هر طبقه روشنفکر خود را دارد / احسان شریعتی

1392/3/26 ۱۰:۵۰

هر طبقه روشنفکر خود را دارد / احسان شریعتی

در سی‌و‌ششمین سال هجرت «دکتر شریعتی» قرار داریم. هر سال مراسمی در این موعد برگزار می‌شد اما در چهار سال گذشته اجازه ندادند در حسینیه ارشاد مراسمی برگزار کنیم و ما به ناچار به بنیاد شریعتی اکتفا کردیم. بحث امروز الگوی تعهد و مسوولیت روشنفکر، از منظر سیاسی نزد شریعتی است. این سوال مطرح است که از بین الگوهای مختلف تعهد روشنفکر، چه مدلی از فلسفه سیاسی شریعتی بیرون می‌آید. مدل‌های مختلفی از زمان «افلاطون» به بعد وجود داشته است


در سی‌و‌ششمین سال هجرت «دکتر شریعتی» قرار داریم. هر سال مراسمی در این موعد برگزار می‌شد اما در چهار سال گذشته اجازه ندادند در حسینیه ارشاد مراسمی برگزار کنیم و ما به ناچار به بنیاد شریعتی اکتفا کردیم. بحث امروز الگوی تعهد و مسوولیت روشنفکر، از منظر سیاسی نزد شریعتی است. این سوال مطرح است که از بین الگوهای مختلف تعهد روشنفکر، چه مدلی از فلسفه سیاسی شریعتی بیرون می‌آید. مدل‌های مختلفی از زمان «افلاطون» به بعد وجود داشته است. مثل قضیه سلطان‌شدن فیلسوفان که در ایران خودمان هم ریشه‌دار بوده است از جمله مصدق و امیرکبیر. مدل دوم، مدل روشنفکر مستقل و منتقد است که بعد از انقلاب‌های جدید در فرانسه و روسیه به وجود آمد. همان مدل «ژان پل سارتری» که بر مبنای آن روشنفکر وجدان آگاه و منتقد حاکمیت و وضع موجود است. مدل دیگر تجربه دخالت مستقیم روشنفکران در قدرت همانند تجربه کوبا و کاسترو و چه‌گوارا. می‌خواهیم ببینیم راهکار شریعتی به کدام‌یک از اینها نزدیک‌تر بوده است. بنابراین در ابتدا باید تعریفی از روشنفکر داشته باشیم. همچنان‌که «ادوارد سعید» می‌گوید دو تعریف ایده‌آلیستی و رئالیستی از روشنفکر داریم. تعریف ایده‌آلیستی همان مضمون کتاب ژولین بندا «خیانت دانشمندان» است که در سال 1927 بعد از ماجرای «دریفوس» نوشته شد و در آن روشنفکران آن زمانه با رسالت آرمان‌خواهی وداع گفتند و با سنت و وضع موجود سر مخالفت نداشتند. از این منظر روشنفکران با دانشمندان مقایسه می‌شوند. در برابر این تعریف، تعریف رئالیستی «گرامشی» وجود دارد. او تقسیم کار یدی و فکری را غلط می‌داند و در کتاب «دفاتر زندان» در سال 1930 می‌گوید بیش از اینکه بدانیم روشنفکر چه کسی است رابطه او با قدرت مهم است. هر طبقه‌ای که در تولید نقش دارد برای خود لایه‌هایی از روشنفکران می‌سازد که با آن ارتباط اندام‌وار یا ارگانیک دارد. چون این نیروها بالنده‌اند این سوال پیش می‌آید که چرا روشنفکران همیشه خود را از قدرت جدا می‌دانند. گرامشی روشنفکران ارگانیک را بالنده و پیشرو می‌داند چراکه در صف اول مبارزه برای تغییرند اما روشنفکران سنتی که دربرگیرنده مدیران و حتی برخی روشنفکران سکولار است، نماینده نظم کهن‌اند. اخیرا مطلبی از آقایی به نام «رامین احمدی» خواندم که از نقد «آرامش دوستدار» به روشنفکران دینی دفاع می‌کرد. او تعریف شریعتی و «آل‌احمد» را از روشنفکر تعریفی دینی عنوان کرده و این نوع روشنفکران را ادامه‌دهنده راه انبیا می‌داند. چنین تعریفی یک تعریف ایده‌آلیستی شبیه تعریف بنداست در حالی‌که تعریف درست تعریف گرامشی است. ما یک نوع روشنفکر نداریم. انواع روشنفکر داریم و هر طبقه روشنفکر خود را دارد. جالب است که «ادوارد سعید» در بحث خود در ایران از شریعتی مثال می‌زند. بنابراین از نظر او شریعتی روشنفکر است ولی از نظر روشنفکران داخلی، چون روشنفکر مذهبی را یک مفهوم متناقض می‌دانند، دکتر شریعتی اصلا روشنفکر نیست. شریعتی تمایز می‌گذارد بین انتلکتوال به معنای نیروی فکری و این تعریف از روشنفکر. اولین‌بار هم در ماجرای «دریفوس» این اصطلاح به معنای نیروی فکری استفاده شد و بعدها مفهومی ارزشی پیدا کرد. برخی از چهره‌های توده‌ای همچون انبیا در دوره خود روشنفکر بودند. مثلا ابوذر در برابر ابوعلی یا ستارخان در برابر علامه قزوینی. بنابراین جهت‌گیری درست مشخص می‌شود. در اینجا تعریف شریعتی به گرامشی نزدیک می‌شود. در دوره‌های اول کار او مثلا در «امت و امامت» فاصله‌ای بین روشنفکر و کسی که در قدرت حضور دارد نیست. او می‌گوید وقتی روشنفکران قدرت را در دست گرفتند نباید آن را به نفع ضد انقلاب رها کنند. ولی در دوره‌های بعد، در کار شریعتی شاهد تفکیکی در مورد بازگشت به خویش هستیم. دکتر شریعتی نتیجه‌گیری می‌کند تجربه روشنفکرانی که قدرت را در دست می‌گیرند کلا منفی است مثل تجربه الجزایر. وظیفه روشنفکر این است که به توده مردم انتقال آگاهی دهد و از بین خود توده، رهبرانی برخیزند و قدرت را در دست گیرند. کارهای آخر او مثل «تولد دوباره اسلام» نقدی است به کل جنبش‌های ایران که از «سیدجمال» شروع می‌شود که قصد داشت از بالا به اصلاح ساختار حکومتی بپردازد. این از نظر شریعتی غلط است. بنابراین او کار فکری «مردم‌محور» را مطرح می‌کند. در مقابل افلاطون که در پاسخ چه کسی باید حکومت کند می‌گفت آگاه‌ترین‌ها و فیلسوفان، «کانت» می‌گفت شاهان نباید به هیچ‌وجه فلسفه ببافند و فیلسوفان هم نباید شاه شوند. چراکه وقتی فیلسوفان شاه می‌شوند، آزادی خرد آنها محدود می‌شود و فاسد می‌شوند. شاهان باید اجازه دهند فیلسوفان آزادی بیان داشته باشند. جریان روشنفکری در موقعیت سیاسی پس از انقلاب با تقاضای مردم برای مداخله مواجه بودند. روشنفکرانی که از بین مدل‌های ممکن، همه را تجربه کرده و ناکام مانده بودند. نوشریعتی‌ها معتقدند که باید مردم را ملاک قرار داد. هدف روشنفکران به جای اینکه به اصلاح ساختار حکومت بپردازند، تدوین یک برنامه منسجم و متحدکردن مردم حول این برنامه است تا بتوانند نقشی تعیین‌کننده داشته باشند.
 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: