جایگاه مغفول فلسفه آماتور در ایران در گفت‌و گو با سعید ناجی

1404/3/5 ۱۰:۰۷

جایگاه مغفول فلسفه آماتور در ایران در گفت‌و گو با سعید ناجی

سعید ناجی با اشاره به تفکیک فلسفه به دو شاخه آکادمیک و آماتور، معتقد است فلسفه به معنای دوم، یعنی روی آوردن فردِ سوالمند به فلسفه برای پاسخ به پرسش‌های بنیادین خود، در ایران جایگاه درخوری ندارد. به گفته او، این شاخه اصیل و دانش‌محور که سقراط با محوریت گفتگو آن را ترویج می‌کرد، برخلاف رویکرد آکادمیکِ حافظه‌محور، عمدتاً به فراموشی سپرده شده است.

الهه شمس: شواهد حاکی از آن است که فلسفه در ایران توانسته جایگاهی فراتر از مخاطبان تخصصی خود بیابد و در میان طیف وسیع‌تری از جامعه جذابیت پیدا کند. این اقبال گسترده، که خود را در فروش بالای کتاب‌های فلسفی نشان می‌دهد، می‌تواند بازتابی از نقش فزاینده فلسفه در ساحت ذهنی و فرهنگی ایرانیان باشد؛ گویی جامعه برای تأمل در مسائل بنیادین خود، بیش از پیش به ابزارهای مفهومی و انتقادی فلسفه روی آورده است. اما این جایگاه تا چه حد واقعی و تاثیرگذار است؟ برای تحلیل بهتر جایگاه کنونی فلسفه در سپهر فرهنگی ایران و معنای این استقبال عمومی، خبرنگار ایبنا با سعید ناجی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و مدیر گروه فلسفه برای کودکان و نوجوانان به گفتگو نشسته است که تفصیل آن در پی می‌آید:

******

مشاهده می‌کنیم که بسیاری از آثار فلسفی، از جمله آثار کلاسیک و تخصصی، در ایران به چاپ‌های متعدد می‌رسند و جایگاه قابل توجهی در میان کتاب‌خوانان دارند. با در نظر گرفتن این واقعیت، تحلیل شما از میزان، علل و ماهیت این استقبال چیست؟ آیا اساساً این اقبال را در مقایسه با سایر حوزه‌ها یا جوامع، “زیاد” ارزیابی می‌کنید و اگر چنین است، ریشه آن را در چه می‌بینید؟ و آیا این پدیده لزوماً به معنای تعمیق فلسفه‌ورزی است یا می‌تواند نشانه‌ای از مسائل دیگری مانند “فلسفه‌زدگی” سطحی در بخشی از جامعه باشد؟

من به‌لحاظ آماری واقعاً نمی‌دانم که استقبال از کتاب‌های فلسفی در ایران بیش از کتاب‌های دیگر است یا نه. اما اگر استقبال زیاد باشد، علتش فقط فلسفه‌زدگی به معنای منفی‌اش نیست، بلکه شاید علل دیگری هم داشته باشد. فلسفه در مقایسه با اقتصاد، علوم اجتماعی و علوم سیاسی و سایر رشته‌های علوم‌انسانی، یک ویژگی عمده دارد و آن پرداختن به معنای زندگی است. انسانِ کنونی به دنبال یافتن معنای واقعی زندگی است؛ این معنا یا امری گم‌شده و فراموش‌شده است و یا امری است که جدیداً بشر به فقدان آن اذعان یافته است. به هر دلیل، انسان معاصر به دنبال فهم و کشف معنای زندگی است.

البته طبیعی است که با رشد تکنولوژی و فائق آمدن مجاز و فضای مجازی بر واقعیت، تصویر وجود ناب انسانی هم در ذهن و هم در سطح جامعه در فضایی مه‌آلود، تاریک، محو و گم شده است. ازاین‌روی، انسان معاصر به دنبال کشف خود و معنای زندگی خود است و فلسفه رشته‌ای است که می‌تواند به این سؤال پاسخ دهد: من کیستم و چگونه و چرا در این زمین افتاده‌ام؟

انسان معاصر خود را در میان حوادث زیاد و پرسروصدا، مکاتب مختلف، دیدگاه‌های متفاوت گم‌کرده است؛ در کوچه‌پس‌کوچه‌های تودرتوی تکنولوژی گم کرده است. فلسفه تنها دانشی است که می‌تواند شمعی را روشن کند تا حداقل روشنایی را به مسیر پیش روی او بیندازد. فلسفه می‌تواند به غنی‌تر شدن تجارب زندگی انسان کمک کند، فلسفه می‌تواند او را به‌واسطه فهم عمیق از حوادث جهان رشد دهد و به پختگی برساند. فلسفه می‌تواند به رشد چندجانبه انسان بینجامد؛ فلسفه تلاش می‌کند به این سؤال بپردازد و با آن کلنجار رود که از کجا آمده‌ام، برای چه آمده‌ام و کجا می‌روم.

البته فلسفه‌ورزی را باید از فلسفه‌دانی و حفظ تاریخ فلسفه جدا کرد و همچنین فلسفه‌ورزی را از استفاده از کلمات و عبارات فلسفی قلمبه‌سلمبه جدا کرد. من دو مورد دوم را فلسفه‌ورزی نمی‌دانم؛ شاید منظور شما از فلسفه و فلسفه‌زدگی مربوط به دو مورد دوم باشد که بر اساس آن معتقدید علت استقبال از فلسفه «نشانه نوعی محافظه‌کاری فکری یا طفره‌رفتن از مواجهه با مسائل مستقیم‌تر» است. اما فلسفه‌ورزی واقعی شجاعت می‌خواهد و با محافظه‌کاری مغایر است. این شجاعت را هر کسی ندارد. برعکس نظر شما، من معتقدم کسانی که می‌خواهند مسائل اساسی زندگی خود را فراموش کنند به فعالیت‌های ذهنی و یدی دیگری غیر از فلسفه می‌پردازند، به این منظور که مسائل بنیادی و بنیان‌کن زندگی‌شان را فراموش کنند؛ مسائل بنیادی مثل مرگ، حقوق دیگران، عدالت و… آن‌ها از فلسفه فرار می‌کنند تا مسائل بنیادی نتواند وجود آنها را به لرزه بیندازد. حتی گاهی مشاوران روان‌شناس برای فراموشی این مسائل اساسی، به آنها توصیه می‌کنند به فعالیت‌های یدی بپردازند. چون پیش‌فرض برخی این است که مسائل اساسی زندگی را نمی‌توان حل کرد، در نتیجه راهی پیش می‌گیرند که از ذهن مراجع خود، آنها را بیرون بریزند یا به اعماق ناخودآگاهش فروبرند تا این مسائل اذیتشان نکند.

بنابراین از نظر من، پناه‌آوردن به فلسفه‌ورزی واقعی نه به‌خاطر ترس و محافظه‌کاری است؛ بلکه به‌خاطر شجاعت است. البته باید یادآوری کنم که منظور من از فلسفه، گرفتن سیس یا قیافه فیلسوف یا کلی‌بافی و استفاده از عبارات مغلق و یا حفظ تاریخ فلسفه نیست؛ بلکه مواجهه مستقیم با سؤالات بنیادی بشر است: آیا انسان مجبور است؟ آیا انسان فانی است؟ آیا زیبایی واقعیت دارد؟ آیا عشق واقعیت دارد یا یک فریب است؟ آیا عدالت را در جهان ممکن است؟ زندگی چیست؟ و رابطه ما با جهان اطرافمان، با انسان‌های دیگر، با حیوانات، با سایر موجودات چگونه باید باشد؟ آیا مرگ پایان کار است؟ آیا همه چیز تصادف است یا خلقتی در کار بوده است؟ چگونه می‌توان به وجود خداوند پی برد؟ هدف از آمدن من به این جهان چیست؟ آیا می‌توان واقعیت را فهمید؟ هدف ما از ادامه زندگی چه می‌تواند باشد؟ آیا انسان می‌تواند جاودانه شود یا موجودی متعلق به زمان است؟ ورود عمیق به این مسائل که اصل فلسفه است، شجاعت خیلی بالایی می‌خواهد و عمری باید پای این مسائل گذاشت تا به پاسخ‌های آنها پی برد.

آیا نمی‌توان گفت بخشی از این استقبال از فلسفه، برای کسب نوعی پرستیژ و شأن اجتماعی است؟

به‌قول شما احتمال دارد که بخشی از استقبال از فلسفه مربوط به پرستیژ باشد. همه رشته‌های دیگر هم این مسئله را دارند؛ پزشکی، مهندسی و دکتر، استاد یا حتی دانشجو بودن. همه این‌ها در سطوح مختلف طبقات اجتماعی می‌تواند پرستیژ خودشان را داشته باشند. فلسفه هم همین‌طور، عرفان هم همین‌طور، بقیه حوزه‌های معرفتی هم همین‌طور. اما چنانچه سقراط یادآوری می‌کند، این جنبه بد هر دانشی از جمله فلسفه است که فهمیده نمی‌شود و تنها به ابزاری برای پز دادن تبدیل می‌شود. سقراط به کتاب‌های فلسفی این ایراد را وارد می‌کند که دو نتیجه بیشتر ندارند: در بهترین حالت، شمایی از مطالب فلسفی را به‌طرف مقابل منتقل می‌کند و در حالت بد، پرستیژی را به‌طرف می‌دهد که دروغین است. اما سقراط معتقد است که فلسفه‌ورزی واقعی آن است که فرد به‌خاطر سؤالات بنیادی خود به آن روی آورده است، شامل پرسشگری و گفتگو و روایت است و فرد را در عالم انتزاعیات و عبارات قلمبه‌سلمبه نمی‌اندازد. فلسفه می‌تواند زندگی را آزموده کند، چرا که زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد.

به نظر شما تا چه حد این آثار فلسفی که ترجمه، تألیف، چاپ و خریداری می‌شوند، واقعاً خوانده هم می‌شوند؟ و اگر خوانده می‌شوند، چرا وضعیت فلسفه‌ورزی در ایران همچنان چنین است؟

شاید ما در ایران به اجناس فیک و تقلبی عادت کرده‌ایم و تشخیصمان هم به‌تدریج از بین رفته است. نمی‌توانیم جنس اصل را از غیراصل تشخیص دهیم، دیدگاه ناب را نمی‌توانیم از دیدگاه ساختگی و من‌درآوردی تشخیص دهیم. قدرت تشخیص بسیار ضعیف شده است. قدرت تحلیل ما بسیار ضعیف شده است. چرا؟ برای اینکه متولیان آموزش در ایران و البته، در خیلی کشورهای دیگر، به تقویت قدرت تشخیص و تمییز کودکان و نوجوانان و به‌طور کلی شهروندان، اهمیتی نداده‌اند و نمی‌دهند و حتی گاهی بزرگسالان آن را در تضاد با منافع خود تشخیص می‌دهند. به‌عنوان مثال، کدام‌یک از کتاب‌های آموزش‌وپرورش به تقویت قدرت تشخیص و تمیز سره از ناسره، اصل از فیک و غیراصل می‌پردازد؟ این درس‌ها همه‌اش به پر کردن ذهن کودکان و نوجوانان می‌انجامد، یا برای به‌دست آوردن شغل است به هر قیمتی و با قربانی کردن دانش و به قیمت از دست دادن اخلاق، سایر مهارت‌های اجتماعی و فردی انسانی.

این ناتوانی، همان‌طور که در عدم تشخیص یک روان‌شناس حاذق از فردی که خود را روان‌شناس می‌خواند و واقعاً روان‌شناس نیست تأثیر منفی می‌گذارد، در تشخیص یک فیلسوف از فردی که ادای فیلسوف بودن در می‌آورد تأثیرگذار است. ازاین‌رو، بازار افرادی که ادای فیلسوف بودن را درمی‌آورند، افرادی که ادای روان‌شناس بودن را در می‌آورند و همین‌طور ادای تخصص در رشته‌های دیگر را داغ می‌شود.

ما در برنامه فلسفه برای / با کودکان هم همین مشکل را داریم. خدمات و آموزش‌های فیک و تقلبی بسیار بیشتر از خدمات و آموزش‌های واقعی و دقیق است؛ ولی، متأسفانه مراجعه‌کنندگان یک‌لحظه تأمل نمی‌کنند که مدرس این کارگاه چند تا مقاله یا کتاب در این زمینه نوشته است. پوسترها حتی بدون اسم مدرس چاپ می‌شود و مردم ثبت‌نام می‌کنند. این نشان می‌دهد که مردم قدرت تمییز بالایی ندارند. این اتفاق آسیب زیادی به مهارت‌های فکری و فلسفی کودکان می‌زند.

به نظر شما کدام جریان‌ها یا چهره‌های فلسفی در ایران مغفول مانده‌اند و چرا؟ و بهتر است زین‌پس به کدام جریان‌ها، حوزه‌ها یا اندیشمندان فلسفی بیشتر پرداخته شود و چرا؟

اگر جریان‌های فلسفی را به‌طورکلی شامل دو شاخه عمده در نظر بگیریم، می‌توان نشان داد که فلسفه به معنای دومش جایگاه چندانی در ایران و حتی جهان نداشته است. فلسفه را برخی از فلاسفه به دو شاخه آکادمیک و آماتور تقسیم کرده‌اند. شاخه آکادمیک چیزی است که در دانشگاه به‌عنوان رشته فلسفه ارائه می‌شود و دانشجویان تلاش می‌کنند عقاید فلاسفه را حفظ کنند و البته، برخی از آن‌ها هم در کنار حفظ‌کردن، متوجه عمق مطالب می‌شوند؛ اما به‌هرحال، حفظ‌کردن دیدگاه‌ها برای امتحان لازم است؛ بعد از امتحان نیازی به نگهداری آن‌ها در حافظه نیست. بااین‌همه، ممکن است حافظه فردی قوی باشد و آن‌ها را برای مدتی طولانی در ذهن خود نگه دارد. در بهترین حالت، این فرد عقاید فیلسوفان را متوجه شده و آن را به حافظه طولانی‌مدت سپرده است و در بدترین حالت، بعد از شب امتحان، همه آن‌ها را به فراموشی سپرده است. آنچه لازم و کافی است، حفظ‌کردن است نه بیش از آن. بیشتر دانشجویان فلسفه تا دکترا همین وضعیت را دارند و اگر بتوانند خوب حفظ کنند، دکترا را با رتبه عالی تمام می‌کنند. این افراد در بهترین حالت، تاریخ فلسفه را خوب روایت می‌کنند و شاید بتوانند تدریس هم بکنند. اگر کسی سؤال کرد که نظر فلان فیلسوف در این زمینه چیست، می‌توانند آن را به یاد آورده و بیان کنند.

اما فلسفه آماتور تقریباً در مقابل این شاخه قرار دارد. نیازی به حافظه قوی نیست. فرد سوالمند، یعنی فردی که گرفتار سوالات فلسفی شده، به فلسفه و عقاید فیلسوفان پناه می‌آورد و تلاش می‌کند که با پرداختن به سؤالات اساسی خود نزد فلاسفه و با توجه به عقاید فلاسفه‌ای که در قید حیات نیستند و نیز با گفت‌وگو و چالش و طرح عقاید خود و گذاشتن آن‌ها در معرض نقد، به سؤالات خود پاسخ دهد و به دانش فلسفی دست یابد. به نظر من، این افراد می‌توانند فیلسوف باشند؛ چون توانسته‌اند به سؤالاتی فلسفی پاسخ دهند و دانش فلسفی کسب کنند، نه اطلاعات فلسفی صرف، نه پرستیژ فلسفی صرف. همان‌طور که ما می‌دانیم، نالج (Knowledge) و دانش با اطلاعات و اینفورمیشن (Information) تفاوت اساسی دارد. دانش باید موجه و مستدل باشد؛ ولی اطلاعات این ویژگی را ندارد و تنها می‌تواند به حافظه سپرده شود. به‌این‌ترتیب، برای فردی که دانش فلسفی به‌دست آورده است، می‌توان عنوان فیلسوف را داد؛ ولی برای کسی که حافظه‌اش را پر از تاریخ فلسفه کرده است، فقط می‌توان عنوان فلسفه‌دان یا تاریخ‌فلسفه‌دان داد. سقراط، که بنیان‌گذار این شاخه است، گفتگو را برای کسب دانش فلسفی امری اساسی تلقی می‌کند و کتابِ صرف را گمراه‌کننده. سقراط قالب گفتگو و طرح دیدگاه‌های مختلف در آن گفتگو به شکل روایت را بیشتر برای تفهیم فلسفه مناسب دانسته است، چنان‌که افلاطون گفتگوهای سقراطی را نوشته است و چنانچه سقراط می‌گوید، فلسفه تنها به‌واسطه گفتگو با فیلسوف است که درک و فهم می‌شود. این شاخه از فلسفه که گفتگو محور است و سقراط آن را مامایی می‌داند، در حال حاضر در ایران و بیشتر کشورهای دیگر به فراموشی سپرده شده است که برنامه فلسفه برای / با کودکان می‌خواهد این شاخه را زنده کند.

منبع: ایبنا

   

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: