1392/3/25 ۱۱:۰۴
دوسؤال محور اصل فلسفه اسلامي است: جهان چگونه است؟ و انسان چگونه بايد باشد؟ فيلسوفان اسلامي جهانبيني را مقدمهاي براي تربيت انساني دانستهاند. به رغم اعتراف به اين واقعيت تلخ که در بسياري از مقاطع تاريخي، انگيزههاي ديني وسيلهاي براي شعلهورشدن جنگ ميان پيروان اديان شده است، انصاف آن است که نهادهاي زيبايي در تعاليم اديان آسماني وجود دارد که نشان ميدهد دغدغة اديان صرفا براي ايجاد آرامش و دفع و رفع کدورتهاي اجتماعي بوده است.
شنيدم که مردان راه خدا دل دشمنان را نکردند تنگ تو را کي ميسر شود اين مقام که با دوستانت خلاف است وجنگ؟ (سعدي)
حقوقدانان مبناي اوليه طرح انديشه حقوق بشر به معنا امروز را به اسناد مستند ميسازند که به موجب آنها بايد بگوئيم که از عمر اين انديشه بيش از دو قرن است که ميگذرد و نقطه عطف و اوج آن اعلاميه جهاني حقوق بشر در 1948م است . بايد تصديق کنم که انصافا در طي اين مدت پيشرفتهاي بسيار خوب، واقعي، انساني و چشمگيري در قلمرو تدوين حقوق بشر در بعد نظر انجام گرفته است. اعلاميه جهاني حقوق بشر شصت سال است که تدوين شده و به دنبال آن ميثاق «حقوق مدني سياسي » و نيز «حقوق اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگ» اندکي بيش از سي سال است لازمالاجرا شده است. بيش از شصت معاهده آزاديها پيشبيني شده در اعلاميه حقوق بشر را توسعه دادهاند، معاهدههايي که در موضوع منع تبعيض نژادي، منع تبعيض عليه زنان منع شکنجه، منع به کارگيري سلاحها کشتار جمعي و نيز حقوق کودکان است. علاوه بر آنها تعداد زياد اعلاميه به خصوص در مورد حقوق مردمان بومي، اقليتهاي قومي، مذهبي و زبان و ممنوعيت تجاوز به زنان صادر شده است.
درکنار تلاشهاي فراوان در توسعه انديشه حقوق بشر، انکار اين نکته ناسپاسي است که با تشکيل سازمان ملل، تلاشهاي فراواني درخصوص صلح جهاني نه تنها در بعد نظر که البته در جنبه عملي هم صورت گرفته است.
در همين حال بايد در نظر داشته باشيم که: صلح اين مفهوم زباني که در بسيار زبانها و فرهنگها به آن اشاره ميشود، آرماني است که به آساني نميتوان بدان دست يافت. امروز متاسفانه ما شاهد تجاوزهاي گوناگون به حريم صلح در بسياري از بخشهاي مختلف جهان هستيم: به وسيله چکمه هاي نظامي وکشتار و خونريزي، با به هلاکت رساندن مردان، زنان و کودکان در کليساها، مساجد وحتي در بيمارستانها، با تهديد و محروم ساختن کودکان از رفتن به مدارس، جلوگيري از کمکرساني پزشک و انسان به نيازمندان ، با نسل کشي تحت پوشش «اصلاح نژاد» با دعوت به سوزاندن کتب مقدس آسماني، با تبليغات صرفاً نژادپرستانه و اعمال وحشيگرانه و متعصبانه وامثال آن .
حال براي نگارنده چند سؤال مطرح است: آيا ميتوان گفت که جامعه بشر به آرمان انديشه ويراني حقوق بشر و صلح جهاني در عمل رسيده است؟ آيا با توجه به تجربيات گذشته، چشم انداز آينده بشر نويدبخش است؟ و بالاخره حتي در جنبه نظري، همه جوامع وگروههاي مختلف بشر به آرمان والا و زيبايي صلح وآشتي و متقابلا به زشتي جنگ، خونريزي وعوامل تفرقههاي انسان مانند نژادپرستي وخوارپنداري انسان به وسليه انسان ديگر رسيدهاند؟و آيا متفکران در اين درک اتفاق نظر دارندتا به دنبال راههاي تحقق وعملي شدن آن اهداف گام بردارند؟ اگر پاسخ منفي است، حکيمان راز اصلي عدم موفقيت را در چه ميدانند و چه پيشنهادي براي موفقيت دارند؟ آيا مکتبهاي فلسفي درپاسخ به اين سئوالات ناتوان و بي تفاوتند؟اين مقاله در مقام پاسخگويي به سؤالات فوق است.
چشمانداز آينده بي شک چهار نسل گذشتة بشر، شاهد پيشرفتهاي بسيار چشمگيري در بارة صلح و تحقق آرمانهاي حقوق بشري، در حوزة نظر بوده و انصافاً انکار اقدامات عملي در اين زمينهها، ناسپاسي است؛ اما سؤال اين است که با توجه به اقدامات نظري از يک سو و آرمانها و اهداف بلند انديشهوران از سوي ديگر، آيا گامهاي عملي متناسب با نظر، در اين حوزه برداشته شده است؟ و ثانياً آيا ميتوان اهداف بلند و مقدس مزبور را تحققيافته دانست و با توجه به تجربههاي گذشته، چشمانداز اميدوار کنندهاي براي آيندة بشريت پيشبيني کرد؟
فجايع دو جنگ جهاني، بشر را چنان ازخواب غفلت بيدار کرد که گمان ميکرد با تشکيل سازمان ملل متحد و صدور منشور حقوق بشر، دوران کودکي و نابخردياش پايان يافته و دوران جديد، آغاز مقطع بلوغ اوست و کاملاً باور کرده بود که جنگ گرم، يعني به کارگيري سلاحهاي کشنده و مخرب، ديگر براي هميشه ميان انسانها خاتمه يافته است. مفهوم و معناي زندگي توأم با آرامش، رؤياي خوشي را براي ملتها به ارمغان آورده بود؛ به گونهاي که در ادبياتشان، جنگ گرم را امري صرفاً تاريخي و دوران تازه را دورة «جنگ سرد» ناميدند. ملتها آرزو ميکردند دولتهاي بزرگ به جاي بيخانمان کردن مردم و ويران کردن کاشانة آنان، با ابزار سياسي با يکديگر رقابت کنند. بشر چنان از ديو جنگ در هراس بود که رقابتهاي سياسي در قالب جنگ سرد نيز که، گاه و بيگاه، هنگامي که به تلخگوييهاي بسيار شديد منجر ميشد، خردمندان ملتها را نگران ميکرد؛ تو گويي دوباره صداي نالة مرگبار جغد جنگ به گوششان ميرسيد و دوباره صداي غرش بمبها و مسلسلها خواب از چشمانشان ميربود. شاعر بلندآوازة وطن ما، مرحوم بهار که دوران تلخ جنگ را تجربه کرده و عرصة زندگي براو تنگ شده بود، ابياتي در توصيف ويژگيهاي جنگ، به نظم زيباي فارسي سروده و ميگويد:
فغان زجغد جنگ و مُرغواي او که تا ابد بريده باد ناي او بريده باد ناي او و تا ابد گسسته و شکسته پر و پاي او ز من بريده کرد آشناي من کزو بريده باد آشناي او
تا آنکه سرانجام در سال 1985 با فروپاشي شوروي، جنگ سرد پايان يافت و نقطة عطفي براي زندگي بشريت رقم زد و رؤياي شيرين آرامش کامل را براي آينده انسانها پيشبيني ميکرد. گفته ميشد که برخورد قدرتها براي هميشه خاتمه يافته است؛ اما به زودي اميدها تبديل به يأس و آشکار شد که بر خلاف انتظار، اين پديده نيز چندان سودي براي تحقق صلح جهاني نداشته است. جنگهاي داخلي جايگزين مخاصمات بينالمللي شد. تنها در طول دهة 90، دوازده جنگ داخلي درگرفت. هراس انسانهاي صلحطلب که فکر ميکردند نسل کشيها کابوسي متعلق به تاريخ گذشته بوده و براي هميشه پايان يافته و هرگز تکرار نخواهد شد، با حوادث تلخ و چندش آور کامبوج و بوسني وکوزوو به نحو شديدتري تجديد شد.
اين جانب به هيچوجه نگاه بدبينانه ندارم و با نظري کاملاً خوشبينانه به تاريخ مينگرم و معتقدم که بشر به رغم همة کشتارها وخونريزيهايي که روزمره شاهد آن هستيم، روزبه روز بشرتر شده و از درندگي فاصله گرفته است؛ زيرا با خود ميگويم که چنگيز مغول با داشتن يک شمشير ساده، آن فاجعة وحشتناک را در سرزمين ما آفريد و صدها شهر و روستاي ايران را ويران ساخت و حمام خون جاري کرد. حال اگر با همان روحيه و با همان حد از تربيت، سلاحهاي پيشرفتة امروز را در دست داشت، چه ميکرد؟ بيگمان نميتوان حتي در ذهن تخمين زد که او در اين صورت، چه فجايعي ميآفريد.
چه کسي ميتواند منکر پيشرفت مراتب تربيتي بشر شود، وقتي به اين هنگامة بزرگ بنگرد که انسانها پس از جنگهاي جهاني خانمانسوز به انتخاب و اختيار خود و بيهيچگونه زور و جبري با همنوعان خويش رايزنيها و منشور سازمان ملل را تنظيم کردند و متعهد شدند که جنگ را تا ابد، تحريم و اعلامية حقوق بشر را تدوين کنند و براي بشر ازآن جهت که بشر است، فارغ از هر تعلقي، حقوقي قائل گردد. در قرن حاضر نيز، قراردادهاي چهارگانة ژنو در زمينة حقوق بشر و ميثاق مدني و سياسي و نيز «حقوق اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي» تدوين شده است و بيش از 60 معاهده در قلمرو حقوق بشر وجود دارد که حقوق بنيادين پيشبيني شده در اعلامية جهاني حقوق بشر را توسعه دادهاند و در زمينة منع تبعيض نژادي، منع شکنجه ، منع تبعيض عليه زنان و حقوق کودکان، تدوين و به امضاي ملتها رسيده است. به علاوه چندين اعلاميه در بارة حقوق اقليتهاي قومي و مذهبي و زباني و ممنوعيت تجاوز به زنان صادر شده است.
همة نمونههاي فوق انکارناپذير و حقايقي مسلم است؛ اما سخن اين است که: آيا در عمل اقداماتي صورت گرفته است که با دلي آسوده و قلبي مطمئن بگوييم که آنچه در رواندا، کامبوج، بوسني وکوزوو، صبرا و شتيلا شاهد بوديم، به گذشته تعلق داشته و هرگز تکرار نخواهد شد؟ صرفاً بنابر شواهد، پاسخ منفي است.
شکاف اقتصادي بين کشورهاي کمتر توسعه يافته و کشورهاي ثروتمند رو به فزوني است و شاخصهاي اقتصادي نشان ميدهند که از سيسال پيش، درآمد کشورهاي منطقة زير صحرا به شدت کاهش يافته است. ميان فرهنگ اغنيا و فقرا ورطهاي هولناکتر از اوضاع کنوني پيشبيني ميشود. به چشم خويش ميبينيم که ثروتمندان روزبهروز قدرتمندتر ميشوند و به راحتي در سايه قدرت ناشي از تسلط بر تکنولوژيهاي پيچيده، بازارها وثروتهاي کلان را در اختيار دارند و در نتيجه براي مردم فقير جز زندگاني و معيشت حداقلي تصور کردني نيست.
جالب است که ترکيب «دهکده جهاني» را همواره در نطقها و بيانيهها به کار ميبرند؛ ولي سؤال اين است که کدام دهکدهاي است که اين نابرابري را تحمل کند؟ اين شکاف که هر روز رو به فزوني است، حامل پيام شوم و نکبت باري است، پيامي که به صراحت جهاني توأم با خشونت و وحشيگري را براي هزارة سوم، تصوير ميکند.
شتاب تحولات علمي در عرصههاي مختلف تکنولوژي و بيوتکنولوژي، حيرتآور است تا آنجا که بنا بر نظر شوراي ملي علوم و تکنولوژي امريکا، «بيوتکنولوژي در ده يا بيست سال آينده، نقش اساسي ايفا خواهد کرد؛ همان نقشي را که فيزيک و شيمي در دوران پس از جنگ جهاني ايفا نمودند»؛ ولي انکار کردني نيست که پا به پا و به موازات پيشرفتهاي محيرالعقول علمي، نگرانيهاي جدي اخلاقي و زيستمحيطي در خصوص زيست انسان بر کرة خاکي، شدت يافته است.
چشم انداز رؤيايي با وجود همة اين نشانههاي تلخ، نگاه خوشبينانه به تکامل بشريت، چشماندازي رؤيايي را تصوير ميکند و ميپرسد: آيا ممکن نيست جهاني داشته باشيم که حکومتها وجود يکديگر را تحمل کنند و به تعهدات خويش در بارة شهروندان و همسايگان خود در قلمرو حقوق بشر، پايبند باشند؟ آيا بشريت هنوز به اين معرفت نرسيده و در سوداي دلش باور نکرده که منفعت همگان در گرو نظمي با ثبات و صلح آميز در عرصة بينالمللي است؟ آيا تقسيم عادلانه منابع ثروت و چنگ نيفکندن به حقوق ديگران، به بهانة در اختيار داشتن ابزار سلطه، و تضمين معيشت مرفه براي همه انسانها از نظر منطقي محال است؟
آيا منافع و مصالح بشر اقتضا ميکند که لايزال از جامعه يک فرهنگي دفاع کند؟ آيا همواره بايد از سيطره يکجانبة فرهنگ يک گروه نژادي خاص دفاع کرد و ديگران را ناديده گرفت و با تقسيم جامعه به خود وناخودي، در حق ديگران تبعيض روا داشت؟آيا هنوز بشر از اين تجربه براي زندگي اجتماعي جهاني درس نگرفته است که ثبات اجتماعي و سلامت اخلاقي در جوامع داراي گروههاي مختلف نژادي و زباني و ديني، اعم از بومي يا مهاجر، خواه مهاجران نسل اول باشند خواه نسل دوم يا سوم، در گرو به رسميت شناختن حضور و حقوق آنها است؟ درهمآميختگي منافع و مصالح چه در سطح ملي و درون اجتماع، چه در سطح منطقهاي و بينالمللي، به گونهاي است که نميتوان هيچ گروه يا کشوري را ناديده گرفت. آيا بشر به اين حقيقت دست نيافته که در آينده خوشبختي و رفاه و امنيت فردي چندان تجربهپذير نخواهد بود و همه در سرنوشت يکديگر سهيم خواهند بود و در اين ميان نميتوان هيچ کس را کنار گذاشت؟
پاسخ تمام سؤالها، کاملاً روشن است و استفهام ها تماماً جنبه انکاري است؛ ولي راه وصول چيست وکليد آن در دست کيست؟ به نظر من آينده بشر در دست حکميان است! هرچند که راه طولاني فراروي ماست؛ ولي باز هم اين حکيماناند که ميتوانند براي کوتاه شدن راه ،چاره بينديشند. البته نميتوان اين حقيقت را انکار کرد که بسيار بوده و هستند حکيماني که دردهاي زندگي روزمره انسانها دغدغه آنان نيست و در بحبوحه سختيهاي مردم، فقر، ظلم، شکنجه، و حتي سفک دماء عامه، در خلوت خود نشستهاند و در انديشة حل مشکلات و مسائل نظري خويش بودهاند. حتي بودهاند فيلسوفاني مانند هگل که نه تنها صلح، دغدغة اصلي آنها نبوده است بلکه فلسفة خود را بر محور توجيه و طرفداري از جنگ قرار دادهاند؛ البته درجه احساس مسئوليت براي همگان يکسان نيست و نميتواند باشد. اگر «هگل» فيلسوف است، فيلسوف صلحگرايي مانند «کانت» هم بوده است. فيلسوفي هم «ژان ژاک روسو»ست که گويي همه وجودش احساس است و وقتي با واقعيتهاي تلخ زمان خويش مواجه ميشود با دل خونين و شايد چشمي گريان خطاب به فيلسوفان زمان خويش چنين مينويسد:
«من شاهد آتش و شعلههاي آن، سرزمينهاي سوخته، شهرهاي ويران، آشوب و بلوا و اشکها هستم! نزديک ميشوم ، در برابر خود صحنههاي آدمکشي و دهها هزار انسان قتل عام شده و تلي از مردگان و... ميبينم. اينها ثمره تفکرات صلحجويانه شما هستند. رقت و نفرت از عمق وجودم شعله مي کشد!آري فيلسوفان بي احساس! بياييد کتابهاي خود را براي ما در ميدان نبرد بخوانيد!»
اما مگرنه اين است که به هرحال نهضت روشنگري و انديشه حقوق بشر را حکيماني چون روسو با همکاري افراد همفکر و همسوي خويش نظير پين و ولتر در اروپا به وجودآوردند؟ در متن فوق روسو اعتراف ميکند که اين انديشه ثمره تفکرات صلحجويانه آنان است؛ بنابراين باز هم بايد اصلاح آينده را نيز از ايشان خواست که کليد حل معما در دست آنان است. بايد از آنان پرسيد که راه تحقق هزاران گفتار و هزاران قول و تعهد رسمي که دولتها با امضاي خود تضمين نمودهاند، چيست؟
راه چيست؟ نگارنده از ديگر حوزههاي فلسفي که تخصص اصلي او نيست، سخن نميگويد و به ذکر موضع حکماي اسلامي ميپردازد. به نظر ميرسد که حکيمان اسلامي مشکل ريشهاي زيست بشري و علل اساسي تلخکاميها، و جنگها و ويرانيها را يافتهاند و نه تنها سرسري از کنارش نگذشتهاند، بلکه شايد دغدغه اصلي حکيمان را همين موضوع تشکيل ميداده و اين دسته از حکيمان با الهام از تعاليم آسماني اسلامي، همواره در راه ارائه طريق براي وصول بشر به «صلح و سلام» وآرامش واقعي تلاش کردهاند.
به نظر حکيمان اسلام ريشه اصل ناآراميها وتلخيهاي اجتماعي در درون بشر نهفته است و مادام که خصائل آتشزايي که در درون بشر قرار دارد و به هر انگيزهاي شعلهور ميشود، از طرق تربيت اصلاح نگردد، هرگز به صلحي پايدار دست نخواهد يافت. به هيچ وجه اغراقآميز نيست که بگوييم که تمام نابسامانيهايي که زيست جمعي بشر را تلخ و ناروا ساخته، به سخن اساساً ناشي از خلأ اخلاقي بوده است.
نگاهي سطحي به تمام جنگهاي بزرگ و خانمانسوز مدعاي فوق را اثبات ميکند. جنگهاي جهاني و نيز جنگهاي به اصطلاح ديني و قبيلهاي، حتي ممکن است در پوشش دفاع از مفاهيم به ظاهرمنطقي توجيه شوند؛ ولي غالباً در بنياد، ريشه دربيماريهاي دروني فرد يا افرادي دارد و براي يارگيري از مردم دست به توجيه زدهاند. ابن خلدون ـ جامعه شناس پيشگام مسلمان ـ جنگ را نمود اوليه و طبيعي هيجان و خشم براي انتقام و تلافي ميداند كه از قاعده قديمي «قدرت حق است» ناشي ميشود. اين قاعده قبل از تأسيس نهاد قضاوت به شكل جنگ خصوصي ميان افراد و پس از آن به شكل جنگهاي قبيلهاي رخ مي داد. به تدريج كه مفهوم روابط بينالملل متحول شد و بر روابط ميان دولتها اطلاق شد، جنگ نيز رابطهاي ميان دو دولت دانسته شد و مدتها جنبهاي ضروري از روابط بين الملل به شمار ميآمد. تاريخ پر از جنگها و روابط خصمانه است؛ چون قاعده «قدرت حق است» همچنان روش حل و فصل دعاوي ميان دولتهاست.
هوگو گروسيوس در مقدمه كتاب مشهورش، «حقوق جنگ و صلح»، تشريح كرد كه چگونه ملتها به دلايل واهي يا بدون دليل متوسل به سلاحمي شوند و هيچ احترامي براي حقوق الهي قائل نيستند. وي توصيه ميكند كه دولتها خود را ملزم به عدالت و حقوق طبيعي بدانند و اين حقوق را به عنوان نداي عقل سليم معرفي ميكند كه نشان ميدهد يك عمل به وسيلة خداوند و خالق طبيعت ممنوع شده است.
دغدغه حکيمان اسلامي شناخت هستي وجايگاه انسان در نظام هستي به عنوان مقدمهاي براي تربيت او بوده است. دوسؤال محور اصل فلسفه اسلامي است: جهان چگونه است؟ و انسان چگونه بايد باشد؟ فيلسوفان اسلامي جهانبيني را مقدمهاي براي تربيت انساني دانستهاند. به رغم اعتراف به اين واقعيت تلخ که در بسياري از مقاطع تاريخي، انگيزههاي ديني وسيلهاي براي شعلهورشدن جنگ ميان پيروان اديان شده است، انصاف آن است که نهادهاي زيبايي در تعاليم اديان آسماني وجود دارد که نشان ميدهد دغدغة اديان صرفا براي ايجاد آرامش و دفع و رفع کدورتهاي اجتماعي بوده است.
در قرآن مجيد نهادهايي آرماني مانند عفو، صفح، رحم، مغفرت، رحمت، برادري و صلح وجود دارد که مؤمنان به تحقق آن آرمانها فرا خوانده شدهاند. در قرآن نامهايي براي خدا آمده و مؤمنان بايد سعي کنند که اخلاق و رفتارشان را با نامهاي خدا تطبيق کنند و صفاتي همانند خدا داشته باشند:
ـ و ليعفوا وليصفحوا الاتحبون ان يغفرالله لکم و الله غفورٌ رحيم: ببخشاييد و چشم بپوشيد، مگر دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد كه خدا آمرزگار است و رحيم است. (نور،22) ـ و إن تعفوا و تصفحوا و تغفروا فإن الله غفورٌ رحيم: اگر از گناه ديگران درگذريد و چشم بپوشيد و ببخشاييد، خدا آمرزگار است و رحيم است. (تغابن،14) ـ از همه زيباتر، نهاد «سلام» است که آن را شعار مسلمانان ميدانند و يکي از نامهاي خداوند نيز سلام است: هو الله الذي لا إله إلا هو الملكُ القُدوسُ السلامُ المُؤمنُ المُهيمنُ العزيزُ الجبارُ المُتكبر سبحان الله عما يُشركون: او خدايى است كه خدايى جز اونيست، خداوند پاك بىخلل، خداوند صلح وآشتي، مراقب بندگان، نيرومند مقتدر والاشأن. منزه است خداى يكتا از آنچه [با او] انباز ميكنند. (حشر،23)
از ميان اوصاف خداوند بيشترين وصفي که مؤمنان روزانه موظفند او را به آن وصف بخوانند دو وصف «رحمان» و «رحيم» است. خلاصه آنکه تعليمات اديان بشر را به صلح دوستي راهنمايي کرده؛ ولي با کمال تاسف نميتوان منکر شد که هميشه در طول تاريخ نمونههايي بوده است که نهادهاي ديني ابزار دست قدرتطلبان قرار گرفته و تحت لواي دين مردم را به جنگ کشيدهاند.
به موجب آياتي در قرآن مجيد مسلمانان موظف شدهاند که هرکس را که به آنان سلام ميکند، برادر بشناسند. «سلام» يعني آرامش، آشتي، و دوستي. به آيه ذيل توجه کنيد: و اعبُدُوا الله و لا تُشركوا به شيئاً و بالوالدين إحساناً و بذي القُربى و اليتامى و المساكين و الجار ذي القُربى و الجار الجُنُب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت أيمانُكُم إن الله لا يُحبُ من كان مُختالاً فخُورا: خداى يكتا را بپرستيد و چيزى را بر او شريك قرار مدهيد و نسبت به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و همسايگان نزديك و بيگانه و دوستان همجوار و رهگذران و بندگان و پرستاران كه زير دست شمايند نيكى و مهربانى كنيد كه خدا مردم خود پسند و متكبر را دوست ندارد.» درآيه فوق به صراحت بر نيکي به بيگانگان يعني غير وابستگان تاکيد کرده است . اين سفارش در انجيل هم آمده است. (نساء،36)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید