گفت‌وگو با دكتر رضا داوری اردكانی: ایران و روسیه از ناآشنایی با تفكر جدید بسیار آسیب دیده‌اند

1393/11/12 ۰۹:۳۰

گفت‌وگو با دكتر رضا داوری اردكانی: ایران و روسیه از ناآشنایی با تفكر جدید بسیار آسیب دیده‌اند

برای توصیف فلسفه در روسیه معاصر تصاویر گوناگونی می‌‌توان ارایه كرد. اما به نظر می‌‌رسد نقشه این تصاویر متكثر در به تصویر كشیدن فلسفه در روسیه امروز چندان روشن و واضح نیست. پیش‌تر این تكثر به دلیل مخالفت میان جهت‌گیری حزب حاكم و فلسفه مخالف حزب در ابتدای شكل‌گیری شوروی سابق بوده است اما هم‌اكنون تكثر فلسفی رایج شكل متفاوتی از انتقادهای احساساتی به خود گرفته است. امروز تعدد نگرش‌های فلسفی توسط نهادهای جدی فلسفی حمایت می‌‌شود: مراكز آموزشی، ناشران روشنفكر و گروه‌های متعدد فلسفی و این موجب گسترش نگاه‌ها و پیشرفت فلسفه در روسیه شده است. اما به نظر می‌‌رسد فلسفه در روسیه امروز آزاد شده است و برای به خدمت گرفتن به نفع ایدئولوژی حاكم به كار نمی‌رود.

 

  منوچهر دین‌پرست: برای توصیف فلسفه در روسیه معاصر تصاویر گوناگونی می‌‌توان ارایه كرد. اما به نظر می‌‌رسد نقشه این تصاویر متكثر در به تصویر كشیدن فلسفه در روسیه امروز چندان روشن و واضح نیست. پیش‌تر این تكثر به دلیل مخالفت میان جهت‌گیری حزب حاكم و فلسفه مخالف حزب در ابتدای شكل‌گیری شوروی سابق بوده است اما هم‌اكنون تكثر فلسفی رایج شكل متفاوتی از انتقادهای احساساتی به خود گرفته است. امروز تعدد نگرش‌های فلسفی توسط نهادهای جدی فلسفی حمایت می‌‌شود: مراكز آموزشی، ناشران روشنفكر و گروه‌های متعدد فلسفی و این موجب گسترش نگاه‌ها و پیشرفت فلسفه در روسیه شده است. اما به نظر می‌‌رسد فلسفه در روسیه امروز آزاد شده است و برای به خدمت گرفتن به نفع ایدئولوژی حاكم به كار نمی‌رود. شاید به این جهت است كه فلسفه در روسیه امروز توانسته جای خود را به سختی باز كند و با مشكلاتی نیز روبه‌رو شود. طی سال‌های اخیر مراودات فلسفی میان ایران و روسیه به واسطه برگزاری كنفرانس‌های مشترك و ترجمه آثار فلسفی مورد توجه قرار گرفته است. گفت‌وگوی حاضر نیز بر این اساس صورت گرفته است. چرا كه به تازگی كتاب فارابی دكتر داوری اردكانی به زبان روسی ترجمه شده و ما سعی كردیم به این بهانه گفت‌وگویی داشته باشیم و برخی از زوایای بحث فلسفی میان ایران و روسیه را تبیین كنیم.

****

    جهان ایرانی و جهان روسی چندان دور از هم نیستند و سال‌هاست كه مراوده تاریخی، سیاسی و نظامی با یكدیگر داشتند. اگرچه در یك دوره تاریخی كه حزب كمونیست در این كشور جای گرفت شاید بتوان گفت مراوده سیاسی میان ایران و روسیه نیز به شكلی دیگر گسترش یافت كه اكنون مجال آن نیست كه به آن بپردازم و هدف من هم چیز دیگری است. شما به تازگی به روسیه سفر كردید و اگر اشتباه نكنم اینبار دوم یا سوم است كه به این كشور می‌‌روید. در این سفر دو اتفاق روی داد یكی آنكه از كتاب «فارابی» جنابعالی كه به زبان روسی ترجمه شد رونمایی شد و دیگر آنكه در همایش فلسفه اسلامی در جهان معاصر شركت كرده و به ایراد سخنرانی پرداختید. این دو اتفاق به هم بسیار نزدیكند. فارابی یكی از مهم‌ترین فیلسوفان جهان اسلام است. به نظر شما چرا كتاب فارابی برای ترجمه برگزیده شد و دیگر آنكه در فضای فكر فلسفی روسی تا چه اندازه فارابی می‌‌تواند سخنی جدید برای گفتن داشته باشد؟ این سوال را از آن جهت پرسیدم كه فارابی هم اكنون در منطقه ایران زمین و كشورهای بازمانده از دوران شوروی سابق مورد توجه قرار داشته و دارد.

درباره ترجمه كتاب فارابی موسس فلسفه اسلامی به روسی آنچه می‌‌دانم این است كه كتاب به همت بنیاد مطالعات اسلامی در روسیه و رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در قزاقستان ترجمه و چاپ شده است. قزاق‌ها طبیعی است كه به فارابی تعلق خاطری داشته باشند زیرا مولد فارابی اكنون شهری در محدوده جغرافیایی قزاقستان است. در شهر آلماآتی (مركز سیاسی سابق قزاقستان) هم دانشگاه بزرگی به نام فارابی تاسیس شده است. فارابی از مفاخر بزرگ ملت و كشور قزاقستان است. سال‌ها پیش یكی از همكاران گرامی من در فرهنگستان علوم به قزاق‌ها پیشنهاد كتاب «فلسفه مدنی فارابی» را داده بود كه به آن توجه شد اما كتاب «فارابی موسس فلسفه اسلامی» را به جای «فلسفه مدنی فارابی» ترجمه كردند كه البته جای سپاسگزاری بسیار دارد. به هر حال كتابی كه در مسكو ترجمه و چاپ شده بود در دانشگاه فارابی آلماآتی از آن رونمایی كردند (باید از حضرات حجج‌اسلام دكتر هادوی تهرانی و دكتر صابری تشكر كنم). مراسم رونمایی ساده بود و بیشتر حاضران مجلس استادان فلسفه و ایران‌شناسان بودند اما مقامات رسمی آن كشور با اینكه مهمان‌شان یعنی نویسنده كتاب فارابی رییس فرهنگستان علوم هم بود، علاقه‌ای نشان ندادند. اصولاً كشورهای توسعه‌نیافته و در حال توسعه احترام‌شان به علم بیشتر از سنخ تعارفات لفظی و رفع تكلیف است ولی به هر حال مجلسی كه در دانشگاه فارابی برگزار شد، ساده و صمیمانه و علمی بود. از جمله مطالبی كه استادان فلسفه علاوه بر اظهار لطف بسیار گفتند این بود كه ترجمه دقیق است. از مطالب كتاب هم تحسین كردند. البته كتاب فارابی موسس فلسفه اسلامی بیشتر حواشی كتاب فلسفه مدنی فارابی است و مطالبش همه راجع به فارابی نیست و مثلاً یكی از فصول آن در باب اوتوپی‌هاست. از این مطلب كه بگذریم فارابی را از وجهه‌نظرهای متفاوت می‌‌توان خواند. مردم آثار نویسندگان و دانشمندان و صاحبنظران بزرگ خود را گاهی به قصد مفاخرت می‌‌خوانند. اگر مردم قزاقستان هم كه فارابی را هموطن خود می‌‌دانند نام او را گرامی بدارند و آثارش را به زبان خود یا به زبان روسی كه بیشتر مردم با آن آشنایی دارند چاپ كنند، كاری بجا و شایسته كرده‌اند. زیرا قزاق‌ها هم می‌‌توانند فارابی را به تاریخ و سوابق تاریخی خود متعلق بدانند؛ هر چند كه چون قرن‌ها از او یادی نكرده‌اند، این كار برای‌شان قدری مشكل است. یك تلقی دیگر این است كه آرای فارابی را به عنوان نظری در فلسفه یا فلسفه‌ای كه متضمن بعضی حقایق است در نظر آورند اما شاید این تلقی جز در كشور ما در جایی دیگر وجه چندان نداشته باشد زیرا تنها در كشور ماست كه متون فلسفه اسلامی تدریس می‌‌شود. به هر حال در جهان كنونی كمتر فارابی و امثال او را با این تلقی می‌‌خوانند. نگاه سوم از نظرگاه پدیدارشناسی تاریخ است. صاحب این نگاه می‌‌خواهد بداند كه فارابی چه می‌‌جسته و شوق طلب را از كجا آورده و به كجا رسیده و چه به دست آورده است. با این نگاه مقام فارابی در فلسفه معین می‌شود. توجه كنیم كه تاریخ‌نگاری رسمی از عهده این شناخت برنمی‌آید. من در جوانی سعی كردم مقام فارابی را در تاریخ فلسفه اسلامی دریابم و گزارش كنم اما در كتب تاریخ فلسفه اسلامی و در پژوهش‌های خوبی كه در یكی دو دهه اخیر در باب فارابی شده است بیشتر سعی كرده‌‌اند كه به روش تتبع تاریخی و احیانا سعی در پرداخت صورتی از تاریخ مفاخر بازگردند. این تلقی شایع‌ترین تلقی از فلسفه است و روش تدریس فلسفه در دانشگاه‌ها نیز با این تلقی همخوانی دارد اما اینكه فارابی در روسیه برای روس‌ها چه سخنی دارد، پاسخ دادنش برای من مشكل است. در روسیه فارابی را اسلام‌شناسان و ایران‌شناسان می‌‌خوانند. اگر معدودی از اهل فلسفه هم به آثار او توجه كنند، بهترین درسی كه می‌‌توانند بیاموزند این است كه چگونه می‌‌توان با تفكر گذشتگان انس پیدا كرد و به آن تعلق یافت.

 

   یكی از وجوه فكری فارابی كه شما نیز در كتاب خود به آن اشاره كردید این بود كه ما امروزه در عصر انتقال قرار گرفته‌ایم و باید به همسخنی فرهنگ‌ها بیندیشیم. در این تامل فارابی می‌‌تواند پیشرو باشد. آیا فارابی كه اینك در زبان روسی جای گرفته و اثر شما در دسترس آنهاست،می‌‌تواند در فضای فكر فلسفی روسی همسخنی بیابد؟

چنانكه به درستی اشاره كرده‌اید فارابی كوشید میان دین و فلسفه همزبانی پدید آورد و عظمت مقام فلسفی او بیشتر در یافتن راه جمع میان دین و فلسفه و گشودن زبانی بود كه بتواند برای اهل دین زمانش شنیدنی و اندیشیدنی باشد. به طور كلی این همسخنی در صورتی می‌‌تواند پیش آید كه فیلسوف در گوش جان اهل زمان خود چیزی گفته باشد یعنی آنها چیزی از او شنیده باشند كه دركی تازه به آنها بدهد و راهی پیش پای‌شان بگشاید. اگر چنین نسبتی با فارابی یا هر فیلسوف دیگر داریم می‌‌توانیم با دیگران هم به زبان او سخن بگوییم یعنی فیلسوف را واسطه همسخنی قرار دهیم ولی اگر صورت رسمی فلسفه و ظواهر سخن فیلسوف را یاد می‌‌گیریم، یادگرفته‌های ما گرچه به درد كلاس درس می‌‌خورد، زبانش زبان همسخنی نیست. اكنون اروپاییانی كه با فرهنگ و فلسفه ما آشنایی دارند، سخن ما را بهتر درمی‌یابند و ما نیز اگر فلسفه و ادب جدید را بشناسیم زبان تجدد اروپایی را بهتر می‌‌فهمیم. هانری كربن كه سعی كرده است دیالوگی با فیلسوفان ما داشته باشد كم و بیش در اروپا رغبتی برای آغاز آن برانگیخته است. هم‌اكنون الكساندر دوگین یكی از فیلسوفان معاصر روسیه كه به ایران و ایرانیان علاقه دارد (و شما هم او را می‌‌شناسید) توجهی خاص به آثار كربن دارد و در بعضی كتاب‌های خود به شرح آرای او پرداخته است.

 

   سال گذشته به مسكو رفته بودم و در همین آكادمی علوم روسیه كه جنابعالی در آن سخنرانی داشتید با پروفسور اسمیرانف دیداری داشتم. به خوبی می‌‌دانید كه ایشان به فلسفه اسلامی علاقه‌مند است و سعی دارد كه در معرفی فلسفه اسلامی به جهان روسی خدمتی كند. از پروفسور اسمیرانف پرسیدم كه وضعیت فلسفه در روسیه را نسبت به غرب چگونه می‌‌بینید او در ابتدای امر بر این نكته تاكید كرد كه وضعیت ما نسبت به غرب بسیار عقب است و گفت آن زمانی كه در قرن بیستم از دست دادیم و پیشرفتی كه در فلسفه نسبت به غرب باید به دست می‌‌آوردیم، دوباره باید به ‌دست آوریم. گویی این رویداد شبیه كشور ما هم هست ما در فلسفه،خود را بسیار از غرب عقب افتاده می‌‌دانیم. چرا این دو كشور اینقدر در این مورد شبیه یكدیگرند و چرا هر دو تصور می‌‌كنند كه در فلسفه نسبت به غرب عقب هستند؟ چرا به این مورد فكر نمی‌كنند كه آنها هم شاید چیزی در فلسفه دارند كه غرب به آنها واقف نیست؟

آقای پروفسور اسمیرنف درست می‌‌گوید روسیه میانه چندانی با فلسفه نداشته است اما این بیگانگی یا بی‌اعتنایی ربطی به كمونیسم و بلشویسم ندارد. در قرن نوزدهم وقتی در رمان‌نویسی روسیه نقبی به فلسفه زده شد كتاب چه باید كرد چرنیشفسكی پدید آمد. روسیه یا ارتودوكس بود یا ماتریالیست و این چیزی است كه نیكولای بردیایف، فیلسوف معاصر روسی آن را نوعی دوگانگی و شاخصه روح روسی می‌داند. به نظر او «روح روسی در درون خود ویژگی‌های شرقی و غربی و همچنین عناصر ارتودوكسی و طبیعت‌گرایی بدوی را جا داده است. روسیه همیشه از مسیری حركت می‌‌كند كه دو سوی آن به‌شدت ناهمگون است و می‌‌تواند به یك طرف پرتاب شود و. . . » چیزی كه من به آن قدری فكر كرده‌ام و به جایی نرسیده‌ام این است كه آیا اروپا به فلسفه جدید غرب نیازی داشته است؟ این پرسش در مورد همه جهان غیرمتجدد می‌‌تواند مطرح باشد اما در مورد روسیه معنی پرسش و پاسخ آن متفاوت است. روسیه تنها كشور غیرغربی و غیرمتجدد است كه در قرون هجدهم و نوزدهم، رمان (كه یكی از مظاهر و آثار مهم تجدد است) داشته و بعضی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان تاریخ در آنجا ظهور كرده‌اند. آیا ظهور یكی از آثار مهم تجدد در میان مردمی كه نمی‌دانند با تجدد چه باید بكنند امری عجیب و قابل تامل نیست؟ اگر روسیه را كشور غیرغربی بدانیم شاید تنها كشوری باشد كه نویسندگانش می‌‌دانسته‌اند در غرب چه می‌‌گذرد و در باب پیش‌آمد غربی تامل و تفكر می‌‌كرده‌اند. آشنایی نویسندگان بزرگی مثل داستایوفسكی و... با فلسفه جدید غربی محرز است. این نویسندگان بودند كه نیست‌انگاری را قبل از نیچه در تاریخ تجدد كشف كردند. نمی‌دانم آیا این كشف با اعتقاد به ارتودوكسی چه نسبتی دارد. یونانی‌ها هم پیرو كلیسای ارتودوكسند اما با همه سابقه ممتازی كه در شعر، فلسفه، پزشكی، نجوم و هنرها دارند در دوره اخیر سخن نویی در عالم تجدد پیش نیاورده‌اند. آیا روسیه بیشتر از یونان اروپایی است؟ به این پرسش‌ها پاسخ دقیق نمی‌توان داد. آنچه محرز است اینكه روسیه در ادبیاتش متجدد شده و با درك باطن تجدد راه را قدری تیره و دل‌ها را در پیمودن راه تجدد مردد كرده است. این همان چیزی است كه شما می‌‌گویید روسیه آن را دارد و از داشته خود بی‌خبر  است ولی مگر كمال تاریخ، در فلسفه جدید اروپاست و مردمی كه از آن بهره و درك كافی نداشته باشند وامانده تاریخند؟ اگر ملاك كمال، توسعه علمی- تكنیكی و اقتصادی- اجتماعی باشد بی‌فلسفه بودن و سرّ تفكر دكارت و كانت و هگل را درك نكردن مایه نقص و ضعف است و چون اكنون ملاك تاریخی دیگری نداریم ناگزیر باید به فلسفه وقع بگذاریم. هر كشوری كه رو به توسعه دارد باید با فرهنگ و ادب و فلسفه غربی آشنایی و انس پیدا كند. تلقی توسعه‌نیافته‌ها كه روكردن به تكنولوژی را كافی و پرداختن به فرهنگ و شعر و فلسفه را زاید و گاهی مضر و مایه اتلاف وقت می‌‌دانند ناشی از ناتوانی در تشخیص مصلحت و ناآشنایی با وقت و زمان و در نتیجه از جمله موانع توسعه است. ملت‌ها از آن جهت كه در راه توسعه و تجددند ناگزیر باید به فلسفه و علوم انسانی جهان جدید رو كنند و اگر نمی‌توانند و نتوانند گرچه نمی‌توان گفت كه از شرف و فضیلتی محروم شده‌اند اما چون از تنها راه موجود و هنوز به پایان نرسیده تاریخ بازمی‌مانند از این بی‌اعتنایی آسیب می‌‌بینند. ما و روسیه از ناآشنایی با تفكر جدید بسیار آسیب دیده‌ایم و از این حیث با هم شباهت‌هایی داریم هرچند كه تفاوت‌های‌مان نیز عظیم است.

 

   برخی تحلیلگران معتقدند كه جایگاه روسیه در فلسفه در زمان حاضر به طور كلی جدایی و انشقاق از ایدئولوژی و دین باعث شده كه فلسفه به عنوان یك دیدگاه دراین كشور دچار تزلزل شود. به عبارت دیگر اكنون بحران معنا در روسیه در حوزه فلسفه وجود دارد، به این شكل كه ارتباط وثیق با كلیسا به شكل سابق ادامه ندارد و كلیسا استحاله پیدا كرده و دیگر اینكه ایدئولوژی لنینیستی و استالینیستی جایگاهی در میان نخبگان و جامعه ندارد. در یك كلام فیلسوفان و متفكران روسیه در یك كما به سر می‌‌برند. آیا شما كه در آكادمی علوم روسیه سخنرانی داشتید و با موضوع «فلسفه در زمان آشفتگی كارها و پریشانی خاطرها» سخن گفتید به عبارتی نوعی نگاه به وضعیت فلسفه در روسیه نظر داشتید؟

 درست است كه می‌‌گویند در روسیه بحران معنی وجود دارد و یكی از اولین فیلسوفانی كه این بحران را مطرح كرد بردیایف فیلسوف معاصر روسی بود. بردیایف پیش از جنگ اول جهانی و به قول خودش در زمانی كه هیچكس فكرش را نمی‌كرد هشدار داد كه بحران در راه است و جهان به سویی می‌‌رود كه در آن مهر و معرفت وجود ندارد و حتی اگر تحولی روی دهد، این تحول پایان یك زندگی است بی‌آنكه آغاز زندگی جدیدی باشد. این تحول حساب پس دادن و پرداختن تاوان و گناهان گذشته است. فیلسوف ظاهرا در این اشارات، به انقلاب اكتبر نظر داشته است. اكنون احساس فقدان معنی نه فقط در روسیه بلكه در همه جای جهان شدت پیدا كرده است ولی به نظر نمی‌رسد كه اگر روسیه فلسفه داشت به این درد مبتلا نمی‌شد و مگر درد دوری از معنی و بی‌معنایی در شعر و ادب اروپای غربی ظاهر نشده است البته اگر منظورتان این باشد كه با گشایش افق تفكر، زندگی معنایی تازه می‌‌یابد سخن دیگری است اما چون هنوز آثار و نشانه‌های این گشایش از هیچ سو پیدا نیست و چنانكه اشاره كردید از كلیسای ارتودوكس هم كاری برنمی‌آید، شخصی مثل آقای دوگین فكر می‌‌كند كه روسیه باید از غرب قطع علاقه كند و به راه خود بازشود. در مورد وضع فلسفه در روسیه آنچه می‌‌توانم بگویم این است كه چندسال پیش كه كنفرانس بین‌المللی فلسفه در مسكو برگزار شد و استادان فلسفه روس در آن سخنرانی كردند در سخنان آنها نشان علم و فضل و دقت آشكار بود اما كسی طرح تازه‌ای نداشت و یادم نمی‌آید كه سخن بدیعی شنیده باشم. من هنوز تفكر روسی را در شعر و رمان و نقد ادبی آن می‌‌جویم.

 

   به عنوان آخرین پرسش، فلسفه در روسیه با توجه به اشاعه تفكر اوراسیایی كه افرادی هچون الكساندر دوگین بسیار از آن طرفداری می‌‌كنند و می‌‌خواهند به عبارتی جهانی روسی را نه شرقی و نه غربی معرفی كند برای امروز ایران ما حرفی برای گفتن دارد؟

 آقای پروفسور دوگین به ایران و تفكر ایرانی- اسلامی بسیار علاقه‌مند است و با آثار بعضی از اهل فلسفه ایران آشنایی دارد. من در ملاقاتی كه با ایشان داشتم دریافتم كه از طرق گوناگون و مخصوصا از طریق نوشته‌های هانری كرین فلسفه اسلامی را می‌‌شناسد. با مباحث فلسفه زمان كنونی ایران هم آشناست. چنانكه در ضمن صحبت، جملاتی از دكتر فردید نقل كرد و نمی‌دانم چگونه با بعضی از نوشته‌های من هم آشنایی پیدا كرده است. هرچه باشد دوگین به آنچه در درون روسیه می‌‌گذرد توجه و آگاهی دارد و این خود امر مهمی است زیرا تا زمانی كه درد غربت احساس نشود یاد وطن و عزم بازگشت به آن نمی‌توان كرد. در قرن‌های نوزدهم و بیستم كه از زمین ارتودوكس روسیه گل و گیاه ادبیات و حتی ماتریالیسم و ناتورالیسم و ماركسیسم رویید، فلسفه مجال چندان برای جلوه‌گری پیدا نكرد. اكنون در پایان عهد فلسفه انتظار فلسفه‌ای كه این جهان و باشندگانش را روح و جان دیگر بدهد، آرزویی بزرگ است با این وجود از آینده و ظهور تفكر دیگر نمی‌توان قطع امید كرد. تفكر آینده هر چه باشد منطقه‌ای و خاص یك یا چند كشور نخواهد بود بلكه هر جا ظهور كند در همه جا اثر می‌‌كند و بعید نیست این بار تفكر از جایی سر برآورد كه از تعارض و اختلاف لبریز است. اگر روسیه شاعران و نویسندگان و دانشمندان بزرگ داشته و اولین انقلاب ماركسیست را آزموده است چرا نتواند منتظر تفكری دیگر باشد.

***

از فلسفه غرب عقب افتادیم / آندریا  اسمیرانف٭

از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ میلادی در روسیه یک فضای ایدئولوژیک حاکم بود و آثار فیلسوفان غربی به روسی ترجمه نشده بودند. در واقع ما توانستیم آثار فیلسوفان درجه اول و دوم را ترجمه کردیم که البته برخی از آثار چندین بار ترجمه شده اند که ترجمه های بسیار خوب و قابل قبولی هستند. در زمان اتحاد جماهیر شوروری فلسفه غرب در اینجا وجود داشت اما نگاه بسته ای به آن حاکم بود. در دوران شوروی که کمونیست‌ها حاکم بودند تنها اجازه می دادند که فلسفه غرب پژوهش شود اما این پژوهش باید در راستای نقد و انتقاد از فلسفه غرب باشد و آنها معتقد بودند باید فلسفه غرب را به گونه ای نقد که درستی فلسفه مارکسیستی آشکار شود. در حال حاضر که فروپاشی شوروی رخ داده ما به وضوح می توانیم مطالعات آزاد و همه جانبه و عمیقی درباره فلسفه غرب داشته باشیم. در حال حاضر مشکلاتی که در آن زمان وجود داشته اند برطرف شده و محققان می توانند هر متدلوژی و روشی را که تمایل دارند انتخاب کنند و این روش‌ها می تواند تحلیلی، قاره ای، پدیدارشناسی و حتی مارکسیستی باشد. این موضوع که اشاره کردم درمورد فلسفه غرب در روسیه بود که اکنون چنین وضعیتی پیدا کرده است. از جمله عقب ماندگی که داشتیم شامل فیلسوفان روسی قبل از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه است که اکنون آن آثار ترجمه و منتشر شده و حتی رساله های دکتری نیز درمورد آنها نوشته می شود.٭  عضو انستیتو فلسفه آکادمی علوم روسیه

 

ما شرقی هستیم یا غربی / الکساندر چوماکوف٭

فلسفه در روسیه امروز بر دوران فلسفه پیش از تزار و فلسفه دوران شوروی و فلسفه های دینی در روسیه شکل گرفته و ادامه می یابد. فلسفه دوران قبل از انقلاب اکتبر با فرهنگ و دین‌مان که مسیحیت ارتدوکس بود آمیختگی داشت و این فلسفه توانست در آن دوران حفظ شود. در دوران شوروی این فلسفه مطرود بود اما این فلسفه توانست توسط کسانی که به غرب تبعید شدند حفظ شود و آنها اغلب آثارشان را در غرب منتشر می کردند و مجددا در داخل کشور نیز بعدها این آثار ترجمه شد که این آثار اکنون جزو ویژگی‌های فلسفه امروز روسیه است. اما در فلسفه امروز روسیه دو گروه غرب گرایان و شرق گرایان حضور دارند. از زمانی که بحث جهانی شدن مطرح شد، زمینه ای فراهم شد که گرایش ما را نیز مشخص کند و آن این است که ما شرقی هستیم و یا غربی یا اینکه به کدام یک باید گرایش پیدا کنیم و یا اصلا هیچ کدام این دو نباشیم و تفکر دیگری برای خود داشته باشیم. در دوران شوروی این مسائل اصلا مطرح نبود و آنها خود را بالاتر از این اندیشه ها می دانستند. به هر حال اندیشه هایی که در زمان قرن نوزدهم شکل گرفته بود اکنون نیز دوباره اوج گرفته است. ما اکنون این ادعا را نداریم که می خواهیم دنیا را تصرف کنیم به این دلیل که ما شرقی هستیم  یا غربی.٭معاون اول انجمن فیلسوفان روسیه

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: