1393/12/23 ۰۹:۵۵
تأملی در کتاب گرانسگ ویرایشی و درست نویسی«استاد ابوالحسن نجفی» در حوزه زبان پارسی همچنین است کتابِ الإدراک للسان الأتراک که کتابی است به زبان عربی درباره قواعد زبان عربی تالیف ابوحیّان اثیر الدّین محمد بن یوسف الغرناطی (۷۴۷-۶۵۴). و بر اساس اشاره ابن فُندق (قرن ۶)، حکیم علی بن محمد-الحجازی القائنی که با خیام دیدار داشته و آثار متعدّدی نیز نگاشته، صاحبِ اثری بوده با عنوانِ مفاخر اتراک که آن را به سلطان سنجر تقدیم کرده بود(۲۴۱).
تأملی در کتاب گرانسگ ویرایشی و درست نویسی«استاد ابوالحسن نجفی» در حوزه زبان پارسی
همچنین است کتابِ الإدراک للسان الأتراک که کتابی است به زبان عربی درباره قواعد زبان عربی تالیف ابوحیّان اثیر الدّین محمد بن یوسف الغرناطی (۷۴۷-۶۵۴). و بر اساس اشاره ابن فُندق (قرن ۶)، حکیم علی بن محمد-الحجازی القائنی که با خیام دیدار داشته و آثار متعدّدی نیز نگاشته، صاحبِ اثری بوده با عنوانِ مفاخر اتراک که آن را به سلطان سنجر تقدیم کرده بود(۲۴۱).
رُنود: آورده اند: «واژه رند فارسی است و جمع بستن آن به رنود، که از زمان صفویه رایج شده است، خلاف قاعده است. به جای آن باید گفت: رندان یا رندها».
می دانیم که واژه «رند» در فاصله قرن پنجم تا قرن هشتم آن چنان دچار تحوّلِ معنایی شد که اندک اندک از یک تعبیرِ اهانت آمیز به یک اصطلاح مهمّ عرفانی ارتقاء یافت. این واژه که در تاریخ بیهقی به صورتِ «مشتی رند» به کار رفته، در دیوان حافظ همان شخصیّت و اعتباری را یافته که واژه «ولی» در فرهنگ اسلامی :
رندانِ تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
امّا آن معنای نخستین حتّی تا به امروز نیز به حیات خود ادامه داده است و بر کسی اطلاق می شود که زیرکی را به آستانه گُربُزی می رساند و شمّ معاش تند و تیزی دارد.
آنچه در ادامه خواهد آمد در ردّ این سخنِ نویسنده است که یادآور شده، این واژه از روزگار صفویه، به قاعده جمع مکسّر جمع بسته شده است. تمامیِ نمونه هایی که در ادامه خواهد آمد از متونی است که در فاصله قرون ۵ تا ۹، یعنی پیش از عصر صفوی، به نگارش درآمده اند:
قرن۵: ابن بلخی: فارس نامه ۸۴ : «رنود».
قرن ۶: خاقانی: منشآت ۲۰۶: «رنود و اوباش»؛ ۲۰۷: «اوباش و رنود»ر انوری: در قصیده مشهوری که گویا سروده فتوحی نامی بوده و به انوری نسبت داده شده بود و موجبات دردِ سرِ بزرگی را برای این شاعر فراهم آورده بود، می خوانیم:
بلخ شهری است درآکنده به اوباش و رنود
در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
(۵۶۹:۲)
قرن ۷: مولوی:
قصدِ شه از حارسان آن هم نبود
که کُند زان دفع دزدان و رنود
(مثنوی ۳۲۱:۴)
راوندی: راحهالصّدور و آیهالسّرور ۳۸۶: «رنود»ر نسوی: نفثهالمصدور ۲۵: «رنود کارد و سقّاط کشیدند.»ر نجم رازی: مرصادالعباد ۲۰۶: «رنود و اوباش»؛ ۲۰۷: «اوباش و رنود» و همچنین ۴۳۸ر جوینی: تاریخ جهانگشای جوینی ۶۷:۱: «شرّیران و رنود و اوباش» و همچنین ۲۱۹:۲ر امامیِ هروی: دیوان کامل ۲۰۱: «خواص و رنود».
قرن ۸: منشیِ کرمانی: سِمط العُلی للحضرهالعُلیا ۸۵: «اوباش و رنود»ر محمود کتبی: تاریخ آل مظفّر ۶۶: «تسلّطِ رنود و شرّ قاتلان»ر فخر اصفهانی: معیار جمالی، مقدمه ۲: «رنود و اوباش»ر مستوفی: تاریخ گزیده ۲۹۲: «رنود».
قرن ۹: سمرقندی: مطلع السّعدین و مجمع البحرین ۲۷۱: «رنود و اوباش»ر جمال الدّین یوسف اهل: فرائد غیاثی ۱۸۳:۱: «رنود».
گفتنی است این نمونه ها مواردی است که نویسنده این سطور به تصادف- البتّه طیّ سال ها- با آنها مواجه شده و در صورت جستجوی بیشتر، بسامد کاربرد این واژه در متون پیش از عصر صفوی به دهها و چه بسا صدها برابر نیز خواهد رسید.
زیادر زیاده: درباره این دو واژه آورده اند: «کلمه زیاد که امروزه به معنای «بسیار» یا «بیش از اندازه» به کار میرود در متون قدیم فارسی مطلقاً نیامده است. به جای آن زیاده (یا زیادت) میگفتهاند …» و در ادامه نمونههایی از متون کهن نقل شده که در آنها «زیادت» و «زیاده تر» به کار رفته است. (۴- ۲۲۳)
از عبارت نقل شده اینگونه استنباط می شود که واژه «زیاد»، که کوتاه شده «زیاده» است، در فارسیِ صد سال اخیر رایج شده و در قرون ۱۰ و ۱۱ به کار نمی رفته است. حال آنکه این کاربرد به کرّات در متون عصر صفوی دیده می شود. برای نمونه تنها در دیوان صائب دو غزل با ردیف «زیاد» آمده است؛ و اینک مطلع آن دو غزل:
غفلت دل از شراب ناب می گردد زیاد
تیرگی آیینه را از آب می گردد زیاد
(۳: ۶- ۱۱۴۵)
رغبت می را کند چندان که نوشیدی زیاد
می شود شوق لب میگون ز بوسیدن زیاد
(۱۱۴۶:۳)
و نمونه هایی از کاربرد این واژه در دیگر غزل های صائب:
می فزاید هایهوی می پرستان را سرود
شـورش مجنون زیـاد از نـاله زنجـیر شد
(۱۱۹۰:۳)
درد می گردد به مقدار پرستاران زیاد
غم نمی گردد به گِرد هر که بی غمخواره شد
(۱۱۹۵:۳)
البتّه صائب متناسب با موقعیّت و ضرورت های وزنی گاه «زیاده» را نیز به کار برده است:
قدر تو کم چرا بود از قدر دیگران
از خود زیاده از همه کس در حجاب باش
(۲۴۲۷:۵)
و این کاربرد «زیاد» به جای «زیاده»، مختص به شعر صائب نیست. طالب آملی نیز در بیتی سروده:
در بنـد زیـاد و کـم ایّـام اســیریـم
زان شادی ما در کمی و غم به زیادی است
(۳۳۵)
و مهم تر اینکه در واژه نامههای آن روزگار (قرون ۱۰ الی ۱۲) نیز توضیحی درباره این واژه آمده که روشن می-سازد این کاربرد برای اهل زبان تا حدّی تازگی داشته است. اوحدی بلیانی در سرمه سلیمانی آورده: «زیاذ: فزونی و زیادتی» (۱۲۶). رامپوری در غیاث اللغات پس از آوردن توضیحاتی پیرامون «زیادت» و «زیادتی»، افزوده است: «به حذف تای فوقانی، نیز مستعمل فارسیان». او به فعل «زیاد کردن» نیز اشاره کرده است (۴۴۲- ۴۴۱). و لاله-تیک نیز در بهار عجم یادآور شده: «زیاد: به حذف فوقانی، مخفّف زیادت»؛ و ابیات متعدّدی را از وحشی بافقی، شرف جهان قزوینی و دیگر شاعران عصر صفوی شاهد آورده است. او همچنین انگشت ششم را «انگشت زاید و انگشت زیاد» خوانده است (۱۹۹:۱). و آخرین نمونه ای که نقل می شود از شاعری است به نام «مولانا صاحب دارا» که بیتی از او در بدایع الوقایعِ زین الدّین محمود واصفی (تولّد ۸۹۰) آمده است:
اینک آن بیدل منم کز وار دهر و کین او
دم به دم گردد نشاطم کم ولی انده زیاد
(۳۷۹:۱)
(در نسخه بدل به جای «کز وار دهر و کین او»، «کز دار دهر و کین او» آمده است.)
با نقل این نمونه ها تردیدی باقی نمی ماند که دستِ کم یک قرن پیش از صائب (در گذشته به سال ۱۰۸۱) نیز این واژه در شعر وحشی بافقی (درگذشته به سال ۹۹۱) و دیگران آمده است.حتی دو قرن پیش تر از وحشی این صورت در دیوان کمال خجندی نیز به کار رفته است (۵۲ و ۳۷۵). او حتی برای هنرنمایی، در بیتی هر دو صورتِ این واژه را به کار برده است:
درد ار چه زیاد است ز هجرانِ تو ما را
از بیمِ ملامت نتوان گفت زیاده
(۳۵۵)
بابا فغانی، شاعر قرن نهم- که در ساده تر کردن زبان شعری پس از جامی نقش، مهمی داشته- نیز بارها از صورتِ «زیاد» استفاده کرده است. (۱۶۹ و ۲۲۴) او نیز در غزلی با ردیف «زیاده تر» هر دو صورت این واژه را به کار برده:
خط گرد آن لب میگون زیاده تر
دردم زیاد بود شد اکنون زیاده تر
(۲۷۱) صفی چرکسی، دیگر شاعر عهد صفوی نیز هر دو صورت این واژه را در بیتی آورده:
زیاده باد تو را جلوه های ناز و مرا
هوای شوق زیاد از حدی پی ادراک
(۱۱۲)
گفتنی است نویسنده گاه در متون کهن فارسی نیز با این واژه مواجه شده، اما از آنجا که در باب اصالت نسخهها و صحّت تصحیح این آثار اطمینان خاطر ندارد، با تردید یادآور می شود که در آثار امام محمّد غزّالی، سنایی و همچنین تاریخ بخارا و تاریخ سیستان نیز «زیاد» به جای «زیاده» و «زیادت» آمده است.
در مکاتیب غزّالی که برخی از نسخه های آن متعلّق به قرن ۹ است (سال ۸۱۶) آمده: «چون ایزد سبحانه و تعالی، ترا این ساز و آلت بداد که آنچه دیگری به شصت سال تواند کرد، تو به یک روز به جای توانی آورد، چه اقبال و دولت زیادتر از این!» (۴) در تاریخ سیستان (مؤلّف نامعلوم) نیز آمده: «و قصّه گرشاسب زیاد است و به کتاب او تمام گفته آید، امّا این مقدار اینجا بسنده کردیم». (۵) همچنین است در جایی از تاریخ بخارا که صورت «زیاد» در نسخه به کار رفته و شاید به سبب همین غرابت استعمال، مصحّح بر اساس نسخه دیگری ضبط «زیادت» را برگزیده است (۲۲).
می دانیم که در خاتمه نسخه سیاست نامه ای که اساس کار عباس اقبال بوده، به خلاف دیگر نسخه های معتبر(همچون نسخه های اساس کار دارک و شفر، و آنچه در ایران بر اساس آن نسخه ها منتشر شده)؛ مؤخره ای آمده که خواجه در آن یادآور می شود، مطالبی را هنگام واپسین سفر خویش در اختیار محمد مغربی نامی قرار داده تا به آخر کتاب بیفزاید.
خواجه یادآور می شود که اگر حادثه ای رخ داد، محمد مغربی باید نسخه نهایی را به سلطان تقدیم کند. و عجیب آن که در سراسرِ سیاست نامه، تنها جایی که این واژه به صورت «زیاد» به کار رفته، در همین مؤخره است. او اشاره می کند که کتاب در اصل سی و نه باب (تعبیر خواجه:چهل کمِ یک باب) بود، اما به سبب ایجاز مخلّ، «نکته هایی که لایقِ هر بابی بود در او زیاد کرد…».( نظام الملک ۲۹۸)
آیا همین ضبط، خود نشانه ای از غیر اصیل بودن آن نسخه نمی تواند باشد؟
و آخرین نمونه ای که نقل می کنیم از سنایی است:
عیدی خواهی ز ما، هیچ زیادی مخواه
هیـچ نبـاید تـو را از مـن و مانند من
(دیوان۵۱۵)
و در پایان، احتمالی را طرح می کنیم که شاید روشن کننده سبب و زمینه اجتماعی این تحوّل واژگانی باشد. در مصطلحات بازی تخته نرد، دو اصطلاح وجود دارد که واژه زیاد در آنها دیده می شود. یکی «نقش زیاد» که نام بازی دوم نرد از میان هفت بازی نرد است و دیگری «خال زیاد».
از توضیحاتی که خواهد آمد، روشن می شود که احتمالاً «زیاد»، در این اصطلاحات، کوتاه شده «زیاده» است. درباره «نقش زیاد» آورده اند: «نام دومین بازی از هفت بازی نرد است. در بازی زیاد، هر نقش که در کعبتین افتد، هنگام باختن یکی از آن زیاده بازند» (سجّادی، فرهنگ لغات و تعبیرات خاقانی ۱۵۵۵). و خاقانی سروده:
ای نقــش زیـاد طالع من
در زایـچـه فنـات بینم
چون نقش زیاد کس نبیند
کی در ورق بقات بینم
(۳۰۵)
و درباره «خال زیاد» آورده اند: «آنچه در بازیِ نرد حریفِ غالب را از اعداد مطلوب زاید افتد؛ یعنی این کس را اگر برای بازی چهار مطلوب باشد و بر کعبتین شش خال ظاهر گردد؛ از آن شش چهار خانه به مهر گرفته دو عدد زاید آید، این دو عدد را که از حاجت زاید بود خال زیاد گویند». (مدرس رضوی، تعلیقات حدیقه ۲۶۱)
همانگونه که می بینید، این دو اصطلاحِ بازی نرد با مفهوم کمیّت در ارتباط است. می دانیم که بازی نرد در انحصار دربار و شاعران و ادیبان رسمی نبوده و از همین رو، برای مثال قماربازان که اغلب از مردم کوچه و بازار بوده اند، خود را مکلّف نمی دانسته اند که از شکل رسمی و به هنجار زبان پیروی کنند؛ آیا این احتمال وجود ندارد که نخستین بار، واژه «زیاد» در میان این قشر به جای «زیادت» و «زیاده» به کار رفته باشد و به تدریج به متون رسمی زبان فارسی راه یافته باشد؟
نکته دیگر آن که در برخی از نمونه هایی که در دیوان کمال خجندی به کار رفته نیز واژه «زیاد» با اصطلاحات بازی شطرنج به کار رفته است. (۵۲ و ۳۷۵) این ابیات از لسانی شیرازی که در شهر آشوب او («مجمع الأصناف») آمده و در وصف «شوخ مقامر پیشه» سروده شده نیز مؤید این نکته است. به نظر می رسد زیاد در این ابیات ایهام آمیز به کار رفته است:
نرّاد! من از غم تو پیرم، چه کنم؟
در عـرصه درد خانه گیرم چه کنم؟
ای بـازی کعبتیـن چشـم تو زیاد
در ششدرِ عشق تو اسیرم چه کنم؟
(به نقل از: گلچین معانی ۱۵۸)
ناهارر نهار: آورده اند: «نهار کلمه عربی به معنای «روز» است و نباید آن را با واژه فارسیِ ناهار، یعنی «غذایی که در حدود ظهر خورده می شود»، اشتباه کرد. بعضی از فضلا استعمالِ نهار را به جای ناهار مطلقاً مردود می شمارند و نویسندگان را از آن برحــذر می دارند. امّا کلمه نهار لزوماً غـلط نیســت؛ زیرا میتوان آن را مخفّف همان ناهار دانست. بزرگان ادب فارسی نیز آن را به کار برده اند:
گفتم: دلا چه بود که گستاخ می روی؟
گفتا: شراب داد مرا یار برنهار
(مولوی، دیوان کبیر)» (۳- ۳۸۲)
امّا نهار در این بیت، نه به معنای «غذایی که در حدود ظهر خورده می شود» است، و نه به معنای «روز». این اشتباه از آنجا ناشی شده که نویسنده، تکواژ «بر» را حرف اضافه بیانکننده ترتیب و توالی و به معنای «پس از»، فرض کرده است. این کاربرد نزدیک است به کاربرد حرف «در» در تعبیر«پشت در پشت» به معنای «نسل اندر نسل»، که در فارسی امروز نیز رایج است.
توضیح آن که، یکی از کاربردهای رایج «بر» در زبان فارسی، آمدن آن در آغاز اسم و صفت و ساختن قید و صفت مشتق از آن واژه است. قدما، به خصوص، بسیار از این وند برای فارسی گرداندنِ تعابیرِ متشکّل از جارّ و مجرور یا واژه های تنوین دار بهره می جسته اند. برای مثال در آثاری چون تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشا، «بررسم»، «برجمله»، «برفور»، «برعادت»، «برعمیاء»، «بربدیهت» و «برمغافصه»، به ترتیب به جای «علی الرسم»، «علی الجمله»، «بالفور و فوراً»، «عادتاً»، «علی العمیاء»، «علی البدیهه» و «مغافصتاً» به کار رفته است. در «رستم و سهراب» می خوانیم:
دگر روز شبگیر هم بر خمـار
بیــامد تهــمتن برآراســت کار
(۱۹۸:۲)
در ابیات زیر، ناصرخسرو «بردوام» و «برتقلیل» را به ترتیب به جای «علی الدّوام» و «اقلّاً» به کار برده است:
سر بر آر این دامِ گنبد را ببین
ای برادر گرد گردان بردوام
وانـگهـی قـالَ قـالَ حـدّ ثـنـا
گـفتـه ای صدهـزار برتقـلیل
(۱۲۳) این کاربرد چنان فراگیر بوده که گاه در متون کهن با افزودن «بر» به «آب» تعبیر تازه «برآب» را به معنای «سریعاً» و «فوراً» آفریده اند: «خزاینِ دمدمه چون شکر بخورد و بر آب روی به مرغزار نهاد» (ظهیری سمرقندی ۶۹).
در نمونه های زیر نیز جُوینی برای ایجادِ تناسب آن را به کار برده است: «بر آب از بادغیس چون آتش روان شدند» (۲۲۱:۲)؛ و جای دیگر: «و خاکسار بر آب چون باد روان شد» (۲۶:۲).
مولوی خود به کرّات از این ساختار بهره برده است. در ابیات زیر «برعمیا» و «برکار» به ترتیب به جای «علی-العمیاء» (کورکورانه) و «شاغلاً» (در برابر «بی کار») به کار رفته است:
چـند بـرعـمـیـا دوانـی اسـب را
بـاید اُسـتا پیـشه را و کسـب را
(مثنوی ۵۱۱:۶)
چو دریایی است او برکار و بی کار
ازو گـیـرند و او ز ایــثـار فـارغ
(کلّیّات شمس ۱۲۴:۳)
با این توضیحات روشن می شود که در بیت مورد بحث، «برنهار» واژه ای مشتق و دقیقاً به معنای «ناشتا» (در متون کهن: ناشتاب) و «معدهه تهی» است. در بیت مورد بحث، «نهار» مخفّف «ناهار» به معنای گرسنه است و «برنهار» یعنی «در حال گرسنگی» یا «در حالی که معده ام خالی بود». گفتنی ا ست، این واژه، واژه ای سغدی است و ربطی به واژه «نهار» عربی ندارد.(ستوده ۱۲۳) برای رفع هرگونه شکّ و شبهه ای یادآور می شویم که تعبیر «علی الرّیق» در زبان عربی به معنای «ناشتا» است و مولوی «برنهار» را دقیقاً به عنوان برگردان یا معادلی برای آن به کار برده است. او خود در غزلی دیگر گوید:
در فروبـند که ما عاشق این میکده ایم
در ده آن باده جان را که سبک دل شده ایم …
ما همه خفته تو بر ما لگدی چند زدی
برجهـیدیم، خـمارانـه در ایـن عربـده ایم
گر علی الرّیق ترا باده دهی قاعده نیست
هین بده ما ملک الـموت چنیـن قاعـده ایـم
(کلّیّات شمس ۶:۴)
او در بیتی دیگر شکل فارسی شده تر آن را نیز به کار برده است:
باغ و گلستانِ مَلی اشکوفه می کردند دی
زیرا که برریق از پگه خوردند خمّاران ما
(کلّیّات شمس ۲۶:۱)
(توضیح آن که در این بیت «اشکوفه» به معنای «تهوّع» و «قی کردن» است.)
این تعبیر،چنان که خواهد آمد، بیانگر گونه ای بی رسمی کردن در «کارِآب» بوده، در تاریخ بیهقی نیز به کار رفته است. جایی از جوانی کاردان سخن به میان می آید و بونصر مشکان درباره اش می گوید: اگر عادتِ «برریق» شراب خوردن را کنار بگذارد، آینده ای درخشان خواهد داشت. (۶۸۲) تعابیرِ شراب «برریق» یا «برامتلا» خوردن در متون کهن پزشکی نیز به کار رفته است(ابن بطلان بغدادی، ۱۳۴و۱۲۶).
این تعبیر بارها در کتابِ منافع الحَیَوان مراغی که برگردانی از اصل عربی ا ست، به کار رفته است(۶۴،۷۲،۹۹،۱۲۶،۱۴۷ و…). این که استادفروزانفر در «فرهنگ نوادر لغات» ذیل مدخل «نهار» بیت مورد بحث را آورده و به نقل از آنندراج نوشته: «مخفّف ناهار، گرسنگی، طعامی اندک که بدان ناشتا بشکنند» (کلّیّات شمس ۴۵۶:۷)؛ نشان می دهد که گویا او نیز «بر» را جدا از «نهار» به حساب آورده و نه بخشی از واژه ای اشتقاقی.
و از آنجا که مصحّح قابوس نامه، که واژه هایی چون «بر اندازه»، «بر باد»، «بر حقیقت»، «بر دایم» و…را، در فهرست واژه های پایان کتاب فهرست کرده، اما واژه «بر گرسنگی» را در عبارتِ «… و نیز پیش از بر گرسنگی حاجت مخواه»، در بخش واژه ها فهرست نکرده، شاید بدان سبب بوده که «بر» و «گرسنگی» را دو واژه جداگانه انگاشته است (۱۵۴).
در دیگر شروحی که بر غزلیّات شمس نگاشته شده نیز یا توضیحی درباره این واژه نیامده و یا سخنان فروزانفر نقل شده است (غزلیّات شمس تبریزی به کوشش توفیق سبحانی ۲۵۸:۱). و طبیعی است که در گزینش هایی که از غزلیات شمس صورت پذیرفته به این بیت، که در ترجیع بندی آمده، اشاره ای نشود.
آنچه آمد، اشاره ای بود به ساختار لفظی این تعبیر. در ادامه به سنّتی رایج در آداب شراب خواری اشاره خواهد شد که تأکیدی است بر سخنان پیشین. در منابع گذشته گاه شراب را، با توجّه به زمان نوشیدن آن، به دو گونه تقسیم می کرده اند: شرابی که شباهنگام و پس از طعام می نوشیده اند که «غَبوق» نامیده می شد و دیگری شرابی که صبحگاهان- گویا عمدتاً ناشتا و به خصوص هنگام خماری ناشی از شرابِ دوشینه- می نوشیده اند، که «صَبوح» نامیده می شد. شراب خواران، به ویژه کسانی که جایگاه و مقام و منزلتی داشتند و آداب و ظواهر را رعایت می-کرده اند، ترجیح می داده اند شباهنگام دست به شراب ببرند و پس از سرخوشی و مستی و چه بسا گاه بدمستی، سر بر بالین بگذارند.
امّا بوده اند کسانی که بی رسمی می کرده اند و در روشنی روز، به ویژه بامدادان، آن هم ناشتا و معده تهی، دست به شراب می برده اند.
در خسرو و شیرین، یکی از عللی که هرمز، فرزندش خسرو و پرویز را مؤاخذه می کند، این است که:
نشست آن شب به نوشانوش یاران
صبوحی کرد با شب زنده داران
(۴۴)
اینان گاه همان دائم الخمرهایی بوده اند که خمار ناشی از شراب دوشینه را به باده بامدادی می شکسته اند. در دیوان منوچهری، اشارات فراوانی به این رسم شده است؛ از جمله جایی «در وصف صبوحی» گوید:
مـی زدگانیـم مـا در دل ما غم بـود
چـاره مـا بـامـداد رطـل دمـادم بود
هر که صبوحی زند با دل خرّم بود
می زده را هم به می دارو و مـرهم بود
(۱۷۹)
به هر حال، باده را «ناهار» یا همان «برنهار» و «ناشتا» نوشیدن، راه و رسم رندان و سیاه مستان بوده، نه می خوارانی که مطابق آداب و رسوم شراب می نوشیده اند. از همین رو لاله تیک ذیل «باده ناهار» آورده: «کنایه از امری ناگوار؛ چه خوردن شراب در خلوّ معده مضرّ است»؛ و در ادامه بیتی را از شانی تِکِلو شاهد آورده است:
سیر آمدند مدعیان از می مراد
مسکین هنوز باده ناهار می زند
(۲۲۶:۱)
در دیوان مسعود سعد نیز «ناشتا شراب تیغ را چشیدن»، در کاربردی کنایی، به معنای «به بدترین نوع مرگ، مردن» آمده است؛ در قصیده ای که در ستایش از دلیری های علاءالدّین سلطان مسعود، در حمله به هند سروده شده، آمده:
بر کشوری زدی که درو کیش کافری
سالـی هـزار بـوده بـه تاریـخِ باستان
خـلقی نـه مردم آسا، نه آدمـی سرشت
بـا دیو هـم سجیّت و با غول همزبان
آنـجـا شـرابِ تیـغ چشـیدند نـاشتـا
آنـجا غـریـوِ کـوس شنـیدنـد ناگهان
(۳۶۹)
و عبید زاکانی در «رساله تعریفات»، که در آن تعریف طنزآمیزی از مصطلحات و تعابیر مختلف ارائه داده، در بخش «شراب و متعلّقات آن»، «شراب ناشتا» را «الزّهر» تعریف کرده است. (۱۶۰) در کتب پزشکی کهن نیز اشارات فراوانی در این باب آمده است. در یکی از کهن ترین متون پزشکیِ زبان فارسی، هنگام برشمردن فواید و مضرّات «خمر» آمده: «باید که بر گرسنگی نخورند و بناشتا و برخمار نخورند». (هروی ۱۲۵- ۱۲۴) هم موضوع این عبارت در پیوند با سخن ماست و هم در این عبارت، پیشوند «بر» در تعبیر «برگرسنگی» دقیقاً به جای حرف جرّ «عَلی» به گرسنگی افزوده شده، که معادل دیگری است برای «علی الرّیق» و «ناشتا» و «برنهار». ضمن اینکه این واژه بر سرِ واژه «خمار» نیز آمده است.
در« اغراض الطّبیّه و المباحث العلائیه» اسماعیل جرجانی نیز آمده: «و شراب خوردنِ ناشتا دِماغ را و عصب را زیان دارد و تشنّج آرد و خرد را زائل کند». (۲۱۶:۱) در اختیارات بدیعی نیز می خوانیم: «و اگر بناشتا تنها (یعنی بدون غذا) خورند، بعد از رنجوری و کارهای سخت خُناق آورد و التهاب و اوجاع؛ و مداوای وی به فصد یا به قَی بود.» (انصاری ۱۵۲)
قابلِ ذکر است که در الفهرستِ ابن ندیم، اگر چه در ضمنِ آثار ابن معتز از کتاب یا رساله ای با عنوان «ذمّ صبوح» یاد شده (۱۹۱)، اما جای دیگر ضمن آثار عبید الله بن محمد بن عبد المالک کاتب، اثری آمده با عنوان »کتابُ فضائل الصّبوح» و «مناقبهِ و معائبُ الغبوق و مثالبه» ِ(۲۵۳). و نکته دیگر آن که در واژه نامه های موضوعی زبان عربی در کنار «الصّبوح» و «الغبوق»، که به ترتیب به شرابی که «پس از صبح» و «شبانگاه» خورند، معنا شده است. از شرابی که «به وقت صبح» خورند (الجارشیّه) و شرابی که «به نیم روز» خورند (القیل) نیز سخن به میان آمده است. (ثعالبی ۱۶۹ و همچنین السّامی فی الأسامی ۲۰۳-۲۰۱)
با این توضیحات، شکی باقی نمی ماند که مولوی از تعبیر «برنهار»، دقیقاً همان معنایی را مراد کرده که گاه با تعبیر «به ناشتاب» بیان کرده است:
ز بـــامــداد در آورد دلبـــرم جـامــی
به نـاشـتـاب چشـانیـد خام را خـامـی
(کلّیّات شمس ۲۶۸:۶)
حال اگر بیت موردنظر را یک بار دیگر در کنار دیگر ابیات آن ترجیع بند مرور کنیم، معنای آن روشن تر خواهد گشت:
… امروز دل درآمد بی دست و پا چو چرخ
از بـاده هـای لعـل برفـتـه ز سـر خمـار
گفتـم: «دلا چه بود که گـستـاخ مـی روی؟»
گـفـتا: «شـراب داد مـرا یـار بـــرنـهـار
امـروز شــیـر گیـرم و بـر شـیـر نـر زنــم
زیـرا که مـسـت آمـدم از سـوی مـرغـزار
در مـرغــزار چـرخ که ثـور اسـت با اسـد
یـک آتـشی زنـم که بـسـوزد در آن شـرار
(کلّیّات شمس ۱۱۵:۷)
چنان که ملاحظه می شود، فردی که توصیف شده «گستاخ» و «مست سرشناس پانشناس» و حتّی خواهان آتش زدنِ در آسمان و شکارِ شیر نر است. و این از پیامدها، و در اینجا(شعر مولوی) از موهبت ها و نتایج «برنهار» شراب نوشیدن است. گفتنی است در دیوان اسراری سیبک نیشابوری به پیامدهای ناشتا مصرف کردنِ حشیش اشاره شده است. جایی از زبان حشیش می خوانیم: «اگر(کسی) مرا ناشتا و ناآزموده دریابد به حالت شهدا برسد» (به نقل از شفیعی کدکنی: قلندریّه در تاریخ ۴۳۳)، و در جایی دیگر در این باره آمده:
بـه انـدازه گـر نیـک دنـدان زنی
بـه کـام تـو بادا هـمه کـار تو
و گـر نـازمـوده خـوری نـاشـتـا
خـداونـد گیتـی نگـهـدار تـو!
(۴۷۷)
گفتنی است: رسمی بوده که پیش از هر نوشیدنی(شراب و چای و…) و حتی کشیدن قلیان ،ناشتایی می خورده-اند و تعابیری چون«تحت القهوه» و «زیر قلیانی» تا همین اواخر به کار می رفته است. برای تقریب به ذهن، حال این گونه شراب خواران را می توان با حال و روز کسانی مقایسه کرد که از بس با دود درآمیخته اند، ناشتا نیز سیگار می کشند.
در پایان به نقل ابیاتی از حافظ می پردازیم که تأکیدی است بر پرهیز از شراب خواری در روز(صبح):
روز در کسب هنر کوش که می خوردنِ روز
دل چــون آیــنـه در زنــگِ ظـلام انـدازد
آن زمان وقتِ میِ صبحه فروغ اسـت که شب
گِـرد خـرگــاه افــق پــرده شــام انـدازد
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید