بازگشت فوکو از هایدگر به نیچه / محمدرضا ریخته‌گران

1392/3/21 ۱۲:۰۱

بازگشت فوکو از هایدگر به نیچه / محمدرضا ریخته‌گران

دهه ۷۰ در تفکر فوکو دهه خاصی بود، زیرا اصطلاح تبارشناسی را در این دهه وارد فلسفه می‌کند. ورود اصطلاح تبارشناسی در زبان فوکو به یک معنا نشانه زبان نیچه است.او با این اصطلاح از وجهی، تفکر خود را از تفکر رایج زمانه یعنی فنومنولوژی غالب (پدیدارشناسی) و هرمنوتیک (تفکر هایدگر) جدا می‌کند. در واقع نظر او به رابطه میان دانش و قدرت معطوف می‌شود


 دهه ۷۰ در تفکر فوکو دهه خاصی بود، زیرا اصطلاح تبارشناسی را در این دهه وارد فلسفه می‌کند. ورود اصطلاح تبارشناسی در زبان فوکو به یک معنا نشانه زبان نیچه است.
او با این اصطلاح از وجهی، تفکر خود را از تفکر رایج زمانه یعنی فنومنولوژی غالب (پدیدارشناسی) و هرمنوتیک (تفکر هایدگر) جدا می‌کند. در واقع نظر او به رابطه میان دانش و قدرت معطوف می‌شود. تبارشناسی در واقع بیان هرگونه رابطه در جامعه است. بیان این است که همه رابطه‌ها در جامعه، استراتژیک و معطوف به قدرت است. از طرفی تبارشناسی آشکارکردن شأن تاریخی تفکر و مناسبت تفکر با زمان و مکان است. در واقع، نقد هرگونه الزامی فراتر از تاریخ است. مختصر آنکه در تبارشناسی فوکو به تفسیری از قدرت و دانش و حقیقت دست پیدا می‌کنیم. فوکو در مصاحبه‌ای که در ۲۹ ماه می سال ۱۹۸۴، یعنی کمی قبل از فوتش انجام داد، چنین گفت: «از نظر من هایدگر همیشه اندیشمند مهمی بوده است. در سال‌های ۱۹۵۱ یا ۵۲ خواندن آثار هایدگر را آغاز کردم و در سال‌های ۵۲ یا ۵۳ به مطالعه آثار نیچه پرداختم. هنوز هم یادداشت‌هایم بر نوشته‌های هایدگر را در اختیار دارم. سیر و سلوک فلسفی من سخت از اندیشه هایدگر تاثیر گرفته است. اما باید اعتراف کنم نیچه تاثیر عمیق‌تری بر من گذاشته است. اگر با اندیشه‌های هایدگر آشنا نشده بودم، موفق به مطالعه آثار نیچه نمی‌شدم.» گفتم که با تولد اصطلاح تبارشناسی، نیچه در تفکر فوکو حضور پیدا می‌کند. این سوق و التفات به جانب نیچه در این نقل قول ملاحظه می‌شود.


در این نقل قول آمده است: «حقیقت، نه پاداش جان‌های آزاده و نه امتیاز کسانی است که موفق به رهایی خود شده‌اند. حقیقت به این جهان تعلق دارد و فقط به یُمن شکل‌های گوناگون الزام و اجبار تولید می‌شود. حقیقت، تولید می‌شود. حقیقت باعث پیدایش اثرات عادی قدرت است. هر جامعه‌ای، رژیم ویژه خود را از حقیقت دارد. یعنی نوع گفتمان و دیسکورسی که در مقام حقیقت پذیرفته می‌شود و عمل می‌کند. (موثر است) حقیقت نیز مانند سربرگ تولید می‌شود.»


حقیقتی که تولید می‌شود به وجه بسیار بارزی جداشدن از تفکر هایدگر است. در تفکر هایدگر، تفکر تولیدشدنی نیست. نزد همه اقوام شرقی و یونانیان باستان، حقیقت نوعی انکشاف بوده است. هایدگر توجه ما را به نقشی که یونانی‌ها برای حقیقت به کار می‌بردند معطوف می‌دارد: نامستوری و ناپوشیدگی. یونانیان در واقع این امر را نبود حجاب، انکشاف حجاب و مرتفع شدن حجاب می‌دانند یعنی وقتی که چیزی به عرصه ناپوشیدگی و نامستوری می‌آید. از کجا به عرصه ناپوشیدگی و نامستوری می‌آید؟ از پوشیدگی و مستوری. بنابراین باید در حقیقت مستوری تامل کرد. هایدگر در رساله «شواهد اثر هنری»، برای پوشیدگی دو معنا ذکر می‌کند که از آن به پوشیدگی مضاعف یاد می‌کند. که حقیقت؛ برآمدن از این پوشیدگی مضاعف است. در نقدهای انگلیسی یک بخش از این پوشیدگی را به انطباق تعبیر می‌کنند. به بیان دیگر، حقیقت که پوشیدگی ناپوشیدگی است، حقیقت وجود است. اینکه خود وجود و هستی چیست، هایدگر درباره آن بحثی نمی‌کند. همه سخن هایدگر در مورد حقیقت، ناپوشیدگی و نامستوری است. آنچه در این ناپوشیدگی به ظهور می‌رسد، خود هستی است. خود هستی است که ظهور کرده و به عرصه ناپوشیدگی می‌آید و با همین ظهور خودش مختفی می‌شود و در پرده خفا می‌رود. یعنی آن حجابی که هستی را مختفی کرده، خود ظهور هستی است.


 این معنا در معارف اسلامی- عرفانی ما هم دیده می‌شود: «منزه است او که وجه او هیچ حجابی ندارد مگر ظهورش.» یعنی ظهور او در عرصه روشنی و پدید آمدن اشیا، خود موجب خفائش می‌شود. این پوشیدگی‌‌ای است که هایدگر می‌گوید. از این معناست که ناپوشیدگی حاصل می‌شود. به بیان دیگر هایدگر سخن از یک کشمکش، تنازع و ستیز می‌کند که از آن به ستیزه اساسی و بنیادین میان ظهور و خفا یاد می‌شود. میان مستوری و نامستوری. این نزاع و کشمکش در ذات حقیقت خانه دارد. بنابراین تحقق حقیقت یعنی تحقق ستیز و کشمکش میان ظهور و خفا که به ظهور و خفای خود هستی بازمی‌گردد. التفات دارید که در این تلقی، خود هستی است که به ظهور می‌رسد و شأن آدمی در این ظهور، فرامی‌دهد. آدمی دازاین است. معنای دازاین این است که به یک معنا، آدمی در کار نیست. همه‌چیز زاین (هستی) است. از ساحت «دا» در «زاین» که هستی است، تعبیر به آدمی می‌شود. پس آدمی به آن معنا که فاعل مختار و سوژه باشد، نیست. روشنگاه هستی، آدمی است که خودِ هستی است. یعنی آدمی زاین است. منتهای دا، زاین است. عرصه روشنی، گشایشگاه و فتوح در تعبیر هایدگر، آدمی است. پس آدمی در مقام فاعل و سوژه نیست. نسبت آدمی با هستی به تعبیری که در معارف ما هم آمده است، نسبت قابلی است نه نسبت فاعلی. یعنی قوامِ حقیقتِ وجود به آدمی نیست، بلکه به خود هستی است. آدمی، آن عرصه گشوده و روشنگاه هستی است. اینجا آدمی فاعلیتی در ظهور حقیقت ندارد. همه هستی است که در ظهور است و به ندای هستی گوش می‌دهد و به یک معنا ندای اوست. چون این آوا، آوای بی‌آواست. این آوای بی‌آوای هستی است که آدمی گوش می‌کند. در خاموش مطلق، در قبول مطلق، در عدمیت مطلق و آنجاست که آیینه هستی می‌شود. این تلقی از حقیقت که با تلقی معارف ما از حقیقت تطابق کامل دارد، اکنون به تولید حقیقت مبدل می‌شود. یعنی من انسان به‌عنوان فاعل مختار، خودم حقیقت را تولید کنم. اینجا ما در آستانه ورود به تفکر نیچه قرار داریم و سپس تفکر فوکو. حقیقت چگونه تولید می‌شود؟ نیچه در پاسخ به این پرسش که این جهان درنهایت از چه چیز نشأت می‌گیرد؛ خواست قدرت و اراده معطوف به قدرت را مطرح می‌کند. نکته اصلی این است که برای نیچه خواست قدرت، شأن مابعدالطبیعی و آنتولوژیک دارد. او می‌گوید این جهان خواست قدرت است و شما نیز خواست قدرتید. به بیان دیگر، اگر اندکی به شوپنهاور التفات کنیم، درمی‌یابیم که برای او همه‌چیز مظهر حیات بوده و حیات شأن آنتولوژیک و تکوینی دارد. هرچه که هست حیات است. برای نیچه این حیات، اراده معطوف به قدرت است. پس اراده معطوف به قدرت شأن هستی‌شناسی دارد. بشر کامل نیچه، عهده‌دار تلقی مفهوم درک هستی به‌عنوان اراده معطوف به قدرت است. یکی از کسانی که هستی را به‌عنوان اراده معطوف به قدرت دریافت و مناسبات قدرت را در همه شئون تاریخ و علوم و هنر و جامعه بررسی کرد، فوکو است. پس یکی از مصادیق سوپرمن نیچه، فوکو است. مطابق این تعریف، هرچه هست، خواست قدرت است. هیچ‌چیز در عالم به هیچ‌جا سوق پیدا نمی‌کند مگر به واسطه قدرت و مگر در طلب قدرت. همه موجودات و پدیدارها اعم از آب و باد و خاک و آتش، متوجه به قدرتند. نزد نیچه، قدرت، وجه سیاسی و فردی ندارد، بلکه وجه آنتولوژیک و متافیزیکی دارد. علم هم در جهت قدرت است. علم آنچنان که می‌پندارد بیان بی‌طرفی از واقعیت نیست بلکه صرفا تفسیری از تفسیرهای ممکن در جهت خواست قدرت و گسترش حیات است. ما برای بقا و گسترش حیات خودمان به چنین تفسیرهایی نیاز داشتیم. پس آن را تولید کرده، پدید آوردیم. و الا از نظر او حقیقتی و عینیتی در کار نیست. فقط لایه‌های مختلف تفسیر وجود دارد. به بیان نیچه، حقیقت، گونه‌ای خطاست که بدون آن نوعی خاص از موجود زنده یعنی انسان توان ادامه زیست نخواهد داشت. بنابراین اگر بنیان علوم بر قانون علیت است و اگر بنیاد تفکر بیشتر فلسفه‌ها بر منطق است؛ به نظر نیچه، اینها فقط افسانه‌های سودمندی‌اند که ما برای ادامه حیات و گسترش حیات آنها را تولید می‌کنیم. از این رو می‌گوید از نظر ما نادرستی یک حکم به هیچ‌وجه موجب رد آن نمی‌شود. باید دید آن حکم تا کجا پیش‌برنده و نگهدارنده زندگی و هستی ماست. رد حکم‌های نادرست، نفی زندگی است. دروغ را شرط زندگی شمردن، بی‌گمان ایستادن در برابر احساس‌های ارزشی رایج به طرزی خطرناک است و فلسفه‌ای که چنین خطری می‌کند تنها از این راه است که خود را در فراسوی نیک و بد قرار می‌دهد. مجموعه این تفکرات و به‌خصوص نیچه است که مورد التفات فوکو قرار می‌گیرد و اکنون فوکو آنها را در حوزه علوم طبیعی، پزشکی، روان‌پزشکی، ادبیات، هنر و علوم اجتماعی اعمال می‌کند. این است که به تبعیت از نیچه می‌گوید: حقیقت، صرفا گفتمان‌هایی است که مومیایی شده‌اند.


* این متن چکیده سخنرانی دکتر محمدرضا ریخته‌گران، استاد فلسفه دانشگاه تهران در همایش بررسی آرا و اندیشه‌های میشل فوکو است که در تالار فردوسی دانشگاه تهران ایراد شده است.
 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: