه مي‌توان انديشه‌هاي آرمانشهري افلاطون را از آموزه‌هاي زرتشت متاثر ندانست؟ علاوه برخرد مينوي كه به ايرانيان تعلق داشت نمونه‌هاي چنين تاثيراتي درشاخه‌هاي گوناگون پزشكي و بهداشت نيز ديده شده. البته در اين مقوله موضوع تلفيق را نبايد ناديده گرفت. همان طور كه هخامنشيان از همسايگان زماني و مكاني خويش في‌المثل درخط ميخي و معماري تخت جمشيد تاثير پذيرفتند، اين مهم را درباره ديگران نيز بايد باور كرد. البته نوع انتقال دستاوردهاي علمي و فرهنگي نخستين در روزگار باستان بيشتر به صورت سينه به سينه صورت مي‌گرفت و به لحاظ جاذبه‌ها و پاسخگوبودن آنها مورد توجه واقع مي‌شد. پس همواره ميان اقوام و ملل عالم نقل و انتقال فرهنگي با شدت و ضعف، تقدم و تاخر وجودداشته است. اما ماجراي ايران و يونان پس از سفر جنگي اسكندر به آسيا و واژگوني شاهنشاهي هخامنشيان، برخي تشابهات ميان خردورزي ايراني و يوناني را زمينه يوناني‌مآبي ايرانيان قلمدادكرده‌اند. در اين دوره نيز تاثير‌گذاري ايرانيان بر يونانيان متوقف نماند و بسياري از حاكمان يوناني پس از اسكندر خود را وارث حكومت پادشاهان هخامنشي مي‌دانستند. تاثير انديشه مهري (ميتراييسم) بر اروپا از چنان شدتي برخوردار بود كه حتي بر مسيحيت آن دوره نيز اثر گذاشت. درعصر اشكانيان با ايجاد ثبات و رونق راه ابريشم، تاريخ شاهد ادامه جريان انتقال فرهنگ وتمدن ازشرق به غرب به محوريت ايران به ويژه در موضوع اديان بزرگ جهان آن روزگار يعني بوديسم، يهوديت و مسيحيت است. اين جاده كه اشكانيان بر آن نظارت داشتند محل آمدوشد بازرگانان يوناني و كليمي و ارمني بود و آشكار است كه نقل و انتقال‌هاي فرهنگي فراتر از بده و بستان‌هاي اقتصادي در آن جريان دارد. شاهد اين مدعا بروز و ظهور آيين مانوي است كه با ادغام اين اديان جلوه‌گري مي‌كرد. ماني متفكر و هنرمند ايراني با تلفيق اديان بزرگ زمانه خود، آموزه‌هاي خويش را از طريق تصوير (ارتنگ يا ارژنگ) تبليغ مي‌كرد. به زودي بسياري از بزرگان ايراني و رومي حتي درسطح دانشمندان مسيحي و حاكمان به آيين وي پيوستند و از او حمايت كردند. در همين دوره اصلاحات انوشيروان ساساني، به جريان انتقال علوم شكل جديدي بخشيد. تاسيس مدرسه گندي‌شاپور و پشتيباني انوشيروان از آن زمينه مساعدي درجلب وجذب دانشمندان ناراضي حوزه‌هاي علمي روميان فراهم كرد. كار ترجمه كتاب‌هاي پزشكي، به ترجمه آثار رياضي و فلسفي نيز كشيده شد. به اين ترتيب ميدان ديگري به روي رقابت‌هاي ايران و روم گشوده شد. همزمان با نقل وانتقال علوم يوناني ورومي ترجمه آثاري از شرق (هند) نيز در اين مدرسه رونق داشت. ضمن آنكه دركنارترجمه آثاربه زبان پهلوي آموزش علوم به ويژه درپزشكي نيز دراين مدرسه صورت مي‌گرفت. بعدها بسياري از دانش‌آموختگان اين مدرسه ميراث آن را به مسلمانان منتقل كردند.

 

چه شد كه بعد از اسلام و به ويژه در دربار عباسيان اين تصميم گرفته شد كه آثار غربيان را به عربي و فارسي ترجمه كنند؟ زيرا مي‌دانيم كه اعراب بر بي‌نيازي به آثار ديگر تاكيد داشتند.
درپاسخ به اين پرسش هم بنده اشاره‌يي دارم به عنوان مطلع آن ! و آن اينكه در كنار رودخانه نشستن صرف، تمدن‌ساز نبوده، همان‌طور كه دربيابان زيستن نيز به معناي تمدن‌ناپذيري نيست. چه بسياري از آنان كه در كنار رودخانه‌ها به دليل عدم توانايي در مهار طغيان آن معدوم شدند و چه بسيار بيابان نشينان در بيابان نماندند و خودشان را به سواحل رودخانه‌ها و درياها رساندند! با اين اشاره برويم سراغ اعراب گرفتار در جهل و خرافه كه بابعثت پيامبر خدا (ص) بيدار شدند. آيات قرآن مجيد چشم و گوش آنان را گشود تا به خود و طبيعت پيرامون خويش و گذشته و آينده بينديشند. به اين مثال كه ازجمله مثال‌هاي بسيار جالب قرآن است توجه بفرماييد: «بنگريد به شتر كه چگونه خلق شد.» آيا عرب شتر نديده بود؟! اين دعوت به نگريستني متفاوت است. تاكيد براين است كه بنگريد نه آن گونه كه تاكنون شما و پدران‌تان مي‌نگريستيد. قرآن به عرب مسلمان آموخت كه با نگاهي توام با بصيرت به خود، ديگران، محيط اطرافش و آسمان و زمين، زيرزمين و فراتر از آسمان بالاي سرشان بنگرد. به نظرمي رسد اصل وفلسفه بشارت فتح ايران و روم هم همين بوده باشد، نه اينكه يك عده بروند دنيا را با شمشير فتح كنند. بااين مقدمه پاسخ اين پرسش كه ميان تداوم جريان انتقال علوم پيش و پس از اسلام ارتباطي وجود داشته، مثبت است، چراكه مسلمانان عرب در جريان فتوحات خويش وارد قلمروي شدند كه دير زماني پيش از آنان محل نشوونماي فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي بزرگ بود. بنابراين چگونه آنان مي‌توانستند از اين حوزه متنوع معرفتي آن هم با نگاهي توام بابصيرت كه سفارش قرآن بود تاثير نپذيرند. آموزه‌هاي كتاب آسماني قرآن كريم و سنت رسول‌الله(ص) سرشار از تاكيد بر آموختن بود، از هر كه و هرجا. ضمن آنكه اداره سرزمين‌هاي فتح شده با آن همه گستردگي نيازهاي جديدي براي فاتحان به وجود آورد كه گريزي از آموختن از مغلوبان خويش نداشتند و همان طور كه اشاره شد آموزه‌هاي اسلامي نيز منعي براي فراگيري ايجاد نكرده بود. بنابراين چه جاي درنگ كه اعراب آنچه را نمي‌دانستند بياموزند. ايرانيان نيز نشان دادند با در اختيار قرار دادن داشته‌هاي خويش به آنان كه شعار رستگاري سرمي‌دهند و ادعاي برادري دارند مشكلي ندارند. بنده چندان با اينكه مسلمانان هرآنچه غير از كتاب خدا را نفي مي‌كردند يا رهبران وقت دستور آتش زدن كتاب‌ها را داده بودند موافق نيستم، البته در جنگ به اصطلاح حلوا خيرات نمي‌كنند! اما اينكه چنين دستوري از سوي فرماندهان داده شده باشد در سابقه مسلمانان وجود نداشت. آنان در شبه‌جزيره عربستان آن هم درحضور رسول‌الله(ص) با تورات و انجيل نزد يهوديان و نصاراي مدينه كه به قول قرآن تحريف شده بودند چنين نكردند. استاد شهيد مرتضي مطهري در اثر ماندگارش به نام خدمات متقابل اسلام وايران به اين موضوع به طور مبسوط و مستند اشاره دارد و چنين ادعا‌هايي را رد مي‌كند. اما اينكه چه شد عباسيان تصميم گرفتند آثار غربيان را ترجمه كنند؟ اين بحث مفصل و داراي حاشيه است! اولا عباسيان آغاز‌كننده ترجمه در دوره اسلامي نبودند. نخستين ترجمه‌ها هرچند در ابعاد وموضوع‌هايي محدود در دوره امويان صورت گرفت. به نظر مي‌رسد اقدام هرچند محدود امويان به ترجمه آثاري در زمينه‌هاي كيميا يا نجوم از سر تفنن يا انگيزه‌هاي مال‌اندوزانه و ماجراجويانه بوده باشد ولاغير. ثانيا از كجا معلوم كه عباسيان خودشان تصميم گرفته باشند كه كار ترجمه صورت بگيرد؟ شايد به آنها تحميل شده باشد؟! ببينيد درعصر عباسيان تحولي اتفاق افتاد كه نمي‌توان ازآن به سادگي گذشت. عباسيان مدعي بودند كه وابسته به خاندان پيامبر(ص)‌اند و در پي روي كار آوردن الرضا من آل رسول (ع) وسعي آنان در جلب نظر مردم به ويژه ايرانيان بود، در حالي كه ازسوي اهل بيت پيامبر خدا (ص) به ويژه سيد آنان حضرت امام صادق (ع) تاييد نمي‌شدند. اين يك واقعيت تاريخي است و شرايطي پيش آمد كه خلفاي عباسي مجبور به تظاهر به ديانت و توجه به علم بودند. از سويي حوزه آموزشي امام صادق (ع) در تواماني علم و دين حرف‌هاي تازه‌يي داشت. بنابراين عقلاي قوم به خلفاي عباسي مشاوره دادندكه با انگيزه‌هاي صدالبته سياسي به انتقال علوم ومعارف ازهرقوم و ملتي آن هم به شكل ترجمه و دعوت از دانشمندان كمك بگيرند. در اين باره نقش ايرانيان را با توجه به سوابق تاريخي‌شان در زمينه دخالت حاكمان در علوم و حوزه‌هاي علمي اعم از تاسيس و توسعه و پشتيباني آنها ناديده نگيريد بعدها هم اين نمونه‌ها تكرارشد نظاميه‌ها را كه از ياد نبرديد؟! و همان‌طور كه اشاره كردم اين جريان برخلاف نظرشما اختصاص به آثار غربي هم نداشت بسياري از اين آثار فارسي و هندي نيز بودند. البته همه آنچه را در عصر عباسيان در مقوله انتقال علوم انجام شد بي‌نتيجه مثبت براي دين و علم و اهل علم ودين نبود و چه بسا دستاوردهايي هم در پي داشت. اما در ارزيابي اين دوره از ديرباز تاكنون ان‌قلت‌هايي وجود دارد كه متاسفانه كمتر از آنها سخن به ميان آمده. اينكه چرا عده‌يي از صاحبنظران همه انگيزه‌ها و مقصد و مقصود تاسيس بيت‌الحكمه و دارالترجمه و آنچه را در آنها ا نجام شده به صلاح نمي‌دانند و در مقابل عده‌يي ديگر دربست همه آنها را مي‌پذيرند. در اين باره البته دانشگاهيان بيش از حوزويان داد سخن داده‌اند. چه در مقام موافق و چه در مقام مخالف!

 

مساله‌يي كه پيش مي‌آيد، درباره آن دسته از معارفي است كه در بيت‌الحكمه و درباره مامون ترجمه شد. چرا عمدتا به آثار فلسفي و حكمي توجه شد؟ يعني اين رجوع از چه ضرورت‌هايي ناشي مي‌شد؟
اينكه مي‌گوييد عمده آثار فلسفي بوده، آيا كسي آماري از آنها گرفته؟! اگر همچنين باشد برخي آن را به انگيزه‌هاي حاميان حكومتي بيت‌الحكمه و دارالترجمه‌‌ها نسبت مي‌دهند كه به هر حال بر اين جريان نظارت داشتند و آن را مديريت مي‌كردند. اما باتوجه به فراواني آثار پزشكي، نجوم، رياضي و جغرافيايي و تاريخي و... كه به عربي ترجمه شدند، عمده قلمداد كردن آثار فلسفي شايد ازآن‌رو باشد كه دانشمندان مسلمان در عين حال كه فيلسوف بودند طبيب، رياضيدان، منجم يا مورخ نيز بودند و اساسا فلسفه در آن روزگار ام‌‌العلوم بود. البته در اين باره نبايد از قضاوت‌هاي جهت‌دار نه‌چندان مستند به مدارك و اسناد موافقان و مخالفان تلاش‌هاي علمي آن دوره و آثار و تبعات آن كه چنين برداشتي را القا مي‌كند غافل بود. درهر حال اگر به اين جريان عظيم انتقال علوم وجذب دانشمندان و ترجمه آثار در عصر عباسيان به‌گونه‌يي جامع و البته منصفانه و نه يكسويه، نگريسته شود شايد در اين نظر تعديلي ايجاد شود.

 

امروز در بحث از انديشه سياسي و اجتماعي به كم‌توجهي و بلكه بي‌توجهي مترجمان به آثاري از افلاطون و ارسطو كه صبغه سياسي و اجتماعي داشتند، و توجه بيش از حد آنها به مباحث متافيزيكي يا فردي تاكيد مي‌شود. پرسش اين است كه چرا در اين انتقال مفاهيم، مفاهيم كليدي انديشه سياسي مثل شهروندي، پليس، دموكراسي، مصلحت همگاني، سياست يا پوليتيكس، جمهوري يا رس پابليكا، آگورا و همبستگي اخلاق با سياست چنان كه بايد يا ترجمه نشد يا بسط و رشد نيافت؟ به عبارت ديگر در جريان ترجمه، گويي نظام نوافلاطوني كه متناسب با جهان‌بيني اسلامي بود، مورد توجه قرار گرفت، اما مباحث اجتماعي و سياسي چندان مقبول نيفتاد و پيرامون‌شان بحث نشد. لطفا در صورت موافقت يا مخالفت با اين نظر توضيح دهيد.
رخدادهاي گذشته را در ظرف و به اصطلاح جغرافي زمان خود ديدن به واقع نزديك‌تر است تا از منظر اينجا واكنوني. بنده بر اين اعتقادم كه هيچ اثري از آثار دانشمندان اروپايي و غيراروپايي از ديد جست‌وجوگر دانشمندان مسلمان پنهان نماند. چه بسا دانشمندان مسلمان در تلاش‌هاي خستگي‌ناپذيرشان در تقسيم‌بندي علوم در آن هنگامه مواجهه با انواع و اقسام دانستني‌هاي زمان خود اين مهم را در سر مي‌پروراندند كه مسلمانان با ديدگاهي همراه با بصيرت ديني به همه آثار علمي بنگرند و بهترين‌ها را برگزينند. اگر چنين نبود تلاش‌هاي فارابي‌ها وخوارزمي‌ها به نتيجه نمي‌رسيد و از نسل مسلماناني كه هرگز پيامبر خدا(ص) و جانشينان آن حضرت (ع) را نديده بودندآن هم غير اعراب و در اقصي نقاط سرزمين‌هاي اسلامي و در همسايگي فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي بيگانه با اسلام، فارابي‌ها و خوارزمي‌ها و كندي‌ها و ابوعلي سيناها و زكرياي رازي‌ها و ابن هيثم‌ها و فردوسي‌ها و خيام هاومولوي‌ها تربيت نمي‌شدند. منتهي ما به انديشه‌هاي فارابي وخواجه نصير از آن رو كه رياضيدان بودند بيشتر نگريسته‌ايم و بوعلي را از آن رو كه طبيب بود و خيام را از آن رو كه شاعر بود و... با اين همه، به نظر بنده امروز اين موقعيت بيش از گذشته مهياست كه با رويكرد‌هاي ديگري به انديشه‌هاي انديشمندان مسلمان و ايراني بنگريم شايد نوآوري‌هايي درآنها ديده شود، البته اگر دير نشده باشد!

 

از دوران صفويه به واسطه تنش‌هايي كه با غرب صورت گرفته و به ويژه از حوالي مشروطه به بعد، بار ديگر خواسته يا ناخواسته تماس فرهنگي ما باغرب ناگزير شده است. اين تماس عمدتا به صورت ترجمه متون گوناگون اعم از علوم انساني و علوم طبيعي و پايه به زبان‌هاي بومي شرقي و فارسي است. با اين تفاوت كه اين‌بار از پايگاهي چون بيت الحكمه خبري نيست و ترجمه‌ها دلبخواهي يا از سر احساس نياز توسط روشنفكران و متفكران و محققان حوزه‌هاي گوناگون صورت مي‌گيرد. نتيجه آن ترجمه عصر درخشان فرهنگي فرهنگ ايراني در سده‌هاي چهارم تا ششم هجري بود. آيا از اساس مي‌توان اين دو جريان ترجمه را با يكديگر مقايسه كرد؟ اولا وجوه اشتراك و تفارق به نظرتان چيست؟ و ثانيا آيا مي‌توان به پيامدهايي كه آن انتقال فرهنگي در برداشت، دل بست؟ به تعبير بهتر مشكلات فراروي انتقال فرهنگي در عصر حاضر را در چه مي‌بينيد و چه راه‌حلي برايشان متصوريد؟
كوتاه و گويا خدمت‌تان عرض كنم كه اگردوره صفويه را في‌الواقع رنسانس يا به زباني رساتر آغاز يك نوع بيداري ايراني- اسلامي قلمدادكنيم، اين پرسش مطرح است كه از آنچه در اروپاي آن روزگار مي‌گذشت چه خبري داشتيم؟ رودررويي صفويان با اروپاييان، ازموضع يك قدرت شرقي و اسلامي، سياسي و نظامي و اقتصادي در محدوده جغرافيايي محدودي بود. اگرچه ما در آن روزگار به گذشته خود يعني به خودي خودمان نزديك‌تر بوديم و از الگوهاي بيگانه بي‌خبر. اماچه سودكه در آن خيزش هم به آفاتي دچار شديم كه پيش از آن كل تمدن اسلامي به آن دچار شده بود وشايد هم بقاياي همان بيماري مزمن يعني استبداد آلوده به دروغ وفسادوتحجر مارا بارديگر به زمين زده باشد. همان‌گونه كه پس ازصفويان، عثماني‌ها دچار آن شدندوپس از آن هم هندي‌ها. در دوره قاجار كه ميراث گذشتگان را به دوش مي‌كشيدند هم چيزي براي عرضه به دنياي جديد نداشتيم اگرچه تكاپوهاي شيعي كه از عصر صفويان به قوام خاصي رسيده بود ادامه دارد. در اين دوره هم يك بار ديگر شانس به ايرانيان رو كرد و آشنايي از نوع نزديك با اروپا به سراغ ما آمد. در اين آشنايي آرامش سنتي ما دچار توفان بلاي آشنايي با غرب و غربيان (شما بگوييد استعمارگران!) به قول معروف گل بود به سبزه نيز آراسته شد! دو شكست سنگين از روسيه «حال» ما را نيز گرفت. درآن وانفسا، نگاه بي‌رمق به گذشته و حال، آثارحداقلي‌اش درماندن از درك نيازهاي اوليه مان بود تا چه رسد به چگونگي برآوردن آنها. شما توقع داريد درچنين حال و هوايي، عصر درخشان گذشته حتي در سطح بيت‌الحكمه ودارالترجمه تكرار شود؟ ديديد كه نشد! اما اينكه تفاوت عصر ترجمه در قرون دوم تا ششم هجري با دوره مشروطه و پس از آنچه بود؟ همان طور كه در مطلع پاسخ به يكي از پرسش‌هاي شما عرض كردم، كنار رودخانه نشستن و دل به ماهيگيري خوش كردن تمدن‌ساز نخواهد بود، بلكه شايد موجب غفلت از سيلي شود كه در راه است! همان طور كه اقدام آرامگاه‌سازي پهلوي اول و برگزاري جشن‌هاي 2500ساله پهلوي دوم موجب احياي شاهنشاهي ايران باستان نشد. بنابراين همان طور كه شما اشاره كرديد با ترجمه تفنني يا حداكثر حرفه‌يي كه نمي‌شود عصر ترجمه را احيا كرد. عصر ترجمه در ترجمه چند كتاب و مقاله خلاصه نمي‌شود.

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: