1404/8/17 ۰۸:۰۵
مسلمانان پس از نگارش اولین رسالههای نظری ـ هنری خود، در عرصة ارزیابی و سنجش سره از ناسره، واژه نقد را برگزیدند. در گلستان هنر مؤلف از اصطلاح «نقد هنر» و «نقاد» استفاده نموده و ضمن اینکه در آغاز هر بخش، منشأ قدسی آن هنر را وانموده، کسانی را که به ضوابط و اصول قدسی این هنرها پایبند نبودهاند، سرزنش کرده است.
در ساحت هنرهای اسلامی که ملازمتی با قداست دارند، تخلق به فضایل انسانی و تقیّد به آداب معنوی، بنیان اصالت و حجیت آثار هنری محسوب میشود. پایبندی به این ضوابط، معیار اصالت آثار و محک ارزیابی رفتار و کارکرد هنروران است. مسلمانان پس از نگارش اولین رسالههای نظری ـ هنری خود، در عرصة ارزیابی و سنجش سره از ناسره، واژه نقد را برگزیدند. در گلستان هنر مؤلف از اصطلاح «نقد هنر» و «نقاد» استفاده نموده و ضمن اینکه در آغاز هر بخش، منشأ قدسی آن هنر را وانموده، کسانی را که به ضوابط و اصول قدسی این هنرها پایبند نبودهاند، سرزنش کرده است.
مؤلف کتاب «گلستان هنر»۱ در مقدمه، خود را چنین معرفی میکند: «قاضی احمد بن میرمنشی ابراهیمی الحسینی القمی» (منشی قمی، ۱۳۸۳). پدرش شرفالدین حسین حسینی قمی مشهور به میرمنشی از فضلا، دانشمندان و منشیان دربار شاهطهماسب صفوی بود. قاضی میراحمد سال ۹۵۳ق در قم زاده شد. در یازده سالگی همراه پدر به مشهد رفت و بیست سال نزد استادان بزرگی چون میرسیداحمد مشهدی شاگردی نمود. در سال ۹۸۴ق به دستور شاهاسماعیل دوم تألیف «خلاصۀالتواریخ» را شروع کرد و همزمان تا سال ۱۰۰۷ وزارت دیوانالصدارة شاه سلطانمحمد (پدر شاهعباس) را بر عهده داشت. در این سال به سعایت شخصی مورد بیمهری واقع شد و به قم پناه برد (همان، ۹۸). تاریخ، سندی در مورد سالمرگ قاضی میراحمد ارائه نمیدهد جز آنکه تا سال ۱۰۱۵ زنده بود؛ زیرا زمان دیدار خود با مولانا محمد امین عقیلی (از خوشنویسان اردبیل) را در محرم همین سال ذکر کرده است (همان، ۱۲۴).
مصحح گلستان هنر چهار تألیف برای وی برشمرده است: خلاصۀالتواریخ، گلستان هنر، مجمعالشعراء و مناقبالفضلاء، جمیع الخیار تذکرۀالشعراء. مهمترین تألیف هنری او همین گلستان هنر است که یک مقدمه، چهار فصل و یک خاتمه دارد.
مقدمه «در باب احداث قلم و پیداشدن خط و اسناد آن به حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) و موضوع علم خط» است و چهار فصل آن نیز عبارتند از: در بیان خط ثلث و ما یشابهه، در ذکر خط تعلیق، در شرح خط نسخ تعلیق؛ فصل چهارم در ذکر احوال نقاشان، مذهّبان، عکسسازان، قاطعان خط، افشانگران و صحافان؛ و خاتمه در باب تذهیب و جدول و رنگ الوان و ساختن مرکب به انواع مختلف.
گلستان هنر که با نثر وزین و آهنگین نگاشته شده، از مهمترین منابع آشنایی با احوال هنرمندان ایرانی پیش از دوره صفوی است. روحیة علمی و هنری مؤلف از «گلستان هنر» متنی ساخته است که در فقر و کمبود وسیع منابع تاریخی هنر ایران، جایگاه برجستهای را به خود اختصاص داده است. گرچه این متن صرفاً شرح حال است، لکن از لابلای این شرحها که با ورود و دخالت نقادانه و عالمانة نویسنده همراه است، میتوان به مبانی و مفاهیمی دست یافت که در تحلیل و تأویل بنیانهای نظری تاریخ هنر و اندیشه اسلامی (ازجمله نقد هنر) بسیار راهگشاست.
الف) پیشینه نقد در تمدن اسلامی
در نخستین قرون اندیشة اسلامی، تألیفات مهمی به نقد اختصاص یافته است. در اندیشة فلاسفه مسلمان، متأثر از تعالیم اسلامی و نیز به دلیل آشنایی با متون فلسفی یونان، نقد به صورت بررسی، تجزیه و تحلیل آرای دیگران در سطح وسیعی وجود دارد و از سوی دیگر جهان اندیشة اسلامی شاهد تألیفات و تصنیفاتی با ذکر عنوان «نقد» است؛ همچون نقدالشّعر (اثر ابنقتیبه)، عیارالشّعرا (از ابن طباطبا)، نقدالشعر (از ابوالخراج قدامۀ بن جعفر) و نقدالشعر (از ناشی). علاوه بر این عناوین، بهویژه در عرصة شعر و ادب، آثار مهم دیگری نیز در نقد وجود دارد که از آن جملهاند: الامتاع و المؤانسه، الهوامل و الشوامل (از ابوحیان توحیدی)، البیان والتبیین (اثر جاحظ) و اسرارالبلاغه (از عبدالقاهر جرجانی). سیدقطب جرجانی را نخستین ناقد جهان اسلام میداند که نقد ادبی را بر بنیان قواعد علمی پایهگذاری کرد.۲
این نقادی گرچه در عرصة شعر و ادب تبلوری کامل داشت، لکن در عقبة نظری خود از سرچشمهها و منابعی چون علم اصول، علم کلام و فلسفه برخوردار بود. علم کلام اسلامی با جریانهای نیرومند و مهمی چون معتزله، اشاعره و مهمتر، جریان شیعی که رهبری چون امام صادق(ع) داشت، بستر بسیار گستردهای برای نقدها، بررسیها و تحلیلها گشوده بود.
تضارب وسیع اندیشه در این عرصه، گرچه به دلیل نسبت وسیع اینگونه مباحث با ایمان قشرهای مختلف مسلمان، انحرافات و حتی مجادلاتی سیاسی نیز به دنبال داشت، لکن در شکوفایی اندیشه و تمییز سره از ناسره، بسیار مفید بود.
علم اصول که به تعبیر شهید سید محمدباقر صدر، «دستگاه منطقی علم فقه» است و کاملاً مبتنی بر قواعد و قوانینی اصولی، نقش مهمی در فربهی عقل و چونوچرای نقادانه در اندیشة اسلامی ایفا نموده است.
این علم که در جهان شیعی جایگاه و منزلت وسیعی دارد و بزرگانی چون شهید اول، شهید ثانی، محقق و علامه حلی، سیدمرتضی و... مهمترین تصنیفات آن را به رشته تحریر درآوردهاند، در برخورد نقادانه با مبانی استنباط و اجتهاد دینی بسیار مؤثر بوده است. نقش برجستة عقل و لزوم تطبیق مبانی استنباط و نیز مستخرجات آن با اندیشه (که حتی به صدور حکم مشهور ملازمه: «کلما حکم به العقل حکم به الشرع» و «کلما حکم به الشرع حکم به العقل»، انجامید) در ظهور، گسترش و تثبیت عقل نقاد بسیار مؤثر بوده.
در جهان فلسفه نیز گرچه ظهور مشارب عرفانی و یا گرایش وسیع وجهی از فلسفة اسلامی به عوالم اشراقی، و نیز حملات گسترده کسانی چون محمد غزالی و فخر رازی به فلسفه، به نظر میرسید عرصه را بر عقل و نقادی او تنگ نموده، اما تلاش فلاسفه اشراقی برای بیان ایدههای خود بر بستر عقل و نیز تدوین اصول اشراقی و ذوقی بر پایه نوعی دستگاه عقلانی، فینفسه طریق نقد و عقل را در این عرصه میگشود؛ برای مثال آرای شیخ اشراق که به نوعی بنیانگذار فلسفه اشراقی در تمدن اسلامی است، گرچه بسیار مورد پیروی قرار گرفت، اما هیچگاه از تیغ تیز نقد مصون نماند.
ابنعربی نیز که بزرگترین شارح و حکیم عرفان نظری در اندیشة اسلامی است، آرا و نظراتش مورد نقد تند متفکران قرار گرفته است. ازجمله نقد علاءالدوله سمنانی بر جملة مشهور «سبحان مَن اظهر الاشیاء و هوَ عینها» در فتوحات مکیه و حتی نقد عالمان و متفکرانی که به اندیشههای ابنعربی ارادتی تام داشتند، اما برخی آرای او را با استناد به منابع عقل و نقل برنمیتافتند، همچون سیدحیدر آملی.
به هر حال، نُه قرن پیش از نگارش «گلستان هنر»، با تاریخی از اندیشه مواجهیم که نقد و نقادی در آن حضور برجسته و چشمگیری دارد. در این مقاله به دلیل محوریت کتاب «گلستان هنر»، بیشتر روی سخن ما با نقد در عرصة ادب و هنر است. همنشینی وسیع و وثیق این دو که بنیادی مشترک چون «خیال» دارند، قواعد نقد را از یکی به دیگری تعمیم و ارجاع میداد و به همین دلیل حضور نوعی نقد پنهان در گلستان هنر را نمیتوان نامتأثر از جریان نقد ادبی دانست. بر این بنیاد آشنایی با برخی نمونههای نقد ادبی در تاریخ ادب اسلامی ضروری است.
قدامۀ بن جعفر که صاحب اولین کتاب در تمدن اسلامی با عنوان نقد است (کتاب نقد الشعر)، نقد را با چنین تعبیری بهکار میبرد: «کسی را نیافتم که در نقد شعر و تمییز شعر زیبا از نازیبا، کتابی نگاشته باشد و در نزد من پرداختن به این مسأله، اولیتر از پرداختن به سایر مباحث مربوط به شعر است» (قدامۀ بن جعفر، ۱۹۴۸: ۹). بدین ترتیب اولین ناقد ادبی در جهان اندیشه اسلامی، «نقد» را تمییز سره از ناسره میداند. وی با ذکر مبانی و قواعد شعر صحیح و نیکو، معیاری بهدست میدهد تا تمامی اشعار با آن محک بخورند؛ در صورت تطابق با معیارها شعر زیبا قلمداد گردند و در صورت عدم تطابق، مردود انگاشته شوند. از نظر قدامه که نگاه ثابت تمامی منتقدان و متفکران پس از او نیز هست، «نقد»، ذکرِ بایدها، اصول و مبانی یک معنا و تطبیق مصادیق آن بر این معناست. به این تعبیر، نقد نوعی محک و معیار نیز است؛ محک و معیاری که در اشعار مولانا نیز چنین ظهور دارد:
گفت ابلیسش: گشای این عقدهها
من محکّام قلب را و نقد را
امتحان شیر و کلبم کرد حق
امتحان نقد و قلبم کرد حق
(مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۲۶۶۷ـ۲۶۷۷)
چون زند او نقد ما را بر محک
پس یقین را بازمیداند ز شک
(همان، دفتر اول، ۲۱۵۳)
مر محک را ره بوَد در نقد و قلب
که خدایش کرد امیر جسم و قلب
(همان، دفتر چهارم، ۱۷۸۲)
بر این بنیاد و با توجه به اینکه قاضی میراحمد کتاب گلستان هنر را در ساحت چنین فرهنگی به رشته تحریر درآورده است، «نقد» ذکر اصول، بایدها و معیارهای مبتنی بر اصالت معنوی در یک رشتة هنری و سپس سنجش هنرمندان و آثار آنها بر پایه این معیارهاست؛ امری که نه به لفظ، بلکه به عمل در گلستان هنر ظهور بسیار دارد.
ب) مبانی نقد هنر در گلستان هنر
اولین نکته در این باب این است که در تمامی گلستان هنر تنها یک بار از واژة نقد و یک بار از واژه نقّاد استفاده شده است. اصطلاح نقد در شرح حکایتی آمده است که نشاندهنده مهارت و استادی نقاشان است:
فرخنده مصاحبی قرین دانست
کو نقد هنر در آستین داشت
در این بیت با استناد به قرائن موجود در متن شعر، نقد به معنای مهارت بسیار و قدرت سنجش عظیم یک فرخندهمصاحب (نقاش) در امر نقاشی است. اصطلاح نقاد نیز صفت و خصیصهای است که قاضی میراحمد به ابوالفتح سلطان ابراهیم میرزا اختصاص میدهد: «پادشاهی بود به فنون فضایل معروف و سلطانی بود به صنوف خصایل موصوف.
قبای سلطنت بر قامت دولت او خلعتی بود دوخته و حدود اطراف خراسان به انوار معدلت او افروخته. به قوّت طبیعت وقّاد، انواع فنون و اصناف علوم و مفهوم میفرمود و به حدّت ذهن نقّاد حقایق معانی و دقایق بیان ابداع مینمود» (منشی قمی، ۱۰۸). در اینجا «نقاد» به معنای موشکافی، تیزنگری، روشناندیشی و البته ذهنی که قادر به تمییز حقایق است. قاضی میراحمد برای هر رشتة هنری، بنیانهای نظری قدسی برمیشمرد و هنرمندان و آثارشان را بر پایة این مبانی ارزیابی میکند.
***
وی در مقدمة کتاب خویش که آغازی بر شرح حال خوشنویسان است، احداث و اسناد قلم را به حضرت امیر(ع) نسبت داده و در شرح آن به آیهای از قرآن و سپس حدیثی نبوی استناد میکند: «حضرت خالق عزوعلا اول چیزی که موجود ساخت، قلم معجزهرقم بود، چنانچه نص الهی در آن باب صادر شده که: اقرأ و ربک الاکرَم. الذی علّم بالقلم. و حدیث حضرت نبوی صلیالله علیه و آله و سلم موافق آن: اول خلق الله القلم» (همان، ۸).
قاضی سپس با اشاره به احادیثی که فضیلت و ثواب خوشنویسی را تبیین میکند (همچون: مَن کتبَ بحُسن الخط بسم الله الرحمن الرحیم دَخل الجنۀ بغیر حساب) بنیاد خوشنویسی در اسلام را حضرت علی(ع) ذکر میکند. این تأکید بسیار مهم است؛ زیرا منشأ این هنر کاملاً قدسی قلمداد میشود و این نکته در تبیین آن مبانی و معیارها کلیدیترین مبناست. قاضی میآورد: «ارقام اقلام معجزنظام حضرت شاه ولایتپناه سلامالله علیه در میان است که چشم جان را ضیا و لوح ضمیر را جلا کرامت میفرماید و خوشتر از آن حضرت سلامالله علیه نوشته و در خط کوفی دانگی دورست و باقی سطح، و آنچه خط مبارک شاه ولایتپناه است، سرهای الف دوشاخه است و بیاضی از آن در نهایت نزاکت و غایت لطافت و باریکی ظاهر میشود و استادان، سند آن خط و سلسله شجره آن را بدان حضرت (صلوات الله علیه) میرسانند:
سند علم خط به حُسن عمل
بس بوَد مرتضی علی ز ازل
(همان، ۱۳)
پس خوشنویسی با امیرالمؤمنین(ع) آغاز میشود و به همین دلیل، تمامیت آن با صفای روح و تزکیه جان و پاکی عمل نسبتی وسیع و وثیق مییابد. قاضی در همین باب به کلماتی از امیرالمؤمنین و برخی بزرگان اشاره میکند که در ذکر معیارهای هنر خوشنویسی اهمیتی بهسزا دارد.
خوشنویسی با امیرالمؤمنین(ع) آغاز میشود و به همین دلیل، تمامیت آن با صفای روح و تزکیه جان و پاکی عمل نسبتی وسیع و وثیق مییابد. قاضی میراحمد قمی در همین باب به کلماتی از امیرالمؤمنین و برخی بزرگان اشاره میکند که در ذکر معیارهای هنر خوشنویسی اهمیتی بهسزا دارد: «قال علیهالسلام: اِعلَم انّ الخط مخفی الاّ بتعلیم الاستاد و قَوامُه فی کثرۀ المشق و ترکیب المشق و ترکیب المرکبات و بقائه عَلی المعلم فی تَرکِ المَنهیات و محافظۀ الصّلوات و اصله فی معرفۀ المردات. و بعضی دیگر از افاضل اکابر فرمودهاند: الخطُ اصلٌ فی الروح و اِن ظَهرتْ بجوارح الجسد»(گلستان هنر، ۱۱)؛۳ یعنی اگر روح از کدورات پاک افتاده است، آنچه در درون است، به اعضای جسد و جوارح مثل دست و زبان ظاهر میگردد و ازین باشد که هر که را درون از کدورات و حسد و کینه و غیر از این از اوصاف ذمیمه پاک است، خط را نیز نیکو و صاف و پاک مینویسد، و اِلاّ بد. و جمعی دیگر گفتهاند: خط الحَسَن للفقیر مال و للغنی جمال و للحاکم کمال.۴ و افلاطون میگوید: الخط هندسۀ روحانیۀ ظهرتْ بالَهُ الجسمانیه».۵
بر این اساس معیارهای خوشنویسی که خود بنیان نقد آثار و احوال هنرمندان خوشنویسی است، از منظر قاضی میراحمد چنین است:
ـ ترک منهیات، ـ انجام واجبات، ـ پاکی و طهارت روح،
ـ مبرای از اوصاف ذمیمه چون حسد و کینه، ـ کثرت مشق،
ـ آگاهی به قواعد نگارش چون ترکیب مرکبات و معرفه مفردات.
این معانی و مبانی در دیگر رشتههای هنری نیز مورد تأکید و تأمل قرار میگیرد؛ از آنجمله در مورد تذهیب و نگارگری. مؤلف کتاب گلستان هنر در آغاز فصل چهارم که ذکر احوال نقاشان است، بنیاد نقاشی را نیز به حضرت علی مرتضی(ع) متصل و مدلل میدارد: «چون چهرهگشایان پیکر این فن بدیعاثر نسبت هنر را نیز به قلم معجزرقم شمسۀ خمسۀ آلعبا علی المجتبی الرضی المرتضی و وصی المصطفی(ص) درست مینمایند و متمسک بدیناند که در نقوش اقلام کرامتنظام آن حضرت که به تذهب ایشان مزین است برأیالعین مشاهده نمودهاند که قلمی فرمودهاند کتبه و ذهبه علی بن ابیطالب و حکایتی درین معنی به حلیه نظم آمده:
شنیدم که صورتگران ختای / نخستین که گشتند صورتگشای
به خون جگر رنگی آمیختند / مثال از گل و لاله انگیختند
چو مو گشته باریک از آن آرزوی / پی موشکافی قلمشان ز موی
ز گلها یکی صفحه آراستند / به آیین و زیبی که خود خواستند
نهادند از آن رو ختاییش نام / که کلک ختایی از او یافت کام
چو دور نبوت به احمد رسید / قلم بر سر دیگر ادیان کشید
خطاپیشگان ختایینژاد / نمودند نقش نخستین سواد
به دعوی یکی صفحه آراستند / نظیرش ز شاه رُسل خواستند
نه از نقش آراسته یک ورق / که پر کرده از لاله و گل، طبق
ببردندش از عین کافردلی / به دعوی سوی شاه مردان، علی
چو شاه ولایت بدید آن رقم / به اعجاز بگرفت در کف، قلم
رقم کرد اسلامیی دلربای / که شد حیرتافزای اهل ختای
چو آن اصل افتاد در دستشان / بشد نقشهای دگر پستشان
پوشیده نماناد که خیالات عجیبه و انگیزهای غریبة اهل این صنعت مشهور هر دیار و منظور اولوالابصار است و قوّت مخیله و نزاکت طبع که این طایفه راست از اهل صنعت هیچکس را نیست پیکری که در لوح خاطر نقاش چهره می گشاید در آینه خیال هرکس روی ننماید» (همان، ۱۲۸ـ۱۲۹). نسبت این فن به امیرالمؤمنین(ع)، همان جایگاه و قداستی را که خوشنویسی داشت، در اینجا نیز مدلل میدارد. به علاوة دو صفت قوت متخیله و نزاکت طبع.
طهارت روح
تعمق و تأمل در گلستان هنر نشان میدهد در اندیشه و نظرگاه قاضی میراحمد متأثر از مبانی حاکم بر فرهنگ ایرانی ـ اسلامی و نسبت وسیع آن با وجوه عرفانی و باطنی شیعه که نمود بارزش در فتوتنامهها و تذکرهها مشهود بود، معیارهای اصلی هنر و صناعت، پاکی روح و جان و استناد آن به مبانی قدسی همراه با تمرین و ریاضت است؛ امری که آنماری شیمل نیز در کتاب فرهنگ اسلامی و خوشنویسی بر آن تأکیدی چنین دارد: «خوشنویسان دورانهای بعد به خصلتهای روانشناختی معینی نیاز داشتند. بنا بر یکی از دستورالعملهای اوایل، خوشنویس باید «خُلق و خویی دوستداشتنی و حالتی فروتن» داشته باشد.
از آنجا که در بسیاری موارد واژههای مقدس نگاشته میآمد، همانگونه که سلطانعلی در رسالة منظوم خود صراط السّطور (یا صراط الخط) پند داد و زمانی است پیشرو نستعلیق، میرعماد از آن نسخه برداشت: «بیطهارت مباش یک ساعت.» خوشنویسان یا دخترانی را دیدهام که خطوطی طلایی بر کفنها برودری دوزی میکردند، کسانی که هر صبحدم پیش از رفتن به سر کار، غسل میکردند. و اگر اینهمه مقّید نبودند، دستکم میبایست تجدید وضو میکردند؛ زیرا «که صفای خط از صفای دل است»، و این بر صفای برونی هم بازمیتابد؛ نوشتن قرآن به شیوهای ارزشمند همواره نهایت آرزوی هر خوشنویس بود و تنها پاکان میتوانند آن را لمس و تلاوت کنند.»۶
هر که فاقد این خصائل باشد، اثر هنریاش قابل اعتنا و بهعبارتی هنر شمرده نخواهد شد؛ برای مثال، قاضی میراحمد در مورد خوشنویسی میآورد که وی چون حقوق شاگردی را بهجای نیاورد، به نفرین استادش گرفتار شد و مرد: «خواجه عبدالحی در انشاء میرزا سلطانابوسعید، مشهور آفاق گشت. در فن خود یاقوت عصر بوده و کسی بدو نرسیده و شیخ محمد تمیمی شاگرد وی بود و در آخر، حقوق شاگردی وی را فراموش کرده، به عقوق مبدل ساخت و در مجالس سلاطین گفت که: بهتر از خواجه مینویسم. خواجه او را نفرین کرد و به نفرین فوت شد» (همان، ۴۳).
تعمق و تأمل در «گلستان هنر» نشان میدهد در اندیشه و نظرگاه قاضی میراحمد قمی متأثر از مبانی حاکم بر فرهنگ ایرانی ـ اسلامی، معیارهای اصلی هنر و صناعت، پاکی روح و جان و استناد آن به مبانی قدسی همراه با تمرین و ریاضت است.هر که فاقد این خصائل باشد، اثر هنریاش قابل اعتنا و بهعبارتی هنر شمرده نخواهد شد؛ برای مثال، قاضی در مورد هنرمندی که او را در تصویر و چهرهگشایی و شبیهکشی بینظیر میداند، نقد صریحی دارد که بهرغم قدرت بسیار در نقاشی، اوقاتش را با مصاحبت نااهلان و تماشای کشتی ضایع میساخت: «آقارضا ولد مولانا علیاصغر کاشانی است. اگر زمانه به وجود باوجود او افتخار نماید، میشاید؛ چون در تصویر و چهرهگشایی و شبیهکشی، نظیر و عدیل ندارد و اگر مانی زنده بودی و استاد بهزاد حیات یافتی، روزی یکی صد آفرین بر وی نمودی و دیگری بوسه بر دست وی نهادی. همگی استادان و مصوران نادرة زمان او را به استادی مسلم دارند و هنوز ایام ترقی و جوانی او باقیست. وی در خدمت اشرف شاه کامیاب مالکرقاب سپهررکاب سلطان شاهعباس خلد الله ملکه میباشد؛ اما بهغایت کاهلطبیعت افتاده و اختلاط نامرادان و لوندان اوقات او را ضایع میسازد و میل تمام به تماشای کشتیگیران و وقوف در تعلیمات آن دارد. یک مرتبه صورتی ساخته و پرداخته بود که شاه عالمیان به جایزه آن، بوسه بر دست او نهادند» (گلستان هنر، ۱۴۹ـ۱۵۱).
گرچه قاضی اشارهای به علت این خصائل بهدور از نزاکت طبع نقاش ندارد، ولی شاید بتوان با استناد به شرحی که از پدر او میآورد، ریشة این خصائل را در خصوصیات نامناسب پدر و آثار تربیتی ناشی از آن دانست: «خواجه عبدالعزیز ابتدا شاگرد استاد بهزاد بود. در کتابخانه سلطنتی کار میکرد. در زردوزی نیز استاد بود. با مولانا علیاصغر کاشی، پدر آقارضا، مُهر شاه را تقلید میکنند! فرمان قتل آنان داده میشود. در وقتی که شاه میخواست از کشتن آنان بگذرد، خواجه قباحت جرّاح، سراسیمه از اندرون بیرون دویده، میگوید: شاه دستور داد که بینی و گوشهای آنان را ببرید و این امر بلادرنگ اجرا گردیده، اما خواجه عبدالعزیز پس از قطع بینی، برای خود بینی ساخته و کار گذاشته بود که از بینی حقیقی بهتر بوده! گویند این بیت را مناسب حال خود ساخته است:
نه میکشند و نه از دست میگذراندم
دماغ کار ندارم، چه کار دارندم؟» (همان، ۱۴۰)
در جای دیگر نیز چنین آورده: «خواجه عبدالعزیز در خدمت اشرف قرب تمام یافت و در آخر با جمعی از ناقصان و جاهلان همزبان شده، مُهر شاه رضوانبارگاه را تقلید نموده، بدان سبب گوش و بینی بر باد داد» (همان، ۱۴۱).
همچنین قاضی میراحمد در مورد استاد حسن مُذّهب که از مذهبکاران بیبدیل عصر بود، میآورد: «مولانا صادقیبیگ در مجمعالخواص نوشته با اینکه پدرش محسّنات زیاد داشت، وی برعکس پدر آنچه از دستش برمیآمد، از اذیت و آزار در حق مردم دریغ نمیکرد. قدی کوتاه داشت و کارهای عجیب از وی سر میزد. وقتی مُهر شاهاسماعیل ثانی را ساخته بود، رسوا شد. مورد عفو واقع گشت. صادقیبیگ سنگ سماقی از پشت بام بلندی بر سر پدرش افکند که اگر بر سرش خورده بود، او را با مردگان هزارساله برابر میساخت. من این ماجرا از زبان پدرش شنیدم. مولانا قوامالدین به خط و مهر بزرگان بغداد نوشتهای به عراق فرستاده بود که: هر کس حسن مذهّب را بکشد، در دنیا و آخرت من جواب آن را میدهم! غرض، مولاناحسن با این هنر که در زمان خویش نظیر نداشته، مردی فتنهانگیز بود و ظاهراً تا آغاز سلطنت شاهعباس حیات داشت» (همان، ۱۴۷).
نتیجهگیری
با توجه و استناد قاضی میراحمد به ذکر مبانی، اصول و معیارهای هنر خوشنویسی، نقاشی و تذهیب از یکسو و سرزنش کسانی که از نظر مهارت در اینگونه هنرها سرآمد بودند، لکن از نظر خلقوخوی و منش، خصائلی نامتناسب داشتند، قاضی به نقد عملی در هنر دست زده است. از دید او، هنرمند حقیقی کسی است که ابتدا و بالذات متخلق به اخلاق الهی و در ثانی و بالعرض، متصف به مهارت عملی در هنر خویش باشد. کسانی که شرط اول را ندارند، بنا به مهارت، «استادکار» خوانده میشوند؛ اما در نزد خاص و عام ارج و قربی ندارند. تمییز این گروه از هنرمندان حقیقی که محصول سنجش و قیاس آثارشان با اصول است، از آنِ هنرشناسانی است که با وقوف به مبانی، به نقد میپردازند. در فرهنگ و اندیشه اسلامی بنا به صراحت لفظ و قرائن معنوی، این عمل «نقد» شمرده میشود و بر این بنیاد، صاحب گلستان هنر نهتنها مورخی در ذکر تاریخ هنرمندان است، که منتقدی بصیر و آگاه نیز بهشمار میرود.
پینوشتها:
۱. گلستان هنر، قاضی میراحمد بن شرفالدین حسین منشی قمی، به تصحیح و اهتمام احمد سهیلی خوانساری، چاپ چهارم، منوچهری، تهران، ۱۳۸۳.
۲. سید قطب، النقد الادبی، اصول و مناهجه، بیروت.
۳. بدان که هنر خط مخفی میماند مگر به تعلیمیافتن نزد استاد، پایداری در کثرت تمرین، ترکیب مشق، ترکیب مرکبات، و بقای آن به دست استاد است در ترک مناهی و مداومت بر انجام نمازها و بنیاد آن بر معرفت موجودات است. بنیاد خط در روح است و با اعضای پیکر آشکار میگردد.
۴. خط نیکو برای فقیر، مال است و برای غنی، زینت و برای حاکم، کمال.
۵. خط هندسهای است روحانی که به آلت جسمانی آشکار میشود.
۶. آنماری شیمل، خوشنویسی و فرهنگ اسلامی، ترجمه دکتر اسدالله آزاد، بهنشر، چاپ سوم، ۱۳۸۲. شیمل ظریفة دیگری آورده است که ذکرش خالی از لطف نیست: برای [نوشتن] ثلث و نسخ، قلمهایی تازه بتراش؛ آنها را در کاغذ بپیچ، به عمق دو انگشت خاک گور شیخ حمدالله را برکن، بر پیامبر درود فرست و او را ستایش کن؛ آنگاه آنها را در شبی جمعه [در قبرستان استاد] زیر خاک مدفون ساز. پس از یک هفته قلمها را درآور، و هر گاه به مشق بیآغازی نخستین سطر را بدانها نویس و بقیة سطور را با قلمهایی دیگر کتابت کن (همان، ۱۲۸).
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید