متظاهران بزرگ/ اما گارمن

1392/2/28 ۱۲:۵۴

متظاهران بزرگ/ اما گارمن

نگاهی به زندگي اسرارآميز رومن گاري


نگاهی به زندگي اسرارآميز رومن گاري

 در دوم دسامبر 1980، رومن گاري در آپارتمانش واقع در پاريس دراز كشيد، شمعي را در شمعداني هم اندازه شمعدان هاي كنيسه ها پاي تختش روشن كرد و سر يك تپانچه كاليبر 38 مارك «اسميت و وسون» را در دهانش گذاشت. چند ثانيه بعد، زندگي يكي از مشهورترين و پركارترين نويسندگان فرانسه –كه در عين حال يك قهرمان نشان شجاعت گرفته، يك ديپلمات جهانديده و يك اغواگر بدنام نيز بود- به پايان رسيد. اما كار او چيزي بيش از خودكشي بود: اين آخرين كنش اسطوره يي يك مرد پريشان حواس بود كه تمام آدم ها و رخدادهاي زندگي اش را به ماهرانه ترين شيوه ممكن در كتاب هايش تحريف كرد.

«ژنت» راوي رمان «حضرت سليمان» (1979) و يكي از آخرين شخصيت هاي دگرگون شده رومن گاري خود را «نا ميرا» مي خواند و مي گويد: «اين جهاني است كه همواره به من لذت مي بخشد.» همين احساس به شكلي سياه نگرانه تر در زندگينامه خود نوشت «ميعاد در سپيده دم» (1960) بيان مي شود: «تراژدي واقعي اين است كه شيطاني پيدا نمي شود تا روح شما را بخرد.»

    گاري در انتهاي حياتش داستان ديگري را هم براي پس از مرگش برنامه ريزي كرد: يادداشتي پشت جلد يكي از كتاب هايش نوشت با عنوان «زندگي و مرگ اميل آژار» كه اعترافي بود درباره ترفندي كه موجب شد او با امضاي دروغين «اميل آژار» خود را نويسنده يي جوان جا بزند و در سال 1975 جايزه گنكور را تصاحب كند.

حال آنكه نوزده سال پيش تر از آن، رومن گاري با نام اصلي خودش اين جايزه را دريافت كرده بود. اما با يك شليك، فرانسه دو نويسنده بزرگش را از دست داد. رويدادهاي من درآوردي موجب مي شوند تا حقايق نا مشخص شوند: تنها به لطف نگارنده زندگينامه رومن گاري (و البته دلداده قديمي او) «مريام آنيسيموف» است كه جزيياتي درباره حقايق زندگي او قابل تاييد شده است.

او با نام رومن كاسيو در ماه مه 1914 در ولناي ليتواني به دنيا آمد. پدر و مادرش لبيا و نينا كاسيو از يهوديان روسيه بودند و اين به معناي نقش داستان هاي مختلفي است كه گاري درباره نژاد تاتار يا قزاق خود از سوي خانواده پدري يا معرفي خودش به عنوان فرزند نامشروع يك بازيگر تئاتر به نام ايوان موسيوكين سرهم مي كند. در حقيقت، لبيا ناگهان رومن و مادرش-كه پيش تر بازيگر تئاتر بود- را وقتي ترك كرد كه او تنها 10 سال داشت. نيناي بي شوهر-كه با شاخ و برگ هايي كه رومن گاري در رمان شاهكارش «ميعاد در سپيده دم» به روابط شان داده بدل به چهره يي فنا ناپذير شده است- تمام نيروي خود را صرف شكل دادن به سرنوشت پسر خود كرد. كسي كه رومن او را مادري متظاهر از دوزخ مي خواند: دوران كاري مادر كوتاه بود، اما مسلم مي دانست كه شهرت به سراغ پسرش خواهد آمد.

    نينا - طبق گفته رومن گاري در يك مصاحبه راديويي در سال 1973- «مبتلابه «جنون پيشرفته فرانسه دوستي» بود. نوعي ژاندارك برآمده از يهوديان بلوك شرق اروپا» در نتيجه وقتي كه رومن 14 ساله بود، همراه مادرش از ورشو به نيس نقل مكان كرد تا نينا بتواند روياهايش درباره روموشكا (نام تحبيبي رومن به زبان مادري اش) را تحقق بخشد: «تو برترين نويسنده فرانسه خواهي شد، تو ويكتور هوگو خواهي شد، تو شاتوبريان، گابريل دانوزيو و سفيركبير فرانسه خواهي شد.» آنها دو اتاق در خياباني اجاره كردند كه از خوش حادثه نامش «خيابان شكسپير» بود.

نينا- چنان كه رومن گاري در «ميعاد در سپيده دم» مي نويسد- به سختي كار مي كرد. او مشاغل مختلفي را تجربه كرد: كف بيني، آرايشگري، تيمارداري سگ ها، آباژور سازي، مديريت ساختمان، سهامداري تاكسي سرويس و حتي مدتي با شيادي خودش را هنرمند جا مي زد و در لابي هتل ها، اشراف زاده هاي روس را تلكه مي كرد و به زور «آخرين جواهرات بازمانده از خاندان» خود را به آنها قالب مي كرد.

در اين حين و بين، رومن به مدرسه رفت و در اوقات فراغت به تغيير دادن نام خود فكر مي كرد: «من هر روز توي اتاق كوچكم مي نشستم و منتظر مي ماندم تا فرشته الهام به ملاقاتم بيايد. سعي مي كردم براي خودم نامي مستعار اختراع كنم كه هم خوش آهنگ باشد و هم باشكوه. روياي هنرمند شدن من، يك امضاي هنرمندانه، براي غلبه ام بر حس عدم امنيت و بي پناهي ام در برابر تمام چيزهايي كه مادرم از من انتظار داشت، به حد كافي دلگرم كننده بود. اين فرآيند زمان زيادي برد.

در سال 1935 او نام كوچكش را به رومن تغيير داد و نهايتا نام كامل «رومن گاري» را در سال 1940 براي خود برگزيد، يعني زماني كه در نيروي هوايي فرانسه آزاد در لندن مشغول خدمت بود. نام خانوادگي منتخبش - طبق تاكيد و تاييدي كه خود در گفت وگويي طولاني با دوستش فرانسوا بوندي داشته و در كتابي به نام «شب آرام خواهد بود» (1974) منتشر شده است- به زبان روسي يعني: بسوزان! رومن گاري در مصاحبه راديويي سال 1973 به ياد مي آورد كه نينا «استاد افسانه بافتن» بود براي پسرش هم در اين زمينه سنگ تمام مي گذاشت و از موضوع هاي رمانتيك گرفته («زيباترين زنان پيش پاي تو جان خواهند داد!») تا كاميابي هاي نظامي، ديپلماتيك و مهم تر از همه ادبي درباره پسرش غلو مي كرد. اما انتظارات او يكي پس از ديگري برآورده شدند: رومن دو بار ازدواج كرد، يك بار با لسلي بلانش، نويسنده و بار ديگر با جين سيبرگ، بازيگر، او توانست نشان شجاعت و لژيون دونور را دريافت كند، بعد به عنوان ديپلمات در بلغارستان، پاريس، سويس و ايالات متحده خدمت كرد و البته توانست به مشهورترين نويسنده زمان خود در كشور فرانسه تبديل شود و حتي نام و آوازه يي در حد بازيگران سينما براي خود دست و پا كند.

منبع : اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: