1404/4/10 ۱۳:۵۲
تاریخ مغول از اهمیت خاصی برخوردار است؛ زیرا هم کشورهای بسیاری را درگیر کرد و هم بزرگترین امپراطوری جهان را از اقیانوس آرام تا سواحل مدیترانه پدید آورد.
تاریخ مغول از اهمیت خاصی برخوردار است؛ زیرا هم کشورهای بسیاری را درگیر کرد و هم بزرگترین امپراطوری جهان را از اقیانوس آرام تا سواحل مدیترانه پدید آورد. از این روی بررسی عوامل هجوم و آثار و پیامدهای آن برای ایرانیان که تقریباً بیشترین آسیب مادی و معنوی را از ایلغار مغول دیده اند، بسیار مهم و ضروری است. به همین جهت سراغ خانم دکتر بیانی از استادان برجسته دانشگاه تهران و مغول شناسان بنام ایران رفتیم و حاصل گفتگو چیزی است که در زیر می خوانیم.
******
لطفاً خلاصه ای از زندگینامه علمی تان را بفرمایید، و همچنین از خانواده تان و جو حاکم بر آن.
من همه جا گفته و می گویم که همواره شاکر و مفتخرم که اولاً ایرانی زاده شده ام و ثانیاً عضو خانواده ای هستم که از آن من است. من در سال 1317 در تهران و در خانواده ای فرهنگی به دنیا آمدم. نیای مادری ام، ملک المتکلمین، از شهدای راه آزادی و ملت و کشور در دوران مشروطیت، خطیبی شهیر و عارفی فرزانه بود. پدر بزرگ مادری ام، فرزند ملک المتکلمین، دکتر مهدی ملک زاده، با تحصیل در دانشکده پزشکی پاریس، طب جدید را به ایران آورد و با تأسیس مریضخانه ای به تعبیر امروزی مدرن و ایجاد کلاس درس پزشکی، پایه گذار دانشکده پزشکی دانشگاه تهران گردید. او یکی از دو تن اولین پزشکان علم طب جدید در ایران بود. دکتر ملک زاده نویسنده کتاب شش جلدی «تاریخ مشروطیت» است که جزء کتابهای مهم این دوره به شمار می رود و مادر بزرگ مادری ام، خورشید کلاه ملک زاده، فرزند سلیمان خان میکده، از دولتمردان عهد قاجار و از مشروطه طلبان نامدار بود. خورشید کلاه در زندگی خانوادگی چنان با درایت، هوشیاری و محبت زیست که زنان نیک شاهنامه را به یاد می آورد. او شاعر نیز بود. مادرم ملکزاده بیانی، نقاش، موسیقی دان، باستان شناس و متخصص علم سکه شناسی، با تحصیلات عالی در «مدرسه هنرهای زیبا» ی پاریس و مدرسه لوور، در سراسر عمر کاری خود، موزه دار موزه ایران باستان و مؤسس بخش «سکه و مُهر» آن موزه، مؤسس «موزه سکه» بانک سپه و مدرس «سکه شناسی و مُهرشناسی ایران باستان» در دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، بود؛ و صاحب تالیفات مهم در امر سکه و مهر. کتاب دو جلدی «تاریخ سکه از قدیمترین ازمنه تا آخر عهد اشکانی»، از جمله معروغترین آنهاست. ملکزاده بیانی با نگاشتن کتاب، مقالات، ایراد سخنرانی در مجامع علمی داخلی و خارجی و تربیت شاگردان، حق بزرگی بر فرهنگ و تمدن ایران دارد. پدرم خانبابا بیانی، استاد ممتاز دانشگاه تهران، مؤسس «گروه آموزشی تاریخ» و کتابخانه آن، مؤسس دانشگاه تبریز، و استقلال بخش و توسعه دهنده دانشسرای عالی (تربیت معلم کنونی)، پس از اتمام تحصیلات خود در «مدرسه دارالفنون» و سپس دانشگاه «سوربُن» پاریس، به کار در دانشگاه تهران پرداخت. بیش از چهل سال عمر مفید خود را در خدمت به دانشگاه و فرهنگیان، نگاشتن کتابها و مقالات متعدد تاریخی و ایراد سخنرانیها در مجامع علمی داخلی و خارجی و سفرهای مطالعاتی گذرانید. خواهرم، دکتر سوسن بیانی (سمیعی) پس از اتمام تحصیلات، ابتدا در دانشگاه تهران و سپس «دانشگاه لندن» و اخذ دکتری در رشته باستان شناسی و هنر و یافتن تخصص در هنر و تمدن اسلامی در آن دانشگاه، وارد کادر آموزشی دانشگاه تهران گردید و در گروه آموزشی «باستان شناسی و هنر» به تدریس اشتغال ورزید؛ که همچنان به تربیت شاگرد و ایراد سخنرانی های علمی و تحقیق و تألیف مشغول است.
عمویم، دکتر مهدی بیانی، خوشنویس و مؤسس «انجمن خوشنویسان ایران» و مؤلف کتاب چهار جلدی «احوال و آثار خوشنویسان» و استاد دانشگاه تهران، مقوله خوشنویسی در ایران را رونق نوین و خاصی بخشید. همسرم دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، استاد دانشگاه تهران و نویسنده، در خدمت به فرهنگ ایران و شناسانیدن آن به ایرانیان و جهانیان، با نگاشتن بیش از چهل کتاب و همین تعداد مقاله و ایراد سخنرانیها در مجامع علمی داخلی و خارجی، لحظه ای نیاسوده و نمی آساید. خوشبختانه این زوجی که ما هستیم، در تکمیل اندیشه های انسانی و فرهنگی یکدیگر و پیشروی در راهی که برگزیده ایم، یارو یاور یکدیگریم. ما دارای دو فرزند به نامهای رامین و مهران هستیم که آنان نیز پس از اتمام تحصیلات در سوئیس و آمریکا به ایران بازگشته، و در رشته های تخصصی خود، «تغذیه بالینی» و «مهندسی محیط زیست» به کار علمی اشتغال دارند.
بدین ترتیب آنچه از خانواده خود می توانم بگویم، این است که من در محیطی پرورش یافته ام که ارکان آن بر سه اصل استوار بوده است: مهرورزی و احترام به انسانیت، عشق به هموطن و کشور، و هواخواهی دانش و هنر و فرهنگ. خانه و به دنبال آن موزه ایران باستان و دانشگاه تهران، از کودکی پایگاههای پرورش فکری من بوده اند. من خود در دانشگاه تهران موفق به اخذ لیسانس تاریخ شدم و رتبه اول را کسب کردم. سپس برای تکمیل تحصیلات به پاریس رفتم و در «دانشگاه سوربن» به ادامه کار پرداختم و موفق به اخذ درجه دکتری تاریخ با بالاترین رتبه شدم؛ و در سال 1343 وارد کادر آموزشی دانشگاه تهران، گروه آموزشی تاریخ، گردیدم؛ در حالی که جوانترین استادیار به شمار می آمدم. مدارج ترقی را تا مرتبه استادی طی کردم و اینک چهل و دو سال است که در دانشگاه به تدریس اشتغال دارم. می آموزم و آموزش می بینم.
و اما کتابها و مقالات: نوشته های من به دو گروه تقسیم می شوند. یک گروه مربوط به تاریخ مغول و تخصص من می باشد؛ و گروه دوم مربوط به دوره ایران باستان است که این دوره را نیز تدریس می کنم. در ابتدا از اینکه وقت من تقسیم شود، نگران بودم؛ ولی به زودی دریافتم که تاریخ علمی است که برای دانستن هر موضوع آن، باید مسائل، ریشه یابی شوند؛ و با شگفتی دریافتم که هر دوره را که بکاویم، ریشه های پیش از اسلامی را در آن خواهیم یافت؛ و این کاوش یک ضرورت است تا مسائل حل گردند؛ زیرا ایرانی ملتی سنتی است و پایبند سنتها. به این دلیل که ریشه های ملی- فرهنگی او بسیار مستحکم و نیرومندند.
بدین گونه تاکنون هجده کتاب نگاشته ام که اغلب تألیف و چندتایی ترجمه می باشد. به ترتیب چاپ اول عبارتند از: تاریخ آل جلایر (انتشارات دانشگاه تهران، 1343)، زن در ایران عصر مغول (انتشارات دانشگاه تهران، 1352)، هشت مقاله در زمینه تاریخ (انتشارات توس، 1352)، ایران در برخورد با مغول (انتشارات طهوری، 1353)، شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان (انتشارات دانشگاه تهران، 1353)، دین و دولت در عهد مغول (جلد اول 1367، جلد دوم 1371، جلد سوم 1375 انتشارات مرکز نشر دانشگاهی)، تیسفون و بغداد در گذر تاریخ (انتشارات جامی، 1377)، مغولان و حکوت ایلخانی در ایران (انتشارات سمت، 1380)، دین و دولت در عهد ساسانی و چند مقاله دیگر (انتشارات جامی، 1380)، ایران از ورود آریائیها تا سقوط هخامنشیان (انتشارات سمت، 1381)، دمساز دو صد کیش (انتشارات جامی، 1384)، ترجمه ها: نظام اجتماعی مغولان- فئودالیسم خانه به دوشی (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346)، تاریخ عیلام (انتشارات دانشگاه تهران، 1346)، تاریخ سری مغولان (انتشارات دانشگاه تهران، 1350)، چنگیزخان (انتشارات اساطیر، 1363)، میهمانخانه آنژگاردین (1332 این اولین اثری بود که در پانزده سالگی ترجمه کردم و با مقدمه ای از دکتر پرویز خانلری به چاپ رسید). نوزدهمین کتاب آماده چاپ است و بیستمی در دست تألیف. در میان آنها، یک مجموعه سه جلدی به نام «دین و دولت در ایران عهد مغول» مورد قبول بیشتر واقع شد و برنده جایزه «کتاب سال ایران» و همچنین «کتاب سال دانشگاه تهران» گردید. کتاب «عیلام» که پیش از اسلامی و ترجمه است، تاکنون چند چاپ شده که اولین چاپ متعلق به سال 1348 می باشد؛ و اولین کتابی است که درباره علام در ایران منتشر گردیده. بیش از بیست و پنج مقاله نگاشته ام که همگی در مجلات معتبر علمی به چاپ رسیده اند؛ و در دو مجموعه، تعدادی از آنها گرد آمده اند؛ و سومی آماده چاپ است.
چرا از میان رشته های گوناگون، به تاریخ گرایش پیدا کردید؟
زمانی که هفت سال داشتم و در کلاس دوم ابتدایی درس می خواندم، بعدازظهری در حالی که در حیاط با خواهرم به بازی مشغول بودم، پدرم از دانشگاه به خانه آمد، با بغلی و کیفی پر از کتاب. به سوی من آمد و از لابلای کتابها مرا در آغوش گرفت و بوسید. گویی ناگهان زندگی آینده بر من مکشوف شد. همان گونه در آغوش پدر، با خود گفتم: «من درس خواهم خواند. رشته تاریخ را برخواهم گزید و استاد دانشگاه خواهم شد.» از آن پس تا به امروز، بی تردید، تزلزل و درنگ در اندیشه، در راه تاریخ گامزن می باشم. گویی این سرنوشت محتوم من است. راهی جز خانه و کلاس درس نمی شناسم، هر روز شنبه، از شش سالگی تاکنون، با کیف پر کتاب به کلاس رفته و می روم.
چطور شد که به سراغ تاریخ مغول رفتید؟
زمانی که برای ادامه تحصیل، همراه با مادرم به پاریس و دانشگاه «سوربن» رفتیم، از قبل پدر و مادرم پرفسور کلود کائن- ایران شناس و اسلام شناس معروف- را که با وی دوستی علمی داشتند، برای کار من در نظر گرفته بودند. در اولین ملاقات و اولین ساعت، او «تاریخ آل جلایر» را به عنوان رساله برایم تعیین کرد؛ عقیده داشت که کسی در این زمینه کاری نکرده و دوره ای بس مهم به شمار می آید. من به جز چند مورد، از این دودمان و دوره چیزی نمی دانستم. با تأیید مادرم پذیرفتم و رساله ام را به همین نام نگاشتم که از آن پس تاکنون برای خود جایی باز کرده است. هنگامی که به واسطه «تاریخ آل جلایر» وارد دنیای مغول گشتم، دریافتم که موضوعی بسیار مهم و جهان شمول است؛ و دیگر هرگز از این جهان بیرون نیامدم، با وجود همه خشونتهای آن، که با طبع من سازگار نیست. خلاصه اینکه تخصص خود را دوره مغول مقرر داشتم و از آن پس تا به امروز به این دوره می پردازم و پرداخته ام.
مهمترین کارهای انجام شده درباره تاریخ مغول کدام اند و چه کارهایی هنوز انجام نشده است؟
دوره مغول به نسبت سایر ادوار بیشترین کارها را به خود اختصاص داده است، چه در داخل و چه در خارج از ایران؛ و دلیل آن است که جنبه جهانی داشته و هر مملکت، قوم و ملتی به نوعی در آن سهیم بوده است. در ایران معاصر، اولین و مهمترین کار از آن عباس اقبال می باشد که در ردیف کارهای کلاسیک تاریخی قرار گرفته است و مطالعات علامه قزوینی که جای خود دارد؛ و از آن پس مورخان دانشمند متعددی منابع این عهد را بازخوانی و چاپ کرده اند؛ چون زنده یادان دانش پژوه، یزدگردی و نوایی و آقایان دبیر سیاقی و روشن؛ و دیگران کتابهای ارزنده ای نگاشته اند، چون آقایان مرتضوی و تیموری. گذشته از ایران، بیشترین مطالعات مغول شناسی در چین، روسیه، ژاپن، فرانسه، آلمان، انگلیس و آمریکا انجام گرفته است. نباید فراموش کرد که بقیه ممالک نیز هر یک به دلایلی به این امر پرداخته اند که مهمترین آنها عراق و سوریه و مصر می باشند؛ و ممالک آسیای مرکزی و قفقاز.
و اما کارهایی که نشده نیز فراوان اند. می دانیم که امپراتوری مغول زمانی بزرگترین وسعت اراضی را داشته که از چین تا کناره های دریای مدیترانه را شامل می شد. بررسی دادوستدهای فرهنگی، تمدنی و اقتصادی هر یک از ملل و اقوام تابع با یکدیگر و چگونگی اثرهای آن، می تواند مبحثی جهان شمول و بسیار مفید و شگفت انگیز باشد، که تاکنون چنین کاری انجام نگرفته است. به عنوان نمونه «جاده ابریشم» از ابتدا تا انتها، که در دوره مورد بحث، تحت سیطره مغولان بوده، می تواند موردنظر و مطالعه قرار گیرد؛ و ممالک سر راه، هر یک گروهی مغول شناس را برگزینند و تحت نظر یک کمیته مرکزی متشکل از اعضای همه ممالک، تاریخ شهرهای سر راه این جاده دراز و مهم را مورد بررسی دقیق قرار دهند. نتیجه این بررسی نگاشتن یک تاریخ منطقه ای مهم در قرون وسطی خواهد بود؛ که طی زمانهای آینده، اکتشافات جدید، آن را تکمیل و تصحیح خواهد کرد. چند سال پیش ژاپنی ها فیلمی این چنین مستند تهیه کردند که بسیار جالب توجه و آموزنده بود.
سابقه آشنایی ایرانیان و مغولان از یکدیگر به کجا برمی گردد؟
بهتر است بگوییم از همان «جاده ابریشم» . تصور می کنم آشنایی مغولان از ایرانیان زودتر از آشنایی ایرانیان از مغولان بوده باشد؛ زیرا ایرانیان با وجود ترکان بر سر راه، نیازی به این آشنایی نداشتند؛ در حالی که مغولان که همواره در جستجوی مکانهای آباد و ثروتمند و دستیابی به آنها بودند، این نیاز را حداقل قرنی قبل از ایجاد حکومت احساس کردند، و پیش از آن احتمالاً از طریق ایغورها و ترکان از اواخر عهد ساسانی، گمانه هایی در دست داشتند. دردوران اسلامی، بازرگانان ایرانی که از جنوب صحرای گُبی و از طریق جاده قدیم ابریشم به چین می رفتند، آگاهی های مبهمی به آنان داده بودند؛ تا زمان چنگیز که این ابهام تبدیل به آگاهی هوشیارانه و دقیق گردید.
عوامل تاریخی و اصلی تهاجم مغول به شرق اسلامی و به ویژه ایران چه بوده اند؟
صحرای گُبی، مسکن اصلی مغولان از جهت معیشتی بسیار فقیر و تقریباً فاقد مایحتاج مردم بود؛ چه از جهت روی زمینی و چه از جهت زیرزمینی؛ و به جز مراتع، منبع مهمی در آنجا وجود نداشت. از مدتی پیش مغولان با تراکم جمعیت بسیار، کمبودهای زندگی را بیش از گذشته احساس می کردند؛ زیرا داده های مکان زیست آنان کفاف معاششان را نمی داد؛ و در ضمن اطلاعاتی درباره همسایگان شرقی و غربی به دست آورده بودند که برانگیزنده بود؛ و چون خانه به دوش و متحرک نیز بودند، می توانستند مهاجم باشند؛ چنان که در گذشته ترکان، هجومهای این چنینی کرده بودند. مغولان مصمم ولی بیمناک به راه افتادند؛ و با خیال نسبتاً راحت از پشت سر و اینکه با عدم توفیق چیزی را از دست نخواهند داد؛ و به خصوص با فرماندهی بسیار قوی و سنجیده خان خود، تهاجم را آغاز کردند؛ و هنگامی که توفیق دستیابی به ایران و به دنبال آن بین النهرین با برانداختن دستگاه خلافت عباسی نصیبشان شد؛ آنگاه که گذرگاههای بین النهرین به روی شامات و مصر گشوده شد، به فتوحات خود ادامه دادند؛ زیرا تا آن زمان همه موانع را از سر راه برداشته، به خصوص که اولوالامر مسلمین را از بین برده بودند. بغداد فتح شده بود، و اینک نوبت دمشق و قاهره رسیده بود؛ تا بر کل جهان اسلام از کاشغر تا شمال آفریقا دست یابند.
ایران چگونه می توانست خود را از این هجوم در امان بدارد؟
پاسخ در دو کلمه خلاصه می شود: آگاهی از آنچه در راه بود، و پس از آن تدبیر و استراتژی جنگی صحیح، که خوارزمشاهیان حاکم بر ایران فاقد هم آگاهی و هم تدبیر بودند. خوارزمشاهیان موارد زیر را باید در نظر می گرفتند: 1- وحدت و یکپارچگی نیروهای سراسر ایران. 2- بی باکی و زدودن بیمی که در دلشان افتاده بود. 3- وحدت آرا در دستگاه حاکم. 4- کنار گذاشتن دشمنی ها و یاری خواستن از دستگاه خلافت عباسی. 5- ترتیب یا استراژی جنگی قوی، منسجم و درست. مطلبی را از قول هلاکوخان، پس از فتح ایران و گشودن بغداد نقل می کنم که گویای همین مطلب است. زمانی که او از خلیفه خواست تا در گنجینه اصلی عباسیان را بگشاید، و با حصارها و نرده های آهنین به دور کاخها و با درهای بسته مستحکم تودرتو مواجه گردید، به خلیفه که می لرزید، گفت: «بهتر نبود از این نرده های آهنین که به دور قصرهای خود کشیده ای، نیزه می ساختی و به دست سپاهیانت می دادی تا پشت مرزها جلوی ما را بگیرند و نگذارند که داخل قلمرو و خانه ات شویم؟» خلیفه پاسخ داد: «تقدیر چنین بود!» و دقیقاً این همان عدم آگاهی بود که سلطان محمد خوارزمشاه داشت. طی شورایی برای جنگ، خبرگان و آگاهان همین عقیده هلاکو را ابراز داشتند؛ ولی او از بیم، مغولان را از پشت مرزها به عقب نراند؛ و آنان تقریباً به آسانی از نرزها گذشتند و به داخل راه یافتند؛ و آنگاه که مردم شهر به شهر و حتی روستا به روستا با آنان روبرو شدند و مردانه و دلیرانه ایستادگی کردند، دیگر دیر بود؛ زیرا در قوا انسجام وجود نداشت، و هر ناحیه جداگانه می جنگید.
آیا درست است که خلیفه عباسی چنگیز را دعوت کرد؟ چرا؟
به ظن قوی درست است؛ وای او چنگیز را دعوت نکرد، بلکه او را برانگیخت و مانعی بر سر راهش ایجاد ننمود. علت آن، اتخاذ سیست اشتباه خوارزمشاهیان در قبال دستگاه خلافت به طور کلی و اقدامات خام و غیرعاقلانه سلطان محمد خوارزمشاه در بامداد حرکت تهاجمی مغولان به طور اخص بود. زمانی که در منطقه نیاز به اتحاد برای جلوگیری از این تهاجم بود، سلطان محمد با برخورداری از قدرت بسیار، ولی بی تناسب و نابخردانه، دشمنی خود را چنان علنی ساخت که به بغداد حمله کرد، ولی ناکام ماند و بیم و خصومت خلیفه را از خود بیش از پیش برانگیخت. فرزندش سلطان جلال الدین خوارزمشاه نیز در ابتدا چنین کرد؛ ولی او با پدرش تفاوت داشت و ایرانیان وی را شخصیتی آرمانی می شناسند. جلال الدین در آخر کار به اشتباه خود پی برد و خواست جبران این دشمنی را بنماید و خواهان اتحاد گردید؛ ولی دیر بود و بی اعتمادی در کار؛ در حالی که حکومت عباسی نیز سخت اشتباه کرد. او مغولان را دشمنی انگاشت که هر چند در این اواخر خطرناک می نمود، ولی با آن حربه می توانست دشمن دیگر را از بین ببرد؛ غافل از اینکه با از بین رفتن این دشمن، نوبت به خود او می رسید. هر دو اشتباه کردند. آن زمان، زمان دوستی و وفاق بود و اتحاد، نه دشمنی و تفرقه.
مسیحیان و دستگاه پاپ چه نقشی در پیشروی مغولان داشتند؟
نقشی بسیار موثر. غربیان و کلیسای واتیکان هیاتهای روحانی متعددی را به دربار خانهای مغول فرستاده و موفق شده بودند، تعدادی خان، خاتون و فرمانهانی را به دین عیسوی بگروانند؛ و این موضوع تأثیر بسزایی در پیشروی مغولان در جهان اسلام داشت. فرماندهان اغلب از بین مغولان مسیحی برگزیده می شدند و خاتون های مسیحی، همسران بودایی و یا شَمَنی خود را بیش از پیش به پیشروی ترغیب و تشویق می کردند. «جنگهای صلیبی» هنوز در کناره های شرقی مدیترانه، به خصوص مصر ادامه داشت. حکومتهای کوچک این منطقه چون ارمنستان، گرجستان و روم- طرابوزان، که مسیحی بودند، طرفدار غرب و دشمن مسلمانان به شمار می رفتند و در «جنگهای صلیبی» نقش داشتند. مسیحیان فرصتی طلایی یافته بودند تا به وسیله مغولان که از طریق ایران به کل جهان اسلام تاختن گرفته بودند، کار مسلمانان را یکسره نمایند. با ورود هیاتهای مسیحی بیشتری، ارتباط گذشته واتیکان با مغولان پررنگتر گردید؛ ولی هنگامی که مغولان تا دروازه های مسکو و کناره های رود دانوب پیش رفتند، غربیها با احساس خطر جدی، خود را تا حد بسیاری کنار کشیدند؛ و منتظر فرصت ماندند تا ببینند بر سر جهان اسلام چه خواهد آمد. دریافتند که دیگر نباید مغولان را تقویت کنند. اشتباهی که دستگاه خلافت کرد، آنان نکردند. از آن پس هیأتهای مغولی که برای گرفتن کمک به غرب و واتیکان گسیل شدند تا کار شامات و مصر را یکسره کنند، توفیقی نیافتند؛ و جوابها در حد تعارف و تنها در سطح داده شد.
سوای واکنش پاپ و کلیسا و دولتها که فرمودید، بازتاب هجوم مغولان در جهان مسیحی و متن مردم چگونه بود؟
چنان که گفتم، بازتابهای اولیه خشنودی بسیار به همراه داشت؛ به گونه ای که مسیحیان شرق، مغولان را «منجی» به شمار آوردند؛ به خصوص هلاکو را که هر چند خود بودایی بود؛ ولی همسر، مادر و مهمترین فرمانده اش مسیحی بودند. او دستگاه خلافت را برانداخته و سپس به شامات و مصر تاخته بود؛ ولی در نیمه های کار، نیروی تخریبی شگفت مغولان آنان را بیمناک ساخت و خود را از معرکه کنار کشیدند؛ هر چند روابط دوستانه را حفظ کردند.
آیا موافقید از پیامد مادی و معنوی حمله مغولان به جهان اسلام و به ویژه ایران هم صحبت کنیم؟
برعکس تصور عمومی، حمله مغولان به شرق تنها بار منفی نداشت؛ بلکه پیامدهای مثبت نیز داشت. بار منفی آن تخریب و ویرانی شدید مادی و معنوی بود. در ایران همه چیز دگرگون گشت. بنیانهای اداری، اقتصادی و فرهنگی از هم گسیخت. گویی کتاب شیرازه گسسته ای در معرض طوفان قرار گرفته بود. ورود مغولان شَمَنی، رهبانان بودایی چینی و ایغوری، مسیحیان کارگزار مغولی از یک سو و نابودی اولوالامر مسلمین و پایگاه او از طرف دیگر کار را بر دین سخت کرد. زمین های کشاورزی بایر و باطل افتاد؛ و مغولان صحراگرد، آنها را چون تیول خود از دست مالکان کشته و یا فراری به درآوردند. اندیشمندان، عالمان و فرهیختگان یا کشته شدند و یا گریختند. جنگ مضرات و صدمات خود را به نحو اکمل در سراسر ایران پراکند: خانمان بر باد رفته، یتیمان و روسپیان از سویی، و تازه به دوران رسیده ها و چپاولگران ایرانی و مغولان جویای نان و نام که از شهرنشینی آگاهی چندانی نداشتند و ایران را تیول خود تصور کرده بودند، از سوی دیگر جامعه را بی قرار، ناتوان و مشوش ساختند و ایران به ویرانی کشده شد.
با این همه ایران ماند و توانست روی پایش بایستد. حضرت عالی نقش ایرانیان نگهبان فرهنگ ایرانی را در آن عصر چگونه ارزیابی می کنید؟
ایرانیان پس از هوشیاری به دنبال گیجی از ضربه کاری و خطرناکی که بر آنان وارد شده بود، به پا خاستند؛ زیرا آنان طی تاریخ دراز خود از حمله های یونانی، عرب و ترک تجربه ها آموخته بودند. آنان به بازسازی ارکان ویران شده پرداختند. خاندانهای اصیل ایرانی، چون خاندان جوینی، خواجه نصیرالدین طوسی و خاندان رشیدی، یکی پس از دیگری زمام امور سیاست، اقتصاد و فرهنگ را در دست گرفتند؛ زیرا مغولان فاقد توان اداری مملکت بودند. خیلی زود «دیوان» به دست ایرانی افتاد؛ در حالی که «شمشیر» در دست مغول باقی ماند؛ و این قراری نانوشته شد که تا به آخر ادامه یافت. از آن پس نبرد شمشیر با قلم درگرفت؛ و سرانجام قلم بر شمشیر پیروز شد؛ که این نبرد در تاریخ ایران سابقه ای طولانی داشت. ایرانیان فرهیخته میداندار عرصه سیاست و فرهنگ و اقتصاد گشتند. گریختگان دانشمند و ذخایر مادی و معنوی پراکنده را گرد آوردند؛ با فتح بغداد، فردی از خاندان جوینی، فرمانروای عراق عرب گشت و بر تخت خلفا تکیه زد. پس از گذشت چند قرن بار دیگر حق به حقدار رسید. «میان رودان» بار دیگر از آن ایرانیان گشته بود. با فتح شامات، مرزهای این سرزمین از هرات تا ماورای فرات تعیین شد، که یادآور قلمرو دوران باستان ایران بود.
ایرانیان در آن غُلوای کار، بیش از پیش به یاد مجد و عظمت گذشته افتاده بودند، که هر گز از یادشان نرفته بود؛ و اگر می خواست چنین شود، فردوسی در شاهنامه خود آن را به یادشان می آورد. آنان مغولان را که به سرعت وادار به آمیختن با فرهنگ و سنتهای خود کرده بودند، بر «تخت کسری» می نشانیدند؛ و هنگامی که خان ها درصدد جبران ویرانی برمی آمدند و کارهای خیر می کردند، آنان را با «انوشیروان عادل» مقایسه می کردند؛ و در زمان شکار و انجام عملیات محیر العقول با «بهرام گور». نگاهی دقیق بر «گنبد سلطانیه» که به دستور سلطان مغول مسلمانی ساخته شده و همه مظاهر تمدن، هنر و فرهنگ ایران را از گذشته های دور تا آن زمان در خود نهفته دارد و از شاهکارهای معماری به شمار می رود، یکی از نمادهای رویکرد مغولان به فرهنگ و تمدن ایران است. خواجه نصیرالدین توسی در کتابی که نگاشت، آداب فرمانروایی و معاشرت را که ریشه در گذشته های باستانی داشت، به آنان آموخت. مولانا جلال الدین بلخی، سعدی شیرازی و خواجه، مفاخر آن عصر، مثلثی فرهنگی تشکیل دادند و چون شاهینی بر سر ایران بال گشودند. با وجود «رصدخانه مراغه»، کتاب «مثنوی معنوی» و «گلستان و بوستان»، علم و ادب و فرهنگ ایرانی تجدید حیات یافت و شاهنامه فردوسی بار دیگر میداندار اصالت ملی ایرانی گردید. «حماسه و عرفان» که در ظاهر در تضادند ولی در هر دوی آنها نفخه روح ایرانی نهاده شده است، داروی شفابخش دردها شناخته شد و کارساز گردید.
این موارد را می گذاریم جزو پیامدهای مثبت هجوم مغول! با شناخت تاریخ مغول، چه پندهایی می توانیم بگیریم؟
آنچه در پاسخ سؤال قبلی گفتم، همه پندآموز بود؛ ولی باید در این پاسخ، این دو مورد را نیز به گونه نتیجه بر آن افزود:
1. در سراسر تاریخ ایران، خاندانهای اصیل و فرهیخته، همواره در سختی ها به کار آمده اند. اساس خاندانی را نباید فرو ریخت. آنان چون دیرکهای خیمه ای بوده اند که پس از افتادن خیمه، جای جای آن را برپا نگاه داشته و از فروافتادن کامل آن جلوگیری کرده اند؛ تا بعدها که دوباره دیرکهای نو جای خالی را پر کنند. یکی از علل مهم سقوط حکومت ایلخانی، برافتادن خاندان رشیدی بود.
2. در دوران سخت و کاهنده، فرهنگ کهن و ریشه دار این سرزمین به یاری رسیده؛ و مجد و عظمت گذشته یه یاد آمده است. ایران به منزله درخت کهنسالی است که هرگاه در معرض طوفان قرار گرفته و شاخ و برش شکسته، چون ریشه ای مستحکم و نیرومند دارد، برپا ایستاده و خشک نشده. تنها آبیاری لازم داشته تا بار دیگر ببالد و گشن گردد؛ و ایرانیان به اثبات رسانیده اند که در مواقع لزوم آبیاران دلسوز و آگاهی هستند؛ که دوران مغول بهترین نمونه نموداری این آگاهی و هوشیاری است؛ و اینکه ایران «ققنوسی» است که از خاکستر خود می زاید.
----
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید