1404/2/22 ۱۱:۰۲
برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی پس از چنین فاجعههایی به سر نیامد! پاسخ این مشکل را دو تن از مشهورترین بزرگان شعر فارسی به ما میدهند: سعدی و حافظ. شاعر نخستین معاصر با اشغال مغولان و دومین مقارن با یورش تیمور به ایران بود.
ترجمه غلامعلی سیار: برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی پس از چنین فاجعههایی به سر نیامد! پاسخ این مشکل را دو تن از مشهورترین بزرگان شعر فارسی به ما میدهند: سعدی و حافظ. شاعر نخستین معاصر با اشغال مغولان و دومین مقارن با یورش تیمور به ایران بود. در آن اوقاتی که سعدی شیراز را برای تکمیل تحصیلاتش به قصد «نظامیة بغداد» ترک کرد و سپس به شام و مصر رفت، لشکریان چنگیز ایران شرقی را غارت کردند (۱۲۲۱م) و بالاخره پس از آنکه سعدی به شیراز برگشت، هلاکو نوه چنگیز، بر تخت پادشاهی ایران نشست (۱۲۵۶م) و سرانجام حکومت مغولی در این کشور استقرار یافت. البته بنا به وضع جغرافیایی خاص فارس، شهر شیراز که شاعر از آن پس در آن رحل اقامت افکند، مدتی کوتاه در زیر فرمان خاندان های محلی ایرانی درآمد که خراجگزار دربار مغول بودند؛ لذا به نظر میرسید که این واحة صلح و صفا انقلابات زمانه را بهدست فراموشی بسپارد.
هانری ماسه سعدی را از این لحاظ با بوکاتچو (Boccaccio) مقایسه میکند که چگونه نویسنده ایتالیاییهم در بحبوحه استیلای طاعون سیاه، دور از شهر فلورانس که طعمه این آفت شده بود، چند تن از نجبا و زیبارویان را در محلی گرد آورد تا شنایع این بیماری مرگ زا را از یاد ببرند و برایشان اثر خود دکامرون را میخواند. ماسه میگوید: «وضع اهالیشیراز در خلال سالهای ۱۲۰۶ـ ۱۲۵۵م همین طور بود. آنان در سایه آسایشبخش درختان به اشعار گوش فرا میدادند و در همه جا ابنیه عالی و مساجد و بیمارستان بنا میگشت و در کنار جادهها، کاروانسرا بنا میشد و عامه مردم در ناز و نعمت و شادمانی بهسر میبردند. با این همه روزهای بد نزدیک میشد. در سال ۱۲۶۴م بود که حکومت مستقیم مغولان جانشین سلسلههای امیران محلی شیراز گشت.»
البته سعدی انسانی آنچنان نوعدوست بود که نمی شد مصائب زمانه (مثلاً ویرانیبغداد) در روحش اثر نگذارد؛ اما خوی متعادل، خوشرویی، روح تساهل و طبع ظریف و متبسم او، هرچند حاکی از اندک سرخوردگی بود، اصولاً مجموعه روحیاتش مانع از این بود که از دریچه درد و الم زندگی را بنگرد. از طرف دیگر پرستش زیبایی و عشق به لذات زندگی و احساس شرف و عزتی که نسبت به ارزش هنری خویش داشت و شیوهنگارش زیبا و موزونش موجب میشد که تعادل و تناسب را در همه چیز رعایت کند و حتی در آنموقع که از عشق زمینی به دامان عشق عرفانی پناهنده میشود، این معنی محسوس است؛ چرا که اگر سعدیاز سرچشمه تصوف جرعهای ننوشیده بود، از ایرانیبودن نشانی نداشت. حتی عرفان سعدی هم در حد اعتدال است. در آن هنگام که جهان و هر چه در آن بود فرو میریخت، سعدی در باغهای شیراز از توصیف گل و بلبل غافل نبود و همین خود دال بر این است که فرهنگ ایران جاودانه است و هرگز نمیمیرد. آری، بلبل در باغ به غارت رفته نوا سر میداد و گل بر فراز ویرانه شهرها از نو میشکفت، همچنان که روح ایران کهنسال نیز با تحمل این همه بلیات دوام میآورد و فناناپذیر بود!
ایلخانان مغول
وانگهی، در ایران وقت آن بودکه نوادگان چنگیز پس از سپری شدن دوران کشتارها، اهتمام خود را در اداره مطلوب کشور به کار گیرند. آنها پساز آنکه ایران و چین را غارت کردند، وحدت سیاسی را به این سرزمین بازگرداندند؛ وحدتی که مدتها بود از این کشور رخت بربسته بود. سلطنت ایلخانان مغول در ایران (۱۲۵۶ ـ ۱۳۳۶م) و سلسله پادشاهان مغول در چین، از طرفی وحدت ارضی و انتظام اداری و صلح و آرامش داخلی را به ایران و چین باز گرداند و از طرف دیگر شأن و اعتباری را که این دو کشور در دوران های شکوه و شوکت تاریخشان در خارج از سرزمین هایشان از آن برخوردار بودند، به آنها اعاده کرد.
در عهد ایلخانان بود که عراق عرب به ایران ملحق شد و ماورای قفقاز و ارمنستان و آناتولی خراجگزار ایران گشتند. در این عصر میبینیم که دربار ایلخانان به صورت یکی از مراکز قدرت جهان درآمد و خانهای مغول نه تنها با عموزادههایشان که در پکن بر سریر فغفوران چین نشسته بودند، بلکه با دربار فرانسه و انگلستان و پاپ معاهداتی بستند.
وضع اجمالاً چنین بود که از برکت وحدت و تمرکز حکومتی مغولان در طول سهربع قرن، ایران بزرگترین کشور مشرق زمین به حساب میآمد. آنچه از این پرفایدهتر بود، اینکه شهرتی که انتظامات راههای بازرگانی پیدا کرد، در خدمات بازرگانان ایرانی قرار گرفت. از نوشتههای مارکوپولو مربوط به سالهای ۱۲۷۱ ـ ۱۲۹۱ م برمیآید که راههای کاروانرو عریض که تحت مراقبت شدید سواران «فاتح جهان» قرار داشت، برای بازرگانان این امکان را فراهم میساخت که با ایمنی تمام از تبریز به پامیر و از پامیر به کاشغر بروند و از کاشغر روانه پکن شوند. مارکوپولو خود شاهد صادقی برای ثبوت این گفته ماست؛ چون تاجر ونیزی چینی نمیدانست، اما برای سفر در آسیای مرکزی فارسی برایش کافی بود؛ چه، در آن دوران فارسی در سراسر آسیای علیا نه فقط زبان سوداگری و معاملات تجاری بود، بلکه زبان دیپلماسی و روابط بین دولت ها نیز به شمار میرفت.
خویشاوندی نزدیک ایلخانان مغول ایران با خاقان های مغول چین سبب رونق رفت وآمد و ایجاد روابط اقتصادی و هنری و ادبی میان ایران و شرق دور میشد. همچنین بر اثر تساهل ایلخانان نسبت به فرقههای مذهبی عیسوی (ولو اینکه در بادی امر آنان بودایی بودند و سپس مسلمان شدند، ولی با این همه کمابیش از اقلیت های نستوری و یعقوبی و ارمنی حمایت کلی میکردند)، ایران در عهد مغول روابط گستردهای با دنیای مسیحی، بهخصوص با مؤسسات تجاری معتبر اروپا مانند ونیز و جنووا، داشت. ایران از نو بر سر راه بزرگترین راههای تجارت بین قارهها، تبدیل به «امپراتوری میانة» واقعی شده بود.
جغرافیای انسانی فلات ایران
فلات ایران و توابع آن از نظر جوامع قومی و انسانی در وضع جغرافیایی چنان مطلوبی قرار دارد که از نخستین اعصار روشن تاریخی احفاد کسانی که آن را فتح کردهاند، ناگزیر از قبول یکپارچگی طبیعی و انتظام منطقی و پیوستگی اجزای آن با یکدیگر گشتهاند؛ چنانکه در عصر سلجوقی، وقتیآلبارسلان و ملکشاه زمام امور را بهخواجه نظامالملک سپردند و دستش را باز گذاشتند، وی حکومت اداری متمرکز و منظمی را بنیان نهاد که احیای نهادهای ایران عهد ساسانی یا دوران خلافت عباسیان بود. ارغونخان (۱۲۴۸ ـ ۱۲۵۹م) چهارمین ایلخان ایران، پزشک یهودی سعدالدوله را به وزارت خود برگزید. او بود که زمینداران ملوکالطوایفی مغول را واداشت که قواعد اداری و مدنی را محترم شمارند و از یغما دست بردارند و دست دولت مرکزی را برای وصول مستقیم مالیات باز بگذارند. همچنین غازانخان (۱۴۰۳ ـ۱۵۹۲م) فرزند ارغون و پس از وی برادرش اُلجایتو (۱۳۶۱ ـ ۱۴۰۳م) مورخ بزرگ رشیدالدین همدانی را که رجل سیاسی دارای سعه صدر بود، به وزارت خویش برگزیدند و در عهد صدارت وی بود که واقع بینی حاکم گردید. غازانخان و رشیدالدین هر دو علاقهمند به ترمیم اوضاع مالی کشور و حمایت از کشاورز ایرانی در برابر ارباب مغولی و نیز ایجاد اطمینان و بازگرداندن هزاران دهقان ایرانی بودند که بر اثر گردباد حوادث و هجوم مغولان از اراضیشان رانده شده بودند. مهاجمان اولیه مغول از روی برنامه، کشتزارها را به صورت اراضی موات درآورده و شبکه آبیاری را منهدم کرده بودند. غازانخان و وزیر اعظمش علاقه داشتند که جانی تازه در کالبد اراضی مزروعی بدمند و دهقانان ایرانی را از نو جمع کنند و ایشان را از آوارگی برهانند و ایرانیان را به زندگی ثابت و مستقر در یک محل بازگردانند.
افسوس که ثبات دوران مغول نیز همانند ثبات دوران سلجوقی ناپایدار ماند. پس از آنکه در سال ۱۳۳۶ م سلسله محلی ایلخانی منقرض شد، هرج و مرج ملولک الطوایفی از سال ۱۳۸۱ تا ۱۴۰۱ به وجود آمد و هجوم ها و خرابی های هولناک تیمور لنگ صورت گرفت.
پس از آنکه در سال ۱۳۳۶م سلسله ایلخانی منقرض شد، هرج و مرج ملولک الطوایفی از سال ۱۳۸۱ تا ۱۴۰۱م به وجود آمد و هجوم ها و خرابی های هولناک تیمور لنگ صورت گرفت.این بار نیز بلبل ایران از ساز و نوا نیفتاد و بر فراز ویرانهها نغمهسرایی کرد. دیدیم که چگونه در بحبوبه هجوم مغولان به ایران سعدی ظهور کرد و این بار در گرماگرم حملات تیموریان شبح حافظ در افق شعر پارسی پدیدار شد. از دوره دارمستتر به بعد، بارها حافظ را آناکرئونمشرق زمین خواندهاند؛ آناکرئونی که در قرن چهاردهم میلادی در زیر آسمان شیراز میزیست و در عین حال عشق و گل و باده را میستود و از این مضامین مانند تمامی شاعران اهل تصوف به عنوان کنایاتی برایبیان موضوعات جاوید عرفانی بهره میگرفت؛ اما باید اذعان کرد که تا آن موقع این مضامین که در غزلیات فارسی به کرات میآمد، تا به این اندازه ظریف و لطیف و در قالبی با چنین خلوص و روشنی بیان نشده بود.
هنگامی که حافظ به غزلسرایی مشغول بود، دربار خاندان محلی «آلمظفر» با تهاجمات تازه از طرف تاتارها تهدید میشد. وقتی تیمور لنگ که وحشت بر همه جا مستولی میکرد وارد شیراز شد (۱۳۸۷)، حافظ هنوز در قید حیات بود؛ ولی دو سال بعد، درگذشت و مرگ او در موقع مناسب اتفاق افتاد؛ زیرا ناظر غارت شهر به دست جهانگشای مهیب لنگ نگردید.
هجوم تیمور شاید بیش از تهاجمات چنگیز ایران را برای مدت زمانی در هم کوفت؛ اما دیری نکشید که نوادگان چنگیز به ترمیم و احیای وحدت از دست رفته ایران کمر همت بستند، و حال آنکه تیموریان نشان دادند که لیاقت این کار را نداشتند؛ چرا که میان خودشان تفرقه افتاده بود و رقابت های خانوادگیسرسختانهای وجود داشت. به همین دلیل خیلی زود ایران غربی را از کف دادند که به چنگ قبایل ترکمان افتاد و تنها خراسان و ماوراءالنهر برایشان باقیماند.
رستاخیز فرهنگی
تصادف غیر مترقبه در این بود که این عوامل مختلف دستبهدست یکدیگر دادند و موجب شدند که در قرن دهم رستاخیزی مشابه آنچه در عصر سامانیان رخ داده بود، به وقوع بپیوندد و تمدن ایران در قالب حکومتی ایرانی تجدیدحیات یابد؛ چون ایران باز به دو بخش تقسیم میشد که کویر بزرگ بین این دو حائل بود: ازطرفی، در غرب، ایران غربی بود که مدتهای دراز «تاریخ ایران» را هدایت کرده بود؛ اما چون این مناطق بیش از سایر نقاط ایران بر اثر هجوم هایتیمور صدمه دیده بودند و خاکشان عرصه تاخت و تاز و استقرار قبایل ترکمان شده بود، ایران غربی مدت زمانی نقش دوم را ایفا کرد؛ اما به عکس این بار شرق ایران، یعنی خراسان که بالنسبه کمتر در معرض هجوم تیمور قرار داشت و لذا کمتر آسیب دیده بود، و ماوراءالنهر که تیمور در طول سیسال نیمی از قاره آسیا را به سود آن غارت کرده بود، در تمکّن و رفاه به سر میبردند. بنابراین در خراسان، بهخصوص در هرات و همچنین ماوراءالنهر، خاصه در سمرقند، در دربار تیموریان بود که فرهنگ ایران در قرن پانزدهم گوشه امنی برای خود یافت. نوادگان این سردار ویرانگر و سرکش بسیار زود بر سر عقل آمدند و رام شدند و از دوران شاهرخ (۱۴۰۷ ـ ۱۴۴۷م)، چهارمین پسر تیمور، و اُلغبیگ (۱۴۷۴ ـ ۱۴۹۶م) اغلب این افراد مبدل به پادشاهانی روشنفکر شدند که مشوق هنر و صنعت ایران و ادبیات فارسی و حامی نقاشان و شاعران گشتند. پایتخت این شاهان (هرات و سمرقند)، مانند قرن دهم از نو کانون های فرهنگ معظم فارسی شدند. آخرین پادشاه تیموری سلطان حسین بایقرا و وزیرش امیر علیشیر نوایی، شاعر بزرگ جامی و میرخواند مورخ و بهزاد نقاش را که بزرگترین استاد مکتب جدید نقاشی ایران به شمار میرود، به دربار خود خواندند.
حرکت تناوبی
بنابراین در قرن پانزدهم آنچه میتوان آن را دومین رستاخیز فرهنگی ایران نامید، لااقل در زمینه هنر و صنایع ظریفه، در خراسان و در عهد سلطنت اولاد تیمور آغاز شد؛ همچنان که پنج قرن پیش از آن در قرن دهم از همین خراسان در عهد امرای سامانی نخستین رستاخیز فرهنگی ایران، به خصوص در زمینه ادبیات، پا گرفت. در اینجا به نوعی تناوب تاریخی برمیخوریم؛ چه، هر گاه که ایران غربی (ماد و پارس قدیم) بر اثر حوادث ضعیف میشد (مثلاً هجوم اعراب یا همجواری با ایشان در قرون هفتم تا دهم و ویرانی های ناشی از حملههای تیمور در قرن چهاردهم)، خراسان مشعل را به دست میگرفت و نمی گذاشت تداوم فرهنگ ایران منقطع شود و عکس این هم صدق میکند.
باری، این همه بلیات نمیشد بازتاب هایی در دوردست نداشته باشد. درست است که دربار سمرقند به تشویق آخرین سلاطین تیموری کانون شعر فارسی شد، اما نباید فراموش کرد که دو قرن پیش از آن هم دو سوم این شهر مانند بخارا و سایر بلاد ماوراءالنهر به دست چنگیز ویران و خالی از سکنه شده بودند. تا زمان چنگیز با اینکه مردم این سرزمین ترک شدند، معذلک تجار و کسبه شهری و صنعتگران بازار تاجیک بودند و همچنین «سرت ها» نیز که ایرانی بودند، قسمتاعظم کشاورزان اطراف را تشکیل میدادند. یکی از پیامدهای کشتارهای چنگیز در سال ۱۲۲۰ و متعاقب آن تبعید دستهجمعی صنعتگران و ارباب حرَف به نواحی دوردست مغولستان، یقیناً تقلیل تعداد و اهمیت عنصر ایرانی در این نواحی بود و فتوحاتی که استیلایتیمور در پی داشت، نیز مزید بر این علت گردید. مع ذلک زمانی کوتاه، فارسی بهعنوان زبان درباری تفوق خود را حفظ کرد، لکن با سقوط آخرین سلاطین تیموری، سلسلههای ازبک در ماوراءالنهر (۱۵۰۰) روی کار آمدند. از آنجا که ازبکان به ماوراءالنهر قناعت نکردند و هرات را هم در تحت حکومت خویش درآوردند (۱۵۰۷)، ایران شرقی به تمامی مورد تهدید و در مظان از دست دادن ملیت خود قرار گرفت.
در همین گیرودار بود که صفویان در غرب ایران ظهور کردند ودور تناوبی که دیدیم چهسان در تاریخ ایران تکرار میشود، وضعی را پیش آورد که این سلسله مدعی حفظ میراث مشترک ایرانیان شد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید