گفت‌وگو با دکتر بیژن عبدالکریمی: تفکر بدون سنّت امکان‌پذیر نیست

1393/11/14 ۰۸:۴۷

گفت‌وگو با دکتر بیژن عبدالکریمی: تفکر بدون سنّت امکان‌پذیر نیست

گلایه‌ای که به روشنفکران و اعضای جامعه شبه‌فلسفی کشورم دارم این است که با زبان مادری‌ نمی‌اندیشند سیدامین موسوی‌زاده: بیژن عبدالکریمی. متولد ۱۳۴۲. تهران. فیلسوف ایرانی و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال. مطالعات و پژوهش‌های او عمدتاً مربوط به هایدگر، اگزیستانسیالیسم، فلسفه سیاسی و پست‌مدرنیسم است. همچنین بازخوانی سنت فکری ایران معاصر، بویژه علی شریعتی از دغدغه‌های اوست.

 

گلایه‌ای که به روشنفکران و اعضای جامعه شبه‌فلسفی کشورم دارم این است که با زبان مادری‌ نمی‌اندیشند

 سیدامین موسوی‌زاده: بیژن عبدالکریمی. متولد ۱۳۴۲. تهران. فیلسوف ایرانی و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال. مطالعات و پژوهش‌های او عمدتاً مربوط به هایدگر، اگزیستانسیالیسم، فلسفه سیاسی و پست‌مدرنیسم است. همچنین بازخوانی سنت فکری ایران معاصر، بویژه علی شریعتی از دغدغه‌های اوست.از او تاکنون کتاب‌هایی چون «هایدگر و استعلا»، «تفکر و سیاست»، «ما و پست‌مدرنیسم»، «هگل یا مارکس: نقدی بر جریان روشنفکری ایران»، «ما و جهان نیچه‌ای» و «هایدگر در ایران» منتشر شده است، سه کتاب معطل‌مانده نیز در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد که امیدواریم هر چه زودتر به دست خوانندگانش برسد: «شریعتی و تفکر آینده ما»، «دن‌کیشوت‌های ایرانی» و «پایان تئولوژی».  در پایان این گفت‌وگو به همین مناسبت اندکی از گلایه‌های او را در خصوص سانسور و پوپولیسم شنیدیم و امیدواریم بتوانیم در مجالی دیگر در این باره با او صحبت کنیم.

***

با اینکه بیژن عبدالکریمی در دانشگاه علیگر هند درس خوانده، اما اندیشه شرقی و هندی در تفکرات او جایگاهی ندارد. چرا؟

من دانشجوی فلسفه بودم و خواهان ادامه تحصیل در رشته فلسفه. به دلیل مشکلات مالی ناگزیر شدم به جای ادامه تحصیل در کشورهای اروپایی و امریکایی به هند بروم. البته از این بابت خرسندم. چون جوامع غربی به دلیل قدرت‌ جوامع و نیرومندی نظام‌های دانشگاهی‌شان پروژه‌های مورد علایق خود را به دانشجو و پژوهشگر غیرغربی تحمیل می‌کنند اما در هند، با‌وجود آنکه بعد از مرگ استاد راهنمای نخستم در دانشگاه چندیگر (پنجاب)، پروفسور سوندرا راجان، هایدگرشناس سرشناس هندی و از شاگردان جی. اِل. مِهتا، به خاطر سماجتم بر انجام پروژه مورد علاقه خودم (نقد هایدگر بر سوبژکتیویسم کانتی) ناچار شدم به دانشگاه علیگر بروم، به هر تقدیر توانستم موضوع رساله خود را، با‌وجود مخالفت بسیاری از استادان، به آنها بقبولانم. استدلال همه استادان هندی این بود که موضوع رساله باید منحصراً محدود به هایدگر یا کانت باشد، کار روی هر دو فیلسوف دشوار و امکان‌پذیر نیست. استادان راهنما نیز عمدتاً بر فلسفه یکی از این دو فیلسوف و نه هر دو تخصص داشتند.  لذا رشته تحصیل من تفکر یا ادیان هندی نبود و طی مدت تحصیلم در هند نیز آنقدر وقت نداشتم که بتوانم حتی به نحو توریستی به مطالعه ادیان هندی بپردازم.

با این وصف، درست است که بنده از ادیان و تفکر هندی، در معنای خاص آن تأثیر نپذیرفته‌ام، اما این تلقی که عناصر تفکر شرقی در اندیشه‌هایم وجود ندارد، قضاوت صحیحی‌ نیست. به اعتقاد من، اساساً تفکر هایدگر را جز در افق اندیشه شرقی نمی‌توان فهم کرد. در تفکر هایدگر و در نقد رادیکال وی از سنت متافیزیک غربی و در تلاش او به منظور نیل به نحوه‌ای از تفکر غیرمتافیزیکی عناصر نیرومند شرقی وجود دارد. به همین دلیل، شاید بتوان گفت هایدگر در میان متفکران شرقی بیشتر از متفکران غربی مورد استقبال قرار گرفته‌است.

 

شما مجموعه شعری دارید به نام «قصه من و تو» که حدود چهارده سالی از انتشار آن می‌گذرد. از آن زمان تاکنون «عبدالکریمی شاعر» کجا است؟

من شاعر نیستم و شأن شاعری نیز، در معنای متداول کلمه، برای خود قائل نیستم. اما نمی‌توانم انکار کنم که آن سیاه‌مشق در نوعی احوالات شورمندانه و بی‌خویشی سروده شده‌است. اما دوستانی که آن را خوانده‌اند می‌دانند که این مجموعه حال و هوای فلسفی (در معنای عام کلمه) دارد. «قصه من و تو» کوششی برای ارائه زبانی غیرمتافیزیکی و اندیشیدن به جهان، انسان، مرگ، ابدیت و... بر اساس مقولاتی غیرمتافیزیکی است. برای نمونه در آن نقد دکارت و نقد سوبژکتیویسم متافیزیکی را بخوبی می‌یابید. این مجموعه حاصل احوالات، حضور و آنات ناب شاعری بوده ‌است، لیکن حاصل کار بیش از آنکه یک متن شاعرانه، در معنای متداول و رایج کلمه، باشد، متنی برخاسته از نوعی «تفکر شاعرانه و شورمندانه» بوده‌است.

 

در نوشته‌هایتان به متفکران ایرانی بویژه شریعتی، فردید و شایگان زیاد پرداخته‌اید. نخ تسبیحی که این سه تن را به بیژن عبدالکریمی وصل می‌کند چیست؟

تفکر جز به زبان مادری و جز در سرزمین مادری امکان‌پذیر نیست. این سخن را در معنایی اگزیستانسیل و نه جغرافیایی بفهمید. گلایه‌ای که به خیلی از روشنفکران، همکاران و اعضای جامعه شبه‌فلسفی کشورم دارم این است که آنان با زبان مادری‌ نمی‌اندیشند؛ مرادم از زبان مادری چیزی بیش از واژگان، عبارات و دستور زبان فارسی است. تفکر با «حیث‌تاریخی» و «موقعیت‌متفکر» نسبت دارد. تفکر اصولاً چیزی جز خودآگاهی نیست. بشر موجودی بالذات تاریخی است. لذا خودآگاهی امری تاریخی است.

با این مقدمات، تفکری که من دنبال می‌کنم تفکری است که با زبان مادری‌اش و در سرزمین مادری‌اش و در تاریخ خودش می‌اندیشد. گاهی اوقات ما در حوزه تفکر ادا درمی‌آوریم، یعنی به‌طور ‌دائم  از هگل، مارکس، نیچه، فرگه، هایدگر، ویتگنشتاین و... صحبت می‌کنیم.

البته اینها از بزرگانند و ما باید از آنها بسیار چیزها یاد بگیریم و باید با آنها دیالوگ برقرار کنیم. اما گاهی وقت‌ها تفکر ما، تنها شبه‌تفکر و امری انتزاعی و پا در هوا است و گویی فرد با عقلی انتزاعی، یعنی غیرتاریخی و مستقل از زیست‌جهان خودش می‌اندیشد. به همین دلیل، فکر می‌کنم دیالوگ با سرمایه‌های فرهنگی خودمان بیش از آنچه تصور می‌شود، مهم است. تفکر بدون سنت امکان‌پذیر نیست.

یکی از دلایلی که تفکر در یکی دو قرن اخیر در جامعه ما قوام نمی‌پذیرد این است که ما دچار گسست و انقطاع تاریخی هستیم و سنت در «اندیشیدن» نداریم. به رسمیت‌شناختن سرمایه‌های فرهنگی و وارد دیالوگ با آنها شدن امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر هم برای نیل به زبان مادری و هم برای ظهور یک سنت فکری در جامعه‌مان است و کسانی که از این امر سرباز می‌زنند تفکر را به یک ادا، یک نمایش، یک امر انتزاعی و یک امر لوکس و تجملاتی تبدیل می‌کنند که بی‌تردید عقیم خواهد ماند و از اثرگذاری تاریخی برخوردار نخواهد بود.

 

در آغاز و در سال‌های 73-70 بیژن عبدالکریمی به شریعتی بیشتر از بعد سیاست و فلسفه سیاسی نگاه می‌کند و نقد می‌کند. ولی امروز جایگاه شریعتی را ارتقا داده‌ و حتی نوشته‌های او را با عنوان «نوشته‌های اساسی» که اغلب در مورد فیلسوفان بزرگ به کار می‌رود ویرایش کرده، نشر می‌دهد. این تغییر به چه دلیل در رویکرد شما رخ داده است؟

نخستین اثر منتشره من با عنوان «نگاهی دوباره به فلسفه سیاسی شریعتی یا تأملی بر پارادوکس دموکراسی متعهد» هر چند با چند سال تعویق در سال 70 منتشر شد، اما محصول نیمه دوم دهه 60، یعنی حاصل زمانی است که من دانشجوی دوره کارشناسی و سپس سرباز بودم. با این حال، این کتاب اصل و مبنای درستی داشت: اینکه حقیقت بالاتر از همه شخصیت‌ها است. این اصل برخلاف هوای دهه 60 و 70 بود که هرکس رقیب را نقد می‌کرد.

اما «نگاهی دوباره به فلسفه سیاسی شریعتی» حاصل نقدها عاشقانه بود و این چنین رویکردی در جامعه ما حتی در دهه‌های کنونی نیز بسیار کم دیده می‌شود. من با این اثر در صدد بودم تا با بیماری فراگیر شخصیت‌پرستی به مقابله برخیزم.

اما امروز، به جهت مشکلاتی که تفکر ما را در دهه‌های کنونی فرا گرفته ‌است، از منظر دیگری با مآثر فرهنگی خودمان، از جمله شریعتی مواجه می‌شوم، منظری که خیلی تعارضی با نخستین اثر منتشره‌ام ندارد.

به اعتقاد من، آثار شریعتی منابع و ذخایر فرهنگی عظیمی را در اختیار ما می‌نهد. بویژه وقتی به حیث تاریخی خودمان توجه می‌کنم و به افق تاریخی خودمان می‌اندیشم، می‌بینم این مرد بصیرت‌ها و رویکردهای سترگی برای ما به ارمغان گذاشته‌است که می‌تواند سرمایه بزرگی برای اندیشیدن در جامعه ما باشد.

منتها ما چون قدرت ارتباط با متن را از دست داده‌ایم، با متن قهر می‌کنیم یا آن را ویران می‌سازیم. نحوه خوانش یک متن بستگی بسیاری به میزان فرهیختگی خواننده‌اش دارد. خواننده نافرهیخته متن را تحقیر می‌کند اما فرد به میزانی که متفکرانه‌تر با متن مواجه می‌شود می‌تواند متن را عمیق‌تر بفهمد؛ حتی بهتر از خود مؤلف.

نکته دیگر اینکه وقتی سن فرد بالاتر می‌رود برایش وجوه دیگری از پدیدارها و واقعیت‌ها آشکار می‌شوند و این اصل در مورد بنده نیز صادق است. خودبنیادی در جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما بیداد می‌کند. به نظرم تفکر با خاکساری و تواضع نسبت دارد و فکر می‌کنم ما باید قدر و منزلت سرمایه‌های فرهنگی‌مان را بدانیم.

حفظ میراث، یکی از مهمترین رسالت‌هایی است که بر دوش روشنفکران و صاحبنظران سنگینی می‌کند. هیچ متفکری ویرانگر میراث نیست. اما خودمان با دستان خود سرمایه‌های اندک‌مان را مدفون می‌کنیم و این دور از خردمندی و دور از تفکر است.

 

من، این‌گونه سیر شریعتی‌پژوهی عبدالکریمی را تحلیل می‌کنم که در دهه 60 و 70 با یک «عبدالکریمی بیشتر روشنفکر» سروکار داریم و الان در دهه 90 وقتی «نوشته‌های اساسی شریعتی» را منتشر می‌کند ما با «عبدالکریمی فیلسوف» سروکار داریم.

 این حرف تا حدود زیادی درست است. آن اثر مربوط به دوره کارشناسی‌ام بود و امروز یک معلم دانشگاهی هستم. فکر می‌کنم هیچ‌کس این انتظار را ندارد که یک معلم سخنی را که حدود سه دهه قبل گفته‌است، تکرار کند. اما نکته‌ای که خواهانم بر آن دست گذاشته و بر آن تأکید ورزم این است که فلسفه یک نوع صیرورت و یک نوع ارتقا و به تعبیر افلاطون همان دیالکتیک (حرکت و صیرورت باطنی) است. من از نخستین اثر منتشره خود که حاصل توجه به سیاست و امر سیاسی بود، دفاع می‌کنم زیرا نقطه شروع تفکر فلسفی و عقلانی من بود. آنچه سبب شد که من در سنین نوجوانی و در آخرین سال‌های ‌دبیرستان، همزمان با پیروزی ‌انقلاب، به فلسفه روی آورم مسأله سیاست و «حقیقت در سیاست» و «حق و باطل در سیاست» بود.

من از آن کتاب در مقام یک نقطه عزیمت برای تفکر فلسفی خویش دفاع می‌کنم؛ بویژه که در آن سیاه‌مشق نیز بحث‌ها سیاسی نیست بلکه کوشیده‌‌ ‌بودم در پرتو یک تجربه تاریخی بسیار بزرگ و سهمگین، به نام انقلاب، فلسفه سیاسی شریعتی را مورد بازخوانی قرار داده، خطرات و محدودیت‌های آن را آشکار کنم.

وقتی به دیالوگ‌های افلاطونی نیز رجوع می‌کنید بحث فلسفی همواره از یک موضوع انضمامی، مثل یک مسأله سیاسی یا تربیتی آغاز شده، سپس به مرحله نظرپردازی‌های عمیق‌تر ارتقا می‌یابد. برای سیر و سلوک فلسفی نقطه آغاز همواره حائز اهمیت است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت یا تحقیر کرد. آنچه قابل نقد و ندامت است ماندن در سطح سیاست بدون عروج به ساحت نظر است.  

 

حوزه تخصصی عبدالکریمی در فلسفه‌غرب عمدتاً هایدگر و فلسفه‌های اگزیستانس است و علی‌القاعده فلسفه قاره‌ای. اما بعضی دلمشغولی‌های او مانند حضور پررنگ در بحث‌های فوتبالی تا حدودی فیلسوفان تحلیلی را به یاد ما می‌آورد.

چنین تقسیم‌بندی‌هایی صوری و غیرقابل‌قبول است. من می‌کوشم به پشتوانه تفکر و نگرش تاریخی و همچنین رویکردهای اگزیستانسیالیستی در مورد مسائل تاریخی خودمان بیندیشم. ممکن‌است بعضی از بصیرت‌ها را از متفکران وام بگیریم ولی آنچه من از آن دفاع می‌کنم این است که کسی این بصیرت‌ها را صرفاً ترجمه نکند، بلکه با جانش هم آنها را زیسته، آنها را به افق‌تاریخی و فرهنگی خودش وارد کند. امروز خیلی‌ها در مورد هایدگر مطلب می‌نویسند و ترجمه می‌کنند ولی هیچ کس مانند فردید نتوانست هایدگر را در افق تاریخی و فرهنگی ما وارد کند.

نکته دیگر این است که خیلی چیزها حاصل انتخاب ما نیست. من خودم به نحو خودانگیخته دو مقاله در مورد فوتبال ننوشته‌ام بلکه از من خواسته شد در مورد فوتبال‌- مثل خیلی چیزهای دیگر‌- حرفی بزنم. من نیز کوشیدم بر اساس همان رویکردی که با دیگر پدیدارهای اجتماعی خودمان مواجه می‌شوم، درباره یکی از مسائل مبتلا به جوامع امروزی، یعنی فوتبال که به یک «مذهب» تبدیل شده‌است، بیندیشم.

 

در یک سخنرانی از عبارت «دن‌کیشوت‌های ایرانی» استفاده کردید. می‌توانید چند تا از آنها را نام ببرید؟

فکر می‌کنم طرح سؤال شما به این شیوه صحیح نیست. در واقع باید پرسید در جوامعی همچون جامعه ما چند نفر را نام ببرید که دن‌کیشوت نیستند؟ دن‌کیشوتیسم، به تعبیر دکتر داوری، تقدیر همه جوامع جهان سومی است.

 

شما دو سال پیش نامه‌ای به اوباما نوشتید. آیا پاسخی هم دریافت کردید؟

پاسخ از خود اوباما نبود اما پاسخی رسمی از دفتر وی دریافت کردم.

 

چه شد که تصمیم گرفتید این نامه را بنویسید؟

من از نوجوانی آرزو داشتم کاری برای مردم فلسطین انجام داده و برای این مردم مظلوم گامی عملی بردارم. زمانی که محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، طرح به رسمیت شناخته‌شدن فلسطین با پایتختی در شرق بیت‌المقدس را به سازمان ملل متحد ارائه داد و امریکا این طرح را وتو کرد، به ذهنم رسید ارسال این نامه حداقل کاری است که می‌تواند مرا از چنگال بغض‌های ترکیده ‌شده در خلوتم در مورد دردها و رنج‌های بی‌پایان مردم فلسطین رهایی بخشد.

 

شما در آن نامه از هوش سرشار اوباما در به‌کارگیری رسانه‌ها و شبکه‌‌های‌اجتماعی صحبت کردید. خود شما هم حضور پررنگی در رسانه‌‌ها دارید. مقوله رسانه چرا این‌قدر برای بیژن عبدالکریمی مهم است؟

رسانه یکی از اجزای اجتناب‌ناپذیر زیست‌جهان مدرن است. خود رسانه به دو اعتبار مهم است: نخست اینکه خود رسانه موضوع و متعلقی (ابژه‌ای) برای تفکر است. یعنی باید یک فهم انتولوژیک از رسانه داشت؛ چیزی که در جامعه ما کمرنگ است و به همین دلیل نیز رسانه‌های ما در جهان کنونی ورشکسته و شکست‌خورده‌اند. در جامعه ما درباره رسانه حرف‌های زیادی زده‌می‌شود لیکن فهم فلسفی، انتولوژیک(وجودشناسانه) و پدیدارشناسانه از رسانه‌های جمعی دوره جدید کم‌تر وجود دارد. بنابراین نمی‌توان داعیه‌دار تفکر بود اما به نقش رسانه‌ها، در جهان کنونی، یعنی در جهان رسانه‌ای شده، و به انسان دوره کنونی، یعنی انسانی رسانه‌ای شده نیندیشید. همان‌طور که انقلاب صنعتی در قرن نوزده فقط در حوزه صنعت نبود و تمام زیست‌جهان و نحوه هستی فردی و اجتماعی ما را دگرگون کرد، انقلاب در تکنولوژی رسانه‌ها نیز امروز زیست‌جهان ما را مجدداً دگرگون ساخته‌اند و کسی نمی‌تواند مدعی فلسفه باشد و به این تحول‌ها نیندیشد.

نکته دوم این است که هر متفکری باید با جهان و جامعه خود ارتباط برقرار کند. امروز با رسانه امکان ارتباط میسر است. کتاب خوانده نشده همچون کتابی است که نوشته نشده باشد. فکر نشنیده شده همچون اندیشه‌ای است که به اندیشه در نیامده باشد. من به همه دانشجویان فلسفه و علوم انسانی و جوانان علاقه‌مند به حوزه فرهنگ، هنر و تفکر یادآور می‌شوم هنر و تفکر جدای از مدینه، نیروی حیاتی عظیمی را از کف خواهد داد و به امری انتزاعی، سرد و فسرده تبدیل خواهد شد.

 

«چهره بودن» و «رسانه‌ای بودن» چه تأثیری بر زندگی روزانه شما داشته است؟

پدیدارها را نمی‌توان فقط به خوب و بد تقسیم کرد. پدیدارها وجوه چندگانه دارند. من ارتباط وسیعی با دانشجویان دارم. آنان در صفحات وبلاگ و فیس‌بوک‌ام و نیز خبرنگاران پرسش‌هایی را پیش روی من قرار می‌دهند و همین امر به نحو ناخواسته وظیفه‌ای اخلاقی را بر دوش‌های ناتوان من می‌نهد که نسبت به این پرسش‌ها بی‌تفاوت نباشم و در صدد پاسخگویی برآیم. این پدیده‌ای است که مرا زنده، فعال و پرانرژی نگاه می‌دارد و اجازه نمی‌دهد در زندگی روزمره و تلاش به منظور رفع نیازهای حقیر و کوچک زندگی شخصی غرق شوم.

من از فردگرایی لیبرالی و صرفاً به خود اهمیت‌دادن و به خود اندیشیدن و برنامه‌های شخصی خویش را دنبال کردن یا دیوارهای تصنعی میان خود و دانشجو کشیدن و از ایجاد کاریزماهای دروغین برای خویش متنفرم. من فرهنگ شرقی، بویژه فرهنگ ایرانی را بسیار دوست دارم و بدون آن نمی‌توانم زندگی کنم. یکی از مهمترین عناصر این فرهنگ، دلنگرانی نسبت به «دیگری» و دیدن مسائل از نگاه «دیگری» و نه صرفاً از منظر خویشتن، است.

لذا در هر تماسی با من، آنچه در وهله نخست ذهن مرا درگیر می‌کند نه محدودیت‌های زمانی‌ام بلکه نیاز طرف مقابل و حس احترام انسانی‌ام به او است. به همین دلیل «نه گفتن» به درخواست دانشجویان یا خبرنگاران برایم دشوار است. این رودربایستی گاه نیز بسیار آزارم می‌دهد، بویژه در مواقعی که احساس می‌کنم طرف مقابل می‌کوشد برخی از وظایف خویش (فرضاً در تهیه موادی برای رساله دانشگاهی‌اش) را از سر تنبلی بر دوش‌های من بیفکند.

 

در پایان می‌خواهم به پرسش‌ ابتدایی خود و «عبدالکریمی شاعر» بازگردم. آیا از او شعر یا اشعاری به‌خاطر دارید؟

کسی مرا گفت انسان، دیوار انسان است

و من خواهان آن بودم که پتکی باشم برای فرو ریختن دیوارها

اما بی‌خبر از صلابت وحشت‌انگیز غرورهایشان

و امروز این پتک شکسته

غرق نگاهی است بی حد و مرز

که مرهمی باشد بر غرور شکسته‌اش.

٭ ٭ ٭

نام تو را بر زبان می‌آورند

بی‌آنکه تو را بخوانند

و من خواهانم که تو را بخوانم

بی‌آنکه بتوانم نامت را بر زبان آورم

هنوز و هرگز ندیدم کسی را که تو را خواند و راستی و مهربانی را سنگسار کرد.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: