میراث مشترک ایرانیان / رنه گروسه – بخش نخست

1404/2/18 ۱۰:۰۸

میراث مشترک ایرانیان /  رنه گروسه – بخش نخست

آنچه در طول تاریخ بر سر ایران و مردمانش آمد، به قدری سنگین و کمرشکن بود که اگر بر سر بسیاری از ملل دیگر می آمد، از بیخ و بر برمی افتادند؛ اما ایران همچنان ماند، زیرا پشتوانه فرهنگی نیرومندی داشت. مورخ نامدار فرانسوی در این نوشتار به بیان همین نکته می پردازد.

آنچه در طول تاریخ بر سر ایران و مردمانش آمد، به قدری سنگین و کمرشکن بود که اگر بر سر بسیاری از ملل دیگر می آمد، از بیخ و بر برمی افتادند؛ اما ایران همچنان ماند، زیرا پشتوانه فرهنگی نیرومندی داشت. مورخ نامدار فرانسوی در این نوشتار به بیان همین نکته می پردازد.

به‌ رغم به سلطنت رسیدن سلسله‌‏های غیرایرانی در ایران و با وجود عدم توفیق خواجه نظام‌‏الملک طوسی‌‏در تبدیل حکومت سلجوقیان به تشکیلات حکومتی مرتب و سالم و متمرکز به شیوه ایرانی و نیز در کشاکش بدترین وضعیت عدم ثبات سیاسی، تمدن ایران همچنان به بسط خود ادامه داد.آیا یکی از نوامیس تاریخ این نیست که شکوفایی‌‏ادبیات و هنر در یک سرزمین لزوماً با دوره‌‏های ثبات و عظمت سیاسی مقارن نباشد؟ مگر فرهنگ ایتالیا در عصر کواتروچنتو به اوج کمال خود نرسید؟ عصری که ایتالیا از نظر سیاسی تکه‌‏پاره و دستخوش جنگهای‌‏خانگی و دست‌‏اندازی های خارجی بود. در مغرب زمین، کارولنژیان سعی کردند سنت وحدت امپراتوری روم را به دست خویش از نو فراهم آورند و با اینکه از نظر فرهنگی خیلی سریع به قالب رومیان درآمدند، مع‌‏ذلک در عرصه سیاسی با توجه به اصل و نسب ژرمنی خود نتوانستند خویشتن را از طرز تفکر خاص این نژاد رهایی بخشند و آن تفکر این بود که سرزمین گل و ایتالیا و ژرمانی را میراث شخصی خویش می‌‏پنداشتند و به خاطر آن با برادران و عموزاده‌‏هایشان نزاع می‌‏کردند.

سلجوقیان نیز به همین ابتلا دچار بودند؛ زیرا به همان گونه که آلکوین می‌‏خواست از شارلمانی یک امپراتور روم ثانی بسازد، خواجه نظام‌‏الملک نیز همّش مصروف براین بود که ملکشاه را به صورت شاهنشاه ایران درآورد. باوجود صبغه لاتینی جانشینان شارلمانی و شکل ایرانی پذیرفتن اولاد ملکشاه (یکی از آنان یعنی سلطان‌‏‌‏سنجر،  مطابق با قهرمان ایرانی کمال مطلوبی بود که در شاهنامه توصیف شده است) سرانجام امپراتوری کارولنژیان و سلجوقیان براثر نزاع افراد این خاندان ها و جنگهای برادرکشی از هم پاشیدند و در همین اثنا بود که بربرها تهاجم خود را آغاز کردند.

مع‌‏ذلک و به‌‏رغم بی‌‏ثباتی اوضاع زمانه، رستاخیز ادبی‌‏ایران به نتیجه‌‏ای مطلوب‌‏تر از رنسانس کارولنژی ها دست یافت و سیر کمال خود را بی آنکه مانعی آن را متوقف سازد، دنبال کرد. پس از آنکه اندیشه ایرانی از قیدوبند آزاد می‌‏گردد، گرایش عجیبی به ناسازگاری با وضع موجود از خود نشان می‌‏دهد. این امر را به دفعات مشاهده کرده‌‏ایم و برای مثال ابتدا از فرقه اسماعیلیه سخن می‌‏گوییم.

تأثیر اسماعیلیه

می‌‏دانیم که این فرقه مختص به ایران نبود، بلکه در سرزمین های عربی‌‏همچون تونس و مصر نیز رشد کرد. حتی در مصر در زمان تسلط سیاسی خلفای فاطمی (۹۰۹ ـ ۱۱۷۱م) رواج و رسمیت یافت؛ ولی تنها در ایران بود که این فرقه به شکل یک مسلک سری درآمد که فقط با طی مراحل و درجات، آن هم به کسانی که تعلیم یافته و آشنا به خفیات بودند، با کشف و شهود اشراق می‌‏یافت و مبنای آن بر عقیده قرب حق استوار بود که  خداوند را نوعی صفای‌‏مطلق می‌‏دانست که از عقل جهانی نشأت می‌‏گرفت و آن نیز تجلی ذات حق بود. عقل جهانی نیز به نوبه خود از «روح جهان» پدید می‌‏آمد که با آفرینش جهان هستی و موجودات زنده خود را به منصه ظهور می‌‏رساند. بنابراین مقصود از آشنایی به اسرار خفی این بود که انسان از قید تجلیات گوناگون برهد و به جوهر الهی‌‏که در باطن خود او نهفته است، دست بیابد. در عقاید اسماعیلیه رگه‌‏هایی در معرفت باطنی‌‏مقام الوهیت و در عین حال تأثیراتی از نظام های‌‏فلسفی نوافلاطونی و اعتقادات هندوان (مثلاً اعتقاد به حلول ارواح) به‌‏چشم می‌‏خورد.

اگر عقاید اسماعیلیه ایران تنها به این خلاصه می‌‏شد، این فرقه هم مقامی فراخور خود در میان ملل و نحل بی‌‏شماری می آمد که طی قرون در جامعه اسلامی پدید آمدند،  لکن می‌‏دانیم به نام این اعتقاد باطنی بود که یکی از معاصران خواجه نظام‌‏الملک، یعنی حسن صباح ، جمعیتی را بنیان نهاد که در همه جا به طور مخفی ریشه دوانیده بود و کشف آن ممکن نبود. اعضای این جمعیت حدود صدوپنجاه سال (۱۰۹۰ ـ ۱۲۵۶م) ایران و عراق را در کام دهشت فرو بردند. پیشوای اعظم در نهانگاه خود در قلعه الموت پنهان شده بود و فداییان متعصبش با اطاعت مطلق از مقتدای خود تا پای‌‏ارتکاب قتل آماده بودند. وی چنان قدرتی به دست آورده بود که خلیفه بغداد و پادشاهان سلجوقی ایران از او هراس در دل داشتند.

فعالیت مخفی این فرقه و رعبی که ایجاد کرده بود و اجرای بی‌‏رحمانه احکام انتقامجویانه‌‏اش بر ضد بالاترین شخصیت‌‏های آن عصر چنان موجبات نابسامانی را فراهم آورده بود که اساس نظم سیاسی و اجتماعی مختل و متزلزل گردید. در اینجا می‌‏بینیم چگونه این اضطراب مضمر در خمیره روح ایرانی به طرزی خشونت‌‏بار تظاهر می‌‏کند. با اینکه تصوف در قطب کاملاً مخالف این گونه ضلالت ها قرار دارد، مع‌‏ذلک آن هم بیانگر جنبه دیگری از همین اضطراب باطنی روح ایرانی و عطش شور مابعدطبیعی می‌‏باشد.

مکتب عشق

از این رهگذر، یکی از جنبه‌‏های این پدیده مذهبی داخل در مکتب  اسلام و جزئی از آن گردید و آن عشق به خدا و اشتیاق روح انسان به وصال باطنی با حق می‌‏باشد. منصور حلاج عاشق جان برکف از این‌‏گونه عارفان راه حق بود که در سال ۹۰۳ق/ ۲۲۹م در بغداد زجرکش شد و تا آخرین نفس فریاد «اناالحق» می‌‏زد. شاعران با درک این لذات جانسوز جسم خاکی خود را عرضی و ناپایدار می‌‏دانند و وجودشان چنان در لقاءالله محو و مستحیل می‌‏شود که با شور و شوق به جایی می‌‏رسند که میان جسم و روح خود و ذات حق تفاوتی قائل نمی‌‏شوند یا اگر به زبان آنان سخن بگوییم، میان عاشق و معشوق حائلی نمی‌‏بینند.

اشعار بزرگ غنایی پارسی با مضمون عشق به خدا که از تصوف مایه می‌‏گیرد، به‌‏‌‏ذروه کمال خود می‌‏رسد. عطار که در نیشابور متولد شد و در سال ۸۱۶ق / ۹۹۱م  درهمین شهر درگذشت، شاید در «منطق‌‏الطیر» خود ناب‌‏ترین و روشن‌‏بینانه‌‏ترین شرح را به‌‏‌‏شعر فارسی‌‏درباره عرفان و اهل تصوف به دست داده است. موضوع منظومه، پرواز مرغان است به آسمان که کنایه از ارواح آدمیان است، به جستجوی «سیمرغ» که کنایه از ذات حق می‌‏باشد. عطار می‌‏گوید: «خداوند عالم وجود است به معنای عام و بلاقید و شرط آن. » ماسینیون در تفسیر این تعریف می‌‏گوید: «ذات حق همچون دریاست و فردفرد موجودات در زیر امواج آن چونان اشباحی‌‏گذرا نمودار می‌‏شوند.» متهورترین عارفان در این طریقت جلال‌‏الدین بلخی‌‏است و از نظر ما به خصوص جالب توجه است که این ایرانی زادة شهر بلخ است (متولد ۶۰۴ق / ۱۲۰۷م) و به هنگام هجوم لشکریان چنگیز به قونیه در آناطولی‌‏پناهنده گشت و در سال ۶۷۲ ق/ ۱۲۷۳م در این شهر زندگی را بدرود گفت.مولوی نیز مانند عارفان و مرتاضان هندی طالب وصال کامل روح انسانی با ذات حق بود؛ چرا که چون روح از جانب خدا هدیه شده به اصل خویش نیز بازمی‌‏گردد. او خطاب به پروردگار چنین می‌‏گوید:

در اصل یکی بُده‌‏ست جان  من و تو

پیدای من و تو  و نهان من و تو

خامی باشد که گویی آنِ من و تو    

برخاست من و تو از میان من و تو

مقصد غایی حیات به زعم عارف شهیر ایرانی امحای‌‏فرد در عالم یکتای هستی، یعنی ذات مطلق است و این از راه عقل و استدلال حاصل نمی‌‏شود، بلکه تنها از طریق ایثار و رهایی از قید وجود خویش است که انسان به شور عرفانی‌ واصل می‌‏شود. در اینجاست که روح ایرانی ارزش‌‏های انسانی را آفریده یا بازیافته است. وقتی که روح انسان به آن درجه واصل شد، اختلاف بین فرقه‌‏ها و آیین ها از میان می‌‏رود. وانگهی جلال‌‏الدین خود را در قید دین خاصی مقید نمی‌‏سازد و می‌‏گوید:

چه تدبیر ای مسلمانان که  من خود را نمی‌‏دانم

نه ترسا نه یهودم من، نه گبر و  نه مسلمانم

مکانم لامکان باشد، نشانم بی‌‏نشان باشد

نه تن باشد نه جان باشد، که من از جان جانانم

هو الاول هو الاخر، هوالظاهر هوالباطن

  به جز یاهوو یا من هو کسی دیگر نمی‌‏دانم

روح ایرانی که بدین‌‏سان خود را از تعلقات و موانع آزاد می‌‏سازد، تنها به تصوف بسنده نمی‌‏کند، چه در جوار عارفان خیام هم وجود دارد. باز هم بزرگمردی از شرق ایران که قسمت اعظم عمرش را در نیشابور سپری نمود و پس از آنکه مدتی در رصدخانه اصفهان و مرو کار کرد، در شهر مولدش به سال ۵۱۷ق  /۱۱۲۳م درگذشت. خیام دانشمند و ریاضی‌‏دان و منجم بود و در عین حال شعر هم می‌‏سرود؛ ولی‌‏شاعری بود اهل فلسفه که از حل معمای نگشودنی هستی ناتوان و سرانجام تسلیم به قضا و قدر شد و خردمندانه گفت:

از  آمدنـم  نبود  گـردون  را  سود

وز رفتن من جاه  و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و  رفتنم از بهرِ چه بود

این سخنان همان «باطل اباطیلِ» کتاب مقدس است که در عین حال گویای فروتنی دانشمند است که جهان را چون دانه‌‏ای در فضا و دانش بشری را باد هوا می‌‏شمارد. بنابراین نتیجه‌‏ای که می‌‏گیرد، این است که باید دم را غنیمت شمرد. شاعر نوعی بدبینی دارد و بهره‌‏گیری غمناک از لذات زندگی را توصیه می‌‏کند. غمناک، زیرا زیبایی ناپایدار است و به‌‏‌‏‌‏قول شاعر فرانسوی: «همین امروز از گلزار زندگی گل باید چید»؛ چرا که گل همین پنج‌‏‌‏‌‏‌‏روز و شش باشد!

باید این را تذکر بدهیم که در مورد خیام به نحوی‌‏خفیف و نامرئی در برابر نوعی طرز فکر قرار می‌‏گیریم که نه تنها در قلمرو اسلام تازه است، بلکه به طور کلی در سراسر قرون وسطای اروپا هم تازگی دارد و آن آزاداندیشی و تشکیک است و این را نیز باید مدیون اندیشه‌‏پردازی‌‏ایرانی باشیم که چنین هدیه غیرقابل انتظاری به ما عرضه کرد. بی‌‏شک انتقاد علمی خیام اثری از ثقل فکری لوکرتیوس ندارد و مانعی نمی‌‏بیند که مانند لوکیانوس یا ولتر، کنایات طنزآمیز درباره نظام هستی به کار ببرد. او با یک کلمه، چنان‌‏که گویی با لفظ بازی می‌‏کند، آنچه را باید گفت می‌‏گوید و دوباره به سوی عالم شاعرانه خویش اوج می‌‏گیرد. از این لحاظ نیز ایران شباهت بسیار با ما دارد.

گستره فراخ فرهنگ

 اعم از اینکه شاعر سرمست از باده حق باشد یا همچو خیام اضطراب درونی محرک او باشد، اضطرابی ناشی از تفکر درباره مابعدالطبیعه که در زیر لایه‌‏ای از شک پنهان است، نباید این را از یاد برد که در هر دو این موارد شعر فارسی به جهان‌‏شمولی ‌‏دست می‌‏یابد و برای بیان مقصود خود ابزاری‌‏در حد اعلای کمال در اختیار دارد. زبان رباعیات خیام و اشعار عطار و مولوی در سراسر مناطق پهناوری که ادبیات جهان‌‏شمول فارسی رواج داشت، از قونیه تا لاهور و از بغداد تا سمرقند، برای ادبا و ظرفا قابل فهم بود. اندیشه ایرانی با تجلیات معنوی و عرفانی و تهور و قوت روح انتقادی و قالب فصیح و جمیل ادبی خود سراسر مشرق زمین را تسخیر کرده بود.

هنگامی که طرح کلی آسیا را در مدنظر داریم، از دو موضوع عمده که از حیث زمان و مکان پهنه وسیعی را در بر می‌‏گیرد، نباید غافل باشیم که یکی ارزش جهانی‌‏اندیشه ایرانی است و دیگری نمونه کامل بودن و سرمشق قرار گرفتن شعر فارسی که ناشی از خصوصیات ذاتی آن است.

اما بر سرچشمه فروزنده این تمدن که در اوج درخشش بود، وحشی‌‏ترین قبایل بیابانگرد می‌‏تاختند. چنگیز شمال افغانستان کنونی را از بیخ و بن ویران ساخت و این بلای موحش آسمانی دو سال پس از آن نیز با تهاجمات و حملات مکرر تا شمال غربی‌‏ایران استیلا یافت و شهرهای قدیمی و افسانه‌‏ای‌‏هزار و یک شب ایران (نظیر بلخ و طوس و نیشابور و ری و گرگان)چنان ویران شدند که از آن پس دیگر هرگز قد علم نکردند. روش مغولان در ویرانگری ‌‏و سرکوب دقیق و سفاکانه بود. شهرها را با خاک یکسان می‌‏کردند و از آن تلهای مخروبه برجا می‌‏گذاشتند (تل بلخ و ویرانه شهر گُل‌‏گُلا در نزدیکی بامیان افغانستان نمونه آن است). از این گذشته قنوات را کور و مجاری‌‏آب را مسدود و به مرداب تبدیل می‌‏کردند. درختانی که آبادی ها و کشت و زرع را از آسیب صحرا مصون نگاه می‌‏داشتند، از ریشه می‌‏بریدند؛ چنان‌‏که شن صحرا اراضی مزروعی آباد را در زیر می‌‏گرفت. این قبایل وحشی که از صحاری سرازیر شده بودند، قاتل زمین بودند و اراضی حاصلخیز را با دقت تمام به اراضی موات تبدیل می‌‏کردند.

رشیدالدین فضل‌‏الله همدانی  مورخ ایرانی  می‌‏نویسد که در حوالی سال‌‏‌‏‌۱۳۰۰م، هنگامی که نظام حکومتی مغولان تثبیت شده بود، هنوز اراضی مزروعی از زارعان تهی بود؛ چه، ایشان از ترس حمله جدیدی از جانب طوایف بیابانگرد جرأت بازگشت به کشتزارهایشان را نداشتند. اگر تصور این را بکنیم که یک قرن بعد تیمور لنگ با تکرار همین فجایع و کشتارهای دهشتناک در سال ۱۳۸۳ ایالت سیستان و به سال ۱۳۸۷ شهر اصفهان و در سال ۱۳۹۳ شیراز را غارت نمود، می‌‏توان به وسعت دامنه این فاجعه پی برد.

مثال سیستان که آوردیم، به خصوص آموزنده است. این ایالت که سفیدکوه و کوه تفتان آن را از دو سو احاطه کرده‌‏اند و در زیر آن مخزن عظیم آب به سبب جبال مرتفع وجود دارد، با رود هیرمند به خوبی مشروب می‌‏شود. این رود حوضچه‌‏ای را که دریاچه ‌‏هامون در درون آن قرار دارد، از زمین‌‏های رسوبی پوشانده و این اراضی برای کشت در سیستان مناسب است؛ چنان‌‏که می‌‏توان گفت سیستان در دروازه کویر لوت، همچون مصر ثانی است، پس از عبور از دروازه صحرای لیبی، این ناحیه که در دوران باستان «درانگیانا» و سپس «سکستان» نامیده می‌‏شد، در آن اوقات پرجمعیت و آباد و غنی بود و در داستان‌‏های حماسی‌‏ایران آن را خاستگاه سلسله افسانه‌‏ای کیانیان ذکر کرده‌‏اند. در همین افسانه‌‏های حماسی که به دوره ساسانیان برمی‌‏گردد و فردوسی در قرن نهم میلادی آنها را به رشته نظم کشید، صحنه داستان‌‏های رستم در همین ایالت سیستان قرار دارد.

در آن زمان سیستان ایران‌‏‌‏‌‏سوم محسوب می‌‏شد، تا اندازه‌‏ای مانند چین که مابین حاشیه شمالی و جنوبی آن ایالت سچوان در ادوار مختلف «چین سوم» به شمار می‌‏آمد؛ زیرا سیستان در فاصله دور از خراسان و ایران غربی واقع شده است. از سال ۸۶۸ تا ۹۰۳ در عهد صفاریان، زمانی کوتاه این ایالت نقش اول را در رستاخیز ایران ایفا کرد و در سلسله‌‏های بعد از آن مثلاً در دوره سامانی و غزنوی و سلجوقی، نیز اهمیت به سزایی داشت، لکن در سال ۱۳۸۳م تیمورلنگ این ایالت را منهدم کرد. بدین طریق که شبکه آبیاری را که عامل باروری زمین بود، نابود ساخت و قنوات را کور کرد و درنتیجه آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نیستان ها و درختان گز که مانع پیشروی کویر در اراضی مزروعی‌‏می‌‏شدند، این اراضی را به‌‏‌‏‌‏شنزار مبدل نمود! بدین‌‏سان دلتای سیستان و حوضه هیلمند که به دریاچه هامون می‌‏ریخت، از نو مورد تهاجم قرار گرفت و بدین‌‏طریق یکی از انبارهای غله ایران تهی از همه چیز گشت تا اینکه بعدها قنوات سابق از نو تعبیه شدند.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: